دعا با زبانی که از فرط گناه، لال شده!
گرچه میخواستیم ادامه بحث دو جلسه گذشته راجع به علل صلح امام حسن مجتبی(صلوات اللّه و سلامه علیه) بیان کنیم، امّا چون شب جمعه است و بحث دعای کمیل را داریم و وقت ضیق است، عذرخواهی میکنیم، إنشاءالله وقت دیگری آن بحث را ادامه میدهیم.
در دعای ابوحمزه به اینجا رسیدیم که عرضه میدارند: «أَدْعُوكَ یَا سَیِّدِی بِلِسَانٍ قَدْ أَخْرَسَهُ ذَنْبُه»، مولای من! سیّد من! آقای من! تو را میخوانم، آن هم با آن زبانی که از فرط گناه، لال گردیده است. یعنی این زبان، دیگر حال دعا ندارد. حال، من با این زبان، دارم تو را میخوانم.
در دعا، افراد متفاوت هستند. یک دعایی است که به محض این که کسی بیان میکند: «اللّهمّ إنّی أسئلک ...»، هم ذوالجلال و الاکرام و هم ملائکةالله منتظر هستند ببینند چه میگوید و همه عرش حال دعای آن داعی الی الله را درک میکنند و وضع آنها وضع بسیار خوشی است.
گاهی هم انسان از گناه خسته میشود و آن موقع دعا میکند. باز هم حال، حال خوبی است. یعنی یکی در اوج است، مانند اولیاء خدا و یکی هم در ذنب است، امّا باز حالش حال خوبی است، چون از وضع درونی و گناهان و کردار خودش خسته شده است.
امّا یکی به قدری گناهانش زیاد شده که ولو با یک توفیق اجباری در مجلس دعا
هم قرار بگیرد، خود لسان هم یاری نمیکند و گویی لال شده است.
دیدید مثلاً کسی یکی از بستگانش غریق رحمت الهی میشود و ختم میگیرند، به
هر حال او مجبور است در ختم شرکت کند. مثلاً دعای کمیل یا زیارت عاشورا و
... میخوانند. امّا او دل نمیدهد و حال خوشی ندارد و خسته است و بدش
میآید. این زبانی است که اگر هم به دعا برگردد، زبان أخرس است. باب
أفعلالتّفضیل است، یعنی دیگر خیلی وضع خراب است و زبان، زبان گنگ و لال
است و حال و ادراک قلبی، برای صافی قلب و تنزیه روح و تغییر حالات افکار،
جسم و روح برای این شخص به وجود نمیآید.
حضرت در این فراز میفرمایند: حالا این شخص میخواهد دعا کند و تو را بخواند، «أَدْعُوكَ یَا سَیِّدِی بِلِسَانٍ قَدْ أَخْرَسَهُ ذَنْبُه». این قدر گناه او را گرفتار کرده است که از همان حال گناه، بیرون نمیآید.
آن موقعی که بحث سنگسار بود، در سال 1357 یا 1358 بود که در قم، جلوی رودخانه، کنار پل آهنچی، کسی را آورده بودند که سنگسار کنند. میگفتند: - نعوذبالله - زنای محصنه صورت گرفته و این خانم در زندان هم عکسی از آن طرف مقابلش داشته و دل خوش به همان بوده است. یعنی باز هم که داشتند او را برای سنگسار میبردند، وضعش خراب بوده است و در گناه خود غوطه خورده بوده است.
گاهی اینطور میشود و انسان در گناه چنان غوطه میخورد که دیگر حال دعا برای او از بین میرود. همانگونه که حبّ الله وجود دارد، اگر انسان از این حبّ الله خارج شود و به سمت گناه برود، آرام آرام حبّ ذنب عامل میشود که آن حبّ از دل بیرون برود.
همانگونه که آن کسانی که گناه میکنند، بارها به اولیاء خدا بیان کردند: اوّلین باری که میخواستیم خطا و گناه کنیم و – نعوذبالله - در بستر حرامی برویم، بدنمان میلرزید و وحشت داشتیم. بعد هم از خودمان متنفّر شده بودیم. امّا بعد از مدّتی دیگر برایشان عادی میشود و آرام آرام حبّ به گناه به جای حبّ به خدا و حبّ به عبادت جایگزین میشود. بالاخره در این قلب یا حبّ الله نفوذ دارد و یا حبّ به شیطان.
چگونه بفهمیم در قلبمان، حبّ الله وجود دارد، یا حبّ الشّیطان؟!
نشانه حبّ به خدا، عبادت، عشق به دعا، عشق به قرآن، عشق به مناجات، عشق به نماز جماعت، عشق کمک به مردم، عشق خیر خواهی برای مردم، دور بودن از شرّ و ... است. نشانه حبّ به ابلیس و سپاه و جنودش، این است که انسان نعوذبالله به گناه، مردمآزاری، شرارت، بدیها، پلشتیها، زشتیها و ... عشق میورزد و حال او تغییر میکند، به هر حال یا حبّالله است، یا حبّالشّیطان و حبّ نفس.
انسانی که اینطور آفریده شده که فرمودند: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» ، به هر حال یا به فجور جواب میدهد و یا به تقوا. اگر به فجور جواب داد، تقوا آرام آرام بیرون میرود. اگر به تقوا جواب مثبت داد، فجور آرام آرام کنار میرود و إلّا همه ما انسان هستیم. سؤال این است: آیا خدا فقط امثال آیتالله قاضی، آیتالله بهجت، آیتالله خوشوقت، علّامه علی اصغر هرندی(اعلی اللّه مقامهم اجمعین) و ... را میخواهد؟! خیر، پروردگار عالم من و شما را هم میخواهد. فقط فرق آنها با امثال من این است: آنها جواب مثبت به تقوا دادند، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»، امّا معالأسف بعضی جواب مثبت به فجور دادند. اگر به تقوا، جواب مثبت بدهی، حبّ به دعا و نماز و عبادت در دل شما به وجود میآید.
چرا برخی جوانها روزه میگیرند، امّا نماز نمیخوانند؟!
خیلی جالب است، میدانید علّت العللی که برخی از جوانهای عزیز ما روزه میگیرند، امّا نماز نمیخوانند یعنی یا کاهل نماز هستند و یا اصلاً نمیخوانند، چیست؟
دلیل این است: شیطان به آدم سجده نکرد. تازه اینطور هم عرضه نداشت که خدایا! تو به ملائکه امر به سجده کردی و من اصلاً ملک نبودم. بلکه حسادت کرد و گفت: «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین» . بارها بیان کردیم که جورچین شیطان به هم خورده بود. او میدانست که سجده مختصّ به ذوالجلال و الاکرام است، بعد با خود میگفت: حالا باید به این تازه به دوران رسیده، سجده کنند؟! آن هم چه کسانی؟! طاهرترین موجودات، ملائکةالله! لذا یک دلیل همین است که شیطان اجازه نمیدهد من و شما درب خانه خدا سجده کنیم. نماز که دو، سه دقیقه، یا نهایت پنج دقیقه طول میکشد، برایش سخت است. حاضر است روزهای گرم و طولانی روزه بگیرد، امّا پنج دقیقه نماز نمی خواند! شیطان نمیگذارد! لذا او از نماز خیلی خوشش نمیآید و اگر یک جایی به گناه، جواب مثبت دهیم، اینطور میشود.
تنها زبان الهی است که دعا را درک میکند
زبان هم همین حال را دارد. زبانی که نعوذبالله گناه کند، غیبت کند، تهمت
بزند، فحاشی کند، حرفهای رکیک و زشت بزند و ... دیگر حال عبادتی برایش
نمیماند. بعضی مزاحشان حرفهای زشت است. میخواهند با هم شوخی کنند، مدام
حرف بد میزنند. درست است خودمانی هستید و با هم رفیق هستید و به تعبیری
میخواهید بگویید ما با هم ندار هستیم، امّا چه کسی گفته که ندار بودن با
هم، یعنی همدیگر را با القاب زشت صدا کنیم و حرفهای زشت به هم بزنیم؟!
وقتی چنین حرفهای زشتی به زبان جاری میشود، دیگر حال دعا را از آن
میگیرد. معلوم است با وجود فحّاشی کردن، زخم زبان به دیگران زدن، به سخره
گرفتن دیگران و ...، دیگر حال دعا ندارد.
اینجاست که میفرماید: مولای من! من با زبانی تو را میخوانم که از فرط گناه، لال شده است. میخواهم حرفهایی بزنم امّا بلد نیستم.
بنده چندین مرتبه بیان کردم که وقتی دعا میکنیم، اینطور عرضه بداریم: خدایا! آنچه خوبان عالمت دعا بلدند و ما از آن دعاها محروم هستیم، همه آن ادعیّه را تفضّلاً در حقّ ما مستجاب شده قرار بده. چون گاهی خوبان عالم دعاهایی میدانند که من و شما بلد نیستیم. چرا بلد نیستیم؟ چون آن زبانی که زبان الهی شد، تفهیم دعا هم به او میدهند.
یک مصداق آن را بیان کردم، پرده برداری و افشا کردم که اولیاء خدا فرمودند: اگر میخواهید دعا کنید، یک نمونه این است که ذوالجلال و الاکرام را به قادر بودنش قسم دهیم و بگوییم: ای قادر! تو قادری، ظهور آقا جان، حضرت حجّت(روحی له الفداء) را در عمر ناقابل ما قرار بده. چطور اولیاء خدا بلد هستند اینطور صحبت کنند؟ چون به آنها تفهیم میشود. زبانی که گناه نکند، دروغ نگوید، تهمت نزند، فحاشی نکند، زخم زبان نزند و مراقب باشد؛ دیگر زبان الهی شده و میداند چگونه دعا کند.
لذا داریم در صدر اسلام، بعضی از بزرگان و صحابه، سنگریزه در دهان خود میگذاشتند که تا بخواهند حرف بزنند، بپرد و بدین ترتیب حرف خود را مزمزه کنند و متوجّه باشند که چه میخواهند بگویند، آیا حرف صحیحی است یا خیر. لذا مراقب وضع خود بودند که زبانشان یله و رها نباشد که هر چه دلش خواست، بگوید.
چون اعاظم و بزرگان ما اعتقاد دارند که این زبان برای من نیست که هر طور دلم میخواهد برخورد کنم. چقدر با بنده در مشاورههایی که دارم، تماس میگیرند و میگویند: همسرم بد دهان است و تا حرف میزنم، نعوذبالله میگوید: تو خفه شو! آخر اینها یعنی چه؟! این زبان دیگر حال دعا دارد؟! با حقیر کردن دیگران، فحاشی نمودن و ... زبان را به بدی باز کرده و معلوم است که دیگر چنین کسی دعا نمیفهمد و وضع دعا را درک نمیکند.
چرا مدام عجله میکنیم که نماز و دعا و ... زود تمام شود؟
بنده بزرگان و اعاظم زیادی را زیارت کردم - که معالأسف با این که تعداد زیادی از آنان را زیارت کردم امّا چیزی به دست نیاوردم - تا در دل شب شروع به دعا میکردند، وضعشان عوض میشد، حالشان متغیّر میشد، اشکشان جاری میشد و ... . یکی از اولیاء خدا صبح به صبح زیارت عاشورا میخواند، این کار را هر روز تکرار میکرد و ما میدیدیم. از همان اوایل زیارت عاشورا که السلام علیک یا اباعبدالله میگفت، همینطور اشک میریخت و ناله میزد. نه یک روز، نه دو روز، بلکه هر روز این کار را میکرد. گاهی انسان از مطلبی دلش میشکند، حالا به دعا پناه میبرد و اشکی هم میریزد، امّا این چه حالی است که انسان، دائم تا زیارت عاشورا را شروع میکند، هفتاد سال این حال را دارد که اشک میریزد، ناله میکند، فغان میزند و ...؟! معلوم است آن زبانی که زبان الهی باشد، دعا را هم درک میکند. تا با این زبان دعا را بیان میکند، به اعضاء و جوارح و قلب او هم ورود پیدا میکند و اشکش جاری میشود.
حالا ما که بخواهیم دعا بخوانیم، میگوییم: زود بخوانیم، حالش را نداریم، میخواهیم زود تمام شود، چون «بِلِسَانٍ قَدْ أَخْرَسَهُ ذَنْبُه» است. مگر میخواهیم کجا برویم که میگوییم نماز زود خوانده شود، دعا زود خوانده شود و ...؟! خیلی عجله میکنیم، به همه چیز سرعت میدهیم و ... . مگر ما چقدر عمر میکنیم؟! شصت، هفتاد، نود، بگو صد سال که دیگر به تعداد انگشت دست هم نیست.
در روایتی در کتاب احادیث القدسیه داریم که فردی خدمت حضرت نوح آمد و گفت: من میدانم شما نبی هستید، دعایی کنید که قلبم آرامش پیدا کند. گفت: برای چه؟ گفت: فرزندم جوان از دنیا رفته، قلبم بیقرار است. حضرت فرمودند: جوانت چند سال داشته؟ گفت: چهارصد سال داشت که از دنیا رفت و جوانمرگ شد!
پس عمرها کوتاه شده، در آن زمان چهارصدسال را جوانمرگ میدانستند، گویی چهل سال دارد. البته الآن ما به چهل ساله هم جوان نمیگوییم و معالأسف اینطور شده است. حالا این عمری که اینقدر کوتاه است، مگر چه میخواهیم که مدام عجله میکنیم؟! دلیل این عجلهها این است که قلب آرام و مطمئن نداریم، «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» . لذا قلب، آرام و الهی نشده است. معلوم است ذنبی که برای لسان باشد، ذنبی که برای گوش باشد و ...، همه بر روی هم اثر میگذارند. زبانم بر روی چشمم اثر میگذارد، چشمم روی گوشم اثر میگذارد. وقتی نتوانم چشمم را کنترل کنم، وقتی جلوی شکمم را نتوانم بگیرم و هر چیزی را وارد آن کنم (این شکم بی هنر پیچ پیچ، میخورد و کار ندارد به هیچ) و ...، معلوم است باعث میشود که از دعا خوشمان نیاید و دلمان بخواهد زود تمام شود.
گناهی که نعمتها را تغییر میدهد
روایتی بیان کنم که بدانید یک دلیل این که دعا مستجاب نمیشود و حال دعا نداریم و وضعمان درست نیست، همین است که گناه ما را بیچاره کرده است. اتّفاقاً روایتی را انتخاب کردم که فرازهایی از دعای کمیل است که امشب میخواهیم بخوانیم. یکی از آن مطالب، این است که انسان در مقابل بزرگتر خودش زباندرازی کند که همین عامل گناه است. البته بنده نکاتی را در مورد پدر و مادر در کتاب دو گوهر بهشتی بیان کردم. بزرگان و اعاظم ما میگویند: یک نکته بسیار مهم که قرآن میگوید: حتّی به پدر و مادر، اف هم نگویید، این است که از همین اف گفتن زبان، یک موقع میبینی زبان آنقدر جلو میرود که دیگر گناهی از او سر میزند که برایش خیلی راحت است، مثلاً فحش میدهد، حرفهای رکیک میزند و ... .
در جلد دوم علل الشرایع از حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) آمده که فرمودند:
«الذُّنُوبُ الَّتِی تُغَیِّرُ النِّعَمَ الْبَغْیُ« از گناهانی که نعمتها را تغییر میدهد، تجاوز به حقوق دیگران است.
گناهی که پشیمانی به بار میآورد
«وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تُورِثُ النَّدَمَ الْقَتْلُ » گناهی که پشیمانی به بار میآورد ودیگر هیچ کاری نمیشود کرد، قتل است. گناهی که بدبختی و گرفتاری میآورد.
«وَ الَّتِی تُنْزِلُ النِّقَمَ الظُّلْمُ » آن گناهی که باعث میشود نقم و بدبختی و گرفتاری بیاید، ظلم است. ظلم به دیگران نکنیم. اولیاء خدا میگویند: اگر کسی به خودش ظلم کند، دیگر به دیگران هم راحت ظلم میکند، ظلم به خودت این است که زبانت را رها کنی، چشم را رها کنی و ... . بارها بیان کردم: قیافهای را که من و شما داریم، چه کسی خلق کرده؟ اگر به جمال ظاهریمان بنازیم که گِلمان خوش است یا به ظاهر عوامی خوشگل هستیم یا بدگل و ...، چه فایده دارد؟! مگر دست ما بوده است. همین خوشگلها هستند که اگر یک آب جوش بر صورتشان بریزد، تمام است. یا چه جوانهای زیبارویی که در قبر خوابیدند و اگر امروز بروید قبرشان را بشکافید، با وحشت بیرون میآیید که جز چهار پاره استخوان از آنها چیزی نمانده است. ما از اسکلت خودمان هم میترسیم. لذا باید اینها را مواظبت کرد. بالاترین ظلم که ظلم به دیگران میآورد، ظلم به نفس خود انسان است، ظلم به دست، زبان، چشم، گوش و .. است. این گوشم را به چه میسپارم؟ کدام آواها را میشنوم؟ آواهای الهی یا ترانهها و موسیقی؟! گوشی که به سراغ گناه گوش دادن رفت، به سمتی رفت که صحبت نامحرم را بشنود و لذّت ببرد، این دستی که به سمت گناه رفت که چت کند و ...، چشمی که میرود صور قبیحه را میبیند و ...، معلوم است حالش عوض میشود، این زبان دیگر توفیق ندارد، این گوش حوصله دعا شنیدن ندارد. چشم حوصله نگاه کردن به آیات و دعا را ندارد. همه اینها گرفته میشود. لذا اگر به خودت ظلم کنی، بعد به دیگران هم ظلم میکنی.
گناهی که پردهها را میدرد
«وَ الَّتِی تَهْتِكُ السُّتُورَ شُرْبُ الْخَمْرِ» آنچه که عامل میشود پردهها بالا برود و آبرو و حیثیت طرف برود، شرب خمر است که امّ الفساد است و عامل برای همه گناهان میشود. عقل انسان ضایع و زایل میشود. طوری که فخر میکنند که به تعبیر خودشان به پارتی و عروسی مختلط و ... رفتند و در ابتدا به اتاقی رفتند و نعوذبالله مشروب الکلی خوردهاند. اینها را فخر میدانند. خاک بر سر بشر که کارش به کجا رسیده که به آنچه شیطان خودش قسم خورده که من از این راه بندگانت را به زمین میزنم، فخر میکند!
گناهی که رزق را حبس میکند
« وَ الَّتِی تَحْبِسُ الرِّزْقَ الزِّنَا» این مطلب را خیلی مراقبت کنیم. حالا ما کاری نداریم که دولتمردانمان بلد نیستند - که متأسفانه نیستند و چقدر هم حضرت امام از اقتصاد مقاومتی بیان میفرمایند و اینها گوش نمیدهند - امّا یک دلیل این که رزقمان، حبس میشود، زنا است. بیان کردم که آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: آیت الله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در درس خارج فقه خود یک بار این کلمه را میگفتند و بعد از آن میگفتند: همان عمل شنیعه. میگفتند: آقا این فقه است، آیه قرآن است که فرموده: «الزانی و الزانیة»، امّا ایشان میفرمودند: به خدا قسم نمیتوانم بگویم، از اسمش هم متنفّر هستم. بعضی از اسم گناه بدشان میآید. بعد آنوقت نعوذبالله این عمل صورت بگیرد و معالأسف آماری به ما میدهند که انسان وحشت میکند. من اینها را دروغ میدانم و میگویم نیست. مگر میشود؟! امّا عزیزم! رزق را حبس میکند. انسان چقدر باید پست و رذل شود که او با کس دیگر و این هم با کس دیگر باشد. چقدر شهوت بر وجودش غلبه کرده که اینقدر رذل شده است که با همسر دیگری ...؟! اصلاً بیان این مطالب هم حال انسان را به هم میزند.
گناهی که مرگ را شتاب میبخشد
«وَ الَّتِی تُعَجِّلُ الْفَنَاءَ قَطِیعَةُ الرَّحِمِ» آن چیزی که عامل میشود همه چیز از بین برود و مرگ به تعجیل افتد، قطع رحم و بریدن خویشاوندی است.
گناهی که مانع استجابت دعا میشود
« وَ الَّتِی تَرُدُّ الدُّعَاءَ وَ تُظْلِمُ الْهَوَاءَ عُقُوقُ الْوَالِدَیْن». آن چیزی که عامل میشود دعا از بین برود و برگردد و زندگی را تیر و تار میکند، عقوق والدین است. «و هذا الرجل لا دعاء إلّا أخرس ذنبه» دیگر چنین کسی زبانس به دعا در نمیآید، مگر این که گنگ باشد. اگر انسان در مقابل پدر و مادر، بیادب شد، به گناه دیگر هم میافتد. وقتی در ابتدا یک اُف یا اَه یا ولش کن و برو بابا گفت، کم کم کارش به جاهای دیگر میکشد و معلوم است دیگر این زبانش به دعا باز نمیشود، گوش از دعا و مناجات بدش میآید و ... .
خاضعانه و خاشعانه بخواهیم: ای خدا! وضع ما را وضع اولیاء و خوبان درگاهت قرار بده و از این حال گناه و بیچارگی خلاصی مرحمت بفرما. خدایا! خودت کاری کن که تنفّر از گناه در وجود ما شکل گیرد، چون خودمان نمیتوانیم. خدایا! حبّ به عبادت و دعا را در وجود ما قرار بده.