به گزارش پایگاه 598، تحلیلگران و ناظران سیاسی که شورش سال 88 را تحلیل و مطالعه کردهاند، هر
کدام به دلایلی بر نقش بازیگران جبهه اصلاحات تأکید بیشتری ورزیدهاند.
البته هیچگاه نقش نومحافظهکاران و شاخص این جریان را هم نادیده
نگرفتهاند. اما گویی در آن حوادث، اصلاحطلبان بیش از نومحافظهکاران
مجازات شدهاند. در ادبیات ژورنالیستی و سیاسی، اصطلاح «فتنهگران» به
جریان تندرو اصلاحات اشاره دارد و «ساکتان فتنه» هم در برگیرنده
میانهروهای اصلاحطلب و کل جریان نومحافظهکاری است. از این جهت در ادبیات
سیاسی نقش مهم «نومحافظهکاران» تنها به «ساکتان فتنه» تقلیل یافت. در
حالی که واقعیت بیش از این بود. یعنی بسیاری از مشهوران به ساکتان، خود از
رهبران و فعالان اصلی شورش 88 بودند.
چنانکه در یادداشتهای پیشین هم
اشاره شد، خاستگاه نومحافظهکاری در طبقات ممتاز و الیگارشیک و به تعریف
عام در اشرافیت است. لذا بر همین اساس بود که کتاب «شورش اشرافیت بر
جمهوریت» با نشان دادن ماهیت شورش سال 88، به مطالعه آن پرداخت. در حقیقت
در این شورش سیاسی رخ داده، نوعی تقسیم کار بین بازیگران وجود داشت. تأمین
ایدئولوژی و بسیج اجتماعی به جریان اصلاحات واگذار شده بود، زیرا آنها به
دلیل گرایشهای چپ و نیز داشتن تجربیاتی در دهه 70 این کار را بهتر
میتوانستند انجام دهند. میدانیم خاصیت الیگارشیک در جریان تندرو اصلاحات
در قیاس با محافظهکاران و جریان میانهرو اصلاحات ناچیز است. لذا آنها در
تهیه سلاح ایدئولوژیک و جذب طبقه متوسط شهری موفقتر بودند اما نقش
لابیهای در سطوح بالا، حمایتهای مالی و سختافزاری، هدایت تشکیلاتی و
رهبری و اخذ تصمیمات مهم با طبقه الیگارشی و بویژه نومحافظهکاران بود.
نتیجه چنین تقسیم کاری آن بود که اقدامات جریان تندرو اصلاحات بیشتر به چشم
آمد، در حالی که نقش مهمتر الیگارشی و نومحافظهکاران به این دلیل که
دور از چشم انظار و رسانهها بود چندان به چشم نیامد. لذا گذشته از
لابیها و نفوذهای این جریان طبیعی مینمود در آن شورشها چشمها سوی دیگری
را رصد کنند.
اما چنانکه در کتاب «شورش اشرافیت بر جمهوریت» به طور
مبسوط توضیح داده شده، «فتنه» ماهیتی کاملا الیگارشیک داشت. یعنی اصل نزاع
بر سر این بود که طبقه ممتاز شکلگرفته بعد از انقلاب در صدد شکستن قواعد
مردمسالاری و جمهوریت برآمد و تلاش کرد با بهانه «تقلب» در انتخابات از
پذیرش آرای عمومی سر باز زند. در واقع برای آنها بسیار تلخ بود که بپذیرند
مطابق انقلابی که خاصیت جمهوریت و اسلامیت دارد طبقه ممتاز نباید شکل بگیرد
و گردش نخبگان واقعیتی است که آنها باید بپذیرند. اما پذیرش این باور برای
طبقه ممتاز قابل تصور نبود. لذا با کمک اصلاحطلبان و خرید سلاح ایدئولوژی
از آنها دست به بسیج نیرو و تشکیل هستههای مقاومت زدند تا انقلاب را از
دستان توده و جمهوری اسلامی ایرانیان خارج ساخته و به سوی یک قالب
الیگارشیک سوق دهند. به تعبیر دیگر «جمهوری اسلامی» را تبدیل به «الیگارشی
اسلامی» سازند. در این معنا حکومتی الیگارشیک پدید میآید که در یک دوران
گذار و مقطعی، چندصباحی هم به نام اسلام حکومت میکند. چنانکه پیشتر نیز
توضیح داده شد نومحافظهکاری بسیار به شیوه «ابزارگرایی» وابسته است. دلیل
بیان صریح مطلب بالا این است که در شورش سال 88 حتی اصلاحطلبان که خود را
میزبان این بازی میدانستند در عمل در زمین نومحافظهکاران بازی میکردند.
در اصل برد نهایی با نومحافظهکاران بود که البته 4 سال بعد به عینیت رسید.
امروز از آن حوادث 6 سال گذشته است و هدایتگران نومحافظهکار که به طور
عمده در پشت صحنه نقش هدایت را برعهده داشتهاند، به اقتضای زمان و شرایط
جدید سیاست نوتری را برگزیدهاند. آنها با اشاره به فرمایشات حضرت آیتالله
العظمی خامنهای، رهبر حکیم انقلاب که بار دیگر، اخیرا به حقالناس بودن
رأی مردم تأکید کردند تفسیر جهتدار خود را دنبال میکنند. در این سیاست و
روش جدید میتوان نکات زیر را مشاهده کرد.
یک- آنها از پذیرش خطای راهبردی سال
88
میگریزند و به اشتباه خود اقرار نمیکنند. آنان در این شیوه تلاش میکنند
به صورت تلویحی مدعی شوند این حکم رهبری، جدید است و از سال 92 به بعد
صورت گرفته است(!) حتی این زخم را نیز برجا میگذارند که بر ادعای خود در
سال 88 تأکید کنند. یعنی این حکم را در واکنش به تقلبی(!) که سال 88 رخ داد
ترسیم و تفسیر کنند. با این سیاست یک چرخش دیگر نیز صورت میگیرد. در آن
سال شخص رهبری متهم به این پدیده میشد اما امروز به دلیل آنکه مقابله با
آن شیوه را ممکن نمیدانند، تلاش میکنند بازوهای اجرایی و نزدیک به ایشان
را متهم سازند و حتی از این طریق ایشان را تضعیف کنند. مثلا با متهم کردن
سپاه و تضعیف آن، تضعیف رهبری را دنبال کنند. به عبارت ساده، اینگونه ادعا
میکنند که مخاطب این بیانات رهبری سازمان یا افراد خاصی بودهاند که در
این زمینه صاحب مسؤولیت هستند.
دو- هدف دیگر نومحافظهکاران این است که
برعکس تجربهای که از آنها سراغ داریم و سال 88 به اوج خود رسید، خویش را
طرفدار آرای عمومی نشان دهند و ضمانت این کار را هم اعتقادات دینی و
ولایتپذیریشان بیان کنند. در حالی که شورش نومحافظهکاران علیه «رأی
مردم» یا همان «حقالناس» نشان از این دارد که نخستین افرادی که باید این
سخن را در اعماق دل میپذیرفتند، آنها بودند. این سخن از افرادی که کارنامه
مثبتی در این زمینه ندارند نمیتواند مسموع و خالی از اغراض سیاسیای باشد
که به آن اشاره شد.
سه- اینکه آرای عمومی «حقالناس» است از
قابلفهمترین استدلالهای دینی است که عقل سلیم به استقبال آن میرود. اما
این منطق شمولیت دارد و دلبخواهی نیست تا در جایی که نتیجه به سود ما
خاتمه یافت به مثابه «نؤمن ببعض» آن را علم کنیم و زمانی که شکست خوردیم به
مثابه «نکفر ببعض» آن را انکار کنیم و به بهانههای گوناگون برای برهم زدن
بازی متوسل شویم. گذشته از نادرست بودن این شیوه به لحاظ اخلاقی، به نظر
میرسد به لحاظ عملی نیز نتیجهبخش نخواهد بود. در جهان امروز که سطح
تحصیلات و دانش رسانهای مردم افزایش یافته است، سیاستمداران با مردم آگاهی
طرف هستند که به راحتی سیاست یک بام و دو هوا را تشخیص میدهند. در واقع
مراحل پیشرفت و وحدت در ایران زمانی به نقاط سرنوشتساز خود میرسد که این
آموزه را با تمام وجود بپذیریم و به آن عمل کنیم. همچنین اگر در گذشته خلاف
آن عمل کردهایم، شجاعت بیان آن را داشته باشیم و ضمن توبه از آن، با
عذرخواهی از پیشگاه رهبر بزرگوار انقلاب و مردم، درصدد جبران باشیم.