براي من«حاج قاسم» با همين
نام و لحن و نواي صميمي و ساده و خاكي، ماندگارتر است و اصلاً عناوين
خودماني و بسيجي جاودانه تر اند از هر لقب و عنوان و درجه نظامي، مگر نه آن
كه سر مشق بسيج، هيأت هاي عزاي حسين(ع) و مسجد بوده و هست. تا به حال ديده
ايد در هيأت و مسجد كسي را با عنوان دنيايي اش بشناسند؟
مي خواهد
ارباب باشد، يا رئيس يا سردار و ژنرال و يا با هر عنوان ديگر. براي من
عنوان «حاج قاسم» با همين لحن بسيجي و مسجدي و هيأتي گواراتر است از هر
درجه اي؛ كه اين درجه از جانب عصاره خصائل انبياء الله(ع) بر سينه همه
گمنامان و بي نشان هاي خاكريز جهاد و شهادت نهاده شده است. حضرت روح
الله(ره) به همه ساكنان كنوني عالم فهماند كه درجه و جايگاه و عنوان
«بسيجي» زيبنده ترين درجه عوالم گمنامي و بي نشاني خداوندي است و اگر چنين
است، اين نشان عالي براي چه كسي زيبنده تر و سزاوارتر، جز «حاج قاسم
سليماني را بري».
«حاج قاسم« را فقط يك بار از نزديك ديدم. آن هم 15
سال پيش و براي نيم ساعت، سال هاي فرماندهي اش بر لشكر 41 ثار الله(ع)
كرمان. عازم تهران بود كه خودروي در حال مأموريت او خراب شد و نياز به
تعمير پيدا كرد. در دفتر فرماندهي لشكر 17 علي بن ابي طالب(ع) قم در انتظار
پايان يافتن جلسه فرماندهي بودم تا امضايي بر پاي نامه در خواستي ام
بگيرم. در باز شد و مردي تمام قد با لبخند هميشه شكفته بر لبانش آمد و در
اتاق خالي از تشريفات درست نشست كنارم. با ادب تمام و متانتي عجيب و سادگي و
صميميتي كه فقط در فرزندان روستا يافت مي شود، سلام و احوالپرسي كرد. گويا
كه سال هاست آدمي را مي شناسد. سپس در سكوتي عميق فرو رفت و دانه هاي
تسبيحش بود كه ذكر زير لبانش را شماره مي كرد...بين برگزيده شدن مديران و
مجريان از ميان پا برهنگان و بسيجيان حقيقي با كارگزاران سهم خواه جبهه هاي
سياسي و احزاب و تشكل هاي طلبكار چه تفاوتي وجود دارد؟ پاسخش با شما ولي
من ديده ام خادمان بسيجي و بچه مسجدي هاي هيأتي، كه در مديريت و فرماندهي،
ادا و اطوار و فيگور اتوكشيده هاي پاپيوني و يقه سفيد را بلد نيستند و به
عكس خيلي ها، با مردم زيستن و براي مردم ماندن را از مرام پوپر و ماركس و
مائو و فيدل ولنين نياموخته اند، بلكه در سيره پيامبرانه ترين جنس مردان
الهي عصر ما، يعني خميني روح خدا يافته اند.
«حاج قاسم سليماني» كه چندي
است نام او با پسوند سرلشكر و به قول غربي ها ژنرال، بر سر زبان ها
افتاده، همان بسيجي خاكي و فرمانده صميمي و بچه مسجدي، باقي مانده از هشت
سال جنگ و جهادي است، كه لحظه اي از زندگي اش به همه هشتاد سال زندگي اهالي
دنيا مي ارزد. پدرش كارگر ساده اي بود كه 60 سال پيش 900 تومان به دولت
بدهكار و مجبور شد براي كار مناسب تر، از شيراز به اطراف كرمان يعني روستاي
رابر هجرت كند.«قاسم» در 1335 متولد شد. جواني اش در زورخانه و با ورزش
باستاني سپري شد. جوانمردي و روحيه و مرام پهلواني را كه در وجودش بود آنجا
آموخت. براي فراگرفتن حرفه بنايي كارگر ساده اي شد و سپس بنا و مدتي بعد
كارمند سازمان آب. براي آبرساني به منطقه جنگي با مأموريت دو هفته اي عازم
جبهه شد و از آن پس تا كنون در خاكريز مبارزه و جهاد و در لباس مقدس
پاسداري از انقلاب ماند.«حاج قاسم» را همه رزمندگان سيستان و بلوچستان و
كرمان به خوبي مي شناسند و شيفته مرام جوانمردانه اش هستند. خاطره اشك ها و
ابراز احساسات هاي لطيف و صميمي اش، به هنگام وداع بسيجيان در شب عمليات
سينه به سينه در ميان مردم جنوب شرق مي چرخد. مديريت قاطع، سرعت عمل،
ابتكار و خلاقيت و صراحت لهجه در كمال ادب و احترام و از همه بالاتر خلوص و
معنويت بالا، فضائل ويژه اي است كه در كمتر كسي مي توان يافت كه در پيش از
شهادتش و در حالي كه هنوز در قيد حيات باشد، ميان دوستدارانش گفته شود.
اين خصائل از «حاج قاسم» شخصيتي محبوب و دوست داشتني و با افتخار، در ميان
همه بسيجيان و به خصوص مردم جنوب شرق ساخته است، مقبوليتي كه بسياري از
سياستمداران كاركشته و كهنه كار برخاسته از خطه كرمان، از دوران كريم خان
زند تا الان، كمتر به آن دست يافته اند.
اكنون جوان خوش سيماي هميشه
متبسّم با همان موهاي جوگندمي ، در سن 55 سالگي به تنهايي و با همان تجربه
درس آموزي در مكتب حماسه و عرفان امام(ره)، توانسته همه قدرت و هيمنه و
سطوت تمدن مدرن و تا بن دندان مسلح غرب را به بازي بگيرد. مردي كه همه
سيستم ها و مراكز امنيتي پيشرفته دنيا، در برابر روح بسيجي او، به زانو در
آمده اند. «حاج قاسم» فقط يك نسخه كوچك است در برابر عالم مادي كنوني و
تفسير جملاتي كه روزي به شعار مي مانست و امروز به منصه ظهور رسيده است.
ظهور
مجدد«حاج قاسم » در خاكريز نبرد بيرون از جغرافياي ايران، طليعه درخشاني
است كه حسگر هاي پيشرفته و شاخك هاي حساس تمدن مادي غرب، فركانس هاي
هراسناكي را از آن دريافت كرده اند. «حاج قاسم» ممكن است شهيد شود و به
آرزوي ديرينه اش نائل آيد، اما نمي ميرد. مي ماند و تكثير مي شود و اين رمز
هراس شيطان اكبر از معجزه انقلاب اسلامي يعني بسيجيان واقعي خميني(ره)
است. كسي نمي تواند از چشمان دشمنان خيره شده به «حاج قاسم» غبار هاي ابهام
را بزدايد و غشاء و پرده الهي افتاده بر ديدگان آنها را كنار بزند. انسان
مادي غرب، خفاش وارونه خفته در غار جاهليتي است كه فهم عناصر آرماني «حاج
قاسم ها» را ندارد و بي خبر از لذّت شرب مدام شيعيان شيداي شهادت، نه
پروانگي را فهم مي كند و نه روحيه بسيجي را، پروانه را هراس نيست ز آتش شمع
و چنين است فرق نسل «حاج قاسم» با همه ژنرال هاي پرستاره و درجه عالم.
كسي به وصل تو چون شمع يافت پروانه
كه زير تيغ تو هر دم سري دگر دارد