به گزارش 598 به نقل از
فارس، کتاب "بازجو" نوشته "گلن ال. کارل" که خود از بازجویان سازمان سیا
بوده روایتی از سازمان سیا و عملکرد آن در قبال مظنونین به عملیاتهای به
اصطلاح تروریستی است.
این کتاب داستانی از مهمترین مأموریت نویسنده در طی دوران بیست و سه ساله
خدمتش به عنوان عضوی از سرویس مخفی سازمان سیا به شمار میرود.
کتاب بازجو که داستان ناراحتی و ترس و سردرگمی است، ارایه کننده نگاهی تکان
دهنده و ترسناک از دنیای جاسوسی مرکز حقوق بشر جهان! است.
کارل به مدت بیست و سه سال به عنوان یکی از اعضای سرویس مخفی سازمان سیا
مشغول بود که در سال 2007 و هنگامی که پست معاونت افسر اطلاعات ملی در امور
تهدیدات فراملی را برعهده داشت، بازنشسته شد و اکنون در واشنگتن زندگی
میکند.
خبرگزاری فارس به جهت تازگی، سندیت و اهمیت موضوع اقدام به ترجمه کامل این کتاب نموده که بصورت سلسله وار منتشر میشود.
فصل اول
اولی (Ollie) کیست؟
«همواره در تاریخ شرایط سخت به ناگهان تغییر نمیکنند»
* ورود به دفتر ضدتروریسم سیا از تابستان 1985
تابستان سال 1985 است. دود خاکستری سیگار فضای دفتر را پر کرده است.
پروندها روی همه میزها را پر کرده و برخی از آنها از آن سوی میز روی زمین
افتادهاند. همه میزها به صورت متراکم روبروی هم و مقابل دیوار چپانده
شدهاند. صدای یکسره کلیدهای دستگاه تایپیستها نمیگذارد صدا به صدا برسد.
افراد تنها در صورتی که رو به روی هم یا در فاصله نزدیک به هم صحبت کنند
میتوانند صدای صحبت همدیگر را بشنوند. اگر هم این صدا چند قدمی دورتر
برود، در صدای منشیها یا کارمندانی که پشت میز خود نشسته و مشغول صحبت
بودند، گم میشد. تلفنها زنگ میخورد. خانمهای میانسال چاق با آن
شلوارهای تنگ پشت دستگاه تایپ نشسته و بی وقفه تایپ میکنند. آقایان مرتب و
آراسته هستند، پیراهن سفیدی به تن کرده و کتهای خود را آویختهاند و از
میزی به میزی دیگر میروند یا وارد راهرو شده یا از آن خارج میشوند. این
مکان اصلاً شباهتی به آن سالن و اتاقکهای بیپنجره و ترسآوری که از آن
آمده بودم، نداشت. صدها متر طول داشت و تا آن جا که میشد به چشم دید،
درهای متعدد آن به صورت متوالی و مقابل هم و بدون داشتن نشانهای خاص قرار
داشتند.
* با پیوستن به سیا فرصت یافتم نقش خود را در تقابل کشورها و ایدئولوژیهای بازی کنم
در دفتر ضدتروریسم (CT) که بازوی عملیاتی سازمان سیا برای مقابله با حملات
تروریستی در سراسر دنیا و بخصوص افزایش حملات از سوی حزبالله لبنان و
افزایش شمار هواپیمارباییها بود، به من درباره مأموریتم توضیحاتی داده شد.
چند ماه قبل از آن بود که آخرین رساله خود را برای دریافت مدرک لیسانس از
دانشکده مطالعات پیشرفته بینالمللی "جان هاپکینز" ارایه داده بودم. آن
رساله تحلیلی بود بر انتقاد "ریموند آرون" از رویکرد ضدبورژواسی و
آنارشیسم اخلاقی "ژان پل سارتر". رویکردی که سارتر را واداشته بود که بطور
مرتب از دولتهای تمامیتخواه و جریانات چپ دفاع کند. آرون در این نقد خود
با طعنهای تند و گزنده چنین عنوان میکند که "بنا بر برداشت سارتر لبخند
یک نجیبزاده به یک تظاهر مضحک مینماید" و اینطور عنوان کرده بود که سارتر
عملاً کشتار جمعی را مجاز دانسته است. اما اکنون که من کارم را با سازمان
سیا آغاز کرده بودم، این فرصت را داشتم که نقش خود را در تنازعات میان
نظرات، ایدئولوژیها و کشورها در برابر هم بازی کنم نه این که در
کتابخانهها فقط درباره آنها مطالعه کنم.
* بد و بیراه شدید رئیسم در روز اول تجربه کاری در دفتر ضدتروریسم سیا
در حالی که مقابل میز ایستاده بودم، خانم منشی سرش را بالا گرفت و در آن
فضای پر از دو سیگار نگاهی به من انداخت و گفت: شما گلن هستی؟ به دفتر
ضدتروریسم خوش آمدی. بگذارید برگردیم و شما را به رئیست معرفی کنم.
ما از راهرو بازگشتیم و از چند اتاق بی پنجره گذشتم. نقشهها و تصاویر بطور
غیرمرتبی روی دیوار چسبانده شده بودند. به آخرین اتاق که رسیدم وارد شدیم.
آنجا بیش از آن که به دفتر یک اداره شبیه باشد، شبیه اتاقکی نمور بود. یک
جفت میز کار، یک تلویزیون و یک کامپیوتر که جزو معدود کامپیوترهای آن موقع
سازمان سیا بود، در آنجا قرار داشتند. این امر نشان میداد که دفتر
ضدتروریسم خیلی برای سازمان سیا مهم است و میتواند هر آن چه را که برای
انجام عملیات خود لازم دارد، در اختیار داشته باشد. مردی لاغراندام که در
دهه پنجم زندگیاش بود در وسط دفتر نشسته بود و سیگاری در یک دست و فنجانی
قهوه در دست دیگرش داشت و مشغول مطالعه پیامهای تلگرافی دریافتی بود.
گوشی تلفنی را که روی میز کارش بود را برداشت. یک شمشیر افسری روی دیوار
پشت میزش و دقیقاً پشت سرش آویزان بود. این تنها جنس خصوصی در آن دفتر ساده
بود. او اصلاً توجهی به ما نکرد.
خانم منشی گفت: جان تمایل دارم که CT (نیروی تحت آموزش از یگان افسران در حال آموزش در سازمان سیا) جدیدمان را به شما معرفی کنم.
جان به ناگهان نگاهی کوتاه و غضبآلود با ما انداخت و فریاد زد: من هیچ
وقتی برای یک افسر تحت آموزش دست و پا چلفتی، آب بینی آویزان ندارم! اینجا
یک هواپیماربایی لعنتی رخ داده. این آدم را از جلوی چشمم ببر کنار!
من و منشی همانجا خشکمان زد.
خانم منشی گفت : جان من می...
جان که سیگار و لیوان قهوهاش را تکان میداد، گفت: گفتم که من وقت برای یک آدم بدرد نخور ندارم. از اینجا ببرش!
ما بدون هیچ حرفی برگشتیم و به میز خانم منشی که در مقابل دفتر قرار داشت، برگشتیم.
خانم منشی برای چندین دقیقه در بخش ورودی مرا به انظار نگه داشت و بدون این
که مزاحم کسی بشوم مرا به اتاق پشتی دفتر جان برد. یک ساعت و اندی گذشت و
رئیسم به اندازه کافی بر اعصابش مسلط شده بود که بتواند با من ملاقات کند.
هنوز سرپا ایستاده بود، پشت هم دو نخ سیگار کشید و دو فنجان قهوه خورد.
همیشه این کار را میکرد.
جان نگاهی به من کرد و گفت: تو یک افسر تحت آموزش هستی؟ از دانشگاه هاروارد؟
گفتم: بله
گفت: پس اینجا چه غلطی میکنی؟!
بدینگونه بود که از ورود من به دفتر ضدتروریسم استقبال شد. جایی که مانند
دیگر افسران دون پایه در آنجا، من هم به عنوان عضو شماره سیزدهم در دفتری
با دوازده کارمند پذیرفته شدم.
* رئیسم در استفاده از قوه مرگبار خونسرد بود
"جان کارپنتر" [رئیس دفتر ضدتروریسم] سروان پیشین واحد تفنگداران دریایی
ارتش آمریکا بود. آدمی پرطاقت، بسیار حساس و عصبی بود اما در استفاده از
قوای مرگبار بسیار راحت و خونسرد عمل میکرد – به یاد دارم او هنگامی که
داشت درباره شرکتش در عملیاتی خاص در یکی از مناطق دورافتاده آفریقا سخن
میگفت که در آن چند نفر کشته شده بودند از ته دل میخندید – او در مقابل
افسران مافوق خود دستپاچه میشد و اگر از کسی خوشش میآمد دیگر کسی
نمیتوانست نظرش را عوض کند. نسبت به افرادی که جذب کرده بود، حساس بود بعد
از گذراندن یک روز در امر طرحریزی نقشههای محرمانه با ماشین بیرون میرفت
و در حومه ویرجینیا دیوانه وار میراند و به رستوران میرفت. بارها پیش
آمد که من احساسات او را به خوبی بشناسم. او هرگز در قالبهای معمول جای
نمیگرفت. او بیشتر اهل عمل و اقدام بود تا تجزیه و تحلیل و از بسیاری از
افسران عملیاتی باهوشتر بود.
* دفتر ضدتروریسم از طریق سامانه پیامرسان فوری به نهادهای امنیتی و نظامی وصل بود
جان به من دو کار محول کرد: وظایف اداری که شامل نظارت و دریافت و پاسخگویی
به پیامهای تلگرافی عادی بود که از نقاط مختلف دنیا در مورد مسایل
تروریستی به دفتر ارسال میشدند و شغل مسئولیت رایانه ارتباطات آنی – چیزی
که این روزها از ان به عنوان سامانه یا سیستم پیامرسانی فوری یاد میشود –
که ما را با همه نهادهای دولتی آمریکا که نقشی در اقدامات ضدتروریستی ما
داشتند، وصل میکرد. نهادهایی مانند نیروهای ویژه، شورای امنیت ملی، وزارت
امور خارجه، ارتش تفنگداران دریایی، آژانس امنیت ملی NSA و این قبیل مراکز.
از این پست و جایگاهی بود که من با مفاهیمی مانند افراطگرایی اسلامی،
آدمربایی، گروگان، بازگرداندن محکومین و مظنونین و چگونگی انجام کارهای
ضدتروریسم آشنا شدم.
* اعضای شاخه عملیاتی سیا افسران قوای ویژه یا افرادی با سوابق نظامی بودند
نشستن پشت این رایانه به من نشان داد که کار دفتر ضدتروریسم تا چه اندازه
حساس است. هیچ کس دیگر در بخش مدیریت عملیاتی سیا چنین موقعیتی نداشت. من
ساعتها در آنجا مینشستم در حالی که با دود سیگارهایی که جان میکشید،
احاطه شده بودم. شنونده بد وبیراهایش بودم، در حالی که به صفحه نارنجی
مونوکروم مقابل چشم خود خیره بودم و پیامهایی که از سوی جامعه اطلاعاتی
آمریکا به آنجا میرسید را میخواندم و پاسخ میدادم. من از کارم در دفتر
ضدتروریسم لذت میبردم، با وجود این که به عنوان عضوی نامتجانس در آنجا
محسوب میشدم. یک "پسر هارواردی" که کتابهای سخت و پیچیده خوانده اما با
یک مشت متخصصانی کار میکنند که پشت خطوط دشمن فعال هستند. دفتر ضدتروریسم
در دهه 1980 یک شعبه یا شاخه از "بخش فعالیتهای ویژه" [SAD] بود.
* خرابکاری و آموزش شورشیان از اقدامات بخش فعالیت ویژه سیا بود
این بخش SAD نیز به عنوان شاخه اقدامی سازمان سیا است بخشی که آدمهای عادی
در فیلمها از سازمان میبینند. بیشتر افسران آن از اعضای پیشین واحدهای
ویژه آبی-خاکی-هوایی [SEAL] نیروی دریایی ارتش آمریکا یا از افسران قوای
ویژه یا افسرانی با سوابق نظامی بودند. آنها کسانی بودند که عملیات
شبهنظامی سازمان را انجام میدادند. اقداماتی از قبیل خرابکاری، آموزش
شورشیان و افسران اطلاعاتی در یکی از کشورهای جهان سومی نابسامان یا دیگر
نقاط دنیا. آنها برای کار خود از موادمنفجره خاص استفاده میکردند یا دست
به خارج کردن مخفیانه افراد از کشورهای مختلف میکردند.