،کتاب «آن بیست و سه نفر» خاطرات خودنوشت
آقای احمد یوسفزاده از دوران اسارت ۱۹ نوجوان کرمانی و ۴ نوجوان دیگر است
که در عملیات آزادسازی خرمشهر توسط ارتش بعث به اسارت درمیآیند. نویسنده
در این کتاب شرح هشت ماه ابتدایی اسارت و اتفاقاتی که برای این گروه بیست
و سه نفره افتاده از جمله ملاقات با صدام در کاخ ریاست جمهوری عراق را
روایت کرده است. دهم اردیبهشت ماه سال ۹۴ همزمان با دهمین سالگرد سفر
رهبرانقلاب به استان کرمان
به
گزارش رجانیوز، در روزهای پایانی ۹۳ و آغازین ۹۴ با شیرینی این نوشتهی
شیوا و جذاب و هنرمندانه، شیرینکام شدم و لحظهها را با این مردان کم سال و
پرهمت گذراندم. به این نویسندهی خوش ذوق و به آن بیست و سه نفر و به دست
قدرت و حکمتی که همهی این زیبائیها، پرداختهی سرپنجهی معجزهگر اوست
درود میفرستم و جبههی سپاس بر خاک میسایم.
یک
بار دیگر کرمان را از دریچهی این کتاب، آنچنان که از دیرباز دیده و
شناختهام، دیدم و منشور هفت رنگ زیبا و درخشان آن را تحسین کردم.
ماجرای «آن ۲۳ نفر» با پخش مستندی از آزادی خرمشهر و اسرای عملیات بیت المقدس پخش شد که میان اسرا چند چهره نوجوان چشم میخورد.
ماجرا
از آنجایی شروع میشود که تلویزیون عراق فیلمی از اسرای ایرانی پخش میکند
که میان اسیران چند چهره نوجوان به چشم میخورد. برنامهریزان تبلیغاتی
رژیم بعث با دیدن این فیلم به فکر فریب و یک بازی تبلیغاتی میافتند که از
این رزمندگان نوجوان سوء استفاده تبلیغاتی کنند. بهدستور صدام ۲۳ نفر را
که میانگین سنی آنان ۱۶ سال است از دیگر اسیران جدا و به جایی دیگر منتقل
میکنند.
بهطور حتم
این نوجوانان بهدلیل کم بودن سنشان اجازه حضور در جبهه را نداشتند و
حضورشان در جنگ خلاف قوانین بینالمللی بود. اما هرکدام از این نوجوانان با
ترفندی توانسته بودند قوانین موجود در جبههها را دور بزنند و خود را به
خط مقدم برسانند. بخشی از صحبتهای مهمانان «ماه عسل» به روایت چگونگی
رفتنشان به جبهه اختصاص داشت.
برخی
شناسنامه را جعل کرده بودند تا سنشان را بالا ببرند و برخی از پدر و
مادرشان رضایتنامه اعزام به جبهه گرفته بودند. برخی نیز هر دوی اینها را
دور زده بودند و بدون رضایت پدر و مادر و بدون جعل شناسنامه و با پنهان شدن
در قطار خود را به جبهه رسانده بودند.
هرکدام
از این ۲۳ نفر که اکنون در دوره میانسالی زندگیشان هستند از اقدامشان
برای رفتن به جبهه با افتخار یاد میکنند و جملگی بر این عقیدهاند که برای
دفاع از کشور و ناموسشان به جبهه رفتند.
بخش
عمدهای از روایت داستانِ «آن ۲۳ نفر» بهعهده احمد یوسفزاده نویسنده
کتابی با همین عنوان بود. یوسفزاده داستان «آن ۲۳ نفر» را اینگونه روایت
میکند؛
بهدستور
صدام از دیگر اسرا جدا میشوند و به این اسرای کم سن و سال لباسهای نو و
شیک میپوشانند و یک سیب سرخ به دستشان میدهند و از آنان عکس و فیلم
میگیرند و فیلم تبلیغاتی آغاز میشود. هنگامی که فیلم و عکس انداختن تمام
میشود سیبها را از آنان میگیرند و به سلولهای مخوف خود بازمیگردند و
با کابل و دستبند ارهای شکنجه میشوند.
صدام
میخواهد سوء استفاده تبلیغاتی کند و اینگونه جلوه دهد که ایران این
نوجوانان را بهزور به جبهه اعزام کرده است. ۲۳ نوجوان را به شهر بازی
میبرند، سوار بازیهای مختلف میکنند و فیلم و عکس میگیرند. همه این
کارها بهطور اجباری انجام میشد.
صدام
میخواست به دنیا بگوید ما را بهزور به جبهه آوردهاند در حالی که ما با
وجود سنِ کممان چندین بار به جبهه و البته با میل خودمان آمده بودیم.
یکی
از آن ۲۳ نفر میگوید: فرمانده من در کرمان حاج قاسم سلیمانی بود و او به
ما میگفت: "سن شما کم است، ممکن است که هنگامی که اسیر شوید زیر شنکجه
بگویید که بهزور به جبهه اعزاممان کردهاند".
در
این بین احسان علیخانی میگوید: نمیشود برنامهای ترتیب بدهید ما با این
چهره کاریزماتیک (سردار قاسم سلیمانی) منطقه دیداری داشته باشیم، ما خیلی
دوست داریم از نزدیک ایشان را ببینیم. جمع حاضر گفتند: ایشان الآن معلوم
نیست کجا هست.
صدام سوء استفاده تبلیغاتی از نوجوانان را به اوج خود میرساند و این نوجوانان اسیر را به دیدار خودش میبرد.
در
ادامه تصاویر مستندی از آن دیدار در برنامه ماه عسل پخش میشود که ۲۳
نوجوان به کاخ صدام میروند و صدام با آنان از طریق یک مترجم به گفتوگو
میپردازد.
صدام در صحبتهایش از
نوجوانان اسیر میپرسد: "چند سال دارید، آیا درس میخوانید؟ شما باید الآن
درس بخوانید". در ادامه صدام به این ۲۳ نوجوان وعده میدهد که بهزودی آنان
را آزاد میکند و به آنان اجازه میدهد که به ایران بازگردند. در پایان
این دیدار هم دختر صدام به نوجوانان اسیر گل میدهد.
صدام
وعده آزاد شدن آنان را در آن دیدار و مقابل دوربین داد اما این وعده هرگز
محقق نمیشود تا مگر زمان آزادی اسیران پس از ۹ سال برسد.
نوجوانان اسیر پس از آن دیدار احساس گناه میکنند و برای اتمام این سوءاستفاده تبلیغاتی تصمیم به اعتصاب غذا میگیرند.
«آن
۲۳ نفر» که کوچکترینشان ۱۳ سال دارد و مسنترینشان ۱۸ سال، دست به اعتصاب
میزدند و سه شرط داشتند که اولین شرط آن دیدار با نمایندهای از صلیب سرخ،
توقف تبلیغات و بازگشت به اردوگاه پیش سایر اسرا است. آنان از سوی
عراقیها تهدید شدند اما اعتصاب را نشکستند و شلاق زیر باران با ضربههای
کابل را تحمل کردند اما اعتصاب را نشکستند.
آنان
میگویند؛ در نهایت به چند نفر گفتیم: "شما کف زمین بخوابید ما بگوییم
دوستانمان مردهاند". با انجام این ترفند دیداری با ژنرال قدوری برایمان
ترتیب دادند و گفتند: "یک نفر را نماینده کنید" اما ملاصالح (همان مترجمی
که در دیدار با صدام حضور داشت) گفته بود: هیچکس هیچ مسئولیتی را بهعهده
نگیرد و هرکاری میکنید دستهجمعی انجام دهید.
یک
نفر را فرستادیم که گفتگویی انجام داد و از او تصمیم نهایی خواسته بودند
که گفته بود نظر همه مهم است، گروه دوم که سه نفر بودند نیز برای مذاکره
رفتند. به آنها گفته بودند: "شما نمایندگانشان هستید؟" که بچهها گفته
بودند: "نه، ما پیام و شرطها را میگوییم". در نهایت تمام بچهها را ژنرال
خواست. ما به ژنرال گفتیم: ما بچه نیستیم، شما دارید از ما سوء استفاده
تبلیغاتی میکنید.
این
اسرا ادامه میدهند: ژنرال به ملاصالح گفته بود: "میخواستم با آنان راه
بیایم اما گویا من اسیر آنان بودم". ما دیگر حتی آب هم نخوردیم و حق
دستشویی رفتن هم نداشتیم. همه ما منتظر مرگ بودیم.
روز
چهارم حمید و منصور غش کردند و راهی بیمارستان شدند اما در روز پنجم ساعت
۱۱ صبح آن اتفاق مهم افتاد و ما را به اردوگاه بازگرداندند. البته میان
مسیر تلاش داشتند که ما اعتصاب غذا را بشکنیم اما این کار را نکردیم.
در
قسمت دوم روایت «آن ۲۳ نفر» ملاصالح مردی از آبادان که اسیر عراقیها بود و
مترجم عراقیها شده بود نیز در برنامه ماه عسل حضور یافت. ملاصالح در راه
موفقیت آن ۲۳ نفر کمک بسیاری کرده بود.
متأسفانه
هنگامی که ملاصالح آزاد شد و به ایران بازگشت خیلیها او را خائن
میدانستند. اما آقای ابوترابی با نامهای با این مضمون که ملاصالح کمترین
خیانت را نداشته است و نهایت فداکاری را کرده معصومیت از دست رفته او را
بازگرداند.
در این بخش
ملاصالح نیز روایتهایی از دوران اسارتش بیان کرد. ملاصالح زمانی که اسیر
میشود در یکقدمی مرگ قرار میگیرد اما با وساطت یکی از افسران عراقی از
مرگ نجات مییابد. آن افسر عراقی پیش از انقلاب در ایران اسیر بوده و
ملاصالح به او کمک بسیار کرده بود.
به هر روی روایت «آن ۲۳ نفر» دو قسمت از برنامه «ماه عسل» را به خود اختصاص داد.