خبرنامه دانشجویان ایران- فکر می کنم
چهار سال پیش بود که به دعوت یکی از دوستان برای اولین بار به یکی از کافی
شاپ های معروف تهران واقع در شهرک غرب پا گذاشتم.
مثل فیلم های تخیلی که شخصیت های اصلی
آن از یک آینه رد می شوند و به دنیایی جدید می رسند وقتی از در داخل شدم یک
آن احساس کردم پا به دنیایی جدید گذاشته ام.
وجود عناصر و ترکیب های اروپایی خیلی
توی چشم می زد و به قدری فضا را برای من سنگین و غریب کرده بود که تا خارج
شدن از آنجا احساس خفگی می کردم.
عکسهای سیاه-سفید بزرگ از آدمهایی
(مثلا) بزرگ به دیوار زده شده بود که یکی در میان میشناختمشان و اندکی در
مورد افکارشان مطالعه کرده بودم؛ مارکس، هگل، پوپر، دکارت، نیچه و ...
پس از کمی کنجکاوی در لابهلای عکس ها و
اجزای کافه یک آن چشمم به یک عکس رنگی کوچک بالای در ورودی افتاد، عکس
رنگی کوچک اما زیبا از یک آدم (حقیقتا) بزرگ و این شخص کسی نبود جز امام
خمینی(ره).
تا عکس امام را دیدم انگار آشنایی
یافته باشم گل از گلم شکفت و لبخند رضایتی بر لبم نشست. با نگاهی عمیق تر
چشم در کافه چرخاندم، اینبار دقتم دوچندان شده بود، شاید دنبال عنصر خاصی
می گشتم، عنصری که بویی از هویت اسلامی- ایرانی برده باشد...
در همین حین چشمم به یک قفسه کتاب خورد
که چند تا از آنها برایم آشنا بود، صد سال تنهایی از گابریل گارسیا
مارکز، بوف کور از صادق هدایت، شکوه آزادی از اشو و چند کتاب از کارل مارکس
و فردریش انگلس؛ همین چند کتاب کفایت می کرد تا متوجه شوم دیگر نباید
دنبال عنصری اسلامی- ایرانی در این کافه بگردم!
جماعت کافه بروها خوب می دانند که
«کافیمن»ها نقش به سزایی در کافی شاپ دارند، اصلا خلاصه اش را بگویم یک
کافی شاپ است و یک کافیمن. اصالت کافی شاپ را کافیمن تعیین می کند،
کافیمن باید خوش رو باشد، اهل مطالعه باشد، مطلع باشد، از اینها گذشته
شکوگلاسه و قهوه ترک هم باید خوب درست کند...
پسری شیک پوش با شلوار جین آبی و تی
شرت سفید با نقش چگوارا که روی آن پیراهن چهارخانه قرمز با دکمه هایی باز
پوشیده شده بود، موهایی بلند که دسته پهن عینک کائوچویی مارکسیستی (معروف
به عینک روشنفکری) زیر آن نیمه پیدا بود، این ها مشخصات ظاهری کافیمن اون
کافه بود که البته بعد از دیدن اون کتاب ها خیلی هم دور از انتظار نبود.
بعدها در نشست های دوستانه دم از یک
کافی شاپ اسلامی- ایرانی زدم اما برخی معتقد بودند کافی شاپ یک عنصر غربی
است و اسلامی بشو نیست اما من بر عقیده ای دیگر بودم و این ایده رو عملی می
دونستم. کافی شاپی که قاب عکس های بزرگ آن با آدم های بزرگی چون امام
خمینی، مطهری، بهشتی، همت، باکری و امثالهم پر شده باشد.
غربی ها کافی شاپ را محلی برای خوردن و
آشامیدن نمی دانند بلکه آن ها به کافی شاپ به مثابه یک محل گفتگو و تبادل
فرهنگ نگاه می کنند. مگر نه این است که ما یک فرهنگ اسلامی- ایرانی ناب
داریم که همه جهان به آن غبطه می خورند پس چرا باید در کافی شاپ های خودمان
فرهنگ غربی را رواج بدهیم؟
این مدت چهار ساله با حسرت داشتن یک
کافی شاپ اسلامی- ایرانی و تاسیس کافی شاپ های غرب زده در مرکز شهر سپری شد
تا اینکه یکی از دوستان خبر تاسیس یک کافی شاپ به نام «کافه کراسه» در
خیابان پورسینا واقع در ضلع شمالی دانشگاه را به من داد.
قبل از افتتاح سری به آنجا زدم، در پس
زمینه ذهنم تصویری از آن ساخته بودم اما آنچه با آن روبرو شدم بسیار متفاوت
از کافه های دیگر بود، اینبار در هنگام ورود با یک شیشه مات یا سیاه
ویترین روبرو نبودم بلکه با یک حیاط زیبا که وسط آن یک حوض فواره دار قرار
داشت روبرو شدم.
دور تا دور حوض هشت ضلعی – شش ضلعی
نماد صهیونیستها و هشت ضلعی نماد مسلمانان است – گلدانهای شمعدانی گل
قرمز با نظم خاصی چیده شده بود و یک نفر مشغول آب دادن به آن ها بود. یک
جوی کوچک، آب زلال را از حوض به سوی دیگر حیاط سوق می داد. در کنار این جوی
یک میز و صندلی چوبی که از بریده کنده های درخت ساخته شده بود آدم را
وسوسه می گرد تا بشیند و تفعلی بر دیوان حافظ بزند ولی حیف که سرما اجازه
چنین کاری را نمی داد.
آنچه در یک نگاه کلی از بیرون دیده می شد تلفیقی از سنت ایرانی، فرهنگ اسلامی و طراحی مدرن بود که به خوبی در کنار هم جای گرفته بود.
اختلاف سطح حیاط و کافه را چهار پله
جبران کرده است، همین طور که از پله ها بالا می روی پیش رویت چیزی را می
بینی که در هیچ جای ایران نمونه آن نبوده است، یک کافه کتاب! راغب می شوی
بدون تعلل داخل شوی؛ در هنگام ورود برخورد خوب و صمیمی کارکنان و خوش آمد
گویی توام با لبخند آن ها حس خوبی به تو می بخشد، انگار اینجا غریبه
نیستی...
در همین حین اولین چیزی که شاید تو را
چند ثانیه شوکه کند ظاهر متفاوت کارکنان آنجا از کافیمن های دیگر کافه
هاست طوری که دیگر آدم دلش نمی خواهد به آنها بگوید کافیمن. دیگر نیاز
نیست سر بچرخانی تا بفهمی این کافه برای کدام فرقه و دسته و حزب است، از
ظاهر موجه و متینو ساده پوشی آن ها پی به مسلمان بودنشان خواهی برد.
محل ورودی کافه در حقیقت یک کتابفروشی
نسبتا کامل از کتب تاریخی، ادبی، دینی مذهبی، سیاسی، فرهنگی، لوح فشرده و
کتاب های زینتی است که با ظرافت خاصی از میان کتاب های موجود در بازار برای
قشر جوان و دانشجو انتخاب شده اند.
در کنار این کتاب ها برخی صنایع دستی
ایران در طراحی جدید و متنوع به فروش می رسد که همخوانی بسیار زیبایی با
محیط مدرن اما ایرانی- سنتی- اسلامی کافه دارد. صنایع دستی که نظیر آن را
در جایی نمی توانید پیدا کنید زیرا تولید کنندگان این وسایل خود کراسه ای
ها هستند.
جلوتر که بروید به بخش کافیشاپ کراسه
می رسید، جایی که هر چیزی بخورید برای سلامتی شما ضرر ندارد، مثلا سیب
زمینی ها در روغن کنجد سرخ می شود. دمنوش و عرقیجات نیز نوشیدنی هایی هستند
که به سلامتی جسم و روح شما کمک می کنند و در این محل سرو می شوند.
بعد ها که در حال اینترنت گردی بودم
بطور اتفاقی به سایت کافه کراسه برخورد کردم، البته بسیار برایم جالب بود
که یک کافیشاپ سایت هم داشته باشد اما نکته ای که جلب توجه می کرد برنامه
هایی بود که در کافه برگزار شده بود، همچون اکران اختصاصی مستند آذرخش،
اجرای طرح «یلدای سرخ» شامل پردهخوانی، تعزیه، سخنرانی، پخش فیلم، مطالعه
کتاب، نقاشی آنلاین، حافظ خوانی ، مقتلخوانی.
شاید رویای دیدن عکس بزرگ سیاه – سفید
از کسانی که به آن ها علاقه دارم در کافه کراسه به وقوع نپیوست اما در کل
فضای آن جا احساس رضایت و آرامش خاصی به من بخشید که در این چهار سال کافه
گردی هیچ کجا به من دست نداد. به شما هم پیشنهاد می کنم حتما سری به آنجا
بزنید.
عموم کافه هایی که رفته ام برای یک
«ایرانی مسلمان» بنا نشده اند، بلکه برای ذوق مرگان غرب زده ساخته شده اند
تا دست و پایی کوتاه مدت در لجن زار فرهنگی غرب بزنند.
امیدوارم روز به روز تعداد کراسه هایی
که در آن به اسلامی- ایرانی بودن فرهنگ ما تاکید می شود در تهران و شهرستان
ها بیشتر و جایگزین مدل فعلی کافیشاپ ها بشود.