مقدمه
در ابتدا به اختصاراً به تبیین رویکرد این مرد بزرگ «حضرت حجت الاسلام و المسلمین حسینی الهاشمی» به مباحث اجتماعی و رهآوردهایی که این رویکرد برای دنیای اسلام داشته است می پردازم که انشاالله جامعه ما در آینده به آن ها آشنا خواهد شد و از آن ها بیشتر بهره مند خواهد گردید. البته بحث را با یک مقدمه ای آغاز می کنم برای روشن شدن جایگاه اندیشه های متعالی و بنیادین این عزیز ضروری است.
تجدّد و مدرنیته
یک تحولی در جامعه ی جهانی وبشری در حدود پنج قرن قبل اتفاق افتاده است که از آن به عنوان «رنسانس یا نوزایی» یاد می شود. این تحول منشاء پیدایش و شکل گیری تمدنی شده است که جریان تحول اجتماعی آن- که محصول این انقلاب «رنسانس» است- بنام «تجدد و مدرنیته» شناخته می شود و همه ی ما کم و بیش با آن آشنا هستیم.
این جریان تجدد، یک حرکتی است که بر محور انسان شکل گرفته اما نه بر اساس لایه های عمیق وجود انسانی بلکه بر محور طبیعت و حس انسان و هدفی جز دستیابی به لذت جوئی حسی در شکل متنوع تر و توسعه یافته تر ندارد. بدون شک این مطلب بر احدی از اهل بصیرت پوشیده نیست که آرمان این حرکت جهانی، به حداکثر رساندن لذایذ حسی بشر می باشد. طبیعی است مبادی و مبانی هم که بر آن ها تکیه می کنند، اصولی هستند که بر همین جنبه ی انسانی تکیه دارد و آن انسان مداری «اومانیسم»، لیبرالیسم «آزادی از تقیدات معنوی و قدسیات»، راسیونالیسم و تکیه بر عقل نقّاد و جزئی نگر و خود بنیاد انسان و اعلام استغناء از وحی در همه ی عرصه ها و لااقل در حوزه ی معشیت انسان است. این اصولی که ذکر شدند، متفکرین و غرب شناسانی که غرب را به خوبی می شناسند، آن ها را گوهر تجدد می نامند و معتقدند که تجدد غیر از این پیوسته و لایه ی محسوس و ملموس قابل اندازه گیری و پیمایش «مانند سد و خیابان و ماهواره و شبکه های ارتباطی جدید و نظام ها و ساختارهای دموکراتیک» بر یک روحی تکیه دارد که روح و جانمایه این تجدد همان تحولات بنیادین انسانی است که در جامعه ی مغرب زمین اتفاق افتاده است.
نظام تولید مفاهیم
این تمدن که با این مبادی و آن غایت از یک انقلاب هنری آغاز شده که همان هنر معماری و نقاشی است و سپس سخت افزاری و نرم افزاری خودش را تولید نموده است، بر سه رکن اساسی تکیه دارد: ۱- نظام تولید که نظام مفاهیمی متناسب با آن مبادی و غایت بر پایه ی حس گرائی تولید کرده است. مفاهیمی که ممکن است به حسب ظاهر متکثر باشند ولی در واقع از یک انسجام برخوردارند بگونه ای که فلسفه فیزیک و فلسفه حیات به منزله ی«اصول عقاید» این نظام مفاهیم جدید هستند. به عبارت دیگر فلسفه ی فیزیک حسی و فلسفه¬ی حیات حسی به منزله ی نظام محوری و اصول اعتقادات نظام مفاهیم مدرنیته اند. پس از این دستگاه تولید، یک نظام مفاهیمی با کارآمدی های حسی تولید نموده است.
نظام توزیع مفاهیم
آن گاه نظام آموزشی، توزیع و ساختارهای جهانی توزیع آن مفاهیم را، از رده های تخصص و فوق تخصص گرفته تا رده های ابتدائی تنظیم کرده است. بنابراین یک شبکه تولید و توزیع مفاهیم از مفاهیم محوری و اعتقادی گرفته تا مفاهیم کاربردی و عملی برای اداره ی حیات بشر تولید کرده است و سپس متناسب با این نظام تولید شده ی مفاهیم و نظام توزیع مفاهیم که علوم با گرایش های مختلف و کلاسه علوم- که هر رده ای چه عنوانی پیدا کند و فرد چه میزانی از اطلاعات را بداند- می باشند، ساختار توزیع مناصب را درست کرده اند. به این معنا که برای مناصب موقعیت های علمی تعریف نموده اند، تا مشخص نمایند که هر کسی با این حد از آموزه های علمی، کدام منصب را می تواند به عهده بگیرد و در کلاسه چه قواعدی، روابط اجتماعی را فرم دهد.
ساختار مناصب اجتماعی
بنابراین «نظام تولید» و «توزیع مفاهیم» و «ساختار مناصب» بر محور همان مفاهیم جهت ساماندهی روابط اجتماعی صورت گرفته است، به دنبال آن بستر و مجاری حسی و سنجشی انسان ها و نام ارزشی جامعه را محدوده کرده است. گرچه ممکن است به حسب ظاهر به نظر برسد که این نظام فقط به روابط اجتماعی انسان ختم می شود ولی این گونه نیست، یعنی وقتی که ساختار مناصب تعریف می شود، دقیقاً مشخص می شود کسی که در منصب یک وزارتخانه می نشیند یا کسی که معلم یک کلاس است و یا کسی که سفیر است بایستی بر اساس چه قواعدی روابط خود را تنظیم نماید. قواعد تنظیم روابط اجتماعی، قواعد مدوّن شده ای بر پایه ی همان اصول اعتقادات حسی است. وقتی مجاری حسی بشر کنترل شد، دیگر بسیار مشکل خواهد بود تا بشر بتواند اعتقادات خودش را حفظ کند، البته ممکن است در ابتداء وقتی نظام تولید و ارضاء نیاز اجتماعی وارد می شود انسان بتواند مقاومت کند ولی وقتی برق، شبکه های ارتباطی، ماهواره، اینترنت، و خلاصه این مدل زندگی جدید می آید مگر می تواند در مقابل آن ها مقاومت نماید. چه انسان هایی بودند که مدت ها در خانه ی خویش لامپ روشن نمی کردند و از انرژی الکتریسیته استفاده نمی نمودند ولی مگر توانستند مقاومت کنند بلکه بستر عینی آن ها را مجبور کرد تا از این ابزار استفاده نماید.پ
به هر حال تجدد وارد زندگی بشر شد و در ابتدء متکی بر روح ماتریالیستی و آن سه اصل شناخته شده «اومانیسم، لیبرالیسم و راسیونالیسم» بود این تمدن در ابتداء راه، داعیه فراگیری همه ی عرصه های حیات بشر را نداشت بلکه فقط مدعی جدایی دین از سیاست بود. ولی تمامیت خواهی این تمدن، این تفکیک را نقض کرد و طولی نکشید تا پرچمداران اندیشه ی تجدد- چه در جناح لیبرال دموکراسی و چه در جناح سوسیالیسم و کمونیسم- روی اصل دیانت و معنویت خط زدند، یکی گفت اعتقاد به خدا محصول واژگونی اوضاع اقتصادی جامعه هاست. لذا اگر اوضاع اقتصادی به روال عادی خود برگردد، در جامعه ی آرمانی دیگر از دین خبری نیست و اصولاً دین زائده ی روابط تولید نابهنجار است و هنجار روابط اقتصادی به نفی دین تمام می شود، یا گفتند دین افیون توده هاست و دیگری گفت اصل اعتقاد به خدا، اعتقادی ناشی از جهالت و ترس است.
تحقیر شعار محوری انبیاء
من این نقطه را نقطه ی امتلاء عالم از جور تلقی می کنم و امتلاء عالم از جور این است که اصل کلمه ی توحید و شعار محوری انبیاء در جامعه ی جهانی تحقیر بشود. و این نقطه، نقطه ی اوج تجدد است که در آن شعار محوری تجدد تا حدی پیش می رود که به هر کجا نگریسته شود- اعم از محافل روشن فکری و غیر روشن فکری- اصل اعتقاد به خدای متعال مآیه ی ننگ است. در همین دانشگاه تهران، یک جوان مسلمان خجالت می کشید که نه تنها نماز بخواند بلکه بگوید مسلمان هستم و در مقابل، کمونیست ها در سالهای ۵۴ و ۵۵ با افتخار سر خود را در جهان و حتی ایران- با وجود اینکه کانون تشیع هم بود- بالا می گرفتند. اما وقتی جوانان مشرق زمین برای تحصیل به اروپا می رفتند، اسلام خود را مخفی می کردند. این امر محصول تجددی است که در ابتداء می گفت کاری با دیانت ندارد و فقط می خواهد حوزه سیاست را تفکیک کند.
اصولاً «طرح توسعه ی پایداری» مفهومی غیر از تمامیت خواهی تجدد ندارد چرا که دولت حداکثری علم حسی، راهی برای دین باقی نمی گذارد. مجاری حسی و مجاری اندیشه ی بشر را در فضایی قرار می دهد که محصول آن توسعه مادیت است. این تمدن به نقطه ی اوج شکوفائی خودش رسیده است که همان نقطه ای است که شعار و پرچم محوری آن دائم در حال پیشروی است و در محافل روشن فکری جامعه جهانی، دین علامت عقب افتادگی و تحجّر معرفی می شود.
انقلاب اسلامی و استراتژی حرکت آن
به دنبال بروز این تمدن، حرکتی از لایه های باطنی عمیق جامعه ی جهانی بر علیه این حرکت جهانی اتفاق افتاد که نقطه ی ظهورش در انقلاب اسلامی است. بی تردید انقلاب اسلامی یک انقلاب ضد استبدادی و ضد استعماری است ولی قطعاً تعریف در این حد، ستم در حق آن است. انقلابی که در فاصله ی بیست سال مرزهای خود را فتح می کند و به همه ی جهان سآیه می افکند و یکی از رقبای جدی خود یعنی سوسیالیزم را شکست می دهد که بدون تردید مهمترین عامل شکست کمونیزم، انقلاب اسلامی است هر چند ضعف درونی آن و نبود برخی از آزادیهای فردی که غریب ها بر آن تکیه می کنند بر آن تاثیر داشته است. شاید گویای این مطلب این است که در سال ۵۷ تمام نهضت های دنیا-غیر از انقلاب اسلامی- کمونیستی است. در سال ۵۸ بعد از فتح لانه ی جاسوسی حتی یک انقلاب کمونیستی در دنیا وجود نداشت بلکه همه ی انقلابات، مذهبی بودند. این امر نقطه ی شروع فروپاشی شوروی است یعنی نقطه ی شروع افول قدرت سیاسی اوست و قدرت اقتصادی که از اول نداشت. کوبا در سال ۵۷ در ۱۷ کشور آفریقایی لشکر داشت و از مبارزات کمونیستی دفاع می کرد ولی در سال ۵۸ در هیچ جایی لشکر نداشت.
هم چنین انقلاب اسلامی جناح دوم «لیبرال دموکراسی» را نیز در معرض خطر جدی قرار داده است با این بیان که بعد از فرپاشی شرق، برخی پآیان تاریخ را ادعا می کردند و می گفتند: حالا لیبرال دموکراسی پیروز شده و تاریخ به مرحله ی پآیانی خودش رسیده است. یک تئوریسین بزرگ آمریکا- که نظریه پردازی شورای روابط خارجی آمریکاست- و نظریه ی او به منزله ی مبانی عمل روابط خارجی آمریکاست- متوجه شد که این چنین نیست بلکه عالم وارد فضای جدید می شود هویت های تمدنی شکل می گیرد . همین تئوریسن دوره ی جنگ سرد که تمام جنگ عالم را خلاصه ی در جنگ مادی بر سر دنیا بین لیبرال دموکراسی و سوسیالیزم می دید. نظریه ی برخورد تمدن ها را مطرح کرد و گفت عالم در شرایط جدید قرار گرفته است به گونه ای که هویت های تمدنی و هویت بر محور فرهنگ در حال شکل گیری است و از گسل بین این تمدن ها، لبه های خونین عالم در اینده پدید خواهد آمد یعنی متوجه شد که محور چالش ها در عالم از محور دنیا بر دنیا به محور دنیا و خدا منتقل می شود. عده ای از روز اول هم با جهانی شدن انقلاب مخالف بودند ولی چه ما بخواهیم و یا نخواهیم انقلاب اسلامی جهانی شده و این امر از دست ما خارج است چرا که محور حرکت در دست دیگری است که از لایه های عمیق تر باطن عالم است و آن دست وجود مقدس امام زمان – ارواحنا فداء- است که همان دست خدای متعال است و این چالش های جهانی را ایجاد کرده است.
جهانی شدن انقلاب اسلامی«تغییر موازنه به نفع دین»
انقلاب اسلامی، تمدن مادی غربب را در حال غروب و افول قرار داده است. قبلاً نیز بیان شد که ظهور یک تمدن به وسیله ی بروز شعار محوری آن است که به منزله ی پرچم آن تمدن می باشد. اکنون اصولاً شعار محوری تمدن غرب دیگر در میان جامعه جهانی طرفدار ندارد؛ فوج فوج در داخل مغرب زمین گرایش به معنویت و اسلام پیدا می شود یعنی دیگر هیچ کسی در دنیا احساس ننگ نمی کند که بگوید مسلمان است. سیاه پوستان آمریکا که ضعف نژادی نیز دارند در تجمعات خودشان شعار دینی می دهند. وقتی مغز متفکر هسته های چریکی کمونیستها دستگیر می گردد و در تلویزیون نشان می شود، شعار الله اکبر سر می دهد این معنایش این است که در موازنه ی جهانی موازنه به نفع مذهب در حال تغییر است و عجله ای هم در کار نیست جابه جایی تمدن ها تمام شده است ولی از دید فلسفه ی تاریخ بودن شک نقطه ی سقوط و افول تمدن غرب آغاز شده است چون شعار محوریش در حال غروب است همه سر و صداهایی که به گوش می رسد، سر و صدای تمدن در حال عقب نشینی از میدان جامعه جهانی است.
سه دیدگاه پیرامون استراتژی حرکت انقلاب
حال در خصوص استراتژی انقلاب اسلامی این سوال مطرح است که انقلاب اسلامی در آینده به چه چیزی نیاز دارد و چه رویه ای را بایستی در پیش گیرد؟
در این خصوص سه دیدگاه مطرح است:
دیدگاه اول: مدرنیته اسلامی
دیدگاه اول مربوط به عزیزانی است که معتقد به «مدرنیته اسلامی» هستند به این معنا که می گویند تجدد امری تجزیه پذیر است و لذا می توان خوبی هایش را اخذ کرد و آنگاه به آن آهنگ دینی و اسلامی بخشید.
دو دیدگاه در مقابل آن ها وجود دارد که این دو دیدگاه معتقدند تجدد و مدرنیته تجزیه بردار نیست. چرا که تجدد غیر از جنبه های کمی و ملموس مانند سد، جاده، برق، ماهواره، صنعت و... حتی غیر از ساختارهای دموکراتیک، روح عمیق تری نیز دارد و آن توسعه انسانی و تحول انسانی است که در مغرب زمین اتفاق افتاده است و الا توصیه می شود که بایستی توسعه را از آنجا آغاز کرد و الا مانند ساختن برج از طبقه ی پنجم است. مگر می توان تجدد را بدون لایه های باطنی و عمیقی آن وارد کرد؟! اصولاً غرض از این بحث که می¬گویند توسعه سیاسی مقدم است همین مطلب است. یعنی توصیه می کنند که بایستی از لایه های باطنی شروع کرد و آن توسعه انسانی است. بنابراین این دو تفکر مقابل، معتقدند تجدد یک مجموعه است منتهی در عین حال دقیقاً دو نوع تفکرند.
دیدگاه دوم: پذرش کامل مدرنیته و اصلاح قرائت دینی
یک تفکر«دیدگاه دوم» می گوید زیر بنا و رو بنای تجدد خوب بوده و تنها راه حیات بشری در سایه ی مدرنیتهاست و تنها راه پیش روی انقلاب اسلامی و جامعه ما مدرنیزاسیون می باشد. وقتی از آن ها سوال می شود که پس با دین جامعه بایستی چکار کرد؟ در پاسخ می گویند: بایستی قرائن دینی اصلاح گردد و حتی این مسئله را به وسیله ی تئوری قبض و بسط و یا نظریه ی هرمنوتیک نیز تئوریزه می کنند. البته تئوری قبض و بسط نمودن از همان نظریه ی هرمونتیک و زبان شناسی حسی و تاویل زبانی مغرب زمین است که در قالب ادبیات شرقی ارائه شده است.
پس صاحبان این اندیشه می گویند اصولا نمی توان مدرنیته را تجزیه کرد. مگر می شود صنعت و هنر را از اقتضائات خودش تجزیه نمود و اصولا تجدد صنعت آغاز نشده است بلکه از توسعه انسانی آغاز گردیده است لیبرالیزم و قبل از آن اومانیزم، روح تجدداند. انسان مداری همان چیزی است که امروزه در علم حقوق به حقوق انسان طبیعی تعریف می شود و آن حق در مقابل تکلیف است یعنی انسان حتی در مقابل خدای متعال هم مکلف نیست و این اساس اندیشه ی سیاسی برخی از مسلمانان روشن فکر نیز می باشد.
دیدگاه سوم: ایجاد تمدن اسلامی
اما دیدگاه سوم می گوید تا این قسمت از سخن درست است که نمی توان تجدد کرد و هرگز دینی شدنی هم نیست بنابراین اسلامی کردن مدرنیته هم یک تخیلی بیش نیست. اگر مدرنیته در الگوی صنعت و تعریفی که از رفاه طبیعی انسان می کند پذیرفته شود. در همه ی حوزه ها بایستی پذیرفته شود لذا دیدگاه سوم معتقد است چون مدرنیته اسلامی شدن نیست، از زیر تابم قابل قبول نیست و پیشنهاد آن ها هم «تمدن اسلامی» است. به همین جهت به شدت با مدرنیزاسیون و اصلاح قرائت دینی- یعنی اینکه دین به نفع مدرنیته قرائت شود و به تعبیر دیگر دین تخریب شود- مخالفت می کند هرچند برای آن منطقی درست شود مانند تاویل حسی «هرمنوتیک» یا تئوری قبض و بسط یا دینامیزم قرآن و مانند آن ها که اینها به معنای تاویل دین به نفع عینیت است و همان منطق تحریف قرآن و معارف دینی است نه تفسیر معارف دینی، پس دیدگاه سوم مدعی «تمدن اسلامی» است و خواستار تلاش جدی در این زمینه هستند. معتقدند این انقلاب سیاسی عظیمی که همه مرزهای دنیا را طی کرده و دنیای مادیت را در چالش جدید قرار داده و موازنه را به نفع مذهب تغییر داده است بایستی نرم افزاری خودش را در همه ی حوزه ها تولید کند. چرا که با تکیه به نرم افزاری تجدد و علم سکولار هرگز نمی توان تمدن اسلام را پی ریزی کرد و اصولاً صنعت سکولار که صنعت اسلامی نیست.
این نکته قابل ذکر است که سخن این دانشمندان این نیست که صنعت کاملاً تعطیل شود هم چنین سخن آن ها نیز این نیست که بشر به ما قبل تجدد برگردند و به اسب و الاغ و ابزارهای ارتباط قدیم روی بیاورند بلکه سخن آن ها این است که مسیر جریان انقلاب به کدام سو بایستی هدایت شود و آیا می توان فقط گفت اقتصاد مربوط به دین است؟ یعنی گفته شود که اسلام را حذف کنید تا علم سخن بگوید!! آیا مراد علم و صنعت سکولار است؟!! الگوی مطلوب ما در هیچ عرصه ای الگوی مطلوب تجدد نیست. اصولاً اشتراک در عناصر در مدل بله حساب نمی آید اما اگر یک متغیر در مدل اضافه شود،کل خاصیت ها به هم می خورد در هیچ حوزه و عرصه ای الگوی مطلوب مشترک وجود ندارد لذا معتقدند شیب بایستی عوض بشود.
بنابراین ادعای دیدگاه سوم این است که بایستی ابتداء نظام مفاهیم، از مفاهیم اعتقادی تا مفاهیم کاربردی تولیده شده و سپس نظام توزیع هماهنگ و توزین مدارک و آنگاه درجه بندی عوض بشود و سپس ساختار مناصب متناسب با آن درس گردد. آنگاه مجاری حسی بشر در زمینه ی توسعه ی معنویت کنترل شود؛ لذا آن ها پیشنهاد علم جدید و صنعت جدید در الگوی مطلوب می دهند.
ایجاد تمدن اسلامی
معتقدند انقلاب اسلامی در این مرحله بایستی دو کار انجام دهد اولاً بایستی مبانی فلسفی خود را در چالشی که قرار گرفته تئوریزه کند. چرا که اصولا یک انقلاب در ابتدای پیروزی وقتی می خواهد با ادبیات دیگران کشور را اداره کند و موضوع کار خور ار هدایت نماید. چون ادبیات دیگران آهنگ اهداف و مبانی آن ها را دارد و اینجا به بن بست بر می خورد لذا تعارض بین راهکارها و ایده ها ظهور می کند. آنگاه عده ای از راهکارها حمایت می کنند و بر روی ایده ها خط می کشند و می گویند ایده ها علمی نیستند از طرف دیگر بر عکس عدهای از ایده ها حمایت می کنند و به دنبال ادبیات علمی جدید و زبان جدید علمی برای گفتگو هستند، و می خواهند از زبان تخصصی تا زبان عامیانه جامعه را بر محور ادبیات دین تغییر دهند.
پس طرفداران تمدن اسلامی، مدرنیته اسلامی و مدرنیزاسیون را رد و به شدت اصلاح قرائت دینی به نفع عینیت را نفع می کنند. می گویند برای بنای تمدن اسلامی بایستی از اصلاح قرائت بشری نیست به حیات، عالم و انسان شروع کرد و بر پآیه ی آن ادبیات جدید تولید نمود.
استاد پایهگذار اندیشه ی جدید
این بزرگ مرد از بینانگذاران این اندیشه است و حتی یک لحظه در جامعیت و حقانیت دین و و در اینکه می تواند چنین الگوهایی را به بشر ارائه کند آن هم الگوهایی که می تواند دردهای مزمن کهنه ی بشریت را- که این دردها در دوره مدرنیته کهنه تر شده است- درمان کند تردید نداشت. آیا واقعاً مدرنیته درد آزادی بشر را درمان کرده است؟ نرم افزاری کردن برده-داری آیا به معنای ایجاد آزادی است؟! کنترل تصمیم گیری از طریق تصمیم-سازی و بدست داشتن مجاری تصمیم سازی جامعه ی جهانی آیا به معنای توسعه آزادی است یا به معنای بردگی نفاق؟ حاکمیت شرکت های اقتصادی بر همه مناسبات جهانی حتی در توسعه انسانی حتی تا جایی است که در مسیر توسعه طبیعی عواطف انسانی را مثل منابع طبیعی خرج می کنند. ادعا می کنند که مطابق سفارش، آدم می سازیم. یعنی همانطور که در مهندسی متالوژی مطابق سفارش، یک قطعه با نقطه مختصات خاص می سازند. حالا آدم با نقطه مختصات متناسب با کارخانه و رشد سرمایه «توسعه سرمایه-داری» می سازند، البته غرض بحث مهندسی ژنتیک نیست بلکه بحث توسعه انسانی بر پایه ی علوم انسانی است . بنابراین آن ها آدم می سازند و مجاری حسی را کنترل می کنند آنگاه اخلاق می سازند.
این اندیشمند بزرگ نظرش این بود که انقلاب اسلامی در ابتداء در چالش قرار گرفته و بین ایده های انقلاب و ادبیات ابتدائی تعارض واقع شده است، فلسفه ی سیاسی انقلاب یک کلمه بیشتر نیست و آن این است که دین بایست عدالت اجتماعی در حوزه ی سیاست، فرهنگ و اقتصاد را تعریف می کند، دین بایستی بر عرصه ی تعاریف حاکم، بر مناسبات جهانی بنشیند و بایستی تعاریف حاکم بر اداره عالم را تغییر بدهد به عبارت دیگر توسعه تعاریف باید بر محور دین و ادبیات دین صورت گیرد نه آین که بر پآیه ی تعاریف حاکم بر جهان، ساختار مناسبات آن تولید شود آنگاه ما درون آن ساختار به دنبال حق خود باشیم، این «طوفان در فنجان چای» است! و این «آزادی در زندان» است! همان چیزی که امام می فرمودند: اسلام باید سنگرهای کلیدی عالم را فتح کند. آن سنگرها فقط سیاسی نیستند بلکه مهم تر از سنگرهای سیاسی، سنگرهای فرهنگی عالم اند. اگر ما نتوانیم تعاریف حاکم بر معادلات جهانی را تغییر بدهیم و تعریف جدید به جای آن بنهیم پس به خاطر چه با دنیا مبارزه کنیم؟! آیا بر سر اینکه من باشم و تو باشی بجنگیم؟! اگر ادبیات اداره همان است که هست، پس اسلام چکاره است؟! بر سر چه با دنیا می جنگیم؟
الحمدالله انقلاب به این نقطه رسیده است که تعارض بین ادبیات اداره و فلسفه سیاسی دین تمام شده است و جامعه به خوبی این مطلب را می-فهمد. متفکری می فهمند که یا بایستی ایده-ها را بگیریم و یا راهکارها و سازوکارهای علمی را و این نقطه مناسب برای شروع کار است که ما بایستی نرم افزار و ادبیات اداره را تولید نمائیم سپس به دنبال سخت افزاری اداره برویم. تا نتوانیم سخت افزاری و نرم فزاری اداره را تولید نمائیم چگونه می توانیم ادعای «تمدن اسلامی» کنیم؟! چگونه می توانیم بگوییم اسلام در همه-ی حوزه ها حرف دارد؟
این اندیشمند بزرگ از کسانی بودند که نسبت به این مطالب می-اندیشیدند با اینکه هرگز مورد استقبال قرار نگفتند و دلیل هم دارد. چرا که وقتی جامعه بخواهد به بلوغ یک اندیشه پی ببرد زمان می برد و. بزرگان هم بایستی نبض جامعه را بگیرند لذا هیچ توقع و جای گلآیه مندی نیست ولی حقیقت این است که این مرد بزرگ از طرف دوستان هم مورد کم لطفی قرار می گرفت اما مهم این بود که ایشان با صلابت تمام می ایستاد. در این اواخر به من می فرمود: به من می گویند تو مهمل گویی می کنی! آیا سخن من مهمل است؟! من می گویم هیچ چیزی نبایستی بالای دست ائمه ی طاهرین باشد، علم عقلی و حسی هم فرودست معارف اهل بیت هستند و اصولا عقل و حس در خدمت وحی اند و من دنبال تولید ادبیات اداره بر این مبنا هستم و بعد می فرمودند: وقتی این مطلب به ذهنم آمد، زیارت امیرالمومنین علیه السلام «غدیریه» را می خواندم که «ولقد انزل الله تعالی فیک... لا یخافون لومه لائم» خودم از حضرت خجالت کشیدم که وقتی به خانه ی حضرت هجوم آوردند، حضرت خم به ابرو نیاوردند.
لذا این مرد بزرگ با توسل و تفکر توانست فلسفه ی جدید به نام «فلسفه ی نظام ولایت» تأسیس کند که کارآمدی عینی دارد و می تواند حلقه ی پیوند اعتقادات و عمل اجتماعی قرار گیرد و به دنبال آن، «روش علوم» را پی ریزی کردند و در این اواخر هم به «توسعه روش استنباط» پرداختند.
به هر حال آثار گرانقدری از این مرد بزرگ به جای مانده است که ذخیره ای برای دنیا و تشیع خواهد بود که امیدواریم در آینده مورد استفاده قرار گیرد انشاالله.
منبع:http://isaq.ir l