کیهان: نمي دانم چه روحي در جسم اين
مرد حلول كرده بود كه با ديدنش احساس نشاط و امنيت مي كردي. سادگي و صفا و
صميميت از سر و رويش مي باريد. ظاهرش، همان باطنش بود. تصاوير حضورش در
جبهه ها را كه مي ديدي، انگار كه حك شده بود بر صفحه تقويم مصور جنگ؛ هويت و
زندگاني و رفتار واقعي اين مرد. حاجي به اسمش اعتبار بخشيده بود و شده بود
حاجي بخشي. نامش تداعي گر ايام جنگ و جهاد و هيئت هاي رزمندگان اسلام و
دعاهاي روح انگيز توسل و كميل و ندبه بود و نيز زيارت عاشورا.
همه دار و
ندارش يك حنجره بود متصل به قلبي بصير. سوار بر وانت با يك بلندگو و آوازي
كه ضرب آهنگش حزب الله بود. قطعاً خيابان انقلاب و آزادي و ميادين شهر،
آسمان و زمين جبهه هاي غرب و جنوب گواهان خوبي هستند براي اثبات ايمان و
استقامت پيرمرد و همرزمانش نزد خدا. هم او كه هميشه حزبش را صدا مي زد.
ماشالله حزب الله.
او هيچ گاه بي قراري نكرد. اگر چه نزديك ترين كسانش
را تقديم انقلاب و نظام كرده بود و باز هم مثل خيلي ها بي ادعا بر سر قرار
بود. در سرما و گرما، روز قدس و بيست و دو بهمن و تشييع جنازه شهدا و
همرزمانش و...
پيرمرد نه اهل مقاله نوشتن بود نه اهل فيلم و سريال سازي،
نه سخنراني كرد و نه آن چنان مصاحبه اي. نه كاري به دوربين داشت و نه خود
را كسي مي پنداشت. چندي پيش نزد عزيزي گلايه كرده بود كه تعدادي از عكس هاي
جبهه اش را خبرنگاري برده و جايش در آلبومش خالي است. مي خواست عكس هايش
را برگردانند... پيرمرد به همين چيزها دلخوش بود... و با اين چيزها زندگي
مي كرد... اگر ناراحتي در چهره رهبر و مردم مي ديد دلش مي شكست...
نه
برجي براي خود ساخته بود نه به دنبال مريدي مي گشت. چهره اش گشاده بود،
محكم و استوار. براي او جنگ تمام نشده بود مثل يك سرباز، با همان لباس و با
همان روحيه. لحظه اي بيانديشيد! اگر حاجي هم مثل بعضي ها كت و شلوارش را
مي پوشيد و اتو كشيده به دنبال سهميه و امتيازات و مدرك، سهم خواهي و
طلبكاري و... مي رفت و روي فرش يا مبلمان خانه اش لم مي داد... آن وقت مثل
همان بعضي ها، مي شد حاجي طلبكاري.
او مثل بعضي ها فقط مرد ديروز نبود،
بلكه مردي بود براي ديروز، امروز و فردا. او مرد روزهاي حماسه حضور بود. با
تمام شدن ظاهري جنگ، او تمام نشد و همچون قطره اي از اقيانوس زلال ملت در
مسير پرچالش انقلاب و نظام و در راهپيمايي ها هميشه جزء حاضرين اول بود.
درست مثل كلاس اولي ها كه وقتي حاضر غيابشان مي كنند با چه لذتي جواب مي
دهند آقا...! حاضر! او تا كلاس آخر، حاضر اول بود... تا اين اواخر كه به
خاطر بيماري؛ مرخصي استعلاجي، عذرش را نزد آقا و ملت پذيرا كرده بود. زياد
عجيب نيست اگر خميني(ره)ها در سالروز تولد زهرا متولد شوند يا حاج بخشي ها
در سالروز شهادت عمار رحلت كنند.
جنگ خسته شد و به ظاهر تمام شد اما حاجي بخشي ها تمام نشدند... چرا كه به قول قرآن، امام و رهبر، تا شيطان هست جنگ و مبارزه هم هست.
پيرمرد بعد از عمري حضور، كوله بار سادگي اش را پشت كشيد و رفت!
احساس
مي كنم روح حاجي راضي نيست كه در اين ستون، به او به عنوان يك شخص
پرداخته شود و همرزمانش فراموش شوند. لذا بايد گفت، پيرمرد در اين ستون نه
فقط حاجي بخشي، بلكه همه مردان و زنان دوران جنگ و مبارزه و حضورند كه
همچون صخره اي ستبر در مقابل جنگ سخت و نرم دشمن ايستادند، تا برادران و
خواهران ديگرشان در سنگر علم و دانش و جهاد اقتصادي، فرهنگي و مبارزه،
شكفتن اتم و گشودن راه فضا و پيمايش مرزهاي پزشكي و صنعت و كشاورزي و... را
رقم بزنند تا دست انقلاب و نظام و رهبر و ملت بزرگ ايران در برابر دشمنان
خالي نماند و خون شهدا پايمال نشود! كه با وجود حزب الله هرگز اين خون ها
پايمال نخواهد شد ان شاء الله. اينك مائيم و ادامه اين راه در مسير فتنه
هاي پياپي...