به گزارش598 به نقل از رجانيوز، آيتالله مصباح كه پنج ماه قبل در همايش اعلام موجوديت جبهه پايداري، با شكافتن دقيق مسئله "وحدت" از سوء استفاده برخي گروهها از اين عنوان "مبارك" براي مجبور كردن همهي جريانهاي اصولگرايي به بازي كردن در زمين پازل برخي از عناصر داراي كارنامه منفي جلوگيري كرد، در ديدار هفته گذشته نيز بهطور مبسوط به موضوع "اختلاف، ريشهها و تبعات آن" پرداخت.
در این جلسه مباحثی در خصوص مسئله "اختلاف" در جامعه مطرح شد که مهمترین آنها در ادامه آمده است:
*اصل اختلاف چیزی است که با زندگی انسان توام است/ آنچه که این دو گروه را از هم جدا میکند حق و باطل است/ باید دقت کنیم آیا عامل اصلی جمع کننده، پیروی از حق است یا نه یا برای رسیدن به آن، هر راهی که میسر شود فرقی ندارد؟/ گروه حق پیروز میشوند/ خداوند برای حق نمادهای انسانی قرار داده است.
*اگر این اختلافات باعث مرز بین حق و باطل باشد، ما باید از گروه باطل کناره گیری کنیم/ اختلاف موجب رحمت است/ تا جایی که با خطوط اصلی برخورد نکنیم و حق را باطل نکنیم، این اختلافات پذیرفتنی است. در چهارچوب دایره حق اختلافات پذیرفتنی است/ زمانی موقعیتهایی پیش میآید که نفی و اثبات را اقتضا میکند؛ جامعه ما یک امتیاز منحصر به فرد دارد که در این موارد هم راهی برای شناخت وظایف و حفظ وحدت وجود دارد و آن مسئله ولایت است.
*افسوس که بعضی جهلها و انگیزههای نفسانی به ما اجازه نمیدهد که این نعمت (ولی فقیه) را ارزیابی کنیم و قدر آن را بدانیم/ اختلاف در گروه های سیاسی که تابع یک هدف بودهاند به دو دسته قابل تقسیم است: دسته اول به دلیل جهل است؛ دسته دوم آنها هستند که میتوانستند بدانند و یا دانستند اما نخواستند. قسم نیز میخورند که میخواهیم اهداف انقلاب و اسلام تحقق پیدا کند. دروغ هم نمیگویند و واقعا چنین قصدی دارند اما چیز دیگری هم، میخواهند.
*این خواستهها باعث میشود که در راه مستقیم حق اعوجاجی ایجاد کنند. در جاهایی کمی راه را کج کنند تا بتوانند برای خود ذخیرههایی داشته باشند/ اگر چند سال راه صحیح رفتید گمان نکنید که ضمانت دارید هیچ وقت اشتباه نکنید/ دلتان خواست به پستی برسید و بگویید که من از او چه چیزی کم داشتم!/ فکرهایی ته دل انسان وجود دارد که گاهی خود فرد متوجه آنها نیست، اندک اندک به طرفی متمایل میشود و از یک شخص حمایت میکند و برای علت آن توجیه میکند که قدرت کارایی این فرد بیشتر از دیگران است اما ته دلش این است که این شخص بهتر مرا تغذیه میکند. این موارد دامهایی است که بر سر راه ما قرار میگیرد.
*باید ببینیم هنگام تنازع بین دین و دنیا کدام را ترجیح میدهیم/ اگر دیدید که دل تعیین کننده راه شماست، نگران باشید چون عاقبت خوبی ندارید و به جاهایی میرسید که انسان ناگهان به دره میافتد.
متن کامل سخنان آيتالله مصباح يزدي در اين ديدار به نقل از "خبرنامه دانشجويان" در ادامه آمده است:
بسم الله الرحمن الرحیم، اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلا.
تشریف فرمایی برادران و خواهران ارجمند را به این موسسه که به نام مبارک امام مزین هست، خوش آمد عرض می کنم و امیدوارم خداوند متعال در این فرصتی که توفیق حضور بنده در این جمع نورانی را عنایت فرموده است، موفق بدارد که چیزی را مورد گفتوگو قرار بدهیم که بیشتر مورد رضایت او باشد.
از اینجا شروع می کنم که ما از اسلام و بیانات قرآنی آموختیم که زندگی انسان، از روز اول و از زمانی که گروهی از بنیآدم روی این کره خاکی جمع شدند، دائما با اختلاف همراه بود.
اولین داستانی که از فرزندان آدم، قرآن نقل میکند، داستان اختلاف هابیل و قابیل است و کشته شدن هابیل به دست قابیل است.
این می تواند نمادی باشد که زندگی انسان بر روی کره خاکی، بدون این اختلافات پا نمی گیرد. این آغاز کار است، حتی زمانی که چند تا فرزند آدم بر روی این کره زندگی میکنند، برادر، برادر خودش را میکشد. این موضوع برای ما درسهایی دارد که چه انگیزه ای باعث این اختلاف میشود و کار به کجا میرسد و انسان را تا چه اندازه منحط میکند که به دلیل حسادتی که به برادر خود می ورزد، حاضر میشود برادر عزیز خود را به دست خودش به قتل برساند.
این درسی برای ماست که تا پایان زندگی آدمیزاد بر روی زمین، نگران این جریانات باشیم که اینها برای ما هم امکان وقوع دارد. باید در خود بنگریم که حرکات و رفتار و کارهایمان بر اساس چه هدف و انگیزه ای سرچشمه میگیرد و به کجا منتهی میشود؟ پس اصل اختلاف چیزی است که با زندگی انسان توام است.
این اختلافات بر اساس فرهنگ قرآنی، به اختلاف حق و باطل نامگذاری شده است یعنی درگیریهایی که در زندگی انسان واقع میشود، عناوین مختلفی را میشود برایش بیان کرد. تضادهای مختلفی که در عصر ما، بیشترین کسانی که بر آنها تکیه کردند، مارکسیستها هستند که در زندگی اجتماعی قائل به تضاد هستند و مهمترین تضاد را بین سرمایهداران و محرومین میدانند اما قرآن مهمترین تضادی را که بر آن تاکید دارد، تضاد بین حق و باطل است و سایر اختلافات جنبه فرعی و ثانوی دارد.
آنچه بین دو گروه از انسانها مرز می بندد، این است که یکی تابع حق است و یکی تابع باطل. اما در سایر مسائل این گونه نیست به طور مثال هم در گروه حق، ثروتمند و فقیر و زن و مرد و پیر و جوان است، هم در گروه باطل. آنچه که این دو گروه را از هم جدا میکند و ما باید به مرزش توجه کنیم، حق و باطل است.
ما باید دقت کنیم و ببینیم با کسانی که همکاری و همفکری میکنیم ملاکشان، عامل اصلی جمع کنندهشان، عامل و انگیزه حرکتشان، پیروی از حق است؟ یا نه، تقیدی به حق ندارند و انگیزه های دیگری دارند، حالا از هر راهی که میسر شد، از راه حق شد، که شد؛ و اگر نشد، که هیچ.
نکته دوم پس این شد که مرزبندیای که اسلام بین گروه های انسانی قرار داده است، کلیاش، مرزبندی بین حق و باطل است.
سومین نکته پیشبینی و پیشگویی قرآن است که نهایتا گروه حق پیروز میشوند. این کشمکشها ادامه خواهد داشت اما سر انجام گروه حق پیروز میشود. (لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِل / جاء الحق و ذهق الباطل يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِه/ أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَإِنْ يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلى قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِه/ يُريدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِه) این هم برای دلگرمی کسانی است که طرفداری از حق می کنند اما فکر می کنند همیشه محکوم اهل باطل خواهند بود و آنها برشان چیره خواهند بود و کارشان به جایی نمی رسد(!) نخیر، مطمئن باشند که سرانجام کار به نفع اینها [اهل حق] است و بر آنها [اهل باطل] چیره خواهند شد (الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى/َ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين)
نکته چهارم اینکه خداوند برای حق، نمادهای انسانی قرار داده است تا کسانی که در شبهه و اشتباه گرفتار هستند و مصادیق حق و باطل را به درستی نمیشناسند، بهوسیله این نمادهای انسانی بشناسند. در درجه اول انبیا هستند و در مرتبه بعدی کسانی که به انبیا نزدیکترند یعنی اوصیا و اولیا و ائمه اطهار و تربیت شدگان در مکتب آنها.
این موارد کلیاتی است که از قرآن استفاده میکنیم و چون همواره با درگیری بین انسانها مواجه هستیم، باید به این کلیات توجه داشته باشیم که این اختلافها و این دسته بندی ها با چه ملاکی باید تفسیر شود؟ و ما با چه ملاکی از یکی از آنها تبعیت کنیم؟ و کارشان به کجا میانجامد؟ برای کسانی که متخصص شناخت حق نیستند، کسانی را خداوند الگو قرار داده که در قرآن از آن به "شاهد" نام برده شده تا دیگران از آن تبعیت کنند. «لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً» (بقره 143) شهید در اینجا معنی شاهد میدهد.
با توجه به این مقدمات کلی که عرض کردم همه انسانها در دوران کوتاه یا بلند زندگیمان، که اکثر شما هم در عنفوان جوانی هستید و دهه هایی از فعالیت سیاسیتان نمی گذرد، دائما با اختلافاتی مواجه هستیم که در جامعه پیش می آید. در جامعه کلی انسانی از یک طرف و در جامعه و کشور خودمان از یک طرف و حتی تنزل می کنیم به مراتب پايینتر، میبینیم که در دایره های کوچکتر نیز اختلافاتی پیش می آید. بهطور کلی اگر این اختلافها موجب مرز بین حق و باطل باشد، حتما ما باید از گروه باطل کناره گیری کنیم اما اگر اختلافاتی است که در گروه طرفدار حق پیش آمده که همان اختلاف نظرهایی است که طبعاً در مسائل جزيی خواهد بود. در خصوص کلی حق و باطل، اینها مشخص اند که چه کسانی هستند که طرفدار حق و باطلاند؟! اما در میان خودشان که به خطوط جزيی می رسد، باز بین خودشان هم اختلاف است.
سوالی که پیش میآید، این است که آیا میشود از این اختلافات جلوگیری کرد که کسانی که اهل حقاند، هیچ اختلافی بینشان نباشد و همه یک جور فکر و رفتار کنند؟ جواب بر اساس تجربه منفی است که تا به حال چنین چیزی اتفاق نیفتاده است. در طول تاریخ هیچ گروهی یافت نمیشود که بین طرفداران حق و بین خودشان هیچ اختلافی نداشته باشند.
بلکه در امتی که طرفدار حق هستند دو نوع اختلاف وجود دارد که میتوان بر روی محورهای مختصات ترسیم کرد. یکی در محور xها و دیگری در محور yها. یک جور اختلاف در قوت و ضعف و مقدار پایمردی و مقدار صرف انرژِی و فداکاری است. این نوع اختلاف در کم و زیادی است اما ماهیتا یکی هستند. مثلا در زمان جنگ، عده زیادی در جنگ سهم داشتند اما همه یکسان نبودند؛ یک عده ای خیلی فداکاری می کردند و در خط مقدم جانفشانی میکردند و داوطلبانه بر روی مین میرفتند، عده ای یک قدم عقبتر فعالیت میکردند تا کسانی که پشت جبهه را تقویت میکردند و خیلی در خود جبهه بروز نداشتند ولی به هر حال طرفدار حق بودند. کار میکردند، زحمت میکشیدند، پول خرج میکردند اما جان خودشان را به خطر نمیانداختند. این اختلاف، اختلاف مرتبه است اختلاف yها است.
جور دیگر اختلاف، در نوع کار است که هر کس یک جور برداشت دارد و همه آنها هم هدف واحد دارند اما درک، شناخت، سلیقه و توانمندیها و حتی ساختار روحی و جسمی متفاوتی دارند. یکی از لحاظ بدنی قوی است و توانای این را دارد که با صد نفر مبارزه کند اما یکی بدن نحیفی دارد اما فکر خوبی دارد، بدنی نمی تواند کار کند، خوب چهکار کند. هر دوی اینها در راه حق هستند و هر دو هم مفید هستند. یکی می تواند به علت قدرت بدنیاش تن به تن مبارزه کند اما فرد دیگری که توانمندی بدنی ندارد، می تواند مطالعه کند و طرح بدهد و حتی مفید تر واقع شود اما آن کار نفر اول، از این بر نمی آید. بنابراین، هیچ کدام هم نمیتوانند جای یکدیگر را بگیرند که این اختلاف xها است.
این دو نوع اختلاف در میان اهل حق وجود دارد؛ کسانی از لحاظ مرتبه فداکاری و خدمت کردن متفاوت هستند که مبانی را قبول دارند اما همت و اخلاص متفاوتی دارند؛ یکی قویتر و یکی ضعیفتر. تفاوت دیگر هم در سلیقه و توانمندی هاست. دسته کم این دو نوع اختلاف را باید بپذیریم و اگر دقت کنیم هر دوی این اختلافات و تفاوت ها لازم است. اینکه میفرمایند اختلاف موجب رحمت است و یا این تفسیری که از آیه شریفه «وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِين إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ» (هود 118 و 119) می شود تفسیر می کنند که خود اختلاف مایه رحمت است و معنی آن این است که در جاهایی که ما کارهای متعددی میخواهیم و اگر همه یک کار انجام دهند باقی کارها بر روی زمین میماند و باید اختلاف باشد تا همه جوانب کار پیش رود. فی الجمله این اختلافات پذیرفتنی است تا جایی که با خطوط اصلی برخورد نکنیم و حق را باطل نکنیم، این اختلافات پذیرفتنی است. پس در درون چهارچوب دایره حق اختلافات پذیرفتنی است.
حال این سؤال مطرح میشود که با توجه به این شاخههایی که در جامعه حق ایجاد میشود، من چه کنم؟ یک جاهایی دیگر انتخاب نیست و درک من بر آن می شود که باید فلان کار را انجام بدهم و کسی نمی تواند به من دیکته کند که فلان کار را انجام بدهم! خب من می فهمم که کار من این است، یعنی خود فرد به درکی میرسد که کارش چیست و در کدام جایگاه باید قرار بگیرد، چون تواناییهای خود را بهتر میشناسد. مانند تفاوت فکری و بدنی. آن کسی که توانمندی فکری دارد، می داند که باید فکر کند و آن کسی که توانمندی بدنی دارد، می داند که باید وارد عمل شود و درگیری تن به تن کند. اینها قابل توصیه نیست که آقا شما این کار را بکن و شما کار دیگر؛ هرکس خودش می داند که با توجه به توانمندیاش چهکار کند و برای رسیدن به هدفها، این نیرویش را در کدام جهت بهکار گیرد که مفیدتر واقع شود.
اما زمانی موقعیتهایی پیش میآید که اختلافات بهگونهای است که نفی و اثبات را اقتضا میکند که یکی میگوید باید رفت، دیگری میگوید نباید رفت. یکی میگوید این کار را باید انجام داد، دیگری میگوید این کار را نباید انجام داد و این موارد کم نیست.
در تمام جوامع بشری که در عالم وجود دارد، جامعه ما یک امتیاز منحصر بهفرد دارد که در این موارد هم راهی برای شناخت وظایف و حفظ وحدت وجود دارد، دیگران از این نعمت محروماند و آن مسئله ولایت است.
خداوند متعال برای امروز ما، این طرح را پیشبینی کرده است که اگر دسترسی به امام معصوم ندارید، از کسی پیروی کنید که اشبه به امام معصوم است. هیچ جامعه ای چنین چیزی ندارد و آخرش باید خودشان شیر یا خط کنند که چهکار کنند اما اینجا ما یک راهنما داریم. یک نهادی داریم که آنقدر برکت دارد که هر چه امثال من از برکات آن حرف بزنیم، به جایی نمی رسیم.
بهدور از حب و بغضها اگر به تاریخ 30 ساله انقلاب نگاه کنیم، نقش ولی فقیه را متوجه میشویم که اگر در مراحلی نقش ولی فقیه و نظرات ایشان نبود، وضع کشور ما چه می شد؟ مواردی وجود داشته است که روشن است رأی شخص ایشان مستقیماً تاثیر داشته است. اجمالا مواردی بوده است که ممکن است شما بیشتر بدانید یا من بیشتر بدانم، که اگر اقدام شخص مقام معظم رهبری و رأی ایشان نبود، سرنوشت ما از سرنوشت لبنان و عراق و افغانستان بدتر می شد. تدبیر حکیمانه ایشان از اختلافات و نفوذ خارجی جلوگیری کرد و نگذاشت ما تسلیم دشمنان و بدخواهان شویم.
مواردی وجود داشته که فقط و فقط تصمیم شخص ایشان مؤثر بوده است، یعنی حتی دوستان و نزدیکان ایشان نیز با آن نظر ایشان موافق نبوده است و بالاخره نظر ایشان ما را از ورطههای هلاکت نجات داده است. ای کاش کسانی همت میکردند و این موارد را استخراج و مستند میکردند.
آنقدر مضمون این موارد روشن است که اگر یادتان باشد، در دوران اصلاحات که بدترین حملات را به مسئله ولایت فقیه و اصل ولایت فقیه میکردند، مواردی پیش آمد که رئیسجمهور رسماً از رهبری درخواست میکرد که ایشان دخالت و قضیه را حل کنند که اگر دخالت ایشان نبود، وضع خیلی آشفته میشد. کسی این درخواست را میکرد که اصلاً به ولایت فقیه اعتقادی نداشت و میگفت چون در قانون اساسی این اصل آمده است، ما آنرا قبول داریم. او مجبور شد برای نجات کشور دست به دامان ایشان بشود که شما چیزی بفرمایید تا این مشکل حل شود.
ای کاش این موارد مستند جمعآوری و ارزیابی میشد که یک نظر ایشان چه ارزشهایی برای مملکت داشته و ما را از چه خطراتی نجات داده است.
به هر حال، این موارد از لحاظ ظاهری و تجربی پیش آمده، از نظر شرعی هم اطاعت از رهبری برای ما واجب شرعی است و خیال ما راحت است که در پیشگاه خدا عذر داریم. اگر نظر رهبری مطابق واقع بود که بیش از 99 درصد موارد این گونه است، ما تکلیف خود را انجام دادیم، احیاناً اگر جایی هم خطا بود، ما معذور هستیم، چون به تکلیف خود عمل کردیم. هر موردی که صحیح بوده، ثواب دو برابر میدهند، در موارد اشتباه نیز یک ثواب از دو ثواب را میدهند و آن به دلیل اطاعت ماست؛ مانند تقلید از مراجع عظام که اگر به فتوایی عمل کردیم که خلاف واقع باشد، ما معذوریم، چون وظیفه ما عمل کردن به آن فتوا بوده که ما انجام دادهایم.
امتیاز وجود ولایت فقیه و شخص ولی فقیه تجربههای 30، 40 ساله دارد که مجال آن در این فرصت نمیگنجد. همه ما میدانیم که جایگاه ایشان به غیر از جامعه خودمان، در جوامع دیگر چه موقعیت بالایی است. افسوس که بعضی جهلها و انگیزههای نفسانی به ما اجازه نمیدهد که این نعمت را ارزیابی کنیم و قدر آن را بدانیم.
پس به طور کلی باید خدا را شکر کنیم که در کنار نعمات بزرگ دیگر و شناساندن راه، در زمانی که به طور ظاهری دسترسی به امام معصوم نداریم، نمادی برای شناختن راه حق برای ما قرار داده است که همان راهی که ولی فقیه اشاره میکند، طی کنید و خداوند نیز همان راه را قبول میکند.
بنابراین از چند جهت باید آرامش و راحتی خیال بدون اضطراب داشته باشیم: اول اینکه حق پیروز است. دوم اینکه حق را میشناسیم که در اسلام و تشیع است. سوم اینکه راه حق را میشناسیم و در جایی که خودمان متوجه نشویم با تعیین رهبری آن را طی میکنیم. این نعماتی است که خداوند متعال به ما عطا کرده و ما باید خیلی قدردان آنها باشیم.
در موارد جزيی هم یک انسان عادی نمیتواند به همه امور بپردازد و درباره همه چیز نظر بدهد. مگر ظرفیت مغز و زبان و قلم انسان چقدر است که درباره همه موارد اظهار نظر کند. اگر انسان چنین توانایی را داشت که فقط یک نفر برای اداره کشور کافی بود و دیگر به دستگاههای حکومت و قوای چندگانه نیازی نبود. به همین دلیل ولی فقیه در مواردی فقط کلیاتی را میگوید که در تطبیق این کلیات اختلافاتی پیش می آید که مصداق این کل چیست؟
در این موارد ممکن است خطراتی پیش بیاید. علی رغم اینکه خداوند راههایی برای تشخیص حق و باطل و هدایت انسانها قرار داده است، ولی به هر حال در تشخیص مصادیق کلی به نقاط ابهامی میرسیم که باید بفهمیم در این موارد چه کنیم.
انحرافاتی که در عالم واقع شده است -غیر از آنهایی که با اصل حق مخالفت داشتند و یا کسانی که در چهارچوب حق انحرافاتی را برای منافع خودشان ایجاد کردند- مثلا اختلاف واقع شده در فرقه های یک مذهب و یا گروه های سیاسی که تابع یک هدف بودهاند اما اختلاف سلیقههای سیاسی داشتند. این اختلافات به دو دسته قابل تقسیم است.
دسته اول به دلیل ندانستن و جهل است یعنی واقعا غرضی در کار نبوده و قصد نداشتند به کار انقلاب لطمه بزنند. فقط بیشتر نفهمیدند.
دسته دوم آنها هستند که میتوانستند بدانند و یا دانستند اما نخواستند. یعنی خواستههایی داشتند که با خط صحیح و مستقیم و راه روشن حق به آن نمیرسیدند و بايد نوسانها و فراز و نشیب و پستی و بلندیهایی ایجاد میکردند تا بتوانند آن انتفاعاتشان را ببرند. سعی کردند در این راه که نقطه شروع و پایان مشخص است و وظیفهی آنان رسیدن به نقطه پایان است، لایه هایی بهوجود آورند تا در این اعوجاج ها، لایه ها و پستی بلندی ها یکسری منافع برای خود بچینند. با اصل خط مخالف نیستند. قسم نیز میخورند که میخواهیم اهداف انقلاب و اسلام تحقق پیدا کند. دروغ هم نمیگویند اما یک چیز دیگر هم می خواهند، غیر از آنکه می خواهند حق تحقق پیدا کند منافع خودشان را هم می خواهند. میخواهند حق تحقق یابد اما با ریاست آنها. میخواهند حق تحقق یابد اما از راهی که پولی به جیب خود و یا اطرافیان آنها برود. مخالف اصل حق نیستند، منکر خدا و دین و امام زمان نیستند. راست میگویند اما غیر از دین و انقلاب و اهداف انقلاب، چیز دیگری هم میخواهند. دلشان میخواهد پولی گیرشان بیاید و پستی هم داشته باشند انواع از این چیزها.
این خواستهها موجب میشود که در راه مستقیم حق اعوجاجی ایجاد کنند. در جاهایی کمی راه را کج کنند تا بتوانند در جاهایی برای خود ذخیرههایی داشته باشند.
ما باید مراقب باشیم تا در این دام گرفتار نشویم، آنهایی که دنبال این مسائل رفتند، نه فرشته بودند نه جن و شیطان بودند، بلکه آدمیزاد بودند. ما اگر آدمیزاد را بشناسیم، باید بدانیم در درون آدمیزاد چنین پتانسیلی وجود دارد، این دام سر راه ما نیز ممکن است وجود داشته باشد. خیال نکنیم که ما انقلابی هستیم و در قدمهایی پیش رفتیم، گرفتار نمیشویم. باید بدانیم تا لحظه آخری که نفس میکشیم، در معرض خطر قرار داریم و هیچکدام از ما مصونیت نداریم که دنبال هوای نفس نرویم، ریاست نخواهیم. از پول بدمان بیاید. آدمیزاد این گونه نیست.
در هزاران آدمیزاد یک نفر امکان دارد در مکتب اهل بیت خوب تربیت شده باشد تا بتواند با اختیار بر روی هوی و هوس خود پا بگذارد. این اشخاصی هم که سرکار می آیند چه در پست وزارت، مدیرکل، نماینده مجلس و در دستگاه قضایی سر کار میآیند، آدمیزاد هستند. گمان نمیکنم هیچکدام فرشته باشند و همه آدمیزاد هستند.
این آدمیزاد علاوه بر اینکه فرشته نیست، معصوم هم نیست. معصومین 14 نفر هستند و نزدیک به معصوم هم زیاد نیست که الحمدلله خدا یکی از آنها را به ما معرفی کرده است که قابل مقایسه با هیچکدام دیگر نیست. ایشان نیز فقط همین یک نفر هستند. فرض کنید سه، چهار نفر دیگر هم وجود داشته باشند اما به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسند. بقیه افراد مانند ما هستند. آنها هم هوسهایی دارند، گاهی آگاهانه خودشان متوجه میشوند، گاهی خودشان هم متوجه نمیشوند. میفهمند دلشان این راه را نمیخواهد برود اما دلیل آن را نمیفهمند. باید خیلی درون خود را بکاوند تا بفهمند چه دلیلی موجب میشود زیر بار حرف حق نروند، چون شناختن حیلههای نفس کار بسیار مشکلی است که انسان بفهمد خود چهکاره است.
آدمیزاد و زندگی همین است اگر منتظرید که رئیسجمهور، نمایندگان مجلس و وزرا فرشتگانی باشند که هیچ خطایی مرتکب نمیشوند، اشتباه میکنید. اگر منتظر هستید که کسی راهی را در ظرف 10 سال خوب طی کرد، برای سال یازدهم نیز ضمانتی داشته باشد که خوب برود، چنین ضمانتی را نخواهید یافت. ممکن است بعد از 10 سال راه خود را کج کند و از راه حق بازگردد.
قرآن برای این موارد مثالهایی میزند تا بدانید كه ضمانتی در کار نیست «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ » (175 اعراف) در همین باب است. به چه دلیل قرآن این داستانها را نقل میکند؟ آیا قرآن میخواهد افسانه و تاریخ به ما بگوید؟ میخواهد درس هدایت به ما بدهد که مواظب باشید شما هم در معرض این خطرات هستید. اگر چند سال راه صحیح رفتید گمان نکنید که ضمانت دارید، هیچ وقت اشتباه نکنید. فردای همان روز ممکن است اشتباه کنید.
دلتان خواست به پستی برسید و بگویید که من از او چه چیزی کم داشتم که او مدیر کل شده و من زیر دست ماندم. کسی در جبهه رفته است و تا پای جان ایستادگی کرده است تا جان بدهد اما وقتی که از جبهه بازگشته است، میگوید این چند وقتی که ما نبودیم، مردم به کجاها رسیدهاند، ما چرا عقب ماندیم و امثال این موارد.
ریشه این خطراتی که ایجاد میشود، در هوای نفس است. البته به غیر از مواردی که از جهل ناشی میشود. ما برای اینکه در این خطرات گرفتار نشویم، اول باید بصیرت خود را افزایش دهیم و با جهل مبارزه کنیم. دوم اینکه برای مقابله با هوای نفس خودسازی کنیم. اگر این دو کار را انجام دادیم، میتوانیم امیدوار شویم تا گرفتار این خطرات نشویم و الا ما نیز باید نگران باشیم که فردا به اصلاح طلبان و کارگزاران و x و y ملحق نشویم.
در همین دانشجویان مسلمان، کسانی بودند که نمونهای فداکاری و عشق به مقام معظم رهبری بودند ولی حالا کارشان به کجا رسیده است. در بین علما نیز کسانی را داشتیم که از انقلابیون دو آتشه بودند، ولی در نقطه ای مسیرشان عوض شد. خداوند در هر طایفهای چند نمونهای نشان میدهد تا حواستان جمع باشد و بدانید که عضو این گروه و طایفه و لباس بودن ضمانتی برای شما بهوجود نمیآورد. لحظه به لحظه باید حواستان به خودتان باشد و خود را چک کنید که در چه راهی میرویم و انگیزهام برای انجام این کار چیست؟ به چه دلیل از این شخص حمایت میکنم؟
احتمال بدهیم حتی کسانی که از ایمان خوبی به خدا بهره مندند و اهل عبادت، نماز مستحبی، روزه، زیارت امام حسین(ع) و انقلابی هستند، اما بالاخره بعد از 10، 20 سال و تشکیل زندگی نمیتواند با فقر زندگی کند. فعالیت اجتماعی هم بی مایه فتیر است. حداقل به مکان و امکانات و یا پول اتوبوس نیاز دارد و بدون هیچ که نمیشود.
بالاخره باید به منبعی متصل شد که بتواند ما را تأمین کند. بدان معنی هم نیست که تا به حال انقلابی نبودند و تمام موارد دروغ بوده است اما تحمل سختیها حدی دارد و هر کس تا جایی میتواند تحمل کند. آدم به جایی میرسد که به مردم بدهکار میشود و یا برای درمان زن و بچه بیمار پولی ندارد و زن و بچه در مضیقه قرار میگیرند. بالاخره انسان مجبور میشود با جایی ارتباط داشته باشد. چه بهتر که انسان با کسی که سابقه انقلابیگری داشته باشد، ارتباط برقرار کند. با کفار که نباید ارتباط گرفت و متصل شد. در داخل کشور انسانهای پولداری هستند که شاید زمانی مسئولیتهایی هم داشتهاند، انسان با این افراد ارتباط برقرار میکند.
فکرهایی ته دل انسان وجود دارد که گاهی خود فرد متوجه آنها نیست، اندک اندک به طرفی متمایل میشود و از یک شخص حمایت میکند و برای علت آن توجیه میکند که قدرت کارایی این فرد بیشتر از دیگران است اما ته دلش این است که این شخص بهتر مرا تغذیه میکند. این موارد دامهایی است که بر سر راه ما قرار میگیرد.
راه مقابله همه این موارد این است که بر معلومات و بصیرت و درک خودمان بیافزاییم تا مسائل را بهتر تحلیل کنیم و با کسانی که سابقه و فراست بیشتری دارند ارتباط بیشتری بگیریم و دوم اینکه خودسازی کنیم و خودمان را واکاویم که علت علاقه ما در این راه چیست و این راه چه فرقی با راه دیگر دارد؟ چه دلیلی موجب شد من به این سمت متمایل شوم و به توجیهات سطحی که آدمیزاد برای قانع کردن خودش میسازد قناعت نکنیم و عمق دل خودمان را بکاویم و ببینیم آیا انگیزه اصلی ما خداست و یا دل است.
اگر فرمان حرکت ما دست دل باشد این راه خطرناکی است که در آخر ما را به زمین میزند و انسان را به دره میاندازد و به سقوط میکشاند اما اگر فرمان حرکت دست خدا و اولیا خدا دادیم خاطرمان جمع باشد که به راننده خوبی سپردیم و تجربه و دلسوزی آنها بیشتر از ماست.
پس دو کار باید انجام دهیم یکی افزایش معلومات، بصیرت و استفاده از تجربیات دیگران، ارتباط با کسانی که عمیق هستند و در طول تاریخ ثابت کردهاند که سطحی نگر نیستند.
دوم خودسازی است که نیتمان را واکاویم. برای چه دنبال این کار میرویم و سینه میزنیم و یقه چاک میکنیم باید بگردیم تا علت و ریشه اصلی را پیدا کنیم. اگر واقعاً دلسوز اسلام و انقلابیم پس هر جای دیگر که مسئله دین مطرح باشد، من حساسیت بیشتری دارم اما اگر دیدم جای دیگر به دین لگد میخورد و من کاری ندارم و میگویم باید تکنولوژی پیشرفت کند، در این راه اگر دین هم ضربه بخورد مهم نیست، باید بفهمم دلیل دیگری در کار است و عامل حرکت من چیز دیگری جز دین بود. چیزی که در تکنولوژی یافت میشود و لازمه آن حجاب نیست البته منافاتی با هم ندارند اما در این مورد چیزی عاید دین نمیشود.
چون پیشرفت علم و تکنولوژی نان دارد اما در اعتراض به بد بودن وضعیت حجاب نانی در نمیآید و فقط فحش و کتک و کشته شدن نصیب فرد میشود. باید ببینیم هنگام تنازع بین دین و دنیا کدام را ترجیح میدهیم. در اینجا نشانه ای است برای انسان که در این موارد انسان باید ببیند که چه انگیزهای دارد. اگر برای خدا بود، نگران نباشید. اگر تمام عالم هم با شما مخالفت کنند، پیروزی با شماست. چنانچه برای امام(ره) مواقعی پیش آمد که همه مخالف بودند ولی امام(ره) پیروز شد. برای مقام معظم رهبری نیز بارها این چنین موارد پیش آمده است که همه مخالف نظر ایشان بودند ولی حق با ایشان بود و ایشان پیروز شدند. ممکن است در کسان دیگر هم نمونههایی پیش بیاید. اما اگر دیدید که نه آني که تعیین کننده راه شماست دل است، نگران باشید چون عاقبت خوبی ندارید و به جاهایی میرسید که انسان ناگهان به دره میافتد.سر یک پیچ خطرناک ناگاه دیگر نمی پیچید به سمت راه.
توصیه همه انبیا و اولیای خدا و فرمایشات نهج البلاغه و سایر بزرگان را که پیگیری کنید بر می گردید به همین 2محور یکی اینکه نفس خود را تربیت کنید و درک کنیید کجایید چکاره اید کجاست اینجا به کجا باید رفت.دوم اینکه انگیزه خود را درست کنید راه را برای خدا بروید.
ما این موارد را از اولیای خدا یاد گرفتیم. تجربه هم نشان داده است که هر جا این دو عامل با هم بوده است،بصیرت و اخلاص، معجزه کرده است و هر جا یکی از این دو کمرنگ شده آثار آن هم ضعیف شده است. بعضی اوقات کار به رسوایی میانجامد.
از خدای متعال در خواست می کنیم که همه شما را مورد عنایت خاص امام زمان قرار دهد. روح امام عزیزمان و شهدا را با اولیا محشور بگرداند. سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما گسترده نگه دارد.