ايشان به يكپارچگي تمدن غرب و مقابلهي آن با اسلام اشاره ميكنند، آنگاه نسبت بين عقلانيت و تمايلات و همچنين انگيزه و انگيخته را بررسي ميكنند، سپس انقلاب را در جبههي فرهنگ عمومي موفق ارزيابي مينمايند، اما آن را در ايجاد عقلانيت تخصصي همبافت با تمدن اسلامي، در آغاز راه ميبينند.
در اين بحث عقلانيت مدرن ريشهي چالشهاي
سياسي و ضعفهاي اجرايي معرفي ميشود، سپس علائم شكست تمدن غرب بررسي شده و نكات
مهم براي رسيدن به عقلانيت اسلامي، نقطهي شروع اين حركت و بحثهاي ريشهاي آن معرفي
ميشود. با توجه به ضرورت بحت تحول در علوم انسانی به عنوان منشاء نفوذ آمریکا در ایران به بازخوانی این موضوع می پردازیم.
ضرورت ارتقاء فرهنگ عمومي به فرهنگ اسلامي
ما نيازمنديم كه فرهنگ عمومي جامعه و لايههاي عميق فرهنگ و به ويژه فرهنگ معيشت را به يك فرهنگ مذهبي تبديل کنيم و اين نياز، ضرورتي فراتر از انقلاب اسلامي ايران دارد؛ چراكه اگر بر فرض محال انقلاب اسلامي هم نميبود، يا در برابر امواج سلطه پايداري نکرده بود، درگيري اسلام و عقلانيت مدرن وجود داشت.
مسئلهي عميقتري در جهان وجود دارد که آن، اصل انقلاب اسلامي است؛ البته نه مصداق خاص آن ـ که انقلاب اسلامي ايران است ـ بلکه حركتي است كه نبي اكرم(ص) در ادامهي حركت انبيا و به عنوان نقطهي کانوني حركت آنها آغاز كردهاند كه اين حرکت حتماً بايد جهاني شود و ميشود و در جهاني شدن، يکي از حوزههايي را كه بايد به تسليم بکشاند، حوزهي عقلانيت غيرديني است. بنابراين ايجاد يك عقلانيت مبتني بر فرهنگ مذهب براي تأمين همهي عرصههاي نيازمندي بشر و از جمله معاش او، يك ضرورت است. اگر انقلاب اسلامي را هم يكي از نقطههاي جوشش تحول در جهان و يكي از سرفصلهاي همان حركت اسلامي بدانيم، اين انقلاب هم در ادامهي راه نيازمند همين مطلب است و بدون ايجاد عقلانيت جديدي به مقاصد متعالي نميرسد.
در اصلِ اينکه دين بايد در عرصهي حيات اجتماعي ساز وکارهاي حرکت اجتماعي را نشان دهد، با همه تفاهم داريم، اما در جزئيات آن اختلافنظر وجود دارد. انديشمنداني كه در فضاي اسلامي زندگي ميكنند وحقانيت اسلام را هم قبول دارند، در اينکه چرا، چگونه و تا كجا عقلانيت را بايد متحول کرد، نظريات مختلفي دارند.
در طرف مقابل، نظام غرب يك جريان به هم پيوستهي همه جانبهاي است كه به صورت هماهنگ طراحي شده است و در ادامهي راه خود تلاش كرده است كه منظومهي برنامهريزي خود را هماهنگتر كند. مجموعه رفتارهاي سياسي، اقتصادي، و فرهنگي غرب يك نظام رفتاري هماهنگ است و با مجموعهي مقدوراتش با اسلام در تقابل است و به همين علت است كه ما، در حوزهي فرهنگ ناچار به درگيري هستيم. هرچند درگيريهاي عقلاني ازحوزهي تمايلات شروع ميشود؛ چون عقلانيت ابزار رسيدن به تمايلات است؛ يعني انسان خواستههايي دارد كه عقلانيتِ كاربردي، راه رسيدن به آن تمايلات را فراهم ميكند؛ در واقع نقشهي راه درست ميکند. خواسته، انگيزه و مقصد است و اين نقشهي راه است. شهيد مطهري در اين رابطه ميفرمودند آن موتور و اين چرا غ است، منتهي اين چراغ متناسب با آن موتور است؛ هم راهي را كه روشن ميكند و هم نوري را كه ميدهد نقشهي رسيدن به آن انگيزههاست؛ بنابراين نقطهي تحول، نقطهي انگيزهها و جهت است. زماني كه آن انگيزهها و جهتها تغيير کند، به نقطهي درگيري با عقلانيت قبلي و نقشهي راه آن ميرسيم، بنابراين درگيري از آنجا شروع ميشود.
يكي از سرحلقههايي كه ما ميتوانيم ضرورت بحث حركت علمي، جنبش نرمافزاري و تحولدر علوم را دنبال كنيم توجه به درگيريهاي سياسي است. با بررسي اين نزاعها روشن ميشود که يكي از آسيبهاي ما آسيب در حوزهي علوم و در حوزهي عقلانيت است؛ يعني چالشهاي سياسي به جايي كشيده شده است كه اين نقطه در حال ظهور است؛ چون ما انقلاب سياسي را به وجود آورده و ادامه داديم و دنبال مقاصد خود بوديم، اما نقشهي راه را از روي قطبنماي غرب كه عقلانيت آنهاست تنظيم کرديم. فکر ميکرديم قطبنما، قطبنماست و ما هم با آن جهت يابي ميكنيم، اما زماني كه درگيري ما با جهتيابيهاي قطبنما بارز شد، آن زمان معلوم ميشود كه بايد از نو فكري به حال قطبنماها كرد.
شرايط براي درگيري با عقلانيت غرب آماده است
الآن فضا به گونهاي است كه حتي بعضي از انديشهوران دگرانديش نيز به اين مطلب اشاره کردهاند. البته حرف آنها حرف جديدي نيست؛ حرف خيلي عميقي هم نيست. حدود يك قرن است كه در دنياي اسلام اين حرف بيان شده است و حدود سي ـ چهل سال است كه در كشور عميق تر از اين حرفها هم زده شده است، اما اکنون فضا براي ورود به اين ميدان فرهنگي آماده است. نقطهي تعارض، جريان درگيري با عقلانيت غرب است. انتخابات سال 88 صحنهي درگيري دو تفکر و گامي براي عبور از جريان مادي بود. سكولارها ميخواستند عقلانيت سكولار را در جامعه حاکم كنند؛ اصلاح طلبان و طرفداران اصلاحات نيز همين را ميخواستند، اما انقلاب اسلامي و امت حزب الله نپذيرفتند و نميپذيرند.
اما از اين فضا بايد استقبال کرد؛ چون درگيري سياسي به ميدان فرهنگ كشيده شده است و اين همان جايي است كه انگيزهسازي ميشود؛ يعني تا زمانيكه ما متوجه نشويم كه ارزشهاي اسلامي با عقلانيت غرب تأمين نميشود، اين قطبنما نقشهي راه را به ما نميدهد؛ مثلاً ما ميخواهيم به مكه برويم، اما اين قطبنما ما را به بازار بورس ميبرد و اين همان راهي است كه به معبد سرمايهداري ميانجامد. مردمي كه ميخواهند انقلابي حركت كنند، ناگهان سر از معاملات اقتصاد سرمايهداري در ميآورند و همهي انگيزههاي الهي در اين ميدان مسابقه قرباني ميشود. اين خاصيتِ اين قطبنماست؛ اين قطبنما قبلهنما نيست. ادعاي ما اين است كه: عقلانيت و نقشه راه متناسب با اهداف و آرمان ريخته ميشود. نه اينكه نسبيت، بين ابزار نقشهكشي، انگيزهها، جهتها و تمايلات نيست. اين همان دعواي آميختگي انگيخته و انگيزههاست. عقلانيت و روشهاي عقلاني، روشهاي توأم با انگيزه هستند و انگيزهها در انگيختهها اثر دارند.
درگيري اصلي در ميدان فرهنگي است نه سياسي
جرياني در كشور وجود دارد كه در ظاهر يك جريان سياسي است، اما در عمق يك جريان
فرهنگي است. ممكن است بعضي از آنها به حضور در ميدان فرهنگي توجه نداشته باشند.
بنابراين بايد ميدان درگيري را شفاف کرد که اگر اين مطلب اتفاق بيافتد كمكم
انگيزههاي سياسي تبديل به انگيزههاي فرهنگي خواهد شد. الآن دو تحليل وجود دارد:
يكي اينكه حاکمان در حوزهي سياست كم آوردهاند و وارد ميدان فرهنگ ميشوند تا
توجيه كنند. آقايي در مصاحبهاي ميگويد كه مسئله انقلاب فرهنگي سه بار مطرح شده
است كه هر سه بار هم سابقه سياسي داشته است. يكبار ميخواست اند دانشگاه را از
گروهكها خالي كنند (سال 59)؛ يكبار احساس كردند نتوانستهاند نيروهاي متناسب با
خودشان را در دانشگاهها تربيت كنند (سال 79)؛ يكبار هم الآن است كه دوباره
احساس ميكنند در ميدان سياست مشكل پيدا كردهاند و ميخواهند اين را وارد حوزهي
فرهنگ كنند، اما يك تفكر ديگر كه تفکري متقن و قوي است ميگويد، ريشه ي اين بحران،
فرهنگ است؛ ميگويد اگر ما، درحوزه ي علوم انساني حرف جديدي نداشته باشيم و نقشه ي
راه ما براي مديريت اجتماعي، برنامه ريزي اجتماعي، شناخت نيازها و برنامهريزي
براي تأمين آنها از علوم انساني غرب باشد، پس ديگر چه داعيهي انقلاب اسلامي
داريم. بايد اين دو نظريه، تجزيه و تحليل دقيق شوند.
اگر اين نقطه ي درگيري شفاف شود و اين ميدان فعال شود، بسياري از كساني كه الآن ناخودآگاه در حلقه ي جنبش سبز قرارگرفتهاند سربازهاي اسلام خواهند بود. علت اينكه متوجه نيستند ميدان درگيري كجاست، به خاطر اين است كه در فضاي مبهم گرفتار شدهاند؛ ضعفها را ميبينند و آن ضعفها را به معني عدم سلامت دستگاه سياسي تفسير ميكنند؛ درحاليكه اينطور نيست. دستگاه سياسي سلامت خود را دارد و اهداف خود را دنبال ميكند؛ درعين حال يك چالش جدي در حوزهي عقلانيت با غرب دارد كه اگر اين مسئله را حل نكند، مشكلات مدام با شکلهاي گوناگون و متفاوت تكرار ميشود.
پيروزي انقلاب در جبهه ي فرهنگي عمومي
انقلاب اسلامي در جنگ فرهنگي با غرب پيروز بوده است؛ چون هويت اسلامي ملتهاي مسلمان را احيا كرده است. هويت فطري ملتهاي ديگر را هم احيا كرده است. هويتي كه مسخ، استخفاف و جعلي شده بود را مغلوب و يك هويت اصيل را احيا كرده است. اين احيای هويت، احيای همه ی ارزش ها و سنن است. اگر شما يك ضربهی اساسي در ميدان درگيري به تمدن غرب وارد كنيد، کل فرهنگ ديني در جهان تقويت ميشود. از اين منظر اعضای اين دولت در ميدان فرهنگ بي تفاوت نبودهاند و براي احيای هويت، عظمت و روحيهی استقلال کشور كارهاي بزرگي كردهاند. اين يک كار فرهنگي است و اين كارها از كارهاي كوچك و خرد مؤثرتر است.
اما به حوزه ی عقلانيت به معناي عقلانيت تخصصي كمتر پرداختهايم و علتش هم اين است كه دركِ ضرورتِ پرداختن به اين عرصه، دركي است كه به اين زودي به دست نميآيد؛ يعني شما ممکن است يك معادله يا نقشهاي بدهيد و نرخ تورم را پايين بياوريد، ولي نميتوانيد به اين زودي يك معادلهی جديد پولي ايجاد كنيد. علت اينكه به مسائل فرهنگي در اين مقياس پرداخته نميشود عدم توجه به عمق مسئله و شناخته نشدن ميدان درگيري است.
حتي كساني كه در مراكز پژوهشي كار ميكنند و دنبال علوم انساني هستند اين احساس را ندارند كه اگر اين عقلانيت توليد نشود چه خواهد شد؛ درك عميقي از مسئله وجود ندارد. بنابراين ميدان درگيري فعال نشده است. احساس ضرورتها همانطور كه گفته شد هميشه از حوزهی سياستها و تمايلات ميآيد.
حال از كجا بايد شروع كنيم؟ بايد انگيزههاي سياسي به حوزهی فرهنگ سرريز شود و با آن تمايلات فرهنگي به وجود آيد که فضا براي اين کار آماده است. آسيبها و موانع را گفتيم؛ سرمايهها هم خيلي جدي است؛ حركت عمومي اسلام به عنوان ولايت نبي اكرم(ص) هم به اين سمت است. اين اصليترين پشتوانهی ماست؛ يعني حضرت جهان را به سمت تحول فرهنگي پيش ميبرند. مسئول اين حرکت ايشان هستند «هوالذي ارسل رسوله بالهدي»[1] و با ديد بالاتر دست خداي متعال اين كار را هدايت ميكند «هوالذي ارسل رسوله و بالهدي و دين الحق ليظهره علي الذين كله»[2] يعني ولايت نبي اكرم(ص) ولايت غالب است. در حوزهی عقلانيت هم ولايت غالب است؛ يعني اينجا ظرفيت غلبه بر عقلانيت مادي وجود دارد؛ نيروي آن هم هست.
اين نكته هم قابل اشاره است كه ظرفيت ما با سی سال قبل بسيار متفاوت است. سی سال قبل كه انقلاب فرهنگي كليد خورد ظرفيتهاي اجتماعي آمادهی اين فعاليت نبود، اما حالا ما، هم در حوزه و هم در دانشگاه محققان بسياري داريم كه با مفاهيم روز آشنايي دارند و محقق در علوم دانشگاهی و حوزوي هستند و واقعاً همراه هستند؛ در آن زمان ما چنين سرمايهاي نداشتيم. مفاهيمي كه توليد شده است، نيروي انساني كه ساخته شده است، نهادهايي كه داريم، شفاف شدن نقطه ی درگيري و چالشهايي كه پيش روي جريان غرب است و ضعفي كه عقلانيت غرب در ميدان ادارهی جهان پيدا كرده است، همه سرمايه ی ماست.
غرب طرفدار دموكراسي بعد از تمدن به اصطلاح فرا مدرن دوباره به لشکركشي و جنگ صليبي برگشته است که اين علامت ضعف درعقلانيت غرب است. معادلات آنها ديگر قدرت ادارهی انگيزههاي بشر را ندارد. اگر ميتوانستند در ميدان فرهنگي انسانها را كنترل كنند طبيعي بود كه جنگ نظامي لزومي نداشت. اين ضعف در حوزهی اقتصاد يعني در بازار بورسشان، (معبدشان) هم ظهور كرده است. نميتوانند تمايلات جهاني كه بازار بورسشان را حفظ ميکند کنترل کنند. اين حرف را فوكوياما زده بود بعد هم گفته بود مشكل ما مشكل ايدئولوژيك است. ايدئولوژي ما در جهان شكست خورده است كه بحران در حوزهی اقتصادي پديد آمده است. وقتي ايدئولوژي شكست خورد و ارزشهاي جديد وارد شد، در معبد سرمايهداري بحران پيدا ميشود. علت اصلي آن بحران، تغيير ارزشهاي جهاني است. غرب نتوانسته است ارزشها را به نفع خود هماهنگ كند؛ نتوانسته است مذهب را به ويژه مذهب تشيع را به خرده فرهنگ تبديل كند. آنها اگر بخواهند يك اقتصاد جهاني موفق داشته باشند بايد ابتدا قدرت مديريت انسان را داشته باشند و بافت انساني را تغيير دهند. در بافت انساني، اصل با ارزشها و تمايلات، بعد عقلانيت و بعد هم با حالتهاي انسان است. الان غرب در حوزهی ارزشها داراي مشكل است و نتوانسته است ارزشها را كنترل كند.
اول بايد از نقد آغاز کرد و براي آن فضاسازي و حادثهسازي کرد ـ البته حوادث فرهنگي به اضافه ی پوشش رسانهاي ـ تا به ايجاد يک حركت عمومي در سطح دانشگاهها تبديل شود. به تعبير ديگر بايد اين انگيزهی نقدي كه پيدا شده است را به ميدان عميقتر برد.
بايد عقلانيت غربي را از موضع دين نقد کرد. البته اول بايد در محيط بحث علمي فضاي مناسب ايجاد نمود و دقت کرد که اين حرکت سياسي نشود.
به چند نكته هم بايد توجه کرد؛ يكي اينكه: بايد تلاش كنيم كه اين حركت به موطن اصلي خودش كه موطن نزاع فرهنگي است (نه ميدان نزاع سياسي) بازگردد؛ يعني ما نميخواهيم با اين دعوا مسئله ی سياسي روز خود را حل كنيم. ما يك جنگ عميق فرهنگي داريم كه اين جنگ عميق فرهنگي را بايد شناسايي، آسيبشناسي و حل کنيم.
دوم اينكه: دانشگاه و بدنه ی آن
نيروي ماست نه نيروي جبهه ی مقابل. در آنها انگيزههاي اسلامي وجود دارد. ما بايد
تلاش كنيم كه اين انگيزهها را به ميدان اصلي درگيري بكشانيم و اين شدني است. آنها
جنبش سياسي خود را بومي سازي ميكنند؛ به قول آقايان انقلاب نرم را با بوم فرهنگي
ما هماهنگ ميكنند. براي چه اينكار را انجام ميدهند؟ براي اينكه آنهايي كه در
جنبش به اصطلاح سبز فعال هستند خيال كنند كه در ميدان فرهنگي خودشان بازي ميكنند؛
يعني اگر آنهايي كه در جنبش سبز شركت ميكنند احساس كنند كه عليه امام و اسلام،
وعليه امام زمان(عج) قيام ميكنند اين شدت روحي را پيدا نميكنند. اگر هم به ميدان
بيايند زود كنار ميكشند؛ چون عقبه ی انگيزهاي ندارند. در ايران فرهنگ اسلام و
خصوصاً فرهنگ ولايت و فرهنگ تشيع، نهادينه شده است. اگر افرادي احساس كنند كه به ضرر
اسلام تمام ميشود، يا حرکتي است که با دستگاه امام حسين(ع) نميخواند، حرکتشان
شكل نميگيرد. پس آمدند آن را بوميسازي كردند؛ شعار الله اكبر به آن اضافه كردند؛
مرجعيت و روحانيت براي آن درست كردند و آن را به امام حسين(ع) وصل كردند. ما هم
بايد بتوانيم بر عكس عمل كنيم و اين نهضت را به نهضتي كه حلقهی اتصالش به فرهنگ
مردم، به ارزشهاي سياسي و ارزشهاي فرهنگي ما مربوط ميشود تبديل کنيم.
اگر اين كار را بكنيم بسياري از نيروهاي آن طرف به اين طرف ميآيند؛ چون اينها نيروهاي آن طرف نيستند. به تعبير مقام معظم رهبري دانشجوهاي جوان ما، از جمله آنهايي كه در حوزهی علوم انساني كار ميكنند افسران اين ميدان هستند، دشمنِ در اين ميدان نيستند. ما بايد آنها را نسبت به مسئله آگاه کنيم؛ تلاش كنيم تشكلهاي دانشجويي فعالي كه وجود دارند همه را با هم هماهنگ كنيم و يك حركت عمومي راه بياندازيم. پس در قدم اول بايد نهضت نقد را شروع کرد و نشان داد كه درگيريهاي سياسي به خاطر اين است كه ما در حوزهی فرهنگ مشكل داريم. بسياري از تقابلهايي كه وجود دارد و تقابل سياسي شده است، به خاطر اين است كه يك نقشهی روشن فرهنگي نداريم. يك نقشهی روشن فرهنگي لازم داريم كه همهی طرفداران انقلاب را حول يك برنامهريزي فرهنگي جمع كند.
ميتوان بحث را به مطالب عميقتر هم کشيد؛ مثلاً آيا دين ميتواند جامعه را اداره كند؟ معني حضور دين در امر اداره چيست؟ آيا حضور دين به معناي آن است كه فقط ارزشها را ميدهد، يا عقلانيت هم توليد ميكند؟ اينها بحثهاي پايه است که بايد به بحثهاي جدي تبديل شود و نظريات مختلف بررسي شود و فضاي آزاد براي ارائهی اين بحثها به وجود بيايد. آزادي هم براي بحث داده شود، ولي آزادي توأم با مديريت باشد،تا بهسمتي برويم كه نقطهی اصلي درگيري روشن شود.
اگر ثابت شد که دين حكومت دارد، لازمهی آن عقلانيت خاص است و علم ديني و غير ديني پيدا ميشود. البته نقد سطوحي دارد؛ گاهي نقد تمثيلي، گاهي نقد مباني و گاهي نقد روش است. بايد لايههاي مختلف نقد آرام آرام راه بيفتد و محققين در اين زمينه شناسايي شوند، نيروها به هم گره بخورند و يك حركت عمومي در فضاي نقد عمومي در دانشگاهها ايجاد شود؛ يعني بايد هم زمان چند ميدان باز شود. يكي ميدان بحثهاي بنيادي «مثل نسبت دين و حكومت» و براي آن مناظره برپا کرد آن هم مناظرات جدي و بعد هم مناظرات جدي را به گونهاي مديريت کرد كه امكان داوري فراهم شود. بايد طرفين بحث و تماشاگران احتمالي بر قواعد بحث مسلط شوند و پس از اتمام هر مناظره حرف صحيح و غلط از هم قابل تفکيک باشد.
در قدم بعد بايد در دانشگاهها و حوزهها و مراکز ديگر پژوهشي نشريهی علمي راه انداخت و آنها را فعال کرد. اگر فضاي نقد کامل شد قدم بعد نظريهپردازي است و تا اين ترميم نشود نظريه پردازي بيمعنی است.