به گزارش پایگاه 598، روی زمین افتاده بودند، زمینِ اتاقی که درد از در و دیوارش میبارید. در
این خانه که شبیه هیچ خانهای نبود، «زینب »۱۱ ساله، «سارینا» ۷ ساله،
«ستایش» ۴ ساله و «سودا» ۲ ساله، بازی کودکانهای نداشتند. از بیغذایی
قرص خورده بودند؛ قرصی که روی زبان خشک و شکمهای خالیشان خوشمزهترین
خوراکی به نظر میرسید.
هیچکس نمیدانست پشت دیوارهای گِلی و
آفتابخورده این خانه ٤ کودک با مرگ دست و پنجه نرم میکنند. «حاج آقا علی
بیگی» روحانی گروه «معبری به آسمان» که ٢ سال پیش به این روستا آمده بود و
با همکاری گروهشان برای کودکان بیسرپرست روستایی «یتیم خانه» ساخته بودند
به دلش افتاد تا آن روز سری به خانه یکی از خانوادههای محروم روستا بزند.
گروه
خیرین به همراه مرد روحانی در آستانه در بودند که با صحنه دردناکی روبهرو
شدند. ٤ دختر بچه در حالی که پدر و مادرشان در خانه نبودند با علایم حالت
تهوع، سرگیجه و استفراغ روی زمین افتاده بودند و گریههای بیصدایشان حتی
از قاب پنجره شکسته خانهشان هم خارج نمیشد. آنها بلافاصله کودکان را به
پزشک روستا رساندند اما هر لحظه وضعیت جسمانی کودکان علایم مسمومیت شدید را
بروز میداد که روحانی روستا پایگاه اورژانس کرمانشاه را در جریان ماجرا
قرار داد.
اکبر آزادی مسئول روابط عمومی مرکز فوریت های پزشکی
کرمانشاه درباره عملیات امداد و نجات در این حادثه به «شهروند» میگوید:
«در تماس تلفنی مردم با اورژانس در جریان مسمومیت ٤ کودک روستای محروم چنار
قرار گرفتیم. در این روستا هیچ مرکز درمانی وجود ندارد و حتی خیلی از
خانهها خط تلفن نداشتند تا این موضوع را به اورژانس اطلاع دهند اما ظاهرا
گروهی خیّر که به همراه یک روحانی به این روستا رفته بودند در جریان وضعیت
وخیم ٤ دختر بچه قرار گرفته بودند و با اطلاعرسانی به اورژانس درخواست
نیروی امدادی کرده بودند. با توجه به شرایط منطقه و صعبالعبور بودن این
روستا بلافاصله درخواست یک بالگرد امدادی به این روستا اعزام شد و
مسمومشدگان با همراهی مرد روحانی به بیمارستان امام خمینی کرمانشاه منتقل
شدند.»
بررسیهای اولیه پزشکان نشان میداد آنها به دلیل خوردن غذای
آلوده دچار مسمومیت شدهاند. زینب سارینا هر لحظه حالشان وخیمتر میشد و
به همین خاطر با تشخیص پزشکان بخش مسمومیت بیمارستان به « آی سی یو » منتقل
شدند. ٤ روز طول کشید تا وضعیت این کودکان رو به بهبود رفت و زینب و
سارینا هم در کنار ستایش و سودابه بخش منتقل شدند. این
در حالی بود که «حاج آقا علی بیگی» مرد روحانی ٤ شبانهروز در کنار این کودکان بیمار در بیمارستان ماند تا آنها رو به بهبود بروند.
کار بزرگ یک روحانی
چنار،
با تابش تیغ خورشید که هر صبح بر جاده صعبالعبورش میتابد حکایت تلخی از
زندگی و محرومیت مردمانش دارد؛ روستایی که در آن فقر بیداد میکند،
روستایی با دردهای بیشمار. «تا چند سال قبل همین جاده صعبالعبور هم وجود
نداشت تا اینکه با حضور ما و کمکهای مسئولان، استانداری و بخشداری
کرمانشاه کمی وضعیت روستا و راههای ارتباطیاش بهتر شد. ساکنان اینجا خیلی
فقیر و محرومند؛ آنها که وضعشان بهتر است زمین دارند و کارگر گرفتهاند
تا روی زمینهایشان کار کنند اما امان از فقرا، فقر در این روستا به معنای
داشتن هیچ است» اینها را «حاج آقا علی بیگی» روحانی گروه معبری به آسمان
میگوید.
این روحانی جوان که هنوز تلخی آن صحنه دردناک رهایش نکرده
است درباره روزی که ٤ کودک را از مرگ نجات داد به «شهروند» گفت: «از ٢ سال
قبل که همراه گروه قرارگاه «معبری به آسمان» خانه به خانه به روستاهای
محروم کرمانشاه رفته بودیم با خانواده این دختر بچه آشنا شدم. آنها یک
برادر ١٤ ساله به نام «محمد» هم دارند که در ساختن یتیم خانه به ما خیلی
کمک کرد. پسر با استعدادی بود و اگر فقر و محرومیت روستایش نبود بدون شک
یکی از جوانان موفق کشور میشد. آن روز وقتی بعد از مدتها دوباره به این
روستا رفتیم تا وضعیت ساکنانش را بررسی کنیم برای احوالپرسی از محمد به
همراه اعضای گروه به خانهشان رفتیم. وقتی به آنجا رسیدیم هیچ صدایی از
داخل خانه بیرون نمیآمد. بااینکه میدانستم محمد ٤ خواهر کوچک دارد اما
انگار کسی در خانه نبود. درِخانههای کوچک این روستا همیشه باز است، به
همین خاطر به داخل خانه سرک کشیدم که با صحنه دردناکی روبهرو شدیم. ٤ دختر
کوچک با موهای ژولیده و لباسهای پاره روی زمین افتاده بودند. به نظر
میرسید ساعتهاست با یک بیماری دست و پنجه نرم میکنند اما کسی از دردشان
خبر نداشته است. داخل رفتیم؛ در و دیوار خانه کثیف بود و بوی بدی به
مشاممان میخورد. کودکان در میان وضعیت غیربهداشتی خانه روی زمین افتاده
بودند با در جریان قرار دادن پزشک روستا بلافاصله یک اورژانس هوایی به
روستا اعزام شد و من به همراه این کودکان به بیمارستان امام خمینی کرمانشاه
منتقل شدیم. در حالی که تشخیص پزشکان مسمومیت کودکان بر اثر خوردن غذای
آلوده اعلام شد اما وقتی حالشان رو به بهبود رفت برایشان بستنی و میوه
خریدم تا با هم دوست شویم و علت ماجرا را از خودشان بپرسم. زینب که از
خواهرهای دیگرش بزرگتر بود گفت پدرو مادرمان، گوسفندان را به چرا برده
بودند. گرسنه بودیم و چند عدد قرص پیدا کردیم، قرصهای خوشمزه، آنها را
خوردیم که سیر شویم اما کمکم دل درد گرفتیم و بیحال روی زمین افتادیم.»
«زینب»،«سارینا»،
«ستایش» ،«سودا» پس از درمان به خانهشان برگشتند، همان خانهای که در آن
جز «فقرِ بزرگ» هیچ نداشت. هنوز هم ندارد، خانهای که کودکان محروماش در
دنیایی بچگی شکمشان را با خوردن قرص سیر کردند کودکانی که پدر و مادرشان
برای اینکه چرخ همین خانه بدونِ هیچ را بچرخانند، صبح تا شب زیر آفتاب داغ و
سرمای سوزناک روستای صعبالعبورشان جان میکنند و آخر هیچ که هیچ.
منبع: شهروند