به گزارش پایگاه 598، با توجه به اینکه برخی گونههای نابرابری اجتماعی، بر خلاف اقتضائات طبیعی
جامعه و متأثر از سازوکارها و مناسبتهای ظالمانه و تبعیضآمیز شکل
میگیرند، قرآن کریم تدابیری برای کاهش یا مهار این نوع نابرابری ارائه
کرده است؛ ازسویدیگر، نابرابریهای ناشی از اقتضائات طبیعی جامعه، محصول
سازوکارهای عادی و دارای ضرورت و توجیه کارکردی نیز هرچند اصل آن را قرآن
تأیید میکند، اما قرآن کریم برای کاهش فاصلة طبقاتی و مهار آثار آن،
راهکارهایی بهدست داده است. در یک دستهبندی کلی میتوان سه نوع راهکار را
از آیات قرآن استنباط کرد:
الف) نفی امتیازات موهوم اجتماعی
همواره
در بیشتر جوامع انسانی و فرهنگها، داشتن برخی تمایزات و ویژگیهای
انتسابی سبب امتیاز و برتری گروهی بر دیگران بوده است. موقعیتهای جنسی،
سنی، قومی، نژادی، زبانی و... بهرغم غیراختیاری بودن، همواره عاملی برای
تمایزبخشی و طبقهبندی گروههای انسانی در جوامع سنتی و گاه پیشرفته بوده
است. قرآن کریم، بهصراحت با این سنخ نابرابریها مخالفت کرده و امتیازات
ناشی از آن را موهوم شمرده است.
از دید قرآن، این سنخ تفاوتها نه
مایة برتری که فقط وسیلهای برای شناخت متقابل و تسهیل روابط اجتماعی است و
تنها ملاک برتری انسانها بر یکدیگر، میزان برخورداری آنها از تقوای الهی
است.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ
أُنْثى وَجَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ
أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ الله أَتْقاکُمْ...» (حجرات: ۱۳)؛ ای مردم، ما شما را
از مرد و زنى آفریدیم، و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با
یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید. درحقیقت ارجمندترین شما نزد خدا
پرهیزگارترین شماست.
آیة شریفه در مقام امحای همة تمایزات
برتریطلبانه است. معناى آیه این است که ما شما مردم را از یک پدر و مادر
آفریدیم، درحالیکه تفاوتی میان سفید و سیاه، عرب و عجمتان نیست. ما شما
را بهصورت شعبه ها و قبیله هاى مختلف قرار دادیم، نه براى اینکه طایفه اى
از شما بر دیگران برترى و کرامت داشت؛ بلکه صرفاً براى اینکه یکدیگر را
بشناسید و امر اجتماعتان و مواصلات و معاملاتتان بهتر انجام گیرد، چون اگر
فرض شود که همة مردم یکجور و یکشکل باشند و درنتیجه یکدیگر را نشناسند،
رشتة اجتماع از هم مى گسلد، و انسانیت فانى مى گردد. پس غرض از اینکه مردم
را شعبهشعبه و قبیلهقبیله کرد این بود، نه اینکه بهواسطه انساب یا پدران
و مادران نسبت به یکدیگر تفاخر کنند (طباطبائی، ۱۳۸۰، ج ۱۸، ص ۴۸۸).
یکى
از تضییقات اسلام این بود که حقوق جمیع طبقات بشر از شاه و رعیت و حاکم و
محکوم و سرباز و فرمانده و خادم و مخدوم را بهطور یکسان محترم شمرده؛
امتیازات و اختصاصات زندگى را لغو، در احترام جان ها و عرض و مال همه، حکم
به تسویه فرمود و به افکار و عقاید و خواسته هاى همه اعتنا کرد؛ یعنى همه
را در بهکار بردن حقوق محترم خود در حد خود تامالاختیار ساخت. همچنین
آنان را بر کار خود و بر دستمزدى که کسب کرده اند و منافع وجودشان مسلط
کرد (همان، ج ۲، ص ۴۹۴).
المیزان ضمن اشاره به منشأ تکوینی این
مساوات مینویسد: «خلقت عمومى که انسانها را ایجاد کرده و مى کند در میان
تیره اى با تیره اى دیگر در بسط وجود فرقی نگذاشته، و تمامى قبایل و
دودمانها را بهطور مساوى از هستى بهره داده، آنگاه همه را به جهازى که
بهسوى حیات اجتماعى با تمتع از امتعه حیات زمین هدایت کند، مجهز ساخته تا
هریک بهقدر ارزش وجودى و وزن اجتماعى خویش بهره مند شود.
این همان
اصلاحى است که صنع ایجاد از آن خبر مى دهد، و تجاوز از این سنت و آزاد
ساختن قومى و برده کردن قومى دیگر و بهره مندى قومى از چیزهایى که استحقاق
آن را ندارد و محرومکردن قومى دیگر از آنچه استحقاق آن را دارد، افساد در
زمین است که انسانیت را بهسوى هلاکت و نابودى مى کشاند» (همان، ج ۱۶، ص
۸).
درحالیکه یکی از مجاری ایجاد و تثبیت قشربندی اجتماعی روابط
قدرت است و دارندگان قدرت سیاسی و اجتماعی معمولاً از امتیازاتی ویژه در
مقایسه با دیگران برخوردارند. طبق بیان قرآن، ارباب قدرت بهویژه قدرت
سیاسی، فاقد هرگونه امتیاز ویژه بوده و بهاعتبار داشتن موقعیت و اقتدار
سیاسی، در برابر دیگران برتری خاصی نمییابند که به ایشان مجوز ویژهخواری
دهد. به بیان علّامه طباطبائی: «زمامدار در حکومت اسلامى، ولایتى بر مردم
جز در اجراى احکام و حدود و جز در اطراف مصالح عامى ندارد که عاید به مجتمع
دینى میشود، و چنین نیست که هرچه دلش خواست بکند و هرچه براى زندگى فردى
خود پسندید به خویش اختصاص دهد. حاکم نیز در مشتهیات شخصى و تمتعات زندگى
فردى مثل یک فرد عادى است، و هیچگونه امتیازى با سایرین ندارد، و امر او
در آرزوها و امیال شخصاش بههیچوجه در دیگران نافذ نیست؛ چه آن آرزو بزرگ
باشد و چه کوچک» (همان، ج ۶، ص ۴۹۴).
این منطق قرآنی الگوی رفتاری
همة پیامبران الهی بوده است. از جمله ادب انبیاء(ع) که در معاشرت و
رفتارشان با مردم آن را رعایت مى کرده اند، احترام به اقویا و ضعفا بهطور
مساوى و مبالغه در احترام اهل علم و تقوا بوده است؛ چون اساس کار این
بزرگواران بر بندگی و تربیت نفوس انسانى بود. از این جهت، در کار خود
تفاوتی میان توانگر و فقیر، کوچک و بزرگ، زن و مرد، بنده و آزاد، حاکم و
محکوم، امیر و مأمور و سلطان و رعیت نمى گذاشتند. در منطق انبیاء(ع) همة
امتیازات مربوط به صفات و نیز اختصاصاتى که اقویا و زورداران برای مزایاى
اجتماعى براى خود قایلاند، لغو و بىاعتبار مى شود و دیگر بهره مندى از
مزایاى اجتماعى و محرومیت از آن، و خلاصه نیکبختى و بدبختى اشخاص
دایرمدار غنا، فقر، زورمندى و ناتوانى ایشان نیست و چنان نیست که زورمند و
توانگر در هر شأنى از شئون اجتماعى بالاترین مکانت را حایز و از هر عیشى
بهترین آن را دارا و از هرکارى آسانتر و راحت ترین آن را شاغل و از هر
وظیفه اى سبک ترین آن را عهده دار باشد؛ بلکه جمیع طبقات مردم در همة مزایا
یکساناند.
آرى، در این منطق، آن استکبارى که اقویا به قوت خود و
اغنیا به ثروت خود مى کردند جاى خود را به تواضع و پیشدستى از یکدیگر
بهسوى مغفرت و رحمت و مسابقه در خیرات و جهاد در راه خدا و طلب مرضات او
داد. درنتیجه همانطورکه اغنیا مورد احترام واقع مى شدند، فقرا نیز احترام
شدند و همان جورى که اقویا رعایت ادبشان مى شد، ضعفا نیز مورد ادب واقع
شدند؛ بلکه فقرا و ضعفا به احترام بیشتر و رعایت ادب زیادترى اختصاص یافتند
(همان، ج ۶، ص ۴۳۰).
رسول خدا (ص) در اجراى احکام و حدود با همة
طبقات بهطور مساوى برخورد مى کرد و هیچگونه تبعیضى روا نمى داشت. سیرة آن
حضرت بر این جارى بود که فاصلة طبقاتى را تا اندازة ممکن به حداقل رساند و
طبقة حاکم را به محکوم، رئیس را به مرئوس، خادم را به مخدوم، غنى را به
فقیر، مردان را به زنان، و شریف را به وضیع و گمنام نزدیک سازد. ایشان
غنایم جنگى و اموال بیتالمال را میان عموم مردم بهشکلی مساوی تقسیم مى
کرد و از اینکه شخص قوى، نیرومندى خود را بهرخ کشد و به این وسیله اسباب
آزار افراد ضعیف و کممرتبه شود، نهى مى فرمود و اجازه نمى داد ثروتمندان
با زینتآلات خود، در حضور فقرا و مسکینان خودنمایى کنند و فخر بفروشند، یا
حاکمان و رئیسان شوکت خود را بهرخ رعیت بکشند (همان، ج ۱۰، ص ۴۲۸).
ب) تغییر ملاکهای منزلت
از
جمله ویژگیهای نظام قشربندی رایج، بهویژه در جامعههای بهرهمند از
جهانبینی و ایدئولوژی مادیگرا، ارزشیابی افراد بر پایة میزان ثروت و
مکنت و امتیازات مادی آنهاست. ازاینرو، طبقات پایین جامعه یعنی کسانی که
ثروت و تمکن اجتماعی کمتری دارند، لزوماً منزلت و اعتبار اجتماعی پایینتری
نیز خواهند داشت. اقشار متمکن بهاستناد همین موقعیت برتر به خود اجازه
میدهند تا فرهنگ و نظام ارزشی برخاسته از اعتقاد و احترام خویش را بر
دیگران تحمیل کنند، معمولاً جز در مواردی که تأمین منافع آنان اقتضا کند،
از پذیرش و تمکین قوانین اجتماعی سر باز میزنند.
علّامه طباطبائی
در تببیین ویژگی روانشناختی طبقة اشراف مینویسد: «سنن اجتماعى که در بین
مردم معمول و مجرى مى شود ارزشش بهقدر ارزش صاحبان آن سنت است، و بر حسب
اختلافى که صاحبان این سنن از جهت شرافت و پستى با هم دارند، مختلف مى شود،
همچنانکه میزان ارزش یک عمل در نظر مردم مادى بهمقدار وزن اجتماعى صاحب
عمل است. بنابراین، طریقه و سنتى که در بین مردم فقیر، ذلیل و بردگان اجرا
مى شود، بهنظر اعیان و اشراف و صاحبان عزت طریقه اى خوار و بىمقدار مى
رسد. همچنین عملى که یک نفر بیچاره انجام دهد یا سخنى که یک برده و خدمتکار
یا اسیر بگوید، هرچه هم صحیح باشد، خوار و بىارزش خواهد بود. به همین
دلیل بود که وقتى اغنیا و گردنکشان دیدند که اطراف رسولالله (ص) را مشتی
مردم فقیر و کارگر و برده گرفته و به دینش گرویدهاند و رسول الله (ص) نیز
چنین کسان را مورد عنایات خود قرار داده و به خود نزدیک ساخته است، همین
معنا را دلیل قطعى بر بىمقدارى دین وى دانستند، به همین معنا استدلال
کردند که این دین آن اندازه درخور اعتنا نیست که اشراف و اعیان به آن
اعتنا و التفات کنند» (همان، ج ۷، ص ۱۴۷).
خدای سبحان با شیوههای
مختلف به تغییر ملاکهای منزلت از معیارهای مادی به معیارهای ارزشی و معنوی
اقدام نموده است؛ ازیکسو، ضمن ابراز صریح معیار برتری موردنظر خود یعنی
ایمان و تقوا «ان اکرمکم عندالله اتقیکم»، به نقد ملاکهای ارزشی طبقة
اشراف جامعه و آثار ناشی از تفاضل مورد ادعایایشان پرداخته و برتری منزلتی
مزعوم آنها را با معیارهای ارزشی خود، فاقد اعتبار شمرده است؛
ازسویدیگر، پیامبران را به تحقق عملی آن فرمان داده است که موضوع
همنشینی و همراهی آنان با فقرای جامعه، و سپردن سمتهای اجتماعی به
محرومان دارای تجربه و تخصص، نمونة روشن آن است؛ از سوی سوم، طبق همین
معیار قرآن کریم ثروتمندانی که فقرای جامعه را با القاب و عناوین خاص مسخره
میکردند، نکوهیده، تفاوتهای اجتماعی موجود را صرفاً وسیلهای برای
آزمون الهی و نه اسباب تفاخر و برتریجویی، معرفی کرده است.
«وَکَذلِکَ
فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَهؤُلاءِ مَنَّ الله
عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا أَلَیْسَ الله بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ»
(انعام: ۵۳)؛ و بدینگونه ما برخی آنان را با برخی دیگر آزمودیم تا بگویند:
آیا ایناناند که از میان ما، خدا برایشان منت نهاده است؟ آیا خدا به
[حال] سپاسگزاران داناتر نیست؟
فتنه بهمعناى امتحان و آزمایش است.
از سیاق آیه، چنین برمیآید که استفهام موجود در جملة «أَهؤُلاءِ مَنَّ
الله ...»، استفهام استهزاء است، و معلوم است که گویندگان این سخن کسانى را
مسخره میکردند که در نظر آنان حقیر و بدون ارزش اجتماعى بهشمار مى آمده
اند. از دیگر آیات چنین برمیآید که این سخن را اقویا و زورمندان آن روز با
انگیزة تحقیر فقرا و تودههای محروم فاقد موقعیت اجتماعی بر زبان جاری
میکردند. خداى سبحان به پیامبر خود توجه مى دهد که تفاوت و فاصلة موجود
میان طبقات مختلف مردم، صرفاً وسیلهای برای امتحان آنهاست تا بدین طریق،
افراد ناسپاس از شکرگزاران متمایز شوند (همان).
به استناد همین
ملاک ارزشی است که قرآن کریم، پیامبر اکرم (ص) را به مقاومت در برابر منش
اشرافی طبقة ثروتمند جامعه دعوت کرد و مؤمنان را به همنوایی و همراهی با
تودههای محروم فراخواند.
«وَلا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ
رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ
حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ
فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ» (انعام: ۵۲)؛ و کسانی که
پروردگار خود را بامدادان و شامگاهان میخوانند، درحالیکه خشنودی او را
میجویند، از خود مران. از حساب آنان چیزی بر عهدة تو نیست، و از حساب تو
[نیز] چیزی بر عهدة آنان نیست، تا ایشان را برانی و از ستمکاران باشی.
این
آیه و آیات نظیر آن به گروهی از اشراف کفرپیشه اشاره دارد که حضور
مؤمنانی چون سلمان، صهیب، عمار، بلال و خباب را که جزو فقرای جامعة آن روز
بودند، در کنار پیامبر اکرم (ص) برنمیتافتند و ایمان آوردن خویش را به
طرد این گروه یا فاصلهگرفتن از آنان هنگام حضور اشراف در محضر حضرت،
مشروط و منوط کرده بودند (سیوطی، ۱۴۰۴ق، ج ۳، ص ۱۳؛ زمخشری، ۱۴۰۷ ق، ج ۲، ص
۲۷).
روشن است که این نوع ارزش داوری، مختص اشراف زمان آن حضرت
نبود و به نسبتهایی همة اشراف و اعیان زمانها و امصار را تسری و تعمیم
میدهد. از ظواهر آیات چنین برمیآید که یکی از مشکلات همة پیامبران الهی،
مواجهه با این منطق و مرام بوده است. قرآن کریم به نقل از سردمداران قوم
نوح میفرماید: «لفَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما
نَراکَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ
هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ...» (هود: ۲۷)؛ پس سران قومش که کافر
بودند گفتند: ما تو را جز بشری مثل خود نمیبینیم، و جز [جماعتی از]
فرومایگان ما، آن هم نسنجیده، نمیبینیم کسی تو را پیروی کرده باشد.
حضرت
نوح(ع)، نیز در پاسخ به ملاک برتری موردنظر دین، یعنی ایمان و تقوا،
بهصورت تلویحی توجه داده است: «وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا،
إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ، وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ»
(هود: ۲۹)؛ و کسانی که ایمان آوردهاند طرد نمیکنم. قطعاً آنان
پروردگارشان را دیدار خواهند کرد، ولی شما را قومی میبینم که نادانی
میکنید.
همة اصرار قرآن آن است که بشر را با الگوی ارزشی و منطق
بنیادی دین تعلیموتربیت کند. هدف این است که آنان بر پایة معیارهای
صرفاً مادی با یکدیگر تعامل نکنند و ملاکهای مادی را در ارزشیابی افراد
دخالت ندهند. بیشک، این رویکرد تربیتی بهترین سازوکار ممکن برای پیشگیری
از ظهور قشربندی ظالمانه در جامعه است. به بیان علّامه طباطبائی اسلام سطح
زندگى توانگران را از راه منع اسراف و ریخت و پاش و نیز منع تظاهر به
دارایى که باعث دورى از حد متوسط است پایین مى آورد و با اعتقاد به توحید و
تخلق به اخلاق فاضله و نیز بر گرداندن گرایش مردم از مادى گرى بهسوى
کرامت تقوا تعدیل مى کند. دیگر از نظر یک مسلمان برتریهاى مالى و رفاهى
هدف نیست، هدف کرامتهایى است که نزد خداوند است و این همان حقیقتى است که
آیات مختلف بدان توجه داده است (طباطبائی، ۱۳۸۰، ج ۴، ص ۵۳۹).
ج) انفاقات مالی
همانگونه
که پیشتر بیان شد، علاوه بر عوامل ساختاری که سبب محروم شدن برخی افراد
از مواهب اجتماعی میشود، تفاوتهای تکوینی افراد نیز بهنوبة خود در
شکلگیری این فرایند مؤثرند. چهبسا افرادی بهرغم داشتن شرایط اجتماعی
برابر، به دلیل ناتوانی جسمی یا ضعف در برخی استعدادها یا ناتوانی در
انجام مشاغل موجود، از شرکت در مسابقات اجتماعی و بهرهمندی از مزایای
متعارف محروم مانده، در رتبه متأخر از دیگران قرار گیرند.
قرآن کریم
برای ترمیم این نقیصه و کاهش فاصلة طبقاتی میان اقشار بالا و پایین،
تدبیری حکمیانه اندیشیده است و آن انفاق مالی اعم از واجب و مستحب است.
آیات
متعددی از قرآن کریم به این موضوع پرداخته و با لحن و عبارات مختلف بر آن
تأکید کرده است ( بقره: ۲۵۴؛ آلعمران: ۹۲؛ ابراهیم: ۳۱؛ بلد: ۱۱).
حکمت
اجتماعی اینهمه تأکید هموارکردن بستر جامعه برای کاهش فاصلة طبقاتی است.
به بیان علّامه طباطبائی آنچه بعد از دقت در آیات وصیت و آیات صدقات و
زکات و خمس و مطلق انفاقات بهدست مى آید این است که منظور از این تشریع ها
و قوانین، این بود که راه را براى اینکه نزدیک به نصف رتبة اموال و دو ثلث
از منافع آن صرف خیرات و مبرات و حوایج طبقة فقرا و مساکین گردد، هموار
کرده باشد و فاصله بین این طبقه و طبقة ثروتمند را برداشته باشد تا طبقة
فقرا نیز بتوانند روى پاى خود بایستند. بهعلاوه اینکه بهدست مى آید که
طبقة ثروتمند چگونه ثروت خود را مصرف کنند تا در بین آنها و طبقة فقرا و
مساکین فاصله ایجاد نشود (طباطبائی، ۱۳۸۰، ج ۴، ص ۳۶۸؛ ج ۲، ص ۵۸۷).
این
تدبیر قرآنی افزون بر بالا بردن سطح معیشت طبقة پایین جامعه، بر سعادت فرد
و جامعه نیز اثر دارد. به بیان المیزان، دادن زکات از امورى است که ایمان
به خدا اقتضاى آن است؛ چون انسان به کمال سعادت خود نمى رسد مگر آنکه در
اجتماع سعادتمندى زندگى کند که در آن هر صاحب حقى به حق خود مى رسد. جامعه
روى سعادت را نمى بیند مگر اینکه طبقات مختلف مردم در بهره مندى از مزایاى
حیات و برخوردارى از امتعة زندگى در سطوحى نزدیک به هم قرار داشته باشند.
انفاق مالى به فقرا و مساکین از بزرگترین و قویترین عاملها براى رسیدن
به این هدف است (همان، ج ۱۵، ص ۱۰-۱۱).
* مقایسه دیدگاه کارکردی و قرآنی به جایگاه فقرا
همانگونه
که پیشتر بیان شد، دیدگاه کارکردی بر آن است که وجود طبقة فقیر در جامعه
نیز واجد کارکرد بوده و آن تصدی مشاغل دونپایة جامعه است؛ زیرا در غیر
این صورت، چنین موقعیتهایی بدون متصدی میمانند. نظیر این سخن را در
آرای متفکرانی که از منظر هستیشناختی به تبیین نابرابری اجتماعی پرداخته و
منشأ آن را به طبیعت متفاوت انسانها ارجاع میدهند، میتوان یافت (مصباح،
۱۳۷۲، ص ۲۵۰).
اما قرآن نگاه کاملاً متفاوتی هم به مسئلة فقر و هم
به وجود طبقهای بنام فقرا در جامعه دارد. از دید قرآن، پدیدة فقر نهتنها
کارکرد مثبتی برای فرد و جامعه ندارد، بلکه زیانهای فراوانی نیز در پی
داشته و در صورت عدم مدیریت، بالقوه میتواند سعادت فرد و جامعه را به
مخاطره افکند. به همین دلیل سازوکارهای حسابشده و تدابیر عقلانی برای از
میان بردن فقر و افزایش سطح معیشت قشر فقیر و کاهش فاصلههای طبقاتی
بهکارگرفته است. ازاینرو، ضرورت حفظ فقرا با هدف تأمین نیروی لازم برای
تصدی مشاغل پست جامعه، از دید قرآن، امری مردود شناخته میشود.
از
سویدیگر، به لزوم رعایت حقوق و حفظ شأن و منزلت اجتماعی آنان توجه ویژه
داده و در برخی آیات، حتی رو ترش کردن به آنان را نکوهش کرده است (عبس:
۱-۱۰)، و در آیاتی، پیامبر (ص) را به همراهی آنان توصیه، ارزش و اعتبار
ایشان را به رخ ثروتمندان کشیده است (انعام: ۵۲؛ کهف: ۲۸). در برخی آیات،
از آزار رساندن و منت گذاشتن بر فقیران نهی کرده (بقره: ۲۶۴) و در برخی
دیگر، مؤمنان را به دادن اجناس مرغوب برای انفاق مالی به فقرا ترغیب فرموده
است (بقره: ۲۶۷).
د) شرط امانت و عدالت برای مناصب اجتماعی
اگر
جامعه را بهصورت هرم در نظر بگیریم، نسبت رأس هرم به میانه و قاعدة آن،
بهلحاظ تعداد موقعیتها و افراد ازیکسو، و مزایای اجتماعی ازسویدیگر،
نسبت معکوس دارد؛ یعنی هرچه به رأس هرم نزدیکتر شویم، تعدد موقعیتهای
اجتماعی و افراد شاغل در آن کمتر و مزایای اجتماعی تخصیصیافته بیشتر است.
در چنین وضعیتی معمولاً تحرک اجتماعی از نوع صعودی آن با محدودیتهایی
مواجه خواهد بود و همواره برخی سطوح نابرابری به صورتی اجتنابناپذیر تثبیت
خواهند شد. این پدیده در دنیای جدید جلوة بیشتر و ملموستری دارد؛ زیرا
نظام دیوانسالاری بر تنوع موقعیتهای اجتماعی و چینش سلسلهمراتبی آنها،
مبتنی است و برای هر موقعیت بهصورتی سازمانیافته و نهادیشده، مزایای
اجتماعی متفاضلی از قاعده تا رأس هرم ملاحظه شده است و این خود زمینة
شکلگیری و تثبیت نوعی نابرابری اجتماعی قاعدهمند و ساختیافته و بهظاهر
توجیهپذیر را فراهم میسازد.
شواهد عینی و یافتههای تجربی همه
گویای آن است که معمولاً کسانی که در رأس هرم قدرت سیاسی ـ اجتماعی قرار
دارند، گرایش مشهودی برای حفظ موقعیت خود دارند. این گرایش محافظهکارانه
که منشأ روانشناختی دارد سبب میشود که دارندگان موقعیتهای اجتماعی برتر
برای حفظ و استمرار جایگاه خویش از اهرمهای مختلف سود جویند و از همة
امکانات موجود برای فربه شدن هرچه بیشتر خود بهره گیرند و با هر وسیلة ممکن
در فرایند تحرک صعودی گروههای پایینتر اخلال کنند.
علّامه
طباطبائی از این ویژگی روانشناختی، با عنوان غریزة استخدامگری یاد
کرده، مینویسد: «مسئلة مالکیت در مجتمع انسانى مبنى بر غریزه اى است که در
هر انسانى تمام قدرت بر انتفاع از هر چیزى که ممکن است به وجهى از آن
انتفاع برد، وجود دارد و انسان که مسئلة استخدام، جبلى و طبیعى اوست در راه
بقاى حیات خود هر چیزى را که بتواند استخدام و از منافع وجودى آن استفاده
مى کند؛ چه از مواد اولیة عالم و چه عناصر و چه مرکبات گوناگون جمادى و چه
حیوانات و چه انسانى که همنوع خود او و در انسان بودن مثل اوست. اگر احساس
احتیاج به مسئلة اشتراک در زندگى نبود آرزوى جبلیش این بود که همة افراد
همنوع خود را استثمار کند. تندادن به الزامات اجتماعی و محترم شمردن حقوق
دیگران بر خلاف آرزوى طبیعى و جبلى او و صرفاً از روى اضطرار است، به
شهادت اینکه مى بینیم یک فرد انسان با اینکه موجودى است اجتماعى، هر وقت در
خود قوت و شدتى مى بیند پشت پا به همة قوانین اجتماعى و مدنى که آن نیز
طبیعى آدمى است زده و شروع مى کند به زور و قلدرى و افراد همنوع خود را
زیر یوغ استعمار خود کشیدن و دعوا مالکالرقابى کردن و به جان آنان و
نوامیس و اموالشان بهدلخواه خود دست درازى کردن» (طباطبائی، ۱۳۸۰، ج ۶، ص
۴۹۲).
قرآن کریم برای پیشگیری از تأثیر نادرست این غریزه در حیات
اجتماعی، تدبیر حکیمانهای اندیشیده و آن مشروط ساختن تصدی سمتهای
اجتماعی به ویژگی عدالت است. بیشک، این ویژگی نفسانی در صورت عمومیت در
گستره و عمق جامعه نفوذ میکند و موجب میشود تا مناصب اجتماعی در فرایندی
طبیعی و منطبق با شایستگی و توانایی افراد احراز و هرکس در جایگاه مناسب
خویش به ارائة خدمت مشغول شود. عدالتمحوری و شایستهسالاری، خود
سازوکارهای لازم برای تحرک اجتماعی را، اعم از تحرک صعودی در مسیر ارتقای
افراد واجد صلاحیت و تحرک نزولی برای پایین کشیدن و به حاشیه راندن افراد
فاقد صلاحیت، فراهم میسازد و بهطبع از شکلگیری و استمرار نظام قشربندی
ظالمانه و تبعیضهای ناروا مانع خواهد شد.
قرآن کریم در آیات متعدد و
با تعابیر مختلف ضمن تأکید بر رعایت عدالت در امور اجتماعی (نساء: ۱۳۵و
۵۸؛ مائده: ۸) به لزوم سپردن امور اجتماعی به انسانهای امین و عادل توصیه
فرموده است: «إِنَّ الله یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى
أَهْلِها» (نساء: ۵۸)؛ خدا به شما فرمان میدهد که سپردهها را به صاحبان
آنها رد کنید.
بیشک، سعادت و نیکبختى جامعه هنگامى تضمین خواهد شد
که امور آن بهمثابة امانات اجتماعی به افراد دارای صلاحیت و اهلیت ارجاع و
براساس عدل و داد در آن داورى شود.
امانت در آیة بالا، همة
امانتهای مادی و معنوی را شامل میشود. مهمتر اینکه مؤمنان وظیفه دارند
حکومت و مناصب وابسته به آن را که مهمترین امانات الهى است، به اهل آن
بسپارند. متقابلاً حاکمان و متصدیان نیز وظیفه دارند از این فرصتها برای
خدمت به بندگان خداوند، اصلاح امور خلایق و آبادانی زمین بهره گیرند و در
امانت خیانت نکنند (جعفری، ۱۳۷۷، ج ۲، ص ۴۶۶).
حضرت یوسف(ع) در
توصیف شایستگی خود برای دریافت سمت پیشنهادی، به دو ویژگی حفیظ و علیم بودن
استناد میکند (یوسف: ۵۵). این جملة حضرت اشاره به آن است که شرط حکومت
دانش و عدالت حاکم است، تا خیانت و خطا از او واقع نشود (جرجانی، ۱۴۰۴ق، ج
۲، ص ۱۲۱). به بیان دیگر، از نظر حضرت یوسف(ع) شرط احراز یک مسئولیت بزرگ
در حکومت، تعهد و تخصص یا درستکارى و علم است. بیشک وجود این دو صفت در
زمامداران و دستاندرکاران جامعه، زمینة نیل آن جامعه به سعادت را فراهم
میسازد (جعفری، ۱۳۷۷، ج ۵، ص ۴۰۹). برخی از فقیهان، به استناد این آیه
بر عدالت و دیانت حاکم و قاضی در جامعة اسلامی تأکید کردهاند (جرجانی
۱۴۰۴ق، ج ۲، ص ۱۲۱).
گفتنی است که در فرهنگ اسلامی، هر مسئول نسبت
به حوزة مسئولیت خود، والی است و همة افراد تحت نفوذ و ولایتش رعیتهای وی
شمرده میشوند. ازاینرو، هر فرد مسئول در نظام اسلامی، الزاماً باید نسبت
به محدودة رسالت کارگزاری خویش، امینی عادل باشد؛ در غیر این صورت، ولایت
و زعامت او غیرمجاز خواهد بود (جوادی آملی، ۱۳۶۶، ص ۱۷۷).
* پیامد نابرابری اجتماعی در قرآن
نابرابری
اجتماعی توجیهناپذیر که خود معلول برخی کاستیها و اختلالات اجتماعی است؛
مفاسد اجتماعی فراوانی به دنبال دارد. ارائة سازوکارهایی برای کاهش و
کنترل نابرابری، دلیل روشنی بر کارکردی نبودن بخشی از آن و آسیبی بودن
پیامدهای قهری آن است.
به بیان المیران: «فرد، یگانه عنصرى است که
اجتماع را تشکیل مى دهد و جز با اصلاح حال افراد، اجتماع نیرومند پدید نمى
آید. آرى، رفع اختلاف طبقاتى که خود از اصول برنامة اسلام است و ایجاد
تعادل و توازن در میان نیروهاى مختلف اجتماع و تثبیت اعتدال در سیر اجتماع
با ارکان و اجزایش، صورت نمى گیرد، مگر با اصلاح حال افراد و نزدیکساختن
زندگى آنان بههم. اگر وضع افراد اجتماع سر و صورت بهخود نگیرد و زندگى ها
بههم نزدیک نشود و نیز تفاوت فاحش طبقاتى از میان نرود، هر قدر هم براى
اجتماع پول خرج شود و بر شوکت و تزیینات مملکتى افزوده شود و کاخهاى سر به
فلک کشیده بالا رود، مع ذلک روزبهروز وضع جامعه وخیم تر مى گردد و تجربه
هاى طولانى و قطعى نشان میدهد که کوچکترین اثر نیکى نمى بخشد (طباطبائی
۱۳۸۰، ج ۹، ص ۵۲۷).
یکی از مهمترین پیامدهای نابرابریهای غیرطبیعی
و اختلاف طبقاتی، ایجاد اختلاف و تفرقه در جامعه است. تردیدی نیست که از
جمله ضرورتهای کارکردی جامعه، همبستگی اجتماعی است که ضامن بقا و استمرار
جامعه است. به همین دلیل قرآن کریم همواره جامعة دینی را به حفظ همبستگی
دعوت کرده و از تفرقه و اختلاف برحذر داشته و آن را موجب شکسته شدن اقتدار و
زوال عزت و شوکت آن معرفی کرده است. «وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ
تَذْهَبَ رِیحُکُمْ» (انفال: ۴۶)؛ و با هم نزاع مکنید که سست شوید و مهابت
شما از بین برود.
از جمله عوامل تهدیدکنندة همبستگی، افزایش فاصلة
طبقاتی میان اقشار فقیر و غنی جامعه است. به بیان المیزان: «نتیجة دیگر
نابرابری، دشمنى طبقة فقیر در برابر طبقة ثروتمند است. [این دشمنی] او را
وامى دارد برای دفاع از جان و زندگى تلخ تر از زهرش، به هر طریقی که دستش
برسد از آن طبقه انتقام بگیرد و هرجومرج و فساد نظام زندگى بشر و به
دنبال آن هلاکت و نابودى تمدن بشر از همینجا شروع مى شود (طباطبائی ۱۳۸۰، ج
۲، ص ۶۵۹ـ۶۶۰).
اینکه قرآن کریم موضوع انفاقات را یکی از دو رکن
حقوقالناس و حقوقالله میداند و آن را کانون اهتمام خود قرار داده است و
به طرق و انحاى گوناگون، مردم را به ادای آن ترغیب میکند، بخشی از انفاقات
ازقبیل زکات، خمس، کفارات مالى و اقسام فدیه را واجب کرده و پاره اى از
صدقات و امورى ازقبیل وقف سکنای مادامالعمر برای کسى، وصیت ها، بخشش ها و
غیر آن را مستحب قرار داده است، غرض از این اقدامات ایجاد یک زندگى متوسط
است که فاصلة طبقاتى در آن فاحش و بیش از اندازه نباشد؛ درنتیجه، ناموس
وحدت و همبستگى زنده گشته و خواستهاى متضاد و کینه ها و انگیزه هاى دشمنى
بمیرند (همان، ص ۵۸۷-۵۸۸).
بخشی مهم از کشمکشها و منازعات جاری در
دنیای مدرن، معلول شکافهای طبقاتی عمیقی است که میان تودههای مختلف یک
کشور یا میان کشورهای مختلف شمال و جنوب در سطح بینالملل بهوجود آمده
است.
ظهور برخی تکنولوژیها که امکان دستیابی به ثروت بیشتر را
بهصورت نجومی فراهم ساخته، این فاصلهها را به سود اقشار ثروتمند و متمکن
بهشدت افزایش داده است. پیامد این روند، افزایش تدریجی کینه و دشمنی
طبقات پایین جامعه و بهتبع آن درگیری و کشمکش آشکار و پنهان اجتماعی است.
علّامه
طباطبائی در اینباره مینویسد: «گذشت روزگار درستى نظریة قرآن را نشان
داد و ثابت نمود، همانطور که قرآن فرموده است تا طبقة پائین جامعه از راه
امداد و کمک به حد متوسط نزدیک نگردد و طبقة مرفه از زیادهروى و اسراف و
تظاهر به جمال جلوگیرى نشود و به آن حد متوسط نزدیک نشود، بشر روى رستگارى
نخواهد دید.
آرى، همة ما تمدن غرب را دیدیم که چگونه داعیان آن، بشر
را به بى بندوبارى در لذات مادى و افراط در لذات حیوانى واداشتند؛ بلکه
روشهاى جدیدى از لذت گیرى و استیفاى هوس هاى نفسانى اختراع نمودند و در
کام گیرى خود و اشاعة این تمدن به دیگران، از بهکار بردن هیچ کوششی مضایقه
نکردند. این باعث شد که ثروتها و لذات خالص زندگى مادى همه به طرف
نیرومندان و توانگران سرازیر شده، برای اکثریت مردم جهان که همان طبقات
پایین جوامع باشند چیزى جز محرومیت نماند. دیدیم که چگونه طبقة مرفه نیز
به جان هم افتاده و یکدیگر را خوردند تا جز اندکى نماند، و سعادت زندگى
مادى مخصوص همان اندک گردید و حق حیات از اکثریت که همان توده هاى مردماند
سلب شد. با در نظر گرفتن اینکه ثروت بىحساب و فقر زیاد آثار سویى در
انسان پدید مى آورد، این اختلاف طبقاتى تمامى رذایل اخلاقى را برانگیخت و
هر طرف را به سوى مقتضاى خویش پیش راند؛ نتیجه این شد که دو طایفه در مقابل
یکدیگر صفآرایى کنند و آتش فتنه و نزاع در بین آنان شعله ور شود. توانگر و
فقیر، منعم و محروم و واجد و فاقد همدیگر را نابود کنند و جنگهاى
بینالمللى بپا شود؛ زمینه براى کمونیسم فراهم گردد؛ در نتیجه، حقیقت و
فضیلت بهکلى از میان بشر رخت بر بندد و دیگر، بشر روزگار خوش نبیند و
آرامش درونى و گوارایى زندگى از نوع بشر سلب شود. این فساد عالم انسانى
چیزى است که ما امروزه خود به چشم خود مى بینیم و احساس مى کنیم که بلاهایى
سخت تر و رسوایى هایى بیشتر آینده نوع بشر را تهدید مى کند (همان، ص ۵۸۹).
نتیجهگیری
در
این نوشتار نابرابری اجتماعی در قرآن با تأکید بر تفسیر ارزشمند المیزان
بررسی شده است. پس از بررسی دو دیدگاه کلی دربارة نابرابری اجتماعی، نظریة
قرآن کریم در این مسئله بهتفصیل شرح داده شد. یافتههای این پژوهش
بهاجمال عبارتاند از:
۱. اصل نابرابری اجتماعی از ضرورتهای کارکردی جامعه است و ریشه در نظام تکوین دارد؛
۲. نابرابریهای برخاسته از تفاوتهای تکوینی، توجیه عقلانی و کارکردی دارد و برای حفظ تعادل نظام اجتماعی ضروریاند؛
۳.
برخی نابرابریهای موجود در جوامع انسانی در مناسبات ساختاری معیوب و
ظالمانه و عملکرد ناصواب نظام اجتماعی ریشه دارد. قرآن کریم بر امحای کامل
یا دستکم کاهش این نوع نابرابری تأکید مبرم دارد؛
۴. قرآن کریم برای کاهش و مهار برخی پیامدهای نادرست ناشی از نابرابریهای اجتماعی، سازوکارهایی را بهدست داده است؛
۵.
آرمان حذف همة نابرابریها و دستیابی به برابری مطلق، بهرغم جاذبة
شعارگونة آن در عمل ناممکن و مخل مصالح و اقتضائات حیات اجتماعی است.
منابع
آرون، ریمون (۱۳۸۲)، مراحل اساسی سیراندیشه، ترجمة باقر پرهام، تهران، علمی و فرهنگی.
بیرو، آلن (۱۳۷۰)، فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمة باقر ساروخانی، تهران، کیهان.
تامین، ملوین (۱۳۷۳)، جامعهشناسی قشربندی و نابرابریهای اجتماعی، ترجمة عبدالحسین نیک گهر، تهران، توتیا.
جعفری، یعقوب (۱۳۷۷)، کوثر، قم، کوثر.
جوادی آملی، عبدالله (۱۳۶۶)، اخلاق کارگزاران در حکومت اسلامی، تهران، رجاء.
حسینی جرجانی، سیدامیرابوالفتوح (۱۴۰۴ق)، آیات الاحکام، تهران، نوید.
رابرتسون، یان (۱۳۷۴)، درآمدی بر جامعه، ترجمة حسین بهروان، مشهد، آستان قدس رضوی.
ریتزر، جورج (۱۳۷۴)، نظریه جامعهشناسی در دوران معاصر، ترجمة محسن ثلاثی، تهران، علمی.
زمخشری، محمود بن عمر (۱۴۰۷ق)، تفسیر الکشاف، بیروت، دارالکتاب العربی.
سیوطی، جلالالدین (۱۴۰۴ق)، الدر المنثور، قم، کتابخانهآیتالله مرعشی نجفی.
شایانمهر، علیرضا (۱۳۸۵)، دائرةالمعارف تطبیبقی علوم اجتماعی، تهران، کیهان.
طباطبائی، سیدمحمدحسین (۱۳۸۰)، المیزان، ترجمة سیدمحمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی.
طبرسی، فضلبن حسن (۱۳۷۲)، مجمع البیان، تهران، ناصر خسرو.
فیض کاشانی، ملامحسن(۱۴۱۵ق)، تفسیر صافی، تهران، الصدر.
گولد، جولیوس و ویلیام ل.کولب (۱۳۷۶)، فرهنگ علوم اجتماعی، تهران، کیهان.
مصباح، محمدتقی (۱۳۷۲)، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی.
معرفت فرهنگی و اجتماعی ۱۱ - سال سوم