عرش زیر پای او مثل حصیر افتاده است
رونق عشق است در دستانش از بس ساده است
نه فلک در گردش است از گردش دستاس او
اینکه دستش بر سر دنیاست فوق العاده است
بعد پیغمبر چه بیعت ها که نشکستند خلق
نان به نرخ روز خوردن سفره اش آماده است
دارد از پا در می آید بین سوز و تب ولی
باز هم در عین بیماری سر سجاده است
کار دل هر روز و شب اشک است در اندوه او
خوش بحالش، عشق زهرا کار دستش داده است
با غم و اندوه و تب هر روز خلوت می کند
یک دل سیر اشک می ریزد، عبادت می کند
خسته از زخم زبان ها، بیت الاحزان ساخته
از غمش هر روز با پیغمبر شکایت می کند
تا مبادا خدشه ای بر دین حق وارد شود
جان خود را هم شده، خرج ولایت می کند
یادشان رفته است او دردانه پیغمبر است؟
هر کسی از راه می آید جسارت می کند
هرچه باران بر زمین می بارد از اندوه اوست
مهر خود را با جهان با اشک قسمت می کند
جان محض است او و حتی روح سربارش شده
لاجرم روح از تن او رفع زحمت می کند
روضه اما می رسد با چشم های تر به در
وای از آن وقتی که زهرا می رسد آخر به در
طاقتش در پشت در هر بار کمتر می شود
با لگد هربار می کوبند محکم تر به در
یاس تا پرپر شود آیا لگد کافی نبود؟
کاش می کردند فکر شعله را از سر به در
در نمی خواهد بگردد سمت او بر پاشنه
نیست امّیدی ولی با شعله آذر به در
روضه بیش از این نمی گویم، ولی نجار شهر
کاش می کوبید یک مسمار کوچک تر به در
بر مداری گیج می گردد جهان تا روز حشر
در هوای مدفن زهراست دنیا در به در
شاعر: نوید اسماعیل زاده
***** *****
به اذن چشمهایت ابرها هر لحظه باران تر
نگاهت می کند امواج دریا را خروشان تر
شکوه صبح از نور تو تا شب وام میگیرد
تو هم خورشید هم ماهی نه.. از اینها درخشان تر
به شوق دیدنت بانو، ملایک هم شتابانند
و جبریل است سمت آستان تو شتابان تر
بهشت امت طاها، دلیل خلقت دنیا
پیمبر هم نخواند از وحی چشمان تو قرآن تر
علی اول مسلمان است اگر در دین پیغمبر
به آیین نگاه توست از اینهم مسلمان تر
"علی حبه جنه ، قسیم النار و الجنه”
وجود توست یا زهرا در این تقسیم فرقان تر
غبار چادرت مهر ملایک، بوسه گاهی ناب
که از مهر علی گردیده هر دم بوسه باران تر
شرف شمس اعتبار از نامتان دارد، عقیق زرد
نگینی که سلیمان میشد از حرزش سلیمان تر
شده آیینه بندان آسمان از آیه های نور
"کمشکاه” است هر آیینه در وصف تو حیران تر
به پایت مریم و هاجر ذبیح آورده اند اما
کدامین عید خواهد بود از عید تو قربان تر؟
پشیمان می شود هرکس که ذکر "یاعلی” کم گفت
کسی که کم بگوید ذکر "یازهرا” پشیمان تر
شاعر: وحیده گرجی
***** *****
به شب برآمد تا اینکه آفتاب کند
قیام کرد، قیامی که انقلاب کند
قیام کرد دلیرانه تا امامش را
برای اذن جهاد این چنین مجاب کند
چنان به پشت در خانه رفت تا مولا
به روی غیرت او بی گمان حساب کند
ز عمر اندک گل، مرگ باغبان حتمی ست
گلی که خواست بر این رفتنش شتاب کند
علی که لکه خون روی خاک ها دیده
دگر به خون دو دیده فقط خضاب کند
کمک کنید که بانو به خاک افتاده
در این مدینه کسی نیست تا ثواب کند؟!
چراغ هر شب افلاک روی خاک افتاد
و خاک غم به سر خویش بوتراب کند
هلال قامت بشکسته اش اگر کج بود
هنوز ماه رخش صورتی مفرج بود
به دست اگرچه علی وار ذوالفقار نداشت
شکوه حیدری اش فوق اوس و خزرج بود
طواف کرد همه عمر را به گرد علی
نظاره بر رخ مولا برای او حج بود
بهانه بود در و کوچه بنی هاشم
مدینه با گل بی خار مرتضی لج بود
دگر گذشته از این حرف ها ولی ای کاش
که نوک میخ در خانه اش کمی کج بود
نیامده ست بماند، شهیده خواهد رفت
کبوتر از دل لانه پریده، خواهد رفت
به عزم رخنه به شب بود اگر کفن پوشید
سپید آمد و وقت سپیده خواهد رفت
زنی که دین خدا استوار شد با او
دریغ و درد که اکنون خمیده خواهد رفت
زنی که دستش با تازیانه شد کوتاه
کنون که دست ز دنیا کشیده خواهد رفت
در آن زمان که مدینه به خواب غفلت خویش
میان بستر جهل آرمیده، خواهد رفت
□
و خواهد آمد روزی که راس دشمن او
به دست تیغ کج آب دیده خواهد رفت
شاعر: پیمان طالبی
***** *****
عالم اسیر جزر و مد بی قراری ات
طوفان چه کرده با دل دریا کناری ات
رخ در محاق برده ای ای ماه نیمه جان
نیلی شده ست روی تو از زخم کاری ات
دریای صبر…کوه نجابت…شکوه عشق
حیرت زده ست عاشقی از بردباری ات
در راه عشق صرف نظر کردی از وجود
جان جهان فدای ولایتمداری ات
تشبیه تو به هرچه به جزتو قشنگ نیست
پیش رخ تو نیلی دریا که رنگ نیست
درخانه سادگی و صفا موج می زند
در هر طرف حضور خدا موج می زند
لب بسته ایم و ناله ی دلهایمان بلند
در این سکوت محض، صدا موج می زند
مادر کنار پنجره پهلو گرفته است
بابا میان اشک و دعا موج می زند
سجاده ات دریچه ی بازی ست رو به عرش
درآن عبادت دوسرا موج می زند
گرچه دلش از آنهمه غم در تلاطم است
با این وجود وقت دعا فکر مردم است
کوه از غم تو دست به پهلو گرفته است
با ناله ات زمین و زمان خو گرفته است
از بازوی شکسته نگفتی که نشکند
کرار از تو قوت بازو گرفته است
ای چادر تو اوج حجاب و عفاف زن
از کور، مثل تو چه کسی رو گرفته است?
در پرده های عصمتی و خانه ی تو نور
امروز شمع عمر تو سوسو گرفته است
از خانه ی تو نور به افلاک می رود
جان ابوتراب سوی خاک می رود
سرمایه ی سلاله ی نور و امامتی
امّید نا امیدی روز قیامتی
مدیون بخشش تو مدینه… نه…عالم است
آغاز بخششی و تمام کرامتی
آتش کجا و دیده ی گریان ماتمت
لبخند سربلندی روز ندامتی
با پهلوی شکسته به دنبال مرتضی
چشم جهان ندیده چنین استقامتی
باید در عاشقی به شما اقتدا کنیم
رخصت گرفته ایم که مادر صداکنیم
شاعر: محمد جواد الهی پور
***** *****
از غمت بسیار و کم گفتیم از بیداریت
کوثری؛ اما نمیبینیم، جز بیماریت
اشک باریدیم اما چشم ما در پرده ماند
دور ماندیم از دلِ از حبّ دنیا عاریت
ماه بانویی! که حُسنت در حیا پیچیده است
همسری! که عاشقی تابیده از دینداریت،
چادرت خاکی شد اما سربلندی، فاطمه!
بر زمین خوردی، ولی چشمی ندیده خواریت
در سپاه غربت مولا، رجز خوان تاختی
جای سیلی، مُهر تایید است بر سرداریت
مهر تاییدی که حتی شوهرت آن را ندید
راز را گفتی فقط، با آینه دیواریت
تیرِ اشکت هم گرفته، لات و عزا را هدف
تیغِ بیزاری است از تزویر، حتی زاریت
بیوفاییهای مردم، بیصفاییهای شهر
کم نکرده ذرهای، از شوقِ مردم داریت
روزها، سیل است سوی ظلم، رویِ خطبهات
نیمهشب در حق همسایهست، اشک جاریت
لقمه میگیرد برای زینب، این شبها، حسن
«هل اتی» جای تو میخواند، حسینِ قاریت
یاعلی وقت زمین خوردن نمیگویی چرا؟
جای یار آمد، چرا فضه برای یاریت؟
آه از دیوار و در، فریاد از آتش، ولی
درد تنهاییِ حیدر بود، زخم کاریت
تا نگردد بیش از این، تنها علی، تنها نرو
بیشتر آید به کار، این روزها دلداریت
شاعر: قاسم صرافان
***** *****
علی دیده است در زهرا غروب آفتابش را
و زهرا در علی دیده است هرم التهابش را
شهید اول حفظ ولایت ، می شود اما
کسی هرگز نخواهد دید حتی اضطرابش را
کرم ، مبهوت و سرگردان که زهرا چیست؟زهرا کیست؟
مگر از راز گردنبند بردارد جوابش را
چه بینا و چه نابینا به نامحرم بگو برگرد
که گل بر خارها هرگز نمی بخشد گلابش را
غمی سنگین تر از داغ جدایی از علی دارد
که از تابوت ، می خواهد نگه دارد حجابش را
فقط محض دل حیدر… وگرنه ضربه سنگین بود
اگر از چهره بر می داشت گاهی هم نقابش را
اگرچه زخم بر بازو… برای شادی همسر
خودش در خانه می چزخاند سنگ آسیابش را
اجابت را علی در لحظه ی عجل وفاتی دید
چه غمگین می کند راهی شهید انقلابش را
شاعر: محسن ناصحی
***** *****
درسایه ی طوبی اگر عرش، ایستاده ست
یاس و بِه و سیب بهشتی، بار داده ست
با سجده ی زهرا عبادت،جان گرفته
حق، با بتول از انبیا پیمان گرفته
با «هَل اَتی» درهای «بارِ عام» باز است
زهرا که باشد سفره ی ایتام باز است
از نسلِ سلمانیم و یاد اهل بیتیم
ما هم غلامِ خانه زاد اهل بیتیم
هم سایه توحید بود و روح عصمت
هم کارِ خانه با کنیزش قسمت
از عهده ی مدحش دلِ ما بر نیامد!
«زهرا شدن» از غیرِ زهرا بر نیامد…
گرچه ز کارِ خانه، دستش پینه دارد
او مادری بر یازده آئینه دارد
با خون نموده نخلِ دین را آبیاری
او مادرِ نسلِ شهیدان است… آری!
نجمِ شفاعت بود عرشِ مهر و مَه را
پس دومین رکنِ ولایت بود «زهرا»
هفتاد و دو آئینه در دستان زهراست
آری… شهادت، سفره ی احسانِ زهراست
بدمستی آئینه ها، خوشنامی ماست
یک جلوه اش «بیداریِ اسلامی» ماست
بر غیرِ زهرا از ازل گفتیم تا «نه»
ترس از «خدا» داریم و ترس از «کدخدا» ، نه!
در ظلمتی که بارِ اهلِ مکّه، کج بود
منصوره ای آمد که حجّت بر حُجَج بود
بطنِ تکاثر، گور دخترهاست انگار
حق، در ظهورش کوثری می خواست انگار!
محتاج، از انفاق او با تاج می رفت
از دامنِ زن، مرد تا معراج می رفت
گرچه فلَک، در محضر او قدِّ خَم داشت
«حوریه» ، پایش از عبادت ها ورم داشت
آنسان که حیدر در کفَش تیغِ دو دَم داشت،
زهرا هم از «عفّت» ، سلاحی محترم داشت
«چشم خدا» بی فاطمه، آئینه، کم داشت
با این همه… ای کاش زهرا هم «حرم» داشت…
ما لال بودیم… او تبِ فریادمان داد
رسم حمایت از ولی را یادمان داد
حالا که صدها سال زان دوران، گذشته ست
عطر خدا در عصرِ ما آکنده گشته است
این سرزمین، آوازه از «روح خدا» یافت
ایران به هر شهری هزاران کربلا یافت
بر سفره ی حُسن تو مهمانیم، مادر!
سرزنده مانند شهیدانیم، مادر!
با پینه های دست، یار اهل بیتیم
ما کارگرهای دیار اهل بیتیم
آهی که داریم از غمِ قتلش، حماسی ست
زیرا سپاهِ اشکِ زهرا هم سیاسی ست
فرزند زهرا گفت: در صدر است ایران!
«شِعب ابی طالب»…نه! در بدر است ایران!
وقتی پسندیدیم راه کربلا را
از جنگ و از تحریم باکی نیست ما را
حیدر، اگر یکّه سوارِ یکّه تاز است
زهرا که باشد، از سِپر هم بی نیاز است!
بغضِ گلو بر چادرِ زهرا، گِره شد
زهرا به خاک افتاد و حیدر، بی زِره شد
اندوه حیدر تا قیامت رفتنی نیست
«گفتن ندارد!» داغ زهرا گفتنی نیست
شاعر: احمد بابایی