سرویس فرهنگی نقد رسانه پایگاه 598/ بدیهی است اظهار نظری از یک کارگردان پر سابقه سینما درباره ی آن، مبتنی بر تجربیات و مبادی فکری ای شکل گرفته. اما افسوس که هیچ گاه هیچ کس از این تجربیات و مبانی سوال نمی کند و سیاست زدگی، باعث شده فقط تیترهای جنجالی برای ما جالب باشند. باری در این گفتگوی علمی، ما از علل و دلایل اظهارات ایشان سوال کردیم و از مبانی فاسد حاکم بر سینمای عالم گیر کنونی و همچنین مبانی فیلم نامه نویسی قرآنی از ایشان شنیدیم.
در گفتگویی که در نوبت قبل خدمت حضرت عالی داشتیم، فرمودید که سینمای موجود ما به دلیل اینکه از غرب آمده، بر مبانی و اصولی استوار است که هم خودش اسلامی نمی شود و هم باعث اثر گذاری منفی روی نیروهای مذهبی فیلمساز می شود. آن دفعه اجمالاً فرمودید که مبانی مادی و مبانی سکولار بر سینمای موجود حاکم است و میخواستیم اگر امکان داشته باشد، این مبانی را مقداری برای ما ما تفصیلی تر بیان بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم. در این که مخترع و بنیانگذار سینما غرب بوده که تردیدی نیست و در این که از این صنعت و هنر، بیشترین بهره برداری را صهیونیستها کردند هم تردیدی نیست. بنیانگذاران امپراتوری هالیوود، صهیونیست ها بودند و این صنعت و تکنیک را که برادران لومیر اختراع کردند، اینها در خدمت اهداف و طرح ها و نقشه های جهانخوارانه خودشان درآوردند. این وسیله، این قابلیت را داشت که مردم دنیا را در جهت اهداف صهیونیست هدایت کند و فرهنگ ها را به آن شکلی که آنها دوست دارند در بیاورد که دارد این کار را هم می کند؛ یعنی شما چنانچه دقت کنید، می بینید لباس، خوراک، موسیقی و خیلی از آداب و رسوم غرب در تمام دنیا دارد جای خودش را باز می کند. یعنی دنیا لباس خودش را کنار می گذارد، آداب و رسوم خودش و حتی غذای خودش را کنار می گذارد و به جای آن، فست فود و غذاهایی که غربی ها اختراع کردند را می خورد. عامل اصلی همۀ اینها سینما یا به عبارت دقیق تر، «هنر تصویرگری» است.
اما برای اینکه فیلم سازی دنیا در خدمت صهیونیست ها در آید، باید مبانی و اصولش هم در جهت اهداف آنها تعریف می شد؛ یعنی اگر بر فیلم سازی دنیا غیر از مبانی مادی و الحادی و اومانیستی جریان پیدا می کرد، این فیلم سازی نمی توانست در خدمت اهداف صهیونیستی دربیاید و ممکن بود هر کسی در دنیا بلند شود برای خودش یک مبانی و اصولی طراحی و تعریف کند و سینما را طبق خواستۀ خودش به حرکت در بیاورد و از آن در جهت اهداف و فرهنگ خودش استفاده کند. اما برای اینکه این سینما جز در جهت اهداف صهیونیست نباشد، برایش مبانی تعریف کرده اند و این مبانی را هم عالم گیر کرده اند. این مبانی و اصول، در دانشگاه های مختلف دنیا در کتابها پیاده شدند، اجرا شدند و از روی همان ها شاگرد تربیت شد، استاد تربیت شد و تمام دنیا در حقیقت دارند در عرصه ی فیلم سازی ناخواسته یا خواسته در زمینی بازی می کنند که صهیونیست ها طراحی کردند.
شما می فرمایید که سینمای هالیود در اختیار فرهنگ صهیونیستی بوده؛ شاید از بیرون اینطور به نظر نیاید و به بتوان گفت که اصل و بنیاد سینما، غرب و فرهنگ غربی بوده و غرب هم بالأخره یک اجزاء مثبتی هم دارد و حتی مثلاً آن اجزای منفی اش هم الزاماً در اختیار صهیونیست ها نیست. فیلمساز، می تواند یک آدم مسیحی فاسد باشد یا یک آدم مُلحد باشد. اینکه میفرمایید سیطرۀ خاص صهیونیستی بر سینما حاکم است، محل تأمل است.
ببینید، اینکه در دنیا یک استثناءهایی وجود دارد که راه خودشان را می روند و حرف خودشان را می زنند، اینها را ما قبول داریم، امّا هیچگاه نمی توان از روی استثناء، برای کل حکم کرد. تمام کمپانی های هالیود را تقریباً می شود گفت که صهیونیست ها در اختیار دارند و مالکش هستند. هر فیلمی که آنها می سازند، در حقیقت به نوعی اهداف صهیونیست را دارد پیاده می کند. حالا ممکن است در حایی از دنیا پیدا شوند کسانی که متوجه این نکته شوند و آب در آسیاب صهیونیست نریزند و راه و مشرب و مرام خودشان را بروند و این استثناء ها وجود دارد. اما تفکر حاکم بر فیلم سازی دنیا، همان تفکر صهیونیستی است، اگر استثناء ها را کنار بگذاریم. ناگفته نماند که مسیحیت امروز، مارکسیست و اکثر مذاهب و مکاتب انحرافی دنیا، به دست صهیونیست طراحی و تعریف شده اند.
سوال ما دقیقاً همین است که اگر ما بر فرض ندانیم که اصلاً این سینما دقیقاً کجا تولید شده، چگونه از روی همین آثار و از روی چه شاخصه هایی می توانیم متوجه نفوذ تفکر صهیونیستی در آن بشویم؟
ببینید ما در دنیای مطبوعات و کتاب، عُلمای مان تا یک کتاب را می خوانند، یک نشریه را تا می خوانند، می فهمند که خط و ربط این نشریه کدام طرفی است و تفکر حاکم بر این نشریه یا بر این کتاب چیست و دارد به پیروی از کدام مکتب یا مرام و مسلک حرف می زند. عالِم یک کتاب را تا دستش بگیرد و چند خطش را بخواند، متوجه می شود که این کتاب تفکرش سالم است و مکتبی و مذهبی است، یا نه وابسته به وهابیت یا مادی گراست یا کمونیستی است. این ها را می فهمد. سینما هم همین طوری است؛ یعنی فیلمها را که آدم نگاه بکند، می فهمد که چه تفکری بر آن حاکم است. ناگفته نماند که در سینما طوری تلاش شده که فقط تحلیل خود فیلم سازان و نه کسی خارج از دایره ی آنها، معتبر شناخته شود تا یکپارچگی حکومت آنان بر فرهنگ دنیا حفظ شود.
مثلاً در تمام فیلمها، اگر استثناء ها را کنار بگذاریم، تقریباً بر همۀ فیلمهای دنیا «تفکر کارگردان و نویسنده» حاکم است. اما در دنیایی که خدا طراحی کرده، سنت ها و شیوه ها و تفکر خود خدا حاکم است. علت اینکه علما و بزرگان ما بر منابر مدام می گویند قال الصادق، قال الباقر، قال رسول الله، این است که می خواهند بگویند این تفکر، تفکر من نیست و من نیستم که دارم با شما حرف می زنم. منِ عالم دینی، من فقط نقّالم، من فقط پیام رسانم و فقط دارم نقل قول می کنم. وگر نه کلام، کلام خداست که توسط معصومین از منبع وحی گرفته شده. آنها از خودشان نمی گویند، اما در همۀ دنیا وقتی از سینما گر سؤال می کنند که این فیلمی که تو ساختی و این نگاهی که شما در این فیلم ارائه کردی و این موضوعی که شما در این فیلم تحلیل کردی، این نگاهِ کیست؟ می گوید نگاه خودم. حالا می خواهد هر موضوعی باشد. من مثال می زنم در داخل کشور خودمان، اگر از فیلم ساز ما سوال کنند که این روحی که تو ساختی، آن روحی که ما در تعاریف اسلامی داریم نیست، چه جواب می دهد؟ می گوید این روح من است، این دیدگاه من نسبت به روح است. وقتی از سازنده ی فلان سریال تاریخی می پرسی چرا وقایع را اینطور نقل کردی؟ واقعیت که غیر از این بود، جواب می دهد که این نگاه من به این قسمت از تاریخ است و من اینطوری بهتر می دانم. یا حتی در سریال ها و فیلم های خانوادگی؛ شما می بینید این چیزی که فیلم دارد از روابط فرزند و والدین، روابط زن و شوهر و روابط دختر و پسر نشان می دهد، این بر خلاف واقعیت است. اما نویسنده با جرأت از کارش دفاع می کند و می گوید که این نگاه من به این روابط است. اینکه او با جرأت دفاع می کند و کسی هم نمی تواند در مقابلش بایستد، دلیلش این است که در کتاب های مرجع سینما نوشته اند که حتماً نویسنده باید نگاه خودش را در داستان بگوید. این یک نگاه اومانیستی است؛ یعنی کنار زدن فرهنگ خدا محوری و حاکم کردن فرهنگ انسان محوری و خودمحوری.
یعنی شما می فرمایید که در سینما و فیلم نامه نویسی، فیلم ساز نباید خلق داشته باشد و فقط به نقل وقایع بپردازد؟
هر دو باید باشد؛ هم نقل و هم خلق. اما نقل و خلقی که در سینمای مذهبی باید باشد، تعریف خودش را دارد. آنچه شما در سینمای موجود می بینید، خلق نیست، دروغ بافیست، سرهم بندیست و بهتر است به آن «جعل» بگوییم تا خلق. اما یک انسانی مثل آیت الله حائری شیرازی، ایشان هم کتاب تمثیلات دارند و تمام تمثیلها را هم خودشان خلق کرده اند. یا مولانا کلی حکایت دارد که این حکایت ها را خودش خلق کرده، خودش ساخته. این خلق تفاوتش در این است که خالق این نوع آثار، خودش خدا محور است و قصه هایی که خلق می کند، با واقعیت زندگی ای که خدا برای انسان خلق کرده مطابق است. پس قصه های فیلمهای مذهبی، خالقش یا باید خدا باشد، یا انسان خدا گونه. اگر غیر از این باشد، یک انسانی که ایمان ندارد اگر قصه ای خلق بکند، شاید خوب در بیاید که احتمالش خیلی کم است و معمولاً تحلیلهای انسانهای منفصل از خدا بد در می آید و ابعاد منفی و بد آموزی و تخریبش بیش از سازندگی اش است.
خوب ببینید مثلاً همین آثاری که شما فرمودید که نویسنده می گوید این دید من نسبت به این قضیه است، خوب منظورشان به نظر می آید این است که من بالاخره رفتم در مورد روح مطالعاتی داشتم یا آن آقا در مورد آن مسئله تاریخی مطالعاتی داشته یا مثلاً فرض کنید آقای میر باقری در مورد مختارنامه می گوید من مطالعاتی داشتم و مختار به نظرم چنین شخصیتی آمد. بعد فلان جاهایی که مثلاً چیزی نقل نشده بود، بر اساس آن شخصیتی که در ذهنم بود آن را خلق کردم. مثلاً آقای میر باقری فرموده بودند کل چیزهایی که راجع به مختار بوده، شاید صد صفحه نمی شد و من باید هزار و خرده ای صفحه فیلمنامه می نوشتم و لذا مجبور شدم از خودم بگویم. بعد گفته بودند به نظرم اگر خود مختار بود هم همین اتفاق ها می افتاد؛ یعنی همین کارهایی که من کردم همان هایی که من نوشتم، همین ها می شد. خوب حالا ما این را چه جوری باید ارزیابی کنیم؟ اینها مدعی هستند ما تاریخ را دیدیم، زندگی را دیدیم، دین را دیدیم و اینطور برداشت کردیم و معتقدیم برداشتمان منطبق با واقع است. مثلاً خود حضرتعالی بالاخره قسمتهایی از سریال حضرت یوسف که داستان نبوده، خودتان بر اساس برداشت خودتان نوشتید. حالا با چه معیاری می توان قضاوت کرد که کدام برداشت صحیح است؟
حالا من توضیح می دهم. کسی که می خواهد فیلمنامه بنویسد، اگر بخواهیم در چارچوب دین فیلم نامه نویسی را تعریف کنیم (دقت کنید اگر یک نفر نه با دین خدا و پیغمبر کاری ندارد، او فیلم ساز ایران و درون انقلاب اسلامی نیست، فیلم ساز آمریکاست. اصلاً این حرفها به آنها ربطی ندارد، ما داریم در مورد ایران اسلامی صحبت می کنیم. در اینجایی که فرهنگ و اعتقاداتش اسلامی است) در اینجا اگر کسی بخواهد فیلمسازی کند، ناظر به مردمی است که آن مردم مسلمانند و بنا دارند که تمام ابعاد زندگیشان و قانونشان و مملکتشان را بر اساس دستورات دینی ادارد بکنند. حالا اگر بخواهید با این مردم حرف بزنید، باید با زبان اعتقادات خودشان حرف بزنید، نه با زبان اعتقادات آمریکا، نه با زبان اعتقادات شخصی خودمان. من بیایم در جامعۀ اسلامی بگویم این اسلامی که ما داریم، هر چی هست برای خودش باشد، نظر من این است. خوب جامعه با من برخورد می کند، می گوید اینجا اسلامیست و شما اگر نظر شخصی داری، برای خودت نگه دار یا برو یک جایی بگو که آنجا مسلمان نباشند. اینجا حق نداری که اعتقادات خودت و نظرات خودت را تبلیغ بکنی یا نظرات خودت را به جامعه تحمیل بکنی. لذا فیلمساز یا فیلم نامه نویس باید اسلام شناس باشد و به اسلام اعتقاد داشته باشد. به همین دلیل گفتم که قصه نویس ما در فیلم سازی اسلامی یا باید خدا باشد یا انسانِ خدا گونه و خدا محور. اگر این آدم برود سراغ قصۀ مختار، دقیقاً یا مختار را مستند و آن طوری که در تاریخ مطلب در موردش وجود دارد می سازد، یا اگر چیزی اضافه کرد، باز هم آن اضافات با عقل و مستندات تضادی نخواهد داشت.
فرض کنید مثلاً مختار را نمی توانیم قمار بازنشان بدهیم، مختار را نمی توانیم آدم اهل روابط نامشروع با دیگران نشان بدهیم، نمی تونیم ظالم نشان بدهیم. اینها با اصل مستندات شخصیت مختار و مستندات تاریخ نمی خواند. اگر چیزی اضافه کردید به این داستان، باید ضروری باشد، نیاز داستان باشد، اگر زیاد نکنیم داستان ناقص باشد. یعنی یک نکته ای گم شده در تاریخ و این نبودن مستند تاریخی یا معلوم نبودن مستندات تاریخی، ما را وادار می کند که این را بازسازی کنیم. ولی بازسازی ها با آنچه که در دستمان هست، نباید تضاد داشته باشد. متأسفانه خیلی از عزیزان ما که فیلم مذهبی می سازند، آن جایی که کم دارد، نظرات خودشان را به گونه ای اضافه می کنند که با اصل مستندات تاریخی در تضاد است. خوشبختانه در مختار این اتفاق نیفتاده و آقای میر باقری رعایت کرده اند، ولی در خیلی از کارهای تاریخی، قهرمان ما یک انسان وارسته، یک انسان متصل به حق است، ولی متأسفانه انسان می بیند که کارش در سراسر فیلم این است که با یک زنی دائماً رابطه دارد و نامزد بازی می کند. دائماً در صحنه های عاشقانه قربون صدقه هم می روند یا در تعقیب و گریز همدیگر هستند.
مثلاً شهریار را شاید بشود مثال زد.
من حالا اسم نمی برم، من سریال یوسف را مثال می زنم که خود شما اسم بردید. اول اینکه من تمام آیات سورۀ حضرت یوسف را در سریال حضرت یوسف آوردم و هر چه در سریال نبوده، اگر اضافه کردم با آیات در تضاد نیست، با آنچه که ما در تفسیر و تاریخ داریم تضاد ندارد. نمی توانیم بگوییم که اینجا آیه قرآن این را گفته ولی شما صحنه ای که گذاشتی با این آیه در تضاد است. ولی در سریال های مذهبی دیگری که دوستان ما می سازند، بخاطر اینکه اطلاعات دینی شان کم است، گاهی صحنه هایی می گذارند که با آن داستان و آن حکایت و اصلاً با اعتقاداتشان در تضاد است، با اسلام در تضاد است و وقتی می پرسی چرا این کار را کردید؟ می گویند این نظر شخصی من است، اگر عین واقعیت را ذکر کنم، پس خلاقیت من چه می شود؟ اسمش را می گذارند «خلاقیت». دست بردن در تاریخ و خیانت کردن در امانات تاریخی و فرهنگ گذشتۀ ملتها و ادیان را، خلاقیت می دانند. در حالی که این را دشمن به ما یاد داده و گفته است این جعل، این خیانت به مستندات تاریخی، خلاقیت است.
پس اولین شاخصه ای که شما برای سینمای سکولار می فرمایید، عدم تقیدش به واقعیت و خصوصاً به واقعیت دینی است. شاخصه های دیگری که به غیر از این به عنوان مبانی غیر دینیِ حاکم بر سینما می دانید چه چیزهاییست؟
پس اولین آن، عدم تقید و تعهدش به مستندات است. یعنی دروغ بافی. دوم انسان محوری است؛ یعنی در مورد مسائلی که در بیرون مطرح می کند، نظر شخصی خودش را می گوید که این دومی اومانیسم می شود. سومین اصلِ حاکم بر سینمای موجود، مادی گرایی است. یعنی سینماگر به دنبال خدا نیست، سینماگر به دنبال آرزوهای خودش است، می خواهد به شهرت برسد، میخواهد به شهوت برسد، می خواهد یک جایگاه اجتماعی برای خودش کسب کند، پول و پله به هم بزند، اسم در بیاورد، از همه در رقابت جلو بزند. یا برای دیگران کار بکند، ابزار دست دیگران و می شود وسیله ای برای فُلان سرمایه دار یا فُلان مکتب یا فُلان گروه و دار و دستۀ سیاسی این می شود مادی گرایی. در حقیقت ماتریالیسم، سومین رُکن سینمای موجود دنیاست. حتی سینماگرهای خوب، آنهایی که خیلی سالم و خوب هستند هم متأسفانه لااقل به شهرت طلبی و محبوبیت و برنده شدن در جشنواره ها فکر می کنند و آرزو دارند اول بشوند.
این سه موردی که شما فرموید، بیشتر بر می گردد به «شخص فیلمساز» و به نیات درونی شخصیت فیلم ساز و اینکه برود مثلاً یک تتبع دینی بکند. حالا جدای از این، آیا مثلاً اگر یک شخص وارسته، یک شخصی که خود سازی کرده، این برود در سینما آیا خود آن سینما جدای از این شخص هم مبانی خاصی دارد که مانع فیلم سازیِ دینی این بشود؟ یا اینکه صرفاً شخص خودش را تذهیب نفس بکند، باعث می شود فیلمش کاملاً دینی بشود؟
ببیند اگر شخصی برود در این دانشکده هایی که فیلمسازی را تدریس می کنند، آنجا به او می گویند آقا جان این قصه را باید خودت خلق کنی، حتماً بایستی در آن دخل و تصرف بکنی و ردپای تو را بشود در آن دید. وگر نه یک مقلّدی و یک طوطی هستی و از خودت هیچ چیز نداری. در حالی که در مکتب اسلام، کسی که واقعه ای را تعریف می کند، خالق آن واقعه نیست؛ بلکه مفسر آن واقعه است. یک واقعه را ابعاد پنهانش و ارزشهای نهفته در درون آن واقعه را سعی می کند بشناساند. این ادعای خداست که این قصه هایی که برای شما تشریح و تفسیر می کنیم، برای این خاطر است که ابعاد مختلفش را ببینید و درس بگیرید. پس هدفی دارد و قصه گویی خودش هدف نیست. این مطلب را در آیه آخر سوره یوسف به زیبایی اشاره می کند.
فیلمساز در جمهوری اسلامی یک مفسر است، باید قصه ی واقعی که خدا نویسنده اش است را فقط تفسیر بکند. اگر خودش یه قصه ای را از خودش خلق کرده، بایستی با دقت حقایقی را به جامعه تعلیم بدهد که منطبق با فطرت باشد. فیلم سازی اسلامی غیر از این معنیِ دیگری ندارد، شق سومی ندارد. فیلم نامه نویس مفسر است و ابعاد گوناگون فضا را تغییر و تشریح می کند و آنرا تکمیل می کند. تغییر نمی دهد تبدیل نمی کند واقعه ای را تکمیل و تشریح می کند.
خب این مواردی که شما راجع به مبانی سینما فرمودید، باعث تأثیر مخرب روی مخاطب و روی نویسنده ی فیلم می شود. ولی شما فرمایشتان این بود که این مبانی، باعث فساد در سایر عوامل فیلم، مثلاً حتی بازیگر یا عوامل دیگری که هستند می شود. ربط اینها یک مقداری ناملموس است.
امام رضوان الله تعالی علیه بر حدیثی تأکید می کردند که: «حُبُّ الدنیا رأسُ کُلِّ خطیئه» این سینمای موجود، غیر از دنیا دوستی معنای دیگری ندارد. این را همه ی دنیا می دانند. سینمای امروز ما در دنیا، ساختارش از دنیا دوستی، رسیدن به شهرت و شهوت و برتری بر دیگران، تظاهر، خودنمایی، خود بزرگ دیدن که اینها تمام مظاهر دنیایی است، مملو است. کسی هم که می رود دنبال سینمایی که در آن سینما دنیا مطرح است، آرزوهای نفسانی مطرح است، ناخداگاه به همه ی بیماری های دیگر هم مبتلا می شود. حال چه تهیه کننده باشد، چه کارگردان، چه نویسنده یا بازیگر و همه ی عوامل؛ هرکس به دنبال حب الدنیا باشد، به همه ی بیماری های روحی و اخلاقی دچار خواهد شد.
این باز به ساختار دورنی سینما بر نمی گردد؛ می توانیم بگوییم که آقا شما میخواهید وارد عرصۀ بازیگری شوید، سعی کنید برای دنیا نباشد و بالاخره یک توصیه اخلاقی به او بکنید که نیتت دنیا نباشد. باز به مبانی سینما برنمی گردد. شاید با گذاشتن چند نصیحت اخلاقی یا حتی دوره های اخلاقی این مشکل حل بشود.
وقتی یک انسان اصلاً به قصد ارضای هوای نفس و شهرت وارد سینما می شود، شما چطور می خواهید به او بگویید دنبال اینها نباشد؟
ببینید آنهایی که آنهایی که فرمودید به خود نویسنده بر می گردد، یعنی نویسنده...
نه نه، این مبانی، حاکم بر سینمای موجود است؛ این تعاریف را در کتابهای تدریسی سینمای موجود نوشتند. شما فکر نکنید در کتاب ها می گویند که مثلاً نویسنده باید به فکر دردهای جامعه باشد، نه مشهور شدن خودش! خیر؛ اتفاقاً دقیقاً بحثشان این است که اگر می خواهی فیلمت در جشنواره مقام بیاورد، همه خوششان بیاید ولو آثارِ سوء داشته باشد چه کار کن. البته نمی گویم استثناء وجود ندارد و ممکن است در یک جای خاصی چیزی بر خلاف این هم وجود داشته باشد.
باز عرض می کنم این سه شاخصه ای که فرمودید، مثلاً اولینش تقید به واقعیات تاریخی است. خب این به نویسنده بر می گردد. این چه ربطی به بازیگر دارد؟ آن نویسنده است که قصه اش باید دروغ نباشد.
ببینید، وقتی نویسنده این مبانی را قبول کرده و این را می نویسد، یا فیلم ساز که این مبانی را قبول کرده و این فیلم را می سازد، وقتی که آنها دنبال این هستند که به آرزوهای نفسانی خودشان برسند و به هر قیمتی فیلم شان محبوب شود، ناخودآگاه این خواسته به همه ی عوامل تسری پیدا می کند. فیلمساز و فیلمبردار هم دلش می خواهد بهترین بشود، بازیگر هم می خواهد به خیلی از آرزوهای خودش برسد و محبوب و مشهور بشود. حتی عوامل و کارگر صحنه طوری کار می کند که همه به من توجه کنند، خدا برایش مهم نیست. مهم این است که خودش در رقابت جلو بزند و متأسفانه این نگاه مادی گرایانه به همه ی عوامل سینما تسری پیدا می کند. الا آنهایی که اراده ای دارند از خودشان و مقید و خوددار هستند و برای ادای وظیفه شان دارند در سینما کار می کنند که آنها استثنائاتی هستند. متأسفانه جمهوری اسلامی این استثنائها را طوری مطرح می کند که گویا همه اینگونه اند. تا ایراد می گیری، می گوید که این کارگردان خوب که هست، این نویسنده ی خوب که هست، این بازیگر خوب که هست. در حالی که اینها یک درصد سینما هستند، یک درصد را سپری کردند که آن نود و نه درصد پشت این سپر قایم شدند و دارند سینمای موجود را ترویج می کنند.
ببینید باز می گویم یک فیلمساز و یک نویسنده، اگر فرض کنیم از آن مبانی ماتریالیستی و اومانیستی عدول کند و مبانی الهی را در نظر بگیرد، ولی باز دلیل نمی شود که مثلاً بازیگران یا آن عوامل دیگر فیلم، تحت تاثیر این نیت قرار بگیرند. ممکن است نیّت فیلمساز الهی باشد، ولی همچنان بازیگرها دنبال خودنمایی باشند.
این نه تنها در سینما، بلکه در همه جا هست. شما حتی در یک حوزه ی علمیه میبنید یک عده رفتند متون اسلامی را یاد بگیرند و سعی می کنند جامعه را بسازند و در خدمت مردم باشند و خودشان را هم بسازند و یه عده آمدند از لباس روحانیت سوء استفاده کنند برای موقعیت خودشان. در سپاه همین طور، در بسیج همین طور، در پزشکها همین طور، در همۀ مشاغل دیگر همینطور است.
ولی من چون خودم این را تجربه کردم عرض می کنم که اگر یک محیط سالم باشد، ناخودآگاه خیلی ها در این محیط سالم عمل می کنند. اگر محیط فاسد باشد، خیلی ها در آن محیط بد عمل می کنند. این کاملاً ملموس است. شما وقتی سر سریالی نمازخانه گذاشتی، به خواهرها و برادرها تذکر دادید دوستانه که خانم ها آقایون با هم دیگه کل کل نکنید، مسائل شرعی را رعایت بکنید، یا آدمهایی که می دانید فساد علنی دارند، اینها را به کار نگرفتید، خود به خود می بینید محیط کار سالم می شود. این را شما از بچه هایی که در سریال حضرت یوسف بودند سؤال کنید که شما این کارتان با محیط های دیگری که رفتید چه تفاوتی داشت؟
به طور طبیعی وقتی که شما به عنوان فیلم ساز، یک فضای الهی را ایجاد می کنید، این حرکت در ابعاد دیگر تجلی پیدا می کند. ولی این به این معنی نیست که همه می شوند پیغمبر، همه می شوند صالح. ممکن است کسی در همین محیط هم به دنبال منافع مادی خودش باشد.
این مصاحبه ادامه دارد...