از یک جنبه، هدف غرب از پروندهسازی هستهای برای ایران، متمرکز بر خود مسئله هستهای است. ارزیابی آمریکاییها این است که فناوری هستهای صلحآمیز اگر دربرگیرنده غنیسازی و فعالیتهای مرتبط با آب سنگین باشد، کشور دارنده را از ظرفیت گریز سریع بهسمت سلاح هستهای برخوردار میکند و صرف بهرهمندی از این ظرفیت، معادله استراتژیک و ژئوپولیتیک پیرامون آن کشور را بهضرر قدرتهای سلطهجو تغییر خواهد داد، بنابراین بهطور کاملاً طبیعی، توقف برنامه هستهای ایران ــ با وجود اینکه آمریکاییها در برآوردهای اطلاعاتی خود کوچکترین تردیدی درباره صلحآمیز بودن آن ندارند ــ جزو هدفهای راهبردی غرب محسوب میشود، اما سادهاندیشی محض است اگر کسی تصور کند هدفگذاریهای آمریکا در این پرونده صرفاً هدفگذاریهای مرتبط با اشاعه است. این فقط یک جنبه از ماجرا (و بهنظر من جنبه کماهمیت آن) است.
یک مسئله بسیار مهمتر در اینجا وجود دارد که یک دهه هماوردی راهبردی درباره برنامه هستهای با آمریکا، ابعاد آن را کاملاً برای ما روشن کرده است و آن هم این است که آمریکاییها تصور میکنند پرونده هستهای میتواند به چند روش منجر به تغییر معادله قدرت در داخل ایران و سوق پیدا کردن محیط سیاست داخلی ایران بهسمتی شود که برای آنها دارای مطلوبیت است.
1 ــ از دید آمریکا، نحوه حل و فصل پرونده هستهای ایران میتواند بدل به مدلی برای حل و فصل سایر پروندههای مرتبط با ایران از جمله پرونده حقوق بشر شود. توجه کنید که از نظر آمریکاییها پرونده حقوق بشر اسم رمز پروژهای است که هدف اصلی آن گروگان گرفتن سیاست داخلی کشور با استفاده از ابزارهای بینالمللی است.
2 ــ در درجه دوم، آمریکا به پرونده هستهای ایران بهعنوان عاملی برای تقویت جریان غربگرا در داخل ایران بهویژه در مقابل رقیبان اصولگرای آن نگاه میکند. یک نگاه گذرا به پرونده اعمال تحریمها علیه ایران کافی است تا روشن شود ملاک اصلی آمریکا برای آغاز و تکمیل تدریجی پروژه تحریم علیه ایران، نه تحولات مرتبط با برنامه هستهای، بلکه محاسباتی بوده که آمریکاییها درباره نحوه اثرگذاری بر متغیرهای سیاست داخلی در ایران بهویژه وضعیت جریان غربگرا در آستانه تحولات مهم مانند انتخابات داشتهاند.
سختترین تحریمها زمانی علیه ایران اعمال شده که کمترین تحرکات فنی درون برنامه هستهای وجود داشته و در عوض جریان غربگرا در ایران بیشترین نیاز به حمایت خارجی را حس میکرده است. من در مقالهای دیگر نشان دادهام که چگونه افول فتنه 88 در بهار 89 منجر به اعمال سختگیرانهترین تحریمهای تاریخ علیه ایران، صرفاً با هدف کمک به احیای این جریان شد. این یک رویه عمومی در پرونده هستهای ایران است. محاسبات مربوط به سیاست داخلی ایران و اینکه فلان اقدام خاص دقیقاً چه تأثیری بر محیط داخلی ایران خواهد گذاشت و کدام گروه را ضعیفتر یا قویتر خواهد کرد، در تعیین اینکه آمریکا باید از چه گزینهای علیه ایران استفاده کند، نقشی بسیار حیاتیتر از متغیرهای صرفاً فنی مرتبط با برنامه هستهای ایران داشته است.
3 ــ پس از انتخابات 92، شواهدی وجود دارد که نشان میدهد آمریکاییها تصور میکنند میتوانند از پرونده هستهای یا پروندههای مشابه، بهعنوان عاملی برای کنترل افکار عمومی ایران و جهت دادن به آن استفاده کنند. بهطور بسیار خلاصه، شکل کار به این صورت است که دوقطبیهایی ایجاد شود که یکسوی آن اقتصاد و معیشت مردم قرار داشته باشد و سوی دیگر، برنامههای امنیت ملی ایران از جمله برنامه هستهای.
بهمحض ایجاد این دوقطبی، یک ماشین رسانهای ــ سیاسی از پیش برنامهریزی شده در داخل ایران، شروع به ارسال این پیام به جامعه میکند که مشکلات اقتصادی و معیشتی بهدلیل طراحیهای رادیکالی است که در برنامههای امنیت ملی ایران صورت گرفته و اگر مردم میخواهند اقتصاد آنها روبهراه شود، قبل از هرچیز باید این برنامهها مورد تجدید نظر قرار گیرد. اجرای موفق این پروژه مستلزم همکاری کامل یک جریان غربگرا در داخل ایران با آمریکاییهاست؛ همان جریانی که آمریکاییها آن را شریکان پروژه تحریم در داخل ایران میخوانند. این پروژه، تا حدودی در سال 92 با محوریت برنامه هستهای ایران اجرا شد و شواهدی هست که آمریکاییها میخواهند آن را بهزودی به دیگر حوزههای هماوردی راهبردی خود با ایران نیز تسری بدهند. مهمترین شاهد، سخنان هفته پیش باراک اوباماست که گفته بود زمان آن رسیده است که مردم ایران دریابند بهبود زندگی آنها در گروی پایان دادن ایران به جنگهای نیابتی در منطقه خاورمیانه است. این جمله کوتاه کافی است که نتیجه بگیریم آمریکاییها میخواهند در مرحله پساتوافق هستهای ــ که گمان میکنند بهزودی از راه خواهد رسید ــ دوقطبی «اقتصاد ــ ژئوپولیتیک» را جایگزین دوقطبی «اقتصاد ــ هستهای» کنند.
بر این اساس، به نظر میرسد اصلیترین عاملی که تعیین میکند توافق نهایی، سرانجام رخ خواهد داد یا نه، مسئله هستهای نیست. مسئله اصلی برای آمریکا این است که آیا یک توافق هستهای، محیط داخلی ایران را بهگونهای که مدنظر آنهاست و در زمانی که آنها مناسب میدانند، تغییر خواهد داد یا نه. بهعبارت دیگر، آمریکا عمیقاً مایل است بداند ــ و تا جایی که میتواند بر این موضوع اثر بگذارد ــ که "آیا بازیگران غربگرا در داخل ایران، در شرایط پس از توافق هستهای، توان تبدیل این توافق به سرمایهای برای پیشبرد پروژههای انتخاباتی و سیاست داخلی خود را خواهند داشت یا نه؟".
اگر توافق انجام شود، با اطمینان نسبی میتوان گفت آمریکا طراحی یک برنامه ایجاد تغییر در ایران در طول یک دهه آینده را به سرانجام رسانده و آن را قابل تحقق ارزیابی کرده است. بالاتر از این، میتوان ادعا کرد در آن صورت، آمریکا به یک مفاهمه نسبی با جریان غربگرا در ایران درباره چگونگی اجرای این پروژه هم دست یافته است.
برخی پالسهایی که این روزها از داخل ایران در حال ارسال به بیرون است نشان میدهد غربگرایان در ایران هم بهخوبی میدانند در حال مشارکت در چه نوع بازیای هستند.
3 دسته پیام از داخل ایران در حال ارسال به بیرون است:
1 ــ مصرف ادبیات رادیکال درباره نقد رفتار حاکمیت در حوزههای مختلف بهویژه از زبان هاشمی رفسنجانی.
2 ــ ارسال پیدرپی این پیام به بیرون که دولت به هر قیمت خواهان تصاحب مجلس آینده است.
3 ــ بشارت دادن به آمریکا در این باره که تعامل با آمریکا به موضوع هستهای محدود نخواهد شد چرا که مشکلات ایران با حل موضوع هستهای پایان نخواهد یافت.
بهعقیده من، مخاطب این پیامها بیش از آنکه افکار عمومی در داخل ایران باشد، در واشنگتن نشسته است. یک جریان سیاسی مایل است به آمریکا بگوید در صورت حصول توافق هستهای، نقش مدنظر آمریکا را در آینده سیاسی ایران بازی خواهد کرد تا به این ترتیب خود را به بخشی از پروژه آمریکا برای آینده ایران تبدیل کند. مهمترین مأموریتی که این جریان باید برای آمریکا انجام بدهد صرف سرمایه اجتماعی ناشی از توافق هستهای در راستای اهداف شبهسکولار و همچنین بازتولید سیکل سازش از طریق ایجاد دوقطبیهای جدید از جنسی است که یکسوی آن وضعیت اقتصادی (یا شاید هم اجتماعی) ایران قرار داشته و در سوی دیگر آن برنامههای امنیت ملی ایران قرار بگیرد.
هر دوی این مأموریتها تنها زمانی قابل انجام است که این جریان زیرساختهای لازم برای ارتباطگیری مؤثر با افکار عمومی در ایران و توان ارسال سیستماتیک آدرسهای غلط به آن را ایجاد کرده باشد.
تحولاتی را مانند گذار از شبکههای اجتماعی اینترنتی به شبکههای اجتماعی موبایلی (در حوزه سختافزاری) و ایجاد زیرساختی از روابط نیمهپنهان و شبهمحفلی با غرب نظیر آنچه در پروژه Bridge2015 شاهد آن هستیم (در حوزه نرمافزاری) باید تلاشهایی در این جهت ارزیابی کرد.
آمریکا برای حوزه تغییر معادله قدرت در ایران ظرف یک دهه آینده یک برنامه جامع طراحی کرده است. این برنامه بر تحولات مرحله پساتوافق هستهای و همچنین سرنوشت انتخابات آینده استوار خواهد شد. بازیگران اصلی در اینجا جریان سیاسی غربگرا، نخبگان شبکه شده با سرویسهای غربی در قالب پروژههای شبهمدنی و همچنین شبکههای اجتماعی هستند که آمریکا تصور میکند امکانی برای مهار آنها وجود ندارد.
اگر از این منظر به توافق هستهای بنگریم و درصدد کشف معنای رمزگونه آن در ارتباط با آینده قدرت در ایران برآییم، آنوقت راز بسیاری از آنچه ظاهراً غیرقابل فهم به نظر میآید گشوده خواهد شد.