کد خبر: ۳۲۳۶۶
زمان انتشار: ۱۱:۵۱     ۰۶ دی ۱۳۹۰
در نگاه اول ناتوان به نظر مي‌رسند اما وقتي نزديک مي‌شوي قهرماناني هستند که با محدوديتي به نام معلوليت کنار آمده‌اند و در رشته‌اي نه چندان نام آشنا با جديتي که بيشتر به چهره قهرمانان حرفه‌اي در مسابقات بين‌المللي مي‌ماند، تمرين مي‌کنند. نه شهرت، نه پول، نه محبوبيت، هيچ کدام انگيزه آنها نيست، تنها «بوچيا» هدفي است تا به قدرت توانستن ايمان بياورند.در اين ميان سهم يک رشته پاراالمپيکي تنها به سالني در پارک کوچک شهريار ختم مي‌شود؛ جايي که صبح روزهاي فرد از کودکي سه ساله گرفته تا يک ملي پوش بوچيا با توپ‌هاي سفيد، آبي و قرمز در زميني كه با خط‌هاي سفيد در ميان رشته‌هاي سرشناسي همچون فوتسال و واليبال خودي نشان مي‌دهد، تمرين مي‌کنند.

به گزارش 598 به نقل از ايسنا، وقتي وارد سالن مي‌شويم لباس تمرين سفيد و ويلچري با طراحي متفاوت كه او را از ساير ورزشکاران متمايز كرده، ناخودآگاه ما را به سمتش مي‌کشاند. او مريم ملكي فلاح است، يکي از اعضاي تيم ملي بوچيا.

او سخت مشغول تمرين با حريفش است و کمتر به حاشيه توجه دارد اما با اين حال چندي طول نمي‌کشد که متوجه حضور من و عکاس مي‌شود. لبخند مي‌زند. به گرمي خوشامد مي‌گويد و زماني که از او مي‌خواهم تمرينش را ادامه دهد باز هم با لبخندي همراهي‌ام مي‌کند و پس از آن در قالب يک ورزشکار حرفه‌اي فرو مي‌رود.

سالن آنقدرها هم خلوت نيست. دختري سه ساله که از ناحيه پا دچار معلوليت است با اشتياق مادر توپ قرمز بوچيا را بالاي سر مي‌برد و پرتاب مي‌کند و مربي جواني سعي دارد قوانين را براي مادرش توضيح دهد، هر چند باز شيطنت کودکانه او مسير تمرين را منحرف مي‌کند.

«بوچيا» رشته ورزشي است که براي معلولان فلج مغزي و افرادي با ضايعات شديد گردني که دست آن‌ها را هم گرفتار کرده طراحي شده و اين نکته حيرت‌آور بودن اين رشته ورزشي است. زماني به متمايز بودن اين رشته با ساير رشته‌هاي ورزشي معلولان پي مي بريم که در يک بازي دونفره، بازيکنان 6 توپ آبي و 6 توپ قرمز را به همراه يک توپ سفيد (توپ هدف يا جک) در زميني با خط کشي‌هاي منظم پرتاب مي‌کنند.

در حالي که سعي دارم بيشتر از اين رشته سر در بياورم، نگاهم به دختري حدود 20 ساله ميخکوب مي‌شود که روي ويلچر نشسته و هر از چند گاهي متوجه عکاس است. او سعي مي‌کند جدي‌تر از قبل تمرين کند و توپ قرمزي را که مربي جوان برايش آماده کرده به سختي بر مي‌دارد. چند دقيقه طول مي‌کشد تا دستش را بالا بياورد و با مکث توپ را پرتاب مي‌کند. حريف تمريني‌اش که از نظر معلوليت شباهت بسياري به او دارد با کلماتي نه چندان واضح تشويقش مي‌کند و مربي براي تاييد آن‌دو کف مي‌زند.

پس از چند دقيقه حضور در زمين تمرين، برخلاف دقايق اوليه پي مي‌برم که «بوچيا» علاوه بر اعجاز دروني، هيجان انگيز هم هست و اين موضوع را دختر جوان معلولي که سعي دارد با کلماتي نامفهموم تمام قوانين را توضيح دهد و اين کار را با اشتياقي وصف نشدني انجام مي‌دهد برايم ملموس‌تر مي‌كند. 

                                                       

حضور 10 معلول با خانواده‌هايشان باعث شده کمي از سوژه اصلي دور شوم. بر مي‌گردم و او را كه براي دقايقي دست از تمرين کشيده در زاويه نگاهم قرار مي‌دهم. از او درباره سالن و افرادي که براي تمرين آمده‌اند مي‌پرسم: «چند ماهي است که اين سالن را با کمک اداره کل تربيت بدني شهريار راه اندازي کرده‌ايم. اولين روز تنها خودم بودم و استقبالي نشد اما با رايزني‌هايي که با بهزيستي انجام داديم اوضاع بهتر شد و کم کم خانواده‌ها آمدند. اوايل دونفر بوديم اما حالا تعداد بچه‌ها به 20 نفر هم مي‌رسد. هر چند آن‌ها به دليل سختي رفت و آمد تمريناتشان را مرتب انجام نمي‌دهند. از تربيت بدني خواسته‌ايم که خودرو مخصوص معلولان تحت اختيارمان قرار دهد اما هنوز خبري نشده است.»

او اميدوارانه مي‌گويد: « در بين آن‌ها استعدادهايي وجود دارد كه حتي مي‌توانند با مشخص شدن کلاس‌بندي‌شان، در ليگ بوچيا که قرار است امسال برگزار شود هم شرکت کنند، هر چند احساس شادابي و اميد به زندگي اصلي‌ترين هدف آن‌ها و خانواده‌هايشان در اين رشته است. "بوچيا" به آن‌ها اعتماد به نفس مي‌دهد. مثلا دختر معلولي که در زمين سعي دارد قوانين بازي را به ديگر معلولان آموزش دهد اوايل، هيچ تمايلي به آمدن نداشت و کاملا نااميد و افسرده بود اما با گذشت يک ماه از حضورش نه تنها به طور مرتب در اين سالن حضور دارد بلكه حالا بوچيا يکي از علايق اوست.»

از حريف تمريني‌اش مي‌پرسم و او جواب مي‌دهد: « من اينجا حريف تمريني حرفه‌اي ندارم و بعضي از روزها براي تمرين به کهريزک مي‌روم و با ورزشکاراني که به صورت حرفه‌اي‌تر فعاليت دارند تمرين مي‌کنم، هر چند رفت و آمد برايم دشوار است. اين سالن هم تنها يک ساعت در اختيار ماست و من روزها در خانه‌ام تمريناتم را ادامه مي دهم.»

از او مي‌خواهم که امروز در کنارش باشيم و به خانه‌اش برويم. درخواستم را قبول مي‌كند و مي‌گويد: «من خانه فوق‌العاده و منحصر به فردي دارم». لبخند مي‌زنم، هرچند هنوز درست منظورش را نفهميده‌ام...

ساعت نشان مي‌دهد که فرصت براي ماندن در سالن به پايان نزديک مي‌شود و کم کم همه قصد رفتن مي‌کنند. بعضي از آن‌ها با ملي‌پوش "بوچيا" درباره مشکل رفت و آمدشان صحبت مي‌کنند و آمدن به تمرين را بسته به شرايط مي‌دانند. انگار اميدوارند كه او معجزه‌اي كند. خيلي از والدين هم مي‌گويند هوا که سرد شود ديگر نمي‌توانيم فرزندمان را به سالن بياوريم...

سعي مي‌كنم لبخند بزنم اما لبخند بر روي چهره‌ام يخ مي‌بندد. به چهره فلاح نگاه مي‌كنم. او هنوز نگاهش برق مي‌زند.

آخرين نفري که سالن را به همراه مربي جوانش ترک مي‌کند فلاح است. ويلچرش را در مسير ناملايم پارک هدايت مي‌کند و از رمپي که به نظر به تازگي با سيمان ساخته شده عبور مي‌کند و ما همراهش مي‌شويم تا دقايقي به چارچوب شخصي زندگي‌اش وارد شويم.

ساختماني 4 طبقه و آسانسوري كه فرشته نجاتش شده تا ويلچرش را بلند كند و او را به منزل برساند. اين پررنگ‌ترين تصويري است كه در ذهن دارم. وقتي به اين فرشته آهني مي‌رسد چهره‌اش درهم مي‌شود. صدايش واضح نيست اما مي‌شنوم كه به آهستگي مي‌گويد:«به سختي خانه‌اي که با ويژگي‌ام هماهنگ باشد پيدا کردم.»

زماني که به خانه‌اش وارد مي‌شويم به تعبير«فوق العاده بودن» که خودش گفته بود پي مي‌برم. زمين منزل اين ملي پوش با خط‌هاي سفيد به يک زمين بوچيا تبديل شده. تنها يك قاليچه كوچك كف خانه‌اش را پوشانده بود. راست مي گفت خانه‌اش «فوق‌العاده» بود.

هيچ‌ زرق و برقي در خانه‌اش توجه ات را جلب نمي كند، كتاب هاي گوشه اتاق و مدال هايي كه در ويترين گذاشته در كنار نقاشي صورت پيرزني روستايي،‌ تمام آن چيزي است كه به چشم مي آيد و او درحالي كه در ميان زمين ايستاده بي مقدمه مي گويد: «"بوچيا" زندگي را به من برگرداند. 25 سالم بود كه با اين ورزش آشنا شدم. اوايل برايم اين رشته جذابيتي نداشت چون من شطرنج را دوست داشتم نمي دانستم كه مي توانم با اين معلوليتم شطرنج بازي كنم يا نه. كم كم به بوچيا علاقمند شدم و حالا اين رشته را تنها به خاطر عشق به آن‌ ادامه مي دهم.»

به كيف توپ هاي بوچيا كه در گوشه اتاق آرام جاي گرفته اشاره مي كند و از بازي مي گويد: «در بوچيا بازيکنان سعي مي کنند توپ هاي خود را هر چه نزديکتر به توپ هدف پرتاب کنند و بازيکني داراي بيشترين امتياز خواهد شد که داراي بيشترين و نزديک ترين توپ ها به توپ هدف باشد» و در ادامه از مربي جوانش مي خواهد كه كيف توپ ها را به او بدهد و شروع به تمرين مي كند.

از معلوليتش مي پرسم و مي گويد: « زماني كه 11ساله بودم از بهارخواب خانه پايين افتادم و دچار شكستگي شدم، زماني كه مصدوميتم برطرف شد كم كم فلج دست و پا به سراغم آمد، دكترها گفتند ژن معيوبي در بدنم بوده كه با اين حادثه فعال شده، 16 سالم بود كه ديگر روي ويلچر نشستم و حالا 90 درصد معلوليت دارم. اوايل معلوليتم غذا نمي خوردم لباس هاي تيره مي پوشيدم و فكر مي كردم به آخر دنيا رسيده ام. حتي كارم به خوردن قرص اعصاب هم رسيده بود. خانواده ام سعي مي كردند كه از اين فضا بيرون بيايم، به هر بهانه اي من را بيرون خانه مي كشاندند اما فكر مي كردم تمام دنيا به من نگاه مي كند و هيچ معلولي به غير از من نيست. زماني كه پدرم را از دست دادم تصميم گرفتم كمي مستقل باشم. مي خواستم زندگي ام عوض شود. تصميم گرفتم به كهريزك بروم اما اول مادر و برادرانم مخالفت كردند هر چند وقتي ديدند تصميمم را گرفته‌ام اجازه دادند و من سال82 به كهريزك رفتم، آنجا بود كه آقاي خاكي به عنوان مربي من را با بوچيا آشنا كرد و اين آغاز تغييرم بود.»

توپ سفيدي را كه در دست دارد با دقتي منحصر به فردي پرتاب مي كند، توپ مي ايستد و نگاهم بر روي روسري سفيدش مي ايستد. از مدال‌هايش كه حالا در ويترين خانه‌اش خودنمايي مي كند مي گويد: « اولين مدالي كه گرفتم نقره اي بود، در سال 86، وقتي به مادرم گفتم كه مدال نقره اي بوچياي قهرماني كشور را گرفته ام به دليل كهولت سن و ناآشنايي با اين رشته مي گفت خب كه چكار كني؟ اما بعد وقتي مدال طلاي قهرمان كشوري را سال 87 در مشهد گرفتم خانواده ام به جدي بودن هدفم پي بردند، آن زمان احساس كردم كه مي توانم ناتواني را عقب بزنم و اين حس برايم لذت بخش بود.»

فلاح از انتخابي تيم ملي مي گويد و اين كه حدود يكسال است عضو تيم ملي شده است. او سال گذشته براي اولين بار به مسابقات گوانگجواعزام شد، هر چند هنوز حسرت نداشتن مدال در اين مسابقات را بر دل دارد: « دست خالي برگشتيم، چون بي تجربه بوديم حتي نداشتن ويلچر مناسب در باخت ما تاثير داشت،‌ آن‌ها ويلچرهاي مناسب‌تري داشتند و مشخص بود كه تمرينات زيادي را پشت سر گذاشته اند.»

او ادامه مي دهد:‌ « اگر مي توانستيم در مسابقات تداركاتي شركت كنيم و تجربه حضور در چنين مياديني را داشتيم حتما عملكرد بهتري را نشان مي داديم اما ما سعي خودمان را كرديم.» اين آخر راه نيست، او هر روز به سالن گوشه پارك مي رود و با حريفي كه چندان حرفه اي نيست تمرين مي كند، حتي روزهايي هم خود را به كهريزك مي رساند تا تمريناتش حرفه‌اي تر شود. در شرايطي كه خبري از اردوي تيم ملي نيست، مي گويد: «شايد چون نتوانستيم مدالي در مسابقات بياوريم برنامه اي براي تيم ملي ندارند.»

فلاح درباره تلخ ترين خاطره زندگي ورزشي اش مي گويد: « زماني كه براي تيم ملي رفته بودم به ظاهرم نگاه كردند و گفتند ممكن است كه در كلاس بندي قرار نگيرم، در آن لحظه اعتماد به نفسم را از دست دادم و كاملا نااميد شدم، در دلم مي گفتم كه يعني خدا دري را كه باز كرده بود كاملا بست؟ اما وقتي كه دوباره تست گرفتند خوشحالي نصيبم شد. لحظه تلخ ديگري كه برايم اتفاق افتاد بدون مدال برگشتن از گوانگجو بود.»

او از معدود ملي‌پوشاني است كه هيچ حقوقي از تيم ملي نمي‌گيرد، عضو هيچ باشگاهي نيست و درآمدي ندارد: «من از زندگي ام راضي هستم و شكايتي از كمبودها ندارم ». اصرار مي كنم كه بدانم چگونه تنها زندگي مي كند و محل كسب درآمدش كجاست:« از بهزيستي حدود 32 هزارتومان ماهانه دريافت مي كنم و اين خانه را هم برادرانم برايم رهن كرده اند، اوايل از فرماندار و بهزيستي درخواست كردم كه كاري را به من معرفي كنند اما هيچ ارگاني را معرفي نكردند. فكر مي كنم تنها درخواستي كه از تربيت بدني شهريار داشتم زميني براي تمرين بوچيا در شهريار بود كه خوشبختانه اين اتفاق افتاد و يك سالن براي يك ساعت را در اختيارمان قرار دادند.»

به اهميت حضور روانشناس در كنار معلولان ورزشكار اشاره مي كند و مي‌گويد: « هميشه دوست داشتم كه براي ورزشكاران بوچيا مربياني بياورند كه معلولان را بشناسند، من برخي از مربيان را ديده ام كه شايد از نظر فني علم خوبي داشته‌اند اما هيچ شناختي از معلولان نداشته‌ است و اين موضوع بيشتر از هر چيز به اين قشر از ورزشكاران ضربه مي زند. »

بزرگترين آرزوي ورزشي اش را حضور در پاراالمپيك عنوان مي كند و مي گويد:« تمام تلاشم را براي رسيدن به اين افتخار خواهم كرد، چون مي خواهم نماينده ايران در اين رقابت ها باشم. در زندگي غير ورزشي ام هم به ادامه تحصيل فكر مي كنم وقتي معلول شدم از تحصيل عقب ماندم اما حالا مسيرم را پيدا كرده ام و اميدوارم در دانشگاه رشته كامپيوتر بخوانم تا بتوانم در اين حوزه مشغول به كار شوم».

مريم ملكي فلاح، ملي‌پوشي است كه دوست دارد دوربيني داشته باشد تا بدون آن كه دستش را بالا بياورد شاتر بزند تا بتواند «بوچيا » را ثبت كند و از تمام زيباي‌هايي كه اطرافش است عكاسي كند، شايد مردم روزي بوچياي 8ساله ايران را بشناسند.

او از رسانه ها هم گله مند است و مي گويد: « حتي معلولان هم از رشته اي به نام "بوچيا" بي خبرند، در حالي كه اين رشته مي تواند افسردگي و مشكلات رفتاري آن ها را كاهش دهد و باعث اعتماد به نفس‌شان شود اما هيچ كس خبر چنداني از بوچيا ندارد».

اين ملي پوش معتقد است نشانه خداوند بر روي زمين است تا افراد سالم با ديدن خوشحالي و روحيه خوبش به ياد سلامتي خود بيفتند و خدا را شكر گذار باشند. اين آخرين حرف‌هايي است كه او برايمان مي گويد.

زماني كه خانه اش را ترك مي كنيم به او فكر مي كنم، به آرامش‌اش و به خانه فوق العاده اش، به اين كه چرا "بوچيا" درايران شناخته شده نيست؟

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها