با تلاشهای زن فداکار ابهری و دو فرزندش، شوهر او که در پی یک بیماری
نادر به فلج مغزی مبتلا شده بود، پس از 9 سال بر این بیماری غلبه کرد.
به
گزارش انتخاب به نقل از جام جم؛ خانواده محمدرضا پیکانی که 9 سال پیش به
دنبال ابتلا به یک بیماری نادر دچار فلج مغزی شده بود، تلاش خود را برای
نجات او از این بیماری مهلک آغاز کردند تا سرانجام با فداکاری آنها،
روزنههای امید برای بهبودی این پدر گشوده شد.
او هر چند به طور
کامل سلامتش را باز نیافته، اما همین لبخند کوتاه و قدرت حرکت ناچیز در دست
و پایش اعضای خانوادهاش را امیدوارتر کرده است.
با اطلاع از وضعیت این پدر ابهری،موفق شدیم با خانم عباسی، همسر فداکار این بیمار گفتوگو کنیم.
از خودتان بگویید ؟
سال 71 ازدواج کردیم. ثمره این زندگی یک دختر و پسر است که به ترتیب در مقطع پیش دانشگاهی و اول دبیرستان درس میخوانند.
چطور همسرتان به این بیماری نادر مبتلا شد؟
اوایل دی سال 82 بود. صبح هر چه همسرم را صدا زدم تا بیدار شود، پاسخی نداد.با ترس و وحشت بچههایم را صدا زدم.
بعد چه شد؟
به
کمک همسایهها شوهرم را به بیمارستان امدادی در ابهر منتقل کردیم. پزشکان
تلاش برای نجات او را شروع کردند، اما شوهرم روی تخت افتاده بود و حرکتی از
خود نشان نمیداد.
پزشکان در مورد بیماریاش چه گفتند؟
پزشکان پس از بررسی و معاینات کامل گفتند او به یک بیماری نادر مبتلا و دچار فلج مغزی شده است و امکان درمانش وجود ندارد.
با
شنیدن این حرف، گویی زندگی بر سرم آوار شد. باور این بیماری برای من و
فرزندانم سخت بود. شوهرم را به بیمارستان بانک ملی و چند بیمارستان دیگر در
تهران منتقل کردیم، اما همه پزشکان گفتند نمیتوانند این بیماری را درمان
کنند و فقط یک معجزه میتواند او را نجات دهد.
با اطلاع از این موضوع چهکار کردید؟
همسرم را از بیمارستان به خانه اجارهایمان منتقل و خودمان از او مراقبت کردیم و در این راه فقط از خدا کمک خواستیم.
در این مدت هزینه زندگیتان چگونه تامین میشد؟
شوهرم
در شرکتی کار میکرد و وقتی از کار افتاده شد ماهانه مبلغی به حسابش واریز
میشد و با آن هزینه زندگی و درمان شوهرم را تامین میکردم.
با توجه به هزینه بالای درمان، چگونه آن را تامین میکردید؟
چون
همسرم تحت پوشش تامین اجتماعی بود، مقداری از هزینه درمانیاش از طریق این
سازمان تامین میشد، البته خانواده و اقواممان نیز تا حد توان خود به ما
کمک میکردند.
مسوولان شهرستان ابهر در این زمینه چه کمکهایی به خانواده شما کردند؟
اوایل که متوجه وضعیت خانوادهام شدند، پس از بررسی مدارک پزشکی شوهرم، کمکهایی کردند؛ اما کمکهای آنها ادامه نیافت.
چرا دوباره به آنها مراجعه نکردید؟
چون
تعدادی از مسوولان به جاهای دیگر منتقل میشدند، مجبور بودم دوباره مراحل
اداری را طی و اثبات کنم شوهرم بیمار است و نیازمند حمایت آنها هستیم.
بعد چکار کردید؟
دیگر
خود و فرزندانم تصمیم گرفتیم تلاشهایمان را برای بهبود شوهرم به کار
بندیم. خانواده و اقواممان نیز ما را حمایت میکردند و امید ما برای بهبود
شوهرم بیشتر میشد.
شما یک زن فداکار هستید
اگر این مشکل
برای من هم ایجاد میشد، شوهرم با از خودگذشتگی از من نگهداری میکرد. دختر
و پسرم نیز در این سالهای پر از درد و غم یار و کمک حال من بودند. شاید
اگر فرزندانم و عشق آنها به پدرشان نبود، من به تنهایی نمیتوانستم کاری از
پیش ببرم.
از چه زمانی نشانههای بهبود را در شوهرتان دیدید؟
تلاشهای
شبانه روزیمان نتیجه داد و شوهرم واکنشهایی مانند لبخند زدن و گریستن را
از خود نشان داد. امیدوارتر شده بودیم. عشق و علاقه خانواده چهار نفرهمان
نیز بیشتر شده بود. تلاشهایمان برای درمان او ادامه داشت تا این که از سه
ماه پیش کم کم شروع به حرکت دادن دستها و پاهایش کرد.
در این موقع چه احساسی داشتید؟
خیلی
خوشحال بودیم و خدا را شکر میکردیم. از 10 روز پیش هم او غذا خوردن را
شروع کرده است و امیدواریم روز به روز وضعیتش بهتر شود. در این سالها
همیشه با توکل به خداوند بر مشکلات غلبه میکردم. از 4 سال پیش دهه اول
محرم در خانهمان مراسم عزاداری برگزار میکردیم تا با دعای خیر عزاداران،
شوهرم بهبود یابد.
فرزندانتان چه احساسی داشتند؟
آنها از این که دوباره نگاه پر مهر پدرشان را میبینند و دست نوازشگر او بر سرشان است خیلی خوشحالند.
چه درخواستی از مسوولان دارید؟
ابتدا
از مردم میخواهم برای سلامت کامل شوهرم دعا کنند. از مسوولان بویژه
مسوولان سازمان بهداشت و درمان نیز میخواهم ما را تنها نگذارند و کمکمان
کنند.
آرزویتان پس از بهبود کامل شوهرتان چیست؟
میخواهم پس از بهبود کامل او همراه شوهرم و فرزندانم برای زیارت به مشهد، سپس کربلا و مکه برویم.