کد خبر: ۳۱۳۳۸
زمان انتشار: ۰۹:۳۹     ۲۹ آذر ۱۳۹۰
زینب طهرانی مقدم در مورد خاطرات پدرش می گوید: پدرم با هر کس هم مثل خودش برخورد می کرد و به سنش نگاه می کرد. هر وقت دیر وقت می آمدند خانه برای خواهرهایم پیتزا می خریدند که از دلشان در بیاورند. می دانستند بچه‌ها این غذا را خیلی دوستدارند.
به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، هنگامی که پس از شهادت پدر صنایع موشکی ایران «حاج حسن طهرانی مقدم» نام ایشان پر آوازه گشت. کم بودند کسانی که این اسم را شنیده باشند. اغلب نمی‌دانستند آن دانشمند فرزانه و پارسای بی‌ادعا که بود و چه کرد؟
وقتی پیام تسلیت مقام معظم رهبری منتشر شد، اشتیاق شناختن این سردار عالی قدر فراگیر شد.

در این میان منتسبان شهید به خاطر عمق فاجعه کمتر حاضر به گفتگو می‌شدند. آنها حق داشتند چون شاید بهتر از هر کس بدانند چه کسی از دست رفته است و به تبع ناراحتی‌شان به اندازه‌ای باشد که دل و دماغ صحبت نداشته باشند.
همچنین در این آشفته بازار بسیارند کسانی که می خواهند از این نمد کلاهی هم برای خود دست و پا کنند، آنان که با روح ولایت مدار حاج حسن بیگانه‌اند، علی رغم چندین مرتبه درخواست‌شان مبنی بر حضور در منزل این شهید با درایت همسر مکرمه حاج حسن مقدم تلاششان ناکام ماند.

ولی یک خبرنگار که کنجکاوی در زندگی این شهید را وظیفه خود می داند نیز حق دارد تمام تلاشش را برای راضی کردن خانواده‌ حاج حسن بکند تا دعوتش را برای مصاحبه قبول کنند. 

بی شک اگر نبود دوست مشترک ما و دختر ارشد این شهید، خبرگزاری فارس هم از این توفیق محروم بود که پای صحبت خویشان این بزرگوار بنشیند. 

طبیعی بود عزیزانی که در بیت شهید بودند تصور کنند ما صرفا به خاطر امرار معاش و یا حس ژورنالیستی‌مان اصرار داریم مطلبی از شهید پیدا کرده و نفع خودمان را ببریم، به همین دلیل دوست نداشته باشند با این نیت به گفتگو بنشینند.
من که خود را آماده کرده بودم تا با برخورد سرد این خانواده رو به رو شوم وقتی محبت و روی گشاده شان را دیدم همه ذهنیتی ‌که داشتم فراموش کردم. صمیمانه برخورد کردن خانواده شهید مقدم اولین شناختی بود که من از حاج حسن پیدا کردم و فهمیدم این خانواده به راستی برازنده آن شهید عزیز است. آنها با همه اندوهی که داشتند به گرمی پذیرای ما شدند.

اما دوست دارم  این سخن را که شاید در دل خیلی دیگر از همکاران ما باشد صادقانه بیان کنم، ما نیز خود را مدیون خون شهیدان می دانیم و می‌خواهیم کسانی که در جمهوری اسلامی کارشان فقط غرولند چندش آور و صدور تز های فوق کارشناسانه(!!) است عرض کنیم که مردان بی ادعا ساکتند و خاموش و کشور اسلامی را با ایمانشان پیش خواهند برد. گوشه و کنار کشورمان خالی نیست از حسن طهرانی‌مقدم ها.

گفتگویی که خواهید خواند صحبت‌های زینب طهرانی مقدم است که ضمن قدردانی از خانواده شهید مقدم، تشکر می کنم از خانم محمدی که در انجام این مصاحبه ما را بسیار یاری کردند.


*پدری که نمی‌شناختمش

صحبت در مورد شخصیت چند بعدی شهید حسن طهرانی مقدم حتی برای من که دخترشان هستم سخت است. اگر بخواهیم به یک شناخت کامل از ایشان دست پیدا کنیم لازمه آن بررسی همه ابعاد وجودی شهید طهرانی مقدم است.

اما چون ما با به عنوان خانواده ایشان تنها با بعد شخصی پدرم در خانه آشنا هستیم به تبع از این منظر می توانیم راجع به شهید حسن طهرانی مقدم صحبت کنیم ولی در بحث نظامی و علمی ایشان باید از کسانی پرسید که پدرم را از این نظر می‌شناختند.

پدرم آنقدر متواضع بودند که ما تا قبل از شهادتش ایشان را به این اندازه نمی شناختیم. تا وقتی که مقام معظم رهبری راجع به شهید حسن طهرانی مقدم گفتند: ایشان «دانشمند فرزانه» بودند، ما فهمیدیم شخصیت علمی شهید حسن مقدم چه اندازه بالا بوده است.


*خدا در زندگی سردار عالی‌قدر

من به عنوان فرزند ارشد ایشان، به چند مورد از ویژگی های شخصی پدرم اشاره می کنم: اول اینکه نماز اول وقت.
برای شهید حسن طهرانی مقدم نماز اول وقت از جایگاه ویژه‌‌ای برخوردار بود، به خصوص اینکه آن را به جماعت اقامه کند.

شهید مقدم آموزه‌های دینی را هیچ وقت مستقیما به ما گوشزد نمی‌کرد. طوری که من هیچ وقت یادم نمی آید پدرم گفته باشد، زینب! نمازت را بخوان. وقتی خودشان عملا این کار را می‌کرد نا خودآگاه به ما هم یاد می داد که نماز باید اول وقت باشد.
این قدر این موضوع در وجود ما نهادینه شده بود که وقتی به مهمانی می‌رفتیم و می‌دیدم بعد از پخش صدای اذان هیچ کدام از اهالی خانه توجه نمی‌کنند برایم عجیب بود و می گفتم چطور می شود صدای اذان را شنید اما نماز نخواند؟! در خانه ما وقت نماز همه کارها تعطیل می‌شد.
ما برای بعضی مسائلی که پدرم در وجود ما گذاشته‌‌اند، زحمتی نکشیده‌ایم و به همین علت شاید ثواب زیادی هم برایمان ننویسند.


*روایتی از آخرین نماز جمعه

شهید حسن طهرانی مقدم بسیار به نماز جمعه اهمیت می داد و سعی می کرد ما را هم به رفتن تشویق کند، البته خالی از هر گونه اجبار و زور.
همیشه نماز جمعه‌های ما پر از خاطرات شیرین از ایشان است. فکر می‌کنم اول ابتدایی بودم که بابا من و حسین برادرم را برد نماز، هوا خیلی گرم بود. جوب‌های آبی کنار‌مان بود که پدرم با ما در آن آب بازی می‌کرد تا وقت نماز به ما به خاطر گرما سخت نگذرد.
همیشه در برگشتن از نماز جمعه هر چه می‌خواستیم برایمان می‌خرید، طوری که ما همیشه منتظر بودیم جمعه شود و برویم نماز.

در سخت‌ترین شرایط هم پدرم نماز جمعه‌شان ترک نمی‌شد. حتی در جمعه قبل از انفجار هم برای تفریح رفته بودیم بیرون، شهید مقدم گفت: من بروم نماز جمعه، به شوخی گفتیم: بابا امروز را بی خیال شو، ما به کسی نمی‌گوییم. اما گفت: قول می‌دهم می‌روم و تا ساعت 3 برمی‌گردم. رفت و به موقع هم آمد.

اعتقادشان به نماز طوری بود که شنیدیم شهادتشان هم بعد از خواندن نماز جماعت ظهر بوده. مثل امام حسین مقتدایش که بعد از نماز به شهادت رسیدند.


*عیدی که بدون عیدی گذشت

پدرم همیشه هر عیدی که می شد به ما عیدی می‌داد. روز عید قربان هم به ایشان گفتیم عیدی ما را بده، اما هر چه اصرار کردیم بابا گفتند:

«عید غدیر عیدیتان را می‌دهم.»

این اولین دفعه‌ بود که همچین کاری کردند.

آخرین دفعه‌ای که ایشان را دیدم بعد از ظهر روز جمعه بود که رفته بودیم بیرون، ایشان ما را رساندند خانه و شهید نواب آمد دنبالشان و رفتند. موقعی که خواست برود خوب یادم هست که مفاتیح به دست رفت چون شهید مقدم عادت داشت همیشه دعای سمات را می‌خواند.
حتی وقتی پسرم طاها، را بعد از تولدش برای اولین جمعه خانه آنها آوردم پدرم گفت: طاها را بگذار امروز در کنار او با هم دعای سمات را بخوانیم.

خیلی به این دعا اعتقاد داشت. واقعا با همه وجود می‌خواند، یکبار ندیدم بی‌میل و بی‌حوصله دعای سمات را بخواند. عاشقانه می خواند و به ما هم یاد می‌داد که بخوانیم.


*اطیعو الله و اطیعو الرسول و الوالامر منکم

ولایت مداری یکی دیگر از ویژگی‌های شاخص شهید حسن طهرانی مقدم بود. یعنی طبق آن کلام مقام معظم رهبری که فرمودند: باید ذوب در ولایت باشید، ایشان واقعا همینطور بود.

در مسائل سیاسی سالهای اخیر، گاهی من می‌آمدم می‌گفتم فلانی اینو گفته، یا آن مقام مسئول این حرف را زده که برایم ناراحت کننده بود. پدرم همیشه تنها یک حرف می زد، می‌گفت به هیچ کس کاری نداشته باشید و به حرف کسی گوش ندهید چون آنها امروز و فردایشان مشخص نیست. فقط دنبال مقام معظم رهبری باشید، ببینید ایشان چه می گویند و پشت سر آقا حرکت کنید. به همین دلیل هم بود که هیچ کس نتوانست از ایشان استفاده سیاسی کند، چون پدرم اصلا به هیچ گروهی تکیه نداشت.

پدرم به خاطر خلق خوبش از هر طیف و گروهی دوستان صمیمی‌ای را به خود جذب کرده بود. کما اینکه شاید خیلی هایشان اعتقادات بابا را قبول نداشتند و علنی هم اعلام می کردند. اما از بس شهید طهرانی مقدم مهربان و متواضع بودند که هیچ کس را از خودشان نمی‌رنجاندند.


*سرداری که همه دوستش داشتند

کسانی در فراغ پدرم گریستند که شاید افکار پدرم را قبول نداشتند اما واقعا اینجا زار می زدند. از ورزشی ها بگیر تا سوپور کوچه‌مان. از پایین ترین افراد جامعه در شهادت ایشان گریان بودند تا شخص اول کشور، مقام معظم رهبری. همه پدرم را دوست داشتند.

معمولا نظامی ها به خاطر شرایط کاری و سختی کارشان معمولا روحیه منعطفی ندارند اما پدرم اصلا این طوری نبود. همه مشکلات و سختی های کارش را که ما بعد از شهادتشان فهمیدیدم که خیلی هم زیاد بوده پشت در خانه می گذاشت و می آمد داخل.

شهید طهرانی مقدم اول که می رسید خانه حتی لباس هایش را هنوز در نیاورده بود که می نشست با خواهر کوچکم بازی می کرد.

من چون اول محرم به دنیا آمدم پدرم همیشه می گفت اسمت را با خودت آوردی. بعد از شهادتش یکدفعه شاید کار خودشان بود که انگار یکی به من تلنگر زد که اسمت زینب است، یعنی باید زینت پدرت باشی. من همیشه اسمم را خیلی دوست داشتم چون حس می کردم اسم هر کس بی دلیل برایش انتخاب نشده و اسم خیلی روی شخصیت افراد تاثیر گذار است.


*روایتی از دیدارهایمان با مقام معظم رهبری

اولین دفعه ای نبود که آقا را از نزدیک می دیدم. نخستین دفعه دیدار ایشان این گونه شد که: خواهرم فاطمه کلاس اول ابتدایی بود که نامه ای برای آقا نوشت و گفت: آقا من خیلی دوست دارم شما را از نزدیک ببینم، همیشه عکس شما را می بینم و خیلی دوستتان دارم. یک نقاشی هم برای مقام معظم رهبری کشید.

پدرم نامه را به آقا داده بودند و از آنجا که مقام معظم رهبری بسیار رئوف و مهربان هستند با خواندن نامه گفته بودند این دختر را بیارید پیش من. این شد که ما خانوادگی به همراه عده ای از اقواممان رفتیم خدمت آقا.

دومین دیدار ما با رهبری در مراسم عقدم بود. پدرم همیشه می گفت یکی از دلایلی که من و مادرت خوشبخت شدیم این است که امام(ره) عقد ما را خواندند و همیشه این موضوع را جزء افتخاراتشان می دانست.
من هم خیلی اصرار داشتم خطبه عقدم را آقای خامنه‌ای بخوانند. حدود 8 ماه منتظر شدم تا بالاخره نوبتم شد و آقا من و همسرم را عقد کردند. آخر مراسم مقام معظم رهبری ما را دعا کردند و به همسرم گفتند: خدا خودت، پدرت و پدر خانمت را نگه دارد.

سومین بار در مراسم تشییع پدرم آقای خامنه‌ای را ملاقات کردم، ایشان آن روز چهره‌شان بر افروخته بود و فرمودند: من مصیبت زده شدم.
روز تشییع برای ما خیلی سنگین بود و اول صبح با دیدن آقا و دعایی که برای ما کردند خیلی آرام شدیم.

دفعه چهارم که مقام معظم رهبری آمدند منزل ما با همه دفعات فرق داشت. آن شب احساس می کردم هیبت و عظمت ایشان من را خیلی گرفته و در اوج عطوفت و مهربانی چند باری چشم هایش پر از اشک شد.
ایشان نسبت به پدرم حرف هایی زدند که باعث شد هر وقت بخواهم گریه کنم گریه از سر عجز نباشد چون شهید مقدم جایشان خوب است. من گریه ام به این بابت خواهد بود که همچین وجودی را از دست دادم بدون اینکه درکش کرده باشم.


*پیتزاهایی که حاج حسن می خرید

آقا وقتی در پیامشان گفتند سردار عالی قدر، دانشمند برجسته و پارسای بی ادعا احساس می کنم این سه محوری بود که به تمام مردم دادند که اگر می خواهید عاقبت به خیر شوید یکی علم و همت و پشتکار داشته باشید.
واقعا یکی از مشوق های اصلی من برای درس خواندن پدرم بود. خودشان هم تحصیلاتشان مهندسی متالوژی بود. همیشه من و همسرم را تشویق به درس می خواندن می کردند.

شهید مقدم به شدت نسبت به ما ابراز احساسات می کردند و ما را می بوسیدند. فکر می کنم دیگر هیچ کس در زندگی نتواند به اندازه ایشان به ما محبت کند.
با هر کس هم مثل خودش برخورد می کرد و به سنش نگاه می کرد. هر وقت دیر وقت می آمدند خانه برای خواهرهایم پیتزا می خریدند که از دلشان در بیاورند. می دانستند بچه‌ها این غذا را خیلی دوستدارند.

ادامه دارد...

گفتگو و تنظیم : زهرا بختیاری
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها