از آنجا که جانبازان عزیز ما از صبر و عزت و ارادهی ویژه ای برخوردارند، همواره مشکلات را خوار کرده اند و از بسیاری از انسانهای سالم و تنومند پرانرژیترند. اما طبیعتا برخی از جانبازان عزیز ما که یا دست ندارند و یا پا ندارند و یا قطع نخاع شده اند، درد جانکاهی دارند که اگر چه کمتر از آن سخن میگویند، اما با کمی تأمل میتوان آن را درک کرد.
اگر چه ناتوانی جسمی سخت و دشوار است ولی بالأخره میتوان با محدودیتهایش کنار آمد و با مشکلاتش عادت کرد، اما برای یک پدر جانباز غیور سخت است که نتواند فرزند خود را در آغوش بگیرد و بلند کند. بغل کردن و راه رفتن پدر با فرزند از آن رابطه های زیبا و شیرینی است که هم پدر از آن لذت میبرد و هم فرزند دلبندش از نوزادی آن را احساس و درک میکند و رفته رفته پدر را با آغوش گرم و مهربانش میشناسد.
بغل کردن و بوسیدن و به هوا پرت کردن، حکایت رابطهی شیرینی است که تا پنج ـ شش سال بین پدر و فرزند ادامه دارد و در این میان حسرت جانکاه یک پدر شجاع و غیور و مهربان را که دستانش توان بغل کردن و نوازش کردن بچه هایش را ندارند، فقط خدا میداند و بس.
میخواهم روضهای برای دل این جانبازان دل شکسته بنویسم؛ روضهی مادر جوانی که مهربانترین مادر دنیاست و میداند چند روزی بیشتر کنار فرزندانش نیست و همین روزهاست که باید با همسر و فرزندانش خداحافظی کند. مادرها معمولا مهربانند، اما مهربانی مادر جوان نسبت به دختر چهار ـ پنج سالهاش نمود بیشتری دارد. مادرها همیشه مهربانند اما وقتی بیمار میشوند و نگاه غصهدار دخترشان را میبینند مهربانتر میشوند. مادرها همیشه مهربانند اما اگر قرار باشد چند روزی به سفر روند و از دخترشان جدا شوند، مهربانیشان به اوج میرسد.
روضهی ما داستان مادر جوان و مهربانی است که این روزها نگاه پرغصهی زینبش بند از دلش پاره کرده است، و لبخندهای خوددارانهاش آتش به جانش افکنده است. این مادر این روزها عزم سفر دارد، و حتما مثل دیگر مادرها دنبال فرصت و بهانه است تا دخترش را بارها و بارها ناز و نوازش کند و در بغل بگیرد و سفت به سینه بچسباند. اما چه بگویم...
خدا نکند هیچ مادری مجبور باشد از دختر خردسالش خداحافظی کند، اما اگر مادری به چنین سرنوشتی دچار شد، خدا نکند دستش ورم کرده و سینه اش زخمی باشد و نتواند دخترش را در آغوش بگیرد. نمیدانم چرا پس از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها و پس از غسل و تکفین ایشان، به امیر المؤمنین علیه السلام دستور داده شد به فرزندانت اذن بده که با مادرشان خداحافظی کنند.
معلوم میشود حسرت خداحافظی با مادر بدجوری در دل بچهها مانده بود و درد سینهی مادر هیچ اجازه نداده بود مادر در زمان حیاتش با فرزندان خردسالش خداحافظی کند. پس از شهادت مادر تازه بچهها اجازه پیدا کردند با مادر خداحافظی کنند. گویی به بچهها گفته شد: «بچهها دیگر سینهی مادر درد نمیکند پس اگر دوست دارید بیاید با مادر خداحافظی کنید». بچهها که چندین هفته مراعات حال مادر را میکردند و خود را به آغوش مادر نزدیک نمیکردند، خود را بر سینهی مادر انداختند و مادر هم دستانش را از کفن بیرون آورد و فرزندانش را در آغوش گرفت.