داستان از این قرار است که پیش از بازی تیم، این آقای ستاره با یکی از تیمهای میانه جدول او به سراغ مدیرعامل آنها میرود و میگوید: «شما 400 میلیون تومان به من بدهکار هستید. میدانم وضع مالیتان خوب نیست. حاضرم نیمی از این پول را ببخشم.»
این میزان مهربانی او باعث تعجب مدیرعامل میشود اما شک میبرد که چرا قبل از بازی با آنها، چنین بخششی را انجام میدهد. صحبت به درازا میکشد و بازیکن معروف رو به مدیرعامل میگوید: «شما هم که بازیهایتان تشریفاتی است. برد و باختتان زیاد مهم نیست.»
این جمله، یک بحث تازه را باز میکند. بازیکن ادامه میدهد: «ولی بازیهای ما حساس است. اگر در بازی با شما تلفات بدهیم، خیلی ضرر میکنیم. برای شما که بازی مهم نیست، اگر سفت بازی نکنید برای ما خیلی بهتر است!»
مدیرعامل در این لحظه با خنده میگوید: «من اگر در زمین بودم، یک پاس میدادم و گل میزدی اما من که بازیکن نیستم. باید با سرمربی تیم صحبت کنم.»
اما در پایان این نشست، اتفاق جالبی میافتد. مدیرعامل سریعاً نامهای مبنی بر بخشش 200 میلیون از طلب آقای معروف را آماده و این بازیکن پایش را امضا میکند.
همین امضا و لبخندهایی که آنها در پایان جلسه میزنند، نشان از رضایت دو طرف در پایان حرفها دارد. بماند که پس از آن چه اتفاقی افتاد و نتیجه بازی چه شد اما هر چه بود، لبخندهای آقای معروف بعد از بازی هم روی لبش باقی ماند!