به گزارش 598 به نقل از
فارس، کتاب "بازجو" نوشته "گلن ال. کارل" که خود از بازجویان سازمان سیا
بوده روایتی از سازمان سیا و عملکرد آن در قبال مظنونین به عملیات های به
اصطلاح تروریستی است.
این کتاب داستانی از مهمترین مأموریت نویسنده در طی دوران بیستوسه ساله
خدمتش به عنوان عضوی از سرویس مخفی سازمان سیا به شمار میرود.
کتاب بازجو که داستان ناراحتی و ترس و سردرگمی است، ارائه کننده نگاهی تکان
دهنده و ترسناک از دنیای جاسوسی مرکز حقوق بشر جهان! است.
کارل به مدت بیست و سه سال به عنوان یکی از اعضای سرویس مخفی سازمان سیا
مشغول بود که در سال 2007 و هنگامی که پست معاونت افسر اطلاعات ملی در امور
تهدیدات فراملی را برعهده داشت، بازنشسته شد و اکنون در واشنگتن زندگی
میکند.
خبرگزاری فارس به جهت تازگی، سندیت و اهمیت موضوع اقدام به ترجمه کامل این کتاب نموده که بصورت سلسله وار منتشر میشود.
* در بازجویی از زندانیان مسلمان بازجویان زن نقطه قوت و ضعف دارند
وقتی که من و موریل با هم نشستیم تا برای دو ساعتی با هم گفتوگو کنیم، او
شروع به تمسخر عبارت "شکستن قفل زبان" کرد که درباره او به کار میرفت و
گفت: شکستن؟ شما از این بابت میگویید که من او [یکی از اعضای القاعده] را
شکستم چون که توانستم او را به گریه بیندازم. من درباره خانوادهاش با او
حرف زدم. او گریه کرد چون میخواست با آنها باشد. خوب که چه؟ این موضوع
ربطی به این ندارد که او به اندازه کافی به سوالات پاسخگو بوده یا خیر.
پرسیدم: آیا او بعد از آن اطلاعات FI (اطلاعات خارجی. عبارتی که در بازجوییها بجای اطلاعات به کار میرود) بهتری ارایه نکرد؟
موریل ازروی جدیت و صداقت نگاهی به من انداخت و گفت "نه خیر!". با نحوه
بیانش میخواست بگوید که همین حالا درباره این موضوع حرف زده و از این که
میشنید دو موضع گریه آن مرد تحت بازجویی و شکسته شدن قفل زبان او تداخل
ایجاد شده بود، حسابی شاکی بود با این حال از من تشکر کرد چون که سوال من
نشان میداد که من این دو موضوع را لزوماً دارای یک معنی نمیدیدم.
موریل به من گفت که در زمان بازجوییها بیشتر اوقات را به صورتی رک و صریح
عمل کرد بود. در بازجویی از زندانیان مسلمان، بازجویان زن گاهی اوقات نقطه
قوت و برخی اوقات نیز نقطه ضعف دارند. زنان برخی اوقات کنترل احساسی خود را
از دست میدهند و با حضور خود موجب قوت قلب یا موجب بروز حس عمیق توهین
میشوند.
* پیوندی که میان بازجو و بازجوشونده ایجاد میشوند، عامل مهمی در کسب موفقیت است
اظهارات موریل برای من نخستین نشانه دال بر این امر بود که بازجویی از آن
فرد نیازمند مهارت و روشهایی است که یک افسر موردی [بازجو] برجسته در
سازمان سیا باید از آن برخوردار باشد. پیوندی که یک بازجو میتواند با فرد
بازجویی شونده ایجاد کند با وجود آن که به نوعی پیوند غیرمعمول محسوب
میشود اما میتواند از مهمترین عوامل موفقیت باشد. البته انواع پیوندها
وجود دارند ....(سانسور) که یک افسر موردی سازمان سیا در روابط عملیاتی خود
میتواند ایجاد کند. هیچ اظهارنظر یا جملهای خالی از اشکال نیست و هیچ
پیوندی نیز سرراست و بیپرده نیست.
* عقل و ترس تنها چیزهایی هستند که در اختیار فرد تحت بازجویی است
یک افسر موردی یا بازجو که رو در روی فرد بازداشت شده مینشیند هیچ روش و
تکنیک خاصی ندارد. اما با این حال فرد بازداشت شده به عنوان طرف بیچاره و
فرومانده محسوب میشوند اما یک بازجو [افسر موردی] برخوردار از
....(سانسور) و همه منابع سازمان سیا و جامعه اطلاعاتی ایالات متحده آمریکا
است که این افسر میتواند در بازجویی خود و پشتیبانی از پیوند خود استفاده
کند. اما فرد بازداشت شده چیزی جز عقل و شعور، ترس، حس ناامنی یا پرخاشگری
در اختیار ندارد. .... (سانسور).
* همه ما هر چه قوی و سرسخت باشیم، آسیبپذیریم
همه نقطه ضعف دارند و آسیبپذیرند. هر قدر هم مطمئن و قوی یا هر چقدر بیغش
باشیم. اما همه اینها برای یک افسر موردی [بازجو] یک امری معمولی است.
تنها فرقی که در این میان وجود دارد این است که هدفی که زیر دست شما است به
معنی واقعی کلمه اسیر شما است نه یک فرد با سابقه و آگاه اجتماعی و
حرفهای.
کیت [رئیس شعبه مرکز ضدتروریسم سیا] توضیح داده بود که لازم است من با یکی
از معاونانش به نام "ترل ویلمینگتون" (این اسم یک اسم مستعار است. تقریباً
همه نامها در این مطلب غیرواقعی است)، ملاقاتی داشته باشم. پرونده کپتوس
[عضو مهم سازمان القاعده] در ستاد سیا در اختیار شعبه تحت مدیریت وی بود.
ویلمینگتون میبایست اسناد و راهنماییها و جزئیات مرتبط با پرونده را در
اختیار من میگذاشت تا بتوانم موقعی که اختیار امور به دستم میرسد از عهده
کار برآیم. یک یا دو روز بعد بود که ما همدیگر را در یکی از دفاتری که در
راهروی تونلی شکل شعبه محل کارش قرار داشت، ملاقات کردیم. این اتاقکها
همواره ساکت و بیسر و صدا هستند و تقریبا همه کارکنان آنجا سرشان در صفحات
رایانههایشان است یا به صورت گروههای دو یا سه نفر در بخشهای مختلف
دفتر و به صورت پراکنده نشستهاند. یکی مشغول کار است و دیگری از قسمت
پارچهای جداکننده اتاقکها به اتاقک دیگر خم شده و مشغول تعریف کردن
ماجرایی است. پس از طرح تقویت قوا و کارکنان، اوضاع به گونهای شده بود که
بیشتر افسران مرکز ضد تروریسم سیا اعم از زن و مرد بین 25 تا 35 سال سن
داشتند و مجموعاً ورزشکار بودند.
* برخی از افسران ارشد سیا با تکبر و خودخواهی با افسران جوانتر برخورد میکنند
من ویلمینگتون را نمیشناختم اما او از قدیمیهای بخش مدیریت عملیات سازمان
سیا بود و یک یا دو دهه از من ارشدتر بود. بلافاصله این حس به من دست داد
که او باید یکی از متخصصین مرکز مدیریت عملیاتی باشد. کسی که از ادارهای
به ادارهای دیگر و بخشی به بخشی دیگر در حال جابجایی بوده و امکان اندکی
برای ارتقای شغلی داشته است. از آن دسته از افسرانی که هر حوزهای مجاز است
آنها را به مأموریتهای فوقالعاده اعزام کند چرا که نبودشان چندان حس
نمیشود. از آن دسته از افرادی که سالها در مرکز ضدتروریسم سازمان سیا که
همواره به عنوان خواهر فقیر بخش مدیریت عملیات به شمار میرفته، نقصها و
کمبودها را پر میکردند. کسی که در پایان دوران کاریاش و چند صباحی قبل از
بازنشسته شدنش توانسته بود یک شغل آبرومند در مرکز ضدتروریسم برای خود دست
و پا کند. گمان من این بود که او فردی است که به اندازه کافی ثابت قدم است
اما از خلاقیت چندانی برخوردار نیست یا تدبیر لازم را ندارد. فردی باتجربه
اما نه چندان با استعداد. او احتمالاً باید فردی باشد که باید مراقبش بود.
افسرانی مانند این برخی اوقات عبوس، خودخواه هستند و پنهانی دشمنی
میکنند. من در رفتارش هیچ حس همکارانهای که میتوان با بسیاری از افسران
همکار دیگر داشت، نداشتم. من تا آن موقع چنین رفتاری ندیده بودم. همیشه
کارهایمان ردیف بود اما در تمام مدتی که من در این پرونده حضور داشتم او
مرا در دسترس خود حفظ کرد. اما کیت با من همچون یک همکار همترازی صحبت کرده
بود که برای رفتن به یک مأموریت مهم آماده میشود. درستش هم همین بود.
بدور از هر عجلهای برای گفتوگو با من وقت میگذاشت، برنامهاش را مشخحص
میکرد و تماسهای تلفنیاش را به وقت دیگر موکول میکرد و در تمام وقت و
با آرامش بر من تمرکز میکرد. دقایقی که با هم گفتوگو داشتیم، کارش این
بود که با من باشد. این روشی بود که همه اوقاتی که من و او با هم دیدار
میکردیم، رعایت میشد. اما ویلمینگتون که از نظر مدیریتی یک ردیف پایینتر
از او بود با من به گونهای برخورد میکرد که گویی من مانع از این شدهام
که او آن کاری که دوست داشت، انجام دهد. هر چه که بود. به نظر میرسید او
همواره تلاش دارد این کمبود هوش را با سختگیری و اهمیت بیش از اندازه به
خود، پوشش دهد. این روشی بود که من معمولاً شاهد بودم از سوی افسران رده
بالا در برخورد با افسرانی که جوانتر و باهوشتر بودند یا افسران ناشناس
به کار بسته میشد. هدایت و رهبری اوضاع با اتخاذ موضعی تا حدودی تخاصمی.
* کشورهایی که میزبان ما بودند روی حفظ استقلال و حاکمیت خود حساس تاکید داشتند
نکته اصلیای که ویلمینگتون به صورت خلاصهوار و بی هیچ لبخندی به من گفت
این بود که کپتوس [عضو مهم و تحت بازداشت القاعده] اطلاعات مهمی درباره این
سازمان دارد و این که من میتوانم هر کاری که برای کسب اطلاعات از او لازم
است به کار گیرم. این عضو دستگیر شده القاعده از زمانی که ما او را دستگیر
کرده بودیم افسران ما را ناامید کرده بود .... (سانسور). ویلمینگتون توضیح
داد که همتایان رابط ما کار هدایت بازجویی را برعهده داشتهاند چرا که
بازداشت این فرد در خاک آنها اتفاق افتاده بود با وجود این که پرونده و فرد
مظنون به ما مربوط میشدند. موضوع استقلال در میان بود. کشورهای میزبان ما
دوست داشتند به ما کمک کنند نه این که به خواسته و فرمان ما تن دهند.
همانطور آنجا ایستادم و گوش فرا دادم. نمیتوانم بگویم که ویلمینگتون تلاش
داشت بر سختی کار تاکید کند یا خیر، بخاطر این که او آدم سختگیر بود (هر
چند به نظر من اینگونه نبود) و بخاطر این که کار بازجویی یک حرفه کثیفی بود
که چنین خلق و خویی را طلب میکرد، یا بخاطر این که او آدمی دارای جایگاه و
وزن و فردی گیرا بود و داشت نقش آدم جدی را بازی میکرد تا نشان دهد آدمی
است که از مدیریت کافی برخوردار است.
* وقتی میگفتم سازمان سیا از قانون تبعیت میکند حتی مادرم هم باور نمی کرد
از این که قضاوتم درباره ویلمینگتون طی دو دقیقهای شکل گرفته بود که آنجا
بودیم و آن زمان که ویلمینگتون با من حرف میزد و من درباره او قضاوت
دشواری کرده بودم، احساس گناه میکردم. شاید او آدم خوب و افسری قوی بود که
بیش از اندازه به این کار سخت و پر استرس تمرکز کرده بود اما من در عین
حال میدانستم که میتوان یک انسان را در 90 درصد مواقع در یک یا دو دقیقه
اول مکالمه به درستی شناخت و ارزیابی کرد.
پرسیدم: پس باید از طریق آنها [رابطین کشور میزبان] کار کنیم؟
او گفت: بله! آنها هر سوالی که بخواهی [از زندانی] میپرسند. اما او را
زندانی پیش آنها میماند و این که آنها همان کاری که دلشان بخواهد را با او
میکنند، یعنی این که او مال آنها است.
من هرگز پیش از این با رابطین کار نکرده بودم. به مدت 20 سال من به صورت
مخفی کار کرده بودم. برخی از خدماتی که در دیگر مراکز در طول این سالهای
انجام داده بودم نشان داد که من یک افسر اطلاعاتی بودم و این روند عادی در
پیشرفت کاری در سازمان سیا است اما سازمان سیا هرگز بطور رسمی کسی را از
این امر مطلع نکرده بود.
سرویسی که من قرار بود با آنها کار کنم، سابقه خوبی در زمینه ....(سانسور)
داشت و آنها به درد آن کار میخوردند..... (سانسور). آمریکاییها شکنجه
نمیکردند. سازمان سیا شکنجه نمیکرد. ما موجب ناپدید شدن مردم نمیشدیم.
ما از قانون تبعیت میکردیم و تلاش داشتیم که مبانی و ارزشهای کشورمان را
در عملیات خود رعایت کنیم با وجود این که برخی از آمریکاییهای به این امر
باور ندارند و با سیا خصومت داشته و آن را محکوم میکنند (حتی مادر خود من
نیز وقتی به او اطمینان میدادم که ما از قانون تبعیت کردهایم و مردم را
نکشتهایم، حرف مرا باور نمیکرد.)
* شغل ما نقض قانون کشورهای دیگر بود
شغل ما این بود که قوانین دیگر کشورها را نقض کنیم و در بخش خاکستری سیاست
رشد و پرورش یابیم و به محدوده آن چه که قانون ما اجازه میدهد، وارد شویم.
ما ایجاد شده بودیم که کارها و وظایف سخت انجام دهیم اما نه این که همواره
در چارچوب پارامترهای تعریف شده، عمل کنیم اما ما در برابر اقدامات خودمان
و مقابل سران سیاسی و قانون کشورمان پاسخگو میبودیم. ما به شخصه قرارداد
بسته بودیم که از جامعه و قانون کشور خود دفاع کنیم نه این که تنها در دیگر
کشورها دست به ماجراجویی بزنیم. بازجویی از یک تروریست که یک دستگاه
اطلاعاتی خارجی گمان میکند که .....(سانسور) ممکن است سازمان سیا و من به
عنوان افسر این سازمان را به عمق رفتار قانونی و غیرقانونی و فراتر از آن
چه پیش ببرد که به اعتقاد من این سازمان در طول دوران کاری من عمل کرده
بود. فراتر از آن چه که این سازمان تا آن زمان و تا آنجایی که من میدانم
در رفتار خود با بازداشت شدگان یا در تلاش برای کسب اطلاعات بیشتر عمل کرده
بود. دستکم این که من و همکارانم وارد قلمرو تازهای میشدیم. ما افسران
موردی [بازجو] بودیم نه شکنجهگر و حتی با کسانی که کارشان بازجویی بود،
همراه نبودیم.