به گزارش پایگاه 598، به نقل از سفیرافلاک، اسفند ماه است و هوا سرد؛ دخترک کوچک دچار سرماخوردگی شده است، مادرش ثریا می خواهد او را به پزشک ببرد تا بیماری اش خوب شود! به پیش دبستانی اش می رود و کیانا را با همان لباس های فرم مدرسه به کلینیک می برد و در دلش می گوید: دخترم را دکتر ببرم تا سرماخوردگی بیشتر از این اذیتش نکند؛ اما ثریا نمی داند چه حادثه ای در انتظار دخترش است.
تزریق آمپول پنی سلین برای کیمیا دارابی همانا و فلج شدنش همانا.آمپولی که تزریقش باعث آسیب رسیدن شدید به چهار مهره کمر او می شود و ویلچر نشینی تا پایان عمر تنها سهم کیانا از زندگی می شود.
پدر و مادر سراسیمه از حادثه رخ داده، فرزند را برای درمان به کرمانشاه و از کرمانشاه به تهران می برند.
نداشتن کرایه ماشین برای بردن کیمیا به تهران آن ها را مجبور می کند که مسافت بیش از 700 کیلومتر را با وانت! طی کنند.
دخترک کوچک سه ماه در بیمارستانی خصوصی در تهران بستری می شود و هزینه های زیاد درمان پدر را مجبور به فروش لوازم خانگی می کند.
«تلویزیون و آتاری کیانا را که با آن بازی می کند هم برای درمانش فروختم» این جمله را پدر می گوید و اشک هایش سرازیر می شود.
بعد از سه ماه تحمل غربت و رنج دوری، دست آخر پزشکان، پدر و مادر را از بهبود کیانا ناامید می کنند و آن ها با کوله باری از رنج به شهرخود باز می گردند.
پدر، پیگیر شکایت می شود و بعد از چند ماه دادگاه خانواده دارابی را محکوم می کند.
حالا پدر چادری را به نشانه اعتراض در خیابان برپا کرده است و می گوید: هشت ماه است هیچ مسئولی صدای مرا نشنیده است و دست یاری به سویم دراز نکرده است.
هیچ کس پاسخگو نیست، بچه ام را فلج کرده اند؛ با آمپول بچه ام را فلج کرده اند این ها جملاتی است که با دست خطی کودکانه بر بدنه چادر نصب شده است.
« این جملات را کیمیا خودش نوشته است. دخترم سواد دارد.» این را پدر کیانا با لبخندی بغض آلود می گوید.
لحظاتی مهمان چادر کوچک آن ها می شوم. چادری که در آن کیف مدرسه و چند وسیله مخصوص بیماری کیمیا بیشتر از همه خود نمایی می کند.
دخترک کوچک با نگاهی معصومانه به حرف های پدر گوش می دهد؛ شاید به یاد لی لی و قایم باشک بازی کردن های کودکانه اش با دوستان هم سن و سالش افتاده است.
حالا او دیگر نمی تواند راه برود و حتی نشسن هم برایش مشکل شده است.
مادر می گوید: عوارض دارویی کیانا باعث شده است، دخترم دچار سنگ صفری شود و به زودی او را عمل می کنیم.
خونریزی های دخلی و کوتاه شدن پای راست کیمیا هم دردهایی است که بعد از آسیب نخاعی به سراغش آمده اند.
صدای کیانا با گفتن: مادر کمرم درد می کند بلند می شود و مادر دخترش را آرام جابه جا می کند. کیانا دوست دارد به بیرون چادر برود و خود را تا پای چادر کشان کشان می برد؛ اما پدر مانع این کار می شود.
صدای پدر می لرزد و مادر اشک می ریزد.آقای دارابی از هزینه های درمان دخترش هم می گوید: تا به حال 20 میلیون تومان برای درمان دخترم خرج کرده ام و حتی فرش های زیر پایمان را هم فروخته ام. هنوز هیچ کمکی برای پرداخت هزینه ها به من نشده است.
او به رای دادگاه هم اعتراض دارد می گوید: دادگاه در عدم حضور من و دخترم رای را صادر کرده است. من به رای دادگاه اعتراض داریم و تا زمانی که به مشکلم رسیدگی نشود این چادر را جمع نمی کنم.
لحظاتی از صحبت های پدر کیمیا نمی گذر که خجسته پور، فرماندار خرم آباد نیز به جمع ما می پیوندد و مهمان چادر کوچک خانواده دارابی می شود.
دارابی از مراجعه چندین باره برای دیدن فرماندار و استاندار گلایه می کند و می گوید: هیچ مسئولی کاری برای دخترم انجام نداده است و تنها هشت ماه است وعده می شنوم. بارها با برخوردهای بد برخی از مسئولین روبه رو شده ام.
فرماندار به حرف های دارابی گوش می دهد و سعی در آرام کردن وی می کند. پدر و مادر با قلبی اندوهگین ماجرای فلج شدن دخترشان را شرح می دهند؛ مادر ریز ریز گریه می کند و پدر هم بغضش می ترکد و چادر را ترک می کند.
پیگیری های فرماندار برای وضعیت کیمیا دارابی در همان چادر کوچک آغاز می شود؛ تماس با دادستان، بهزیستی، وکیل خانواده دارابی، مرکز درمان تامین اجتماعی و چند نفر دیگر باعث می شود پرونده خانواده دارابی دوباره در جریان قرار بگیرد و کمیسیون بررسی وضعیت کیما تا چهارشنبه 15 مهر ماه برگزار شود.
اما فرماندار شرط پیگیری را جمع کردن چادر عنوان می کند اما پدر راضی نمی شود و می گوید: تا زمانی که کار دخترم درست نشود این چادر را جمع نمی کنم.
فرماندار برای دیدن رئیس مرکز درمان تامین اجتماعی راهی می شود و چادر را ترک می کند....
و ماجرا هنوز هم ادامه دارد....