برای شروع کمی از زندگی و تحصیلاتتان بگویید.
سیدمحمدهادی هستم و در یکی از روزهای خدا در یک خانواده دوست داشتنی به دنیا آمدم. در زمان جنگ، کردستان بودیم و بعد از آن به بیشتر استان های ایران ، همراه خانواده سفر داشتیم و در برخی از آنها زندگی کرده ایم؛ به قول معروف "دنیا دیده بهتر از دنیا ندیده است".
در دانشگاه رشته اقتصاد خواندم و بعد از آن به حوزه علمیه رفتم، بخشی از دوران طلبگیم را در قم بودم و بخشی را در اصفهان، اما چون همسرم اهل اصفهان بود، آخر به اصفهان برگشتم و فعلا در این شهر تحصیل، کار و زندگی میکنم.
خب! طلبگی کجا و کافی شاپ کجا؟ چه شد که کافه دار شدید؟
تقریبا در تمام دوران درس خواندنم چه آنوقت که دانشجو بودم و چه حالا که طلبه هستم، کار کرده ام! از بازاریابی و مسافرکشی تا پرواز تفریحی و خبرنگاری. به نظرم جوهره انسانی کار است. اهل بیت هم با آنکه به در آمد خود چندان نیاز نداشتند، کار می کردند و ماحصل آن را می بخشیدند به فقرا.
بعد از اینکه مجدد به اصفهان آمدم، همسرم کمی سرمایه داشت که میخواستیم کاری راه بیندازیم. چند گزینه مطرح شد، یکی تریا ، یکی فست فود، یکی شرکت تجاری و یکی هم کافه! خیلی فکر کردیم و با اهل فن مشورت داشتیم، نتیجه اش راه اندازی کافه شد. البته در این تصمیم گیری یکی از دوستان خوبم –که اوهم طلبه است- به نام میلاد بسیار موثر بود. میلاد علاقه مند به راه اندازی کافه بود اما سرمایه لازم را نداشت و خلاصه این شد که ما هم به کمک دوستم میلاد، کافه دار شدیم...
بین این همه شغلی که نام آوردید، کافه چه ویژگی داشت که انتخاب کردید؟
به نظرم طلبه باید در بین مردم باشند با آنها کار کند و با آنها زندگی کند. هرچه ارتباطش با لایه های مردم بیشتر باشد، اثرگذاری اش هم بیشتر است. با این طرز فکر طبیعی است که شغلی برایم بهتر است که ارتباط بهتر و بیشتری با مردم به ویژه جوان ها داشته باشد و این فرصت به خوبی در کافه ایجاد میشود. اینجا جوان ها با فکرها و تیپ های مختلف می آیند و ساعتی از روز خود را در آن سپری میکنند، این بهترین فرصت برای یک طلبه است.
یعنی با آنها صحبت میکنید؟
کارمان چندین بخش دارد! یکی آن است که بهترین قهوه را برای مشتری دم کنم و بهترین پذیرایی را از او داشته باشم، خب! او به اینجا آمده و هزینه میکند که بهترین خدمات را دریافت کند.
بخش دوم در تبلیغ غیر زبانی است! مطمئنم که بهترین راه تبلیغ، راه عملی است. وقتی مشتری میبیند که –کافه دار- با یک چهره مذهبی پیش می آید و با خوش اخلاقی از او پذیرایی میکند و هوای او را دارد، این خودش کشش و جذب ایجاد میکند.
بخش سوم که بیشتر برای مشتریان دایم و همیشگی جواب میدهد همان گفتگوی زبانی است که در کافه ما بسیار رواج دارد.
شما به مشتریانتان میگویید که طلبه هستید؟
اغلب آنها در لحظه اول متوجه تفاوت کافه دار با دیگر کافه هایی که دیده اند میشوند و برخی از آنها خودشان علت این تفاوت را می پرسند؛ خب! من هم در جواب میگویم که ما طلبه هستیم و این معمولا میشود سر آغاز یک دوستی و ارتباط بیشتر. الان اغلب مشتریان ما میدانند که باریستای آنها یک طلبه جوان است و شاید خیلی هایشان به همین خاطر اینجا می آیند. بسیاریشان هم ساعات خلوت را انتخاب میکنند تا بیشتر بتوانیم گفتگو کنیم.
در طراحی کافه هم سعی کرده اید که عقاید خود را نشان دهید؟
نه! همینطور که می بینید، فضا و دکور کافه کاملا کلاسیک و عاشقانه است، بجز همین چند عکس که از شاعران، بازیگران، اندیشمندان و سیاستمداران مشهور زده ایم و کمی جنبه اجتماعی به کافه داده دیگر هیچ المان مذهبی یا اعتقادی به کار نرفته است. در برخورد و نوع پذیرایی هم تفاوتی بین مهمانانی که ظاهر مذهبی دارند و مثلا دخترخانمی که در عرف به او بی حجاب میگویند نداریم. همه شان برای ما محترم و عزیزند چرا که معتقدم دل همه جوانان ما متوجه خداوند و معنویت و انقلاب است. به قول رهبر عزیزمان "اینها یک نقص ظاهری دارند" مثل خود من که نقص باطنی دارم. حالا این مفهوم در کافه ما بسیار احساس میشود.
چطور احساس میشود؟
ما مشتریان دایم زیادی داریم از خانم هایی که به قول معروف شل حجابند و یا آقا پسرهایی که تیپ ظاهریشان مذهبی نیست! می آیند و بسیاری اوقات سر گپ بینمان باز میشود. خیلی وقت ها سوالات شرعی و یا اعتقادیشان را میپرسند و یا حرف ها و درد دلهایشان را میگوند. آن وقت است که میبینیم چه قلب های همراهی و چه باطن های تشنه ای دارند. فقط به خاطر یک دیوار توهمی بین ما و آنها فاصله ایجاد شده است که خدارا شکر این دیوار در کافه برکه فرو ریخته و همه ما یکی شده ایم.
شما برای درست کردن قهوه و دیگر نوشیدنی ها آموزش هم دیده اید یا خودتان تجربی کار کرده اید؟
دین ما دستور داده که انسان هرکاری را میخواهد انجام بدهد باید با علم و اتقان باشد. به همین خاطر بنده هم قبل از راه اندازی کافه به دنبال استاد بودم. خداراشکر با یکی از اعضای خوب انجمن قهوه اروپا که داور فینال مسابقات باریستای ایران هم بود، آشنا شدم و نزد ایشان دو دوره متفاوت و تخصصی را گذراندم، این آشنایی یکی از لطف های خدا به ما بود چرا که ایشان همیشه و با همه وجود هوای ما را داشته اند.
امروز کافه برکه در اصفهان یکی از معدود کافه های تخصصی و حرفه ای در بحث قهوه است و منوی تخصصی قهوه داریم! در همه تبلیغاتمان هم مینویسیم که اولین و تنها بروبار این شهریم!
برای مخاطبین کمی هم درباره بروبار توضیح بدهید.
بروبار (brew bar) به سبک جدیدی از کافه ها در دنیا گفته میشود که در آن با دستگاه های مختلف و به شیوه های تخصصی قوه را دم میکنند و دیگر از دستگاه تجاری اسپرسو یا خبری نیست و یا در حاشیه کار است. در این سبک، قهوه طعم ها و عطرهای متفاوتی پیدا میکند که برای همه سلیقه ها جذاب است. در ایران تعداد انگشت شماری کافه هستند که این دستگاه ها را وارد کرده و بار قهوه را راه اندازی کرده.
شما همچنان مشغول درس و بحث طلبگی هستید؟
بنده خودم را طلبه نمیدانم، طلبگی یک بار مسیولیت و یک هویت بزرگ دارد که برای قد و قواره کوچک من خیلی بزرگ است. بهتر است بگویم که مشغول تحصیلات حوزوی هستم. رسایل، مکاسب را در قم تا نیمه خواندم و حالا که به اصفهان آمدم دنبال درس و استاد میگشتم که خدارا شکر با کمک یکی از مشتریان، استاد و مدرسه خوبی را هماهنگ کردم . از ترم آینده هم انشالله صبح ها کلاس و درس و بحث را به جدیت مشغولیم، بعد از ظهر ها هم به دنبال رسالت طلبگی ام در کافه.
از طرف دوستان روحانی یا دیگران چه واکنش هایی به راه اندازی کافه شما شده؟
هشتاد درصد واکنش ها مثبت بوده، از دوستان مذهبی و حتی روحانیون عزیزی که به کافه ما می آیند و آنقدر از این حرکت تعریف و تمجید می کنند که خجالت زده می شویم. البته بیست درصدی هم بوده اند که موافق این کار نبوده و گاها کنایه هایی را هم میزنند، اما چون میدانم همان ها هم از سر دلسوزی است، ناراحت نمیشوم.
البته یک طیف هم هستند که از ورود یک طلبه به این فضا بسیار ناراحت و خشمگین شده اند، در صفحات مجازی و واقعی بسیار سعی کرده اند که مارا تخریب کنند. تهمت میزنند، مشتریانمان را منصرف میکنند، برایمان مشکل ایجاد میکنند، تبلیغاتمان را تخریب کرده اند و... اما چون میدانم که دارم به وظیفه ام عمل میکنم و کار برای خداست، پس خستگی و ناراحتی معنا ندارد. به قول حافظ عزیز "وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم ، که در طریقت ما کافریست رنجیدن"
در آخر نکته ای یا خاطره ای زیبا که برایمان نقل کنید هست؟
در این مدت خاطرات بسیار زیبای زیادی دارم، از خانم بی حجابی که نگران نماز نخواندن دخترش بود تا مسیحی که سوالات اعتقادیش را میپرسید یا مشتری خوبی که برای آمدن به کافه ما پول قرض کرده بود و توریست های آلمانی که کتاب گوته را به ما هدیه دادند!
اما یک خاطره بسیار زیبا برای خودم ماندگار شده. در کافه رسم داریم که به مهمانان خارجیمان یک هدیه میدهیم –چون نزدیک میدان امام هستیم و توریست زیاد می آید- در این هدیه نامه رهبر عزیز انقلاب به جوانان اروپا هم هست بالاخره ما هم وظیفه داریم این نامه را به مخاطبینش برسانیم. یک روز جوان دانمارکی آمد و تا نامه را دید، گفت که این نامه را قبلا خوانده و سوالات زیادی برایش ایجاد شده، از او خواستم تا بپرسد، حدود 3ساعت طول کشید و همه سوالاتش را پرسید و تا آنجا که میتوانستم پاسخش را دادم، در آخر بسیار خوشحال بود، می گفت یکی از بهترین روزهایش بوده و بارها تشکر کرد. آن روز، مثل همیشه، یکی از روزهای خوب کافه ما بود.