به گزارش برهان، متن زیر كه از سوي دکتر محمد قربانی؛ عضو هیأت علمی
دانشگاه ارومیه خطاب به عبدالكريم سروش نگاشته شده، پاسخی است مختصر و تنها
از باب به تأمل واداشتن عبدالكريم سروش ...
جناب آقای دکتر سروش،
اخیراً نامهای از جنابعالی در فضای مجازی منتشر شد که خاطر مرا پریشان
کرد، که نه برای خود، بلکه بیشتر برای شما
حسن خلقی ز خدا میطلبم خوی ترا / تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود
خطاب
به رهبر انقلاب اسلامی مرقوم نمودهاید که «به عین الیقین، پایان دولت سحر
مدت شما را نزدیک میبینم.» خاطرتان هست که این ذکر دایم و ورد وارد همه
سرکردگان ینگه دنیاست، چه زمان حیات مبارک «حضرت روح الله » و چه الان در
دوران نائبش «سید علی.» و چه عجب که آرزوی شما با رؤیای آنان در هم آمیخته
است. نکند سر نهانی این وسط باشد که حتما هست و...
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند / چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند
فرمودهاید
«جاروب انصاف، خانه قدرت را از خاشاک ستم بپیرایید.» جناب آقای سروش، در
این مدت که در فرنگ به سر میبرید حتماً خبری از اوضاع و احوال عالم دارید.
از عراق، افغانستان، لبنان، فلسطین، یمن، بحرین، مصر، لیبی و ... و یا حتی
در مقابل منزلتان دیدهاید که عدهای علیه همان نظام سرمایهداری میشورند
و شعار میدهند و به اصطلاح جنبش اشغال وال استریت راه انداختهاند. شده
است جملهای، بل کلمهای از دهان مبارک شما خارج شود که این چه بساط ظلمی
است که ظالمان در دنیا علم کردهاند؟
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس / توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
یا
نکند شما به مدد طعام و شرابی که از صدقه سر همان ظالمان و گردنکشان
نصیبتان شده است، زبان در کام فرو برده اید و بلکه تأیید هم میفرمایید.
این همه «انسان» در غزه و لبنان، در عراق و افغانستان، در یمن و بحرین و
... مثله و تکه تکه شدند توسط همانانی که زیر بیرقشان سینه میزنید، صدایی و
آهی از شما بر نیامد تا چه رسد فریاد. دست به قلم شدهاید و رگ گردن کلفت
کردهاید که ای داد، ای هوار که در ایران چنین و چنان!
گوییا باور نمیدارند روز داوری / کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
«ایام
که میگذشت ... که قصه وحی و نبوت پیش آمد ... به قدر مقدور شوخهای شبهه
را از رخسار رسالت زدودم و حقیقت کلام خدا را که همان کلام محمد(ص) است،
بازنمودم.»
بلی شما در زمستان 1386 در مصاحبه رادیو هلند، به رد
وحیانی بودن قرآن پرداختید. گرچه پیشتر این مباحث را در کتاب «بسط تجربه
نبوی» و نیز «قبض و بسط تئوریک شریعت» با اندکی تفاوت مطرح کرده بودید.
حتماً میدانید قبل از شما نصر حامد ابوزید – روشنفکر غربگرای مصری- در
کتاب «مفهوم النص؛ دراسه فی علوم القران» که در سال 1990 توسط مرکز الثقافی
العربی در بیروت چاپ شد، همین مطالب را عیناً مطرح کرد و یا دیگرانی از
جمله محمد آرغون، مقیم فرانسه و ... و یا حتی برخی از این شبهات در طول
تاریخ طرح شد و توسط اندیشمندان مسلمان پاسخ داده شدند.
بعد از
طرح این مباحث از ناحیه شما، برخی از اهالی علم از جمله حضرت آیت الله
العظمی جعفر سبحانی، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی، استاد بهرام پور،
استاد بهاالدین خرمشاهی، حتی آقای عبدالعلی بازرگان و دیگران دست به قلم
برده و از در ارشاد و اصلاح با شما سخن گفتند و به نقد آنچه سخن رانده
بودید، قلم دواندند، جواب شما چه بود؟
ظاهراً به مولانا
علاقمندی و اشعار وی را سخت قول می نمایی، نمی دانم، شاید. برای جنابتان از
وی مینویسم و اگر به مذاقتان برخورد، دلتان مکدر شد و غضبناک؛ حدیث حقیر
نیست، شعر مولوی است:
تا قیامت میزند قرآن ندا / ای گروهی جهل را گشته فدا
من کلام حقم و قایم به ذات / قوت جان جان و یاقوت زکات
سیاهه
نمودهاید که «ولایت فقیه نه شرعا اعتبار دارد، نه عقلا و کثیری از فقها و
عقلا با آن مخالفند.» متاسفم از اینکه فرمایشات! شما آنقدر آمیخته به بغض و
کینه است که کوچکترین توجهی به اصول اولیه علمی مساله ندارید و بی محابا
به پیش میتازید.
خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِیمٌ(سوره بقره/آیه 7)
آقای
سروش حداقل کتاب «دراسات فی ولایه الفقیه» آقای حسینعلی منتظری را مطالعه
میفرمودید یا کتب آقای دکتر محسن کدیور را در این رابطه میدیدید. اینان
که جزو یاران و رفیقان شما هستند. مساله ولایت فقیه، آنقدر مساله بدیهی و
روشنی است که حضرت امام خمینی(س) فرمودهاند که تصورش، موجب تصدیق آن
میشود.
بر خلاف نظر شما تمام فقهای معاصر از جمله حضرات آیات
عظام سیستانی، وحید خراسانی، مکارم شیرازی، صافی گلپایگانی، نوری همدانی و
حتی متوفیان اخیر حضرات آیات عظام بهجت، شیخ جواد تبریزی، گلپایگانی، مرعشی
نجفی و .. . معتقد بدان بودهاند. قدری تأمل بکنید و دل را از کینه و حقد
دور بدارید و عقل را آزاد سازید، به طرفه العینی میفهمید که امکان عمل به
اسلام بدون تأسیس حکومت اسلامی و تحقق ولایت فقیه، امری محال و غیر ممکن
است.
دلا مباش چنین هرزه گرد و هر جایی / که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود
آقای سروش، متاسفانه با این افاضات،بدیهی ترین مسائل را هم انکار میکنید. چشم خود را با انگشت کین کور کردهاید تا آفتاب را نبینید.
نوشتهاید
«با خود میاندیشم که تفاوت من با شما در کجاست. هر دو ایرانی و مسلمانیم و
در دعوی متابعت از پیامبر عزیز اسلام هم داستانیم و ... .» فراست چندانی
نمیخواهد که اختلاف عمیق شما را با رهبر فرزانه انقلاب اسلامی، دریافت.
شما حلقومتان را به کسانی اجاره دادهاید که صدایشان بر هموطنانتان کلفت
میکنند. شما برای کسانی قلم میزنید که هنوز از انگشتانشان خون جوانان،
مردان، زنان و کودکان ایران، لبنان، عراق، فلسطین، افغانستان، بوسنی و ...
میچکد.
بلی شما فرق دارید، خیلی هم فرق دارید! سر بر آستان
شیطان و پست از شیطان، هنری نیست که به آن افتخار میکنید و گردن فراز.
سجده بر آمریکا و اذنابش عین بی هنری است.
بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش / که بنده را کس نخرد به عیب بیهنری
آوردهاید
که «میگویید سپاه پاسداران هست، بلی هیچ شهی چون تو این سپاه ندارد... .»
با شما موافقم که هیچ کشور و ملتی به مانند ما «سپاهی» ندارد که ایمان و
اطمینان در دل ملتش کاشته و رعب و وحشت در وجود سلطه گران انداخته باشد.
اگر شما و امثال شما دهان به تأیید سپاه، بسیج، ارتش و ... بگشایید، معلوم
میشود که اینان در انجام وظایف قصوری کردهاند و صد البته اگر مذمت و
فحاشی، نثارشان کرده باشید، حقانیت و صحت عمل به تکالیفشان بر ملت ما مکشوف
میشود. حتماً میدانید که این سنجه و میزان را مرادمان «روح خدا؛ خمینی»
به ما آموخته است.
من نیز برای جنابتان مینویسم «سعدی گفت دو
چیز حاصل عمر است: نام نیک و ثواب. شما هم برای نام نیک این جهان و پاداش
کلان آن جهان، در این "وجیزه حقیر" به عین عنایت بنگرید. ابراهیم نبی از
خدا نام نیک میخواست: "وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ" شما
هم که از نام نیک نمیگریزید. برگردید به آغوش ملت و در این روزهایی که
دهه شصت زندگیتان هست، «سروش مردم » خود باشید. مردم ما «کریم» اند. تا
حال اگر «کریم سروش» بودید، بگذارید از این به بعد شما «سروش کریم» ببینیم.
گرچه دیر شده است ولی اگر بخواهید شدنی است.
صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را / خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی
من
و امثال من و در کار و قال شما عیوب بسیار میبینیم که اگر بنویسیم مثنوی
هفتاد بل هفتصد من کاغذ میشود. پروای حقیقت و فضیلت مرا به این میخواند
که داروی تلخ و زهرفام نقد و انذار را در کام شما بچشانم.
زان حدیث تلخ میگویم ترا / تا ز تلخیها فرو شویم ترا
نوکری
اجانب، قدر و منزلتی ندارد. حریر و دیبای قوم خود بپوشید که زربفت است و
دلربا. آنان امثال شما را بسیار فریفته و دشمن ملتشان ساخته است، اگر اندکی
کتب تاریخی را تورق فرمایید خواهید دید که در تاریخ ملل، «سروش ها» زیادند
و چه خیانت ها و خباثت ها در حق مردمانشان کردهاند. کتاب «در خدمت و
خیانت روشنفکران» جلال آل احمد میتواند برایتان مفید باشد.
بس کنم گر این سخن افزون شود / خود جگر چبود؟ که خارا چون شود(*)