به نام خدايي كه عشق را
جاودانه آفريد و اساس هستي را بر پايه محبت، صلح، عطوفت،مستي و دوستي و
سرمستي گذاشت. سلام خدمت نامزد بعد از اين خودم، و سلام. دو صد درود بر
بنياد باران و بنيان رود و بستر دريا و آبستن نسيم و جستن برف و رستن تگرگ و
بلكه، يك توده هواي پرفشار، كه مجبور به گفت وگو مي كند تمدن ها را در
ساحل رنگين كمان! في الحال، هر كجا كه هستي، آسمان مال تو باد.
آه كه چقدر
دلم براي ديدن روي ماهت تنگ شده. نامت، تيري شده بر قلبم و نازت، يعني ناز
آن چشمان شكلاتي ات، كاش بداني كه براي دلم، دارد نقش تيزي را بازي مي
كند. هر چند تو ديزي آبادي خودمان را به پيتزاي ايتاليا فروختي، ليكن به
قول معروف؛ اگر با من نبودت هيچ ميلي، چرا پس همچين كردي با من؟ منتهاي
مراتب، ليلي داستان، اگر ظرف مجنون را شكست، تو برداشتي و قلب مرا شكستي.
مي دانم كه مي داني با وجود همه اين ناملايمات، و همه اين روزگار پر از
فتنه كه قصدي جز جدايي و دفع ندارد، خريدن ناز چون تو ليلايي، فقط از من
مجنون برمي آيد. نامه هاي اين چند وقت تو را خواندم و گلايه هايت را شنيدم و
شروطت را ديدم و همه را به جز يكي كه توضيح خواهم داد، پذيرفتم.
ماشاءالله
به آن شمس الوازلين اگر كه بيايد و خطبه عقد ما را براساس همان مواضع
قبلي اش كه در نمازجمعه گرفت، بخواند! شرط گذاشته بودي كه محكومان فتنه
بايد آزاد شوند.
اول حاكم و محكوم فتنه عشق، خود تويي كه آزادي و آنكه في
الواقع اسير دام بلاست، و به زندان عشق مبتلاست، منم! شرط گذاشته بودي
ضمانت دهم كه اولا، تقلبي در كار انتخاب تو به عنوان شريك تصميم ساز مجلس
انس و بهارستان پر از اسپند و اسفند نباشد و اين انتخاب و اين نامزدي، در
سلامت كامل برگزار شود. ثانيا، مراعات كنم حال و روز آزادي را. نكته
اينجاست كه تو اول بايد نامزد من شوي و بعد، تير تقلب را بر قلبم بكوباني.
با اين همه، باز هم نكته اينجاست كه تو اگر نامزد من شوي، يعني كه شرايط
زندگي مشترك را پذيرفته اي، و اگر چنين است، چگونه دلت خواهد آمد كه با
ادعاهاي آتشين خود، عشق مرا نسبت به خودت دروغ بخواني؟! بگذريم عزيز كه
من، اين هر 2 شرطت را مي پذيرم. اصلا بيا و صندوق آراي قلبم را تو بشمار
دانه دانه، نه آن سان كه شتر در خواب مي بيند! آن گونه كه خود صلاح مي
داني! شور و شيرين اين زندگي را هم، تو به تنهايي، و بدون هيچ شورايي، خودت
نگهبان باش و بر كشور عشق، تو خود وزارت كن كه وزارت، الحق شايسته وزانت
توست.
اما راجع به بحث سلامت، من مي روم و آزمايش اعتياد مي دهم، اما تو
آزمايش اعتقاد ندادي، ندادي! امهات شرايط تو همين هاست،اما يكي از شرط هايت
را با عرض معذرت اصلا نمي توانم قبول كنم؛ اين شرط كه خواستگاران فتنه،
بايد رفع حصر شوند. اين را از من نخواه اي عزيز. اگر اين ذليل مرده ها رفع.
حصر شوند، آن وقت خود تو برمي داري و ادعا مي كني كه از مراسم نامزدي،
داري صداي دشمن را مي شنوي!! پس اگر لطف كني و بيش از اين بازار گرمي نكني
و اجازه دهي بعله برون انجام شود، ممنون مي شوم.
مي شوم اگر جمع
رقبا را بيشتر از اين نكني و بر ترديدهايت غلبه كني و «جواب بله» را بدهي و
خلاص! چي كار داري به مابقي خواستگاران؟! آنكه دارد شرط تو را مي خرد،
منم و آنكه دارد نازت را مي كشد، منم.
درباره مهريه هم هر چه تو بگويي، اما
فقط يادت باشد كه مهريه، بدهي مرد است به زن، خواهش مي كنم چيزي بيانداز
كه اگر نمي توانم از عهده شكرش به درآيم، لااقل از عهده چيزش بربيايم!
وانگهي! بازار سكه، فراز و نشيب دارد، اما آن فرازي كه هرگز شيب ندارد، عشق
من است به تو. فردا به تو يك تك زنگ مي زنم، اگر توانستي، گوشي را بردار.
من با خانواده خودم صحبت مي كنم و تو هم سعي كن پدر و مادرت را متقاعد كني.
به آنها بگو كه مخالفتي با ادامه تحصيل ات ندارم. مابقي حرف ها بماند براي
ديدار حضوري در جمع خانواده ها. آهان! به خدا راضي نيستم اگر بخواهي به
خاطر جهيزيه، فشار به خانواده ات بياوري. از كسي هم پول نگير.
آدم، گوشت
خروس خانه خودش را بخورد، اما منت جورج سوروس را نكشد!! با اين حال، تو هم
آدمي ديگه! اومديم و خواستي از اين و اون، پول بگيري. من سهم وام ازدواج
خود را مي دهم به تو، تا مجبور نباشي پيش تاج و تخت هر ملك عبداللهي رو
بياندازي. قربان YOU!!
امضا: كسي كه ديوانه وار، دوستت دارد. ميرنظام الدين سالارمنش، يا به قول قشنگ خودت كه راحت و بدون تكلف صدايم مي زني؛ «نظام».
منبع: كيهان