به گزارش سرویس اندیشه دینی پایگاه 598، حجتالاسلام دکتر عبدالعلی رضایی عضو هیئت علمی فرهنگستان علوم اسلامی در
حوزه مطالعات تمدنزایی اسلامی آثاری از جمله «مهندسی تمدن اسلامی (موانع و
الزامات)» و «تحلیل ماهیت تکنولوژی» را به رشته تحریر درآورده است.
فصلنامه علوم انسانی صدرا در شماره 11 و 12 خود (پائیز و زمستان 93) به
گفتوگو با عضو هیئت علمی فرهنگستان علوم اسلامی درباره «مبانی، مراحل و لایههای تمدنزایی اسلامی» پرداخته است.
لطفاً ابتدا درباره واژه تمدن و خاستگاه و مفهوم آن توضیح دهيد؟
از
نظر اصطلاحي، تمدن به معناي مدنيت، عبارت است از مجموعهاي از مفاهيم،
ساختارها، محصولات و فناوريها در انسجامی همهجانبه. تمدن داراي ابعادی
مفهومي است كه زيرساختهاي نظري، فلسفي، علمي، سياسي، فرهنگي، اقتصادي (يا
به تعبير ديگر، ساختارهاي قدرت، اطلاعات، ثروت و محصولات آن) جزء اركان
اساسي آن هستند. مجموعه اين عوامل اگر ارتباط هماهنگ و منسجمی با هم
برقرار کنند، منجر به ايجاد تمدن ميشوند.
منظورتان از محصول، همان تكنولوژی است؟
شايد
خروجي محصولات در تكنولوژي دیده شود، ولي منظورم فراتر از تكنولوژي است.
شايد امروز تكنولوژي را شاخص محصول بدانيم، ولي اعم از هر چيزي است که تجسم
و عينيت پيدا كند. منظور بنده این است كه كارآمدي تمدن بستگی به عينيت
پيدا كردنش دارد.
به تعبير ديگر، ظرفيت هر تمدن بر پایه مفاهيم
نظري و علمي آن پيريزي ميشود. در مرحله بعد، تمدن آن مفاهيم را تبديل به
ساختار میكند؛ يعني آنرا ساختيافته میكند و سامان میدهد. این اولين
مرحله تبديل مفاهيم به عينيت است و در مرحله بعد، كارآمدي و تجسم و
عينيسازی انجام میشود. اگر کارآمدی بروز و ظهور پيدا كند، آن گاه ميتوان
گفت که تمدن محقق شده و به مرحلهی كمال رسيده است. بنابراين تمدن
مجموعهاي از ظرفيتها، ساختارها و كارآمديهاست. اگر تمدني مدعي شد كه
مفاهيم و ساختارها را دارد، ولي آنها به بروز و ظهور عيني و كارآمدي
نرسيدهاند، نميتوانيم بگويیم تحقق پيدا كرده است. نکته دیگر آنکه تمدن
باید فراگير باشد. در غیر این صورت، در حد يك جامعه محصور ميشود و قدرت
انتقال نخواهد داشت.
منظورتان فراگيری جغرافيايي است؟
تمدن
بايد از مرزهای جغرافيایی عبور كند، ولي الزاماً معناي آن اين نيست كه
خاستگاه آن به ابعاد جغرافيايي بستگی دارد، بلکه فراگير شدن مفاهيم آن مهم
است. البته تمدنها متولد ميشوند، رشد ميكنند و افول پيدا ميكنند. در
این بین، تمدن واقعي، تمدني است كه پايدار باشد و استمرار پیدا کند.
بنابراين
تمدن به اركان و ابعاد آن تعريف ميشود، ولي شرط اساسي آن كارآمدي و
فراگيری است. در صورت دارا بودن این دو شرط، بحث پايداري آن مطرح ميشود.
پايداري تمدن نشاندهنده استحكام آن است.
اگر
تمدن را پديدهای تاريخي بدانيم، دو سؤال مطرح میشود. اول آنکه اين مسئله
ارادي است يا غيرارادي؟ به عبارت دیگر، آیا ما به صورت ارادي قصد ميكنيم
تمدني را با تمام مراحلش بسازيم يا اينكه با يك پديدهی تاريخي جبری
مواجهیم؟ دوم آنکه از نظر تاريخي، كدام يك از حوزههاي تمدنساز (از بین
توليد انگيزه، تكنولوژي و توليد فلسفه) بر دیگری تقدم دارد؟ یعنی ابتدا
بايد كدام پايهها و لايههاي تمدني شكل بگيرد؟
برای یافتن
پاسخی صريح و روشن، بايد فلسفه تاريخ را در تحليل اين پديده، مهم بدانيم.
در فلسفه تاريخ، قائل به جبر تاريخي يا قائل به اختيار هستیم؟ جبر تاريخي
هم ممکن است از ايجاد تمدنی مبتني بر جبر سخن بگوید؛ همان طور كه فوكوياما
در نظريه «قانون تاريخ» معتقد به جبر تاريخ است و سرمايهداري را يك جبر
تاريخي الزامآور میداند. اگر فلسفه تاريخ را بر اساس فلسفه بعثت انبياي
الهي تعريف كنيم، مسلماً تحليلها متفاوت خواهد شد و باید به فلسفه خلقت
رجوع کنیم. اگر خلقت انسان را مبتني بر مشيت و اراده الهي و ارسال رسل را
براي هدايت انسانها بدانيم، قطعاً اختيار اهمیت بیشتری مییابد. خلقت به
وسیله اراده مطلق باريتعالي شكل ميگيرد و آنچه خلق ميشود، باز هم
موجودی مختار است. این نظام اختياري خلقشده، محور درگيري حق و باطل محسوب
میشود؛ يعني حق و باطل، هر دو، اجازهی بروز دارند. اصل خلقت مبتنی بر
اختيار است.
در فلسفه تاريخ سه جريان دیده میشوند: جريان الحاد
(با محوريت شيطان و باطل)، جریان نفاق يا التقاط و جریان ايمان (با محوريت
ائمه، نور و ولايت الهي). در هیچ یک از این جریانها جبر حاکم نيست. اولی
هماهنگ با ولايت الهي است و در دومی، شيطان ميتواند در جهت باطل و خلاف
هدايت الهي حركت كند. اين دو جناح هميشه در تقابل با هم هستند. اين سه
جريان تاريخي متناسب با تكامل اختيارات بشري بروز و ظهور پيدا ميكنند.
امكان دارد زماني باطل غلبه پيدا كند و در نتيجه، تمدن باطل حاكم شود. ممکن
است در دوران گذار، حاكميت تمدن التقاط يا نفاق رخ دهد. در نهايت، در
معارف ما پايان تاريخ به اين معناست كه تاریخ به تمدن خوبيها ختم ميشود.
پس اين سه جريان با هم در تقابل و تنازع هستند. در پايان، تاريخ ختم به
تمدن اسلامي خواهد شد.
سؤال اينجاست كه
(با توجه به بحث دولت اسلامي و تمدنسازي) كسي كه تلاش کرده نظام اسلامي را
بسازد، آیا ميدانسته كه قرار است در نهایت به تمدن اسلامی برسد يا این
طور است که تمدن (از لحاظ تاريخي) خودبهخود شكل ميگيرد؟
اگر
به محور كفر و ايمان دقت كنيد، ميبينيد كه نبي اكرم (ص) در بستر تاريخ،
حكومت اسلامی را دنبال ميكردند. ایشان در پی ايجاد حكومتی فراگير بودند؛
يعني ادامه حق در طول تاريخ. پیامبر میدانستند که ممکن است این امر در
همان زمان محقق نشود، ولي یک مسير و بنيان فكري را پيريزي كردند. اگر به
محورها توجه كنيد، ميبينيد محور باطل نیز ادامهی يك فرآيند تاريخي را
دنبال ميكند؛ شيطان قسم خورد که انسان را از مسير حق خارج كند.
پس اين يك مسير تاريخي است؟
بله!،
این مسير حتماً يك بستر و نقشه تاريخي دارد و مدام پيچيدهتر میشود.
البته اگر به افق نگاه كنيم، اجمال را ميبينيم و تفصیل آن مثل امروز روشن
نبوده است. نکته مهم اینجاست که در اجمال، حتماً بايد ظرفيت تاريخي داشته
باشد. در غیر این صورت، كفر دوام پيدا نميكرد و امروز شاهد فعالیتهای
گسترده آمريكا (به عنوان شيطان بزرگ) نبوديم. اگر ظرفيت ترسيمگري و
افقگشايي در باطل وجود نداشته باشد، نابود میشود. پس اگر امروز شاهد
حكومت گسترده كفر هستيم، به این دلیل است. امروز گستردگي آن واقعاً
حیرتآور است. يك دست شيطان بزرگ در آفريقاست، دست دیگرش در آمريكاي جنوبي و
يك دست هم در آسيا دارد. همه جا را احاطه کرده و همزمان همه را كنترل و
هدايت ميكند. آمریکا حتی در نهضتهاي بيداري اسلامي هم دخالت میكند.
همچنین همزمان در تونس، مصر، ليبي، عراق و افغانستان مداخله مستقیم
مینماید.
بحث بعدي روند تاريخي شكلگيري
تمدن است. تاریخ بايد از چه مرحلهای شروع شود، چه مراحلی را طي كند تا در
نهايت، به ظهور يك تمدن برسد؟ شما در رابطه با محصولات، سهگانه اقتصاد،
فلسفه و انگيزه را مطرح فرمودید. یک روایت این است که ابتدا انگيزه شكل
میگيرد، سپس فلسفه و آن گاه اقتصاد بروز پيدا میكند. روایت بعدی اين است
كه اول اقتصاد شكل میگيرد، سپس فلسفه پشتيبان آن است و در مرحله آخر،
انگيزه متناسب با آنها ایجاد میشود. کدام یک از این دو صحیح هستند؟ اگر
بحث را به صورت تاريخي جلو ببريم، پيشزمينه سؤال قبلی اين است كه آیا
تمام تمدنها (صرفنظر از اینكه اسلامي يا مادي باشند) بايد مراحل مشابهي
را در تاريخ طي كنند؟ بروز اين ادوار تاريخي به چه شكلي است؟
همان
طور كه اشاره كرديد، قطعاً شاهد سه مرحله تا رسيدن به تمدن هستيم. مرحله
اول پيدايش تمايلات و انگيزش است. اساساً خاستگاه انگيزه در حوزه ايمان
بشر است. تعلقات، جهتگيريها و انتخاب اوليهی بشر است. بنابراين
انگيزشهای بشر مصحح حركت اوست. اگر ميل نباشد، هیچ حركتي اتفاق نميافتد؛
خواه حركت به طرف حق، خواه به طرف باطل. پیشتر گفتيم که اختيار حاكم است.
اختيار مصحح حركت است و بروز و ظهور آنرا به شكل انگيزش ميبينيم. تا وقتي
كه انگيزشها جنبهی عمومي پيدا نكرده، انگيزه متفرق داريم. انگیزه بدون
محور ممکن نیست؛ يعني اگر بیشمار انگيزه بدون محور داشته باشيم، به
انسجام و هماهنگي نخواهیم رسید.
غير از
محور، انگیزه نیاز به پشتوانه تاريخي نیز دارد. در دورهی رنسانس، براي
سلطه کلیسا، عدهای معتقد بودند که اگر ظاهر حق مطرح شود، مردم به سمت
ماديات سوق پيدا خواهند كرد.
شيطان و خدا دو بازيگر اصلي اين
فرآيند تاریخی هستند. شيطان به اذن خدا حضور دارد و براي ايجاد كانونی
دوقطبی، بايد اين ظرفيت در او وجود داشته باشد. نکتهی دیگر اين است كه
شيطان و محورهاي شيطاني نیاز داشتند بسترهاي مناسب خود را ايجاد كنند.
شیطان بايد دلزدگي و ناهماهنگي تولید كند تا شرایط مورد نظر خود را
بازتوليد نماید. به عبارت سادهتر، همه باید حول يك محور جمع شوند؛ کما
اینکه قرآن در مورد حضرت ابراهيم (ع) میفرماید «كان ابراهيم امت واحده»
یعنی خودِ ابراهيم يك امت بود. ظرفيت محورها بايد ظرفيت يك امت باشد. در
غیر این صورت، تمدن تشكيل نميشود. در حوزهی انگيزه نیز همين شرایط حاکم
است. پس مرحلهی اول انگيزه است؛ خواه در تمدن اسلامی و خواه در تمدن مادي.
مرحله
دوم بينش و تفكر است. باید انگيزش را تبديل به فكر كرد، ابزارسازي نمود و
مفهوم ساخت تا قابليت انتقال داشته باشد و نظاممند شود. اگر نتوانيم
انگيزه را تبديل به مفهوم کنيم، قابلیت انتقال به نفر بعدي را ندارد.
بنابراين بايد بتوانیم مفهومسازي هم بكنیم.
مرحله اول قطعاً نظام
انگيزش است. به این دلیل از واژه «نظام» استفاده ميكنيم که نظام نیاز به
محور دارد. نظامسازيِ صرف منجر به تمدن نميشود و در حوزه اختيارات و
نظام انساني است. به عنوان مثال، انقلابهاي كشورهاي اسلامي رهبر ندارند و
در نتیجه، همه آنها شكست ميخورند و به انجام نميرسند. تمام این اتفاقات
در حوزهی اختيارات میافتد و اگر اختيارات نظام پيدا نكند، به يك حركت
توفنده (كه منجر به تمدن است) تبديل نميشود.
پس در پاسخ به سؤال
اصلی شما باید عرض کنم که تقدم با نظام انگيزش است. در گام بعد، نوبت به
نظام انديشه میرسد كه ما دايره آن را بسیار وسيعتر ميبينيم. نظام فكري
اعم از افكار فلسفي، علمي و كاربردي است؛ يعني حوزهی مفاهيم سه لايه دارد.
در مركز، مفاهيم وحياني قرار دارند. سپس مفاهيم فلسفي كه با تعبیر حكمت از
آن ياد ميكنيم. ما به جای فلسفه از عبارات حكمت تمدني يا حكمت اسلامي
استفاده میکنیم. حكمت فراتر از فلسفه است. لایه سوم مفاهيم اخلاقي هستند.
شايد به لحاظ تمدني بتوانيم بگوييم که مفاهيم ارزشي ناشي از حوزهی انگيزش
هستند، سپس مفاهيم فلسفي يا حكمت است و در آخر، مفاهيم عملی (که امروز تحت
عنوان فقه از آنها ياد ميكنيم) قرار دارد. براي تمدنسازي به اين مفاهیم
نیاز داریم.
به طور خلاصه، بعد از مرحلهی نظام انگيزشي، مفاهيم شكل ميگيرد و خود اين مفاهيم نیز سه لايه دارند؟
بله،
مفاهيم ارزشي قطعاً پايه هستند. سپس مفاهيم اخلاقي هستند كه نظام اخلاق ما
را سامان ميدهد. مفاهيم مربوط به فلسفه نیز مفاهيم برهان ما را تشکیل
ميدهند. همچنین مفاهيم تجربي و كاربردي، كه امروز از آن به فقه حكومتي يا
فقه تمدني ياد ميكنيم، بسيار اهميت دارند. به اين سه بخش احتياج فراوان
داريم. انگيزه در حوزه روح، فكر و عمل است؛ يعني انگیزه نیز سهگانه است.
به عبارت دیگر، حكمت ارزشي يا حكمت انگيزشي، زيرمجموعهی موضوع انگيزش محسوب میشود؟
همین
طور است: انگيزه روح (انگيزه اخلاقي)، انگيزهی مربوط به مفاهيم نظري
(بينش) و انگيزه در حوزهی عمل. اگر این سه هماهنگ باشند (هم در هر سطح و
هم با سهگانه مرحله بعد) آن گاه بهترین کارایی را خواهند داشت. پس ما در
حوزهی انديشه داراي سهگانه انديشههاي ارزشي، انديشههاي فلسفي و
انديشههاي تجربي هستيم. در واقع نميتوانيم ارزشها را از دين وام بگيريم،
فلسفه را از فلاسفه يونان و عمل را از تجربهگرایان. این کار منجر به
ايجاد تمدن نميشود.
شيعه و انقلاب اسلامي تا حدي ظرفيت آن نظام ارزشي را دارند.
بله!، قطعاً مواد اوليه را برای تمدنسازي در اختیار داريم، اما باید تبديل به نظريه شوند. متأسفانه هنوز نظريهسازي انجام نشده است.
ما در هر سه لايه از نظام انگيزشي ظرفیت داریم و در جنگ تحمیلی از لایهی كاربردي آن استفاده كرديم.
بله!،
ایران كشوري است كه مواد اوليه را در اختیار دارد. ما مفاهيم اخلاقي و
ارزشي را داریم، اما بايد نظريهپردازي کنیم. به تعبير ديگر، ابتدا باید
مفاهيم را به دست بياوریم و سپس آن مفاهيم، پايه ارائه نظريات فلسفي شود؛
يعني فلسفه آن پيريزي شود. ما امروز فقط شبهفلسفه در اختیار داريم. چون
فلسفه اصيلي در دست نداشتیم، به شبهفلسفهای كه از یونان آمده و بازسازي
شده است، متوسل شدهایم. شبهفلسفه فقط مناسب نقد و مجادله است. به تعبير
ديگر، ابزار اسکات خصم است، نه اثبات دوست. ما در این زمینه احتياج به
نظريهپردازي جدي داريم تا بتوانیم مفاهيم لاينفك را توليد كنيم و در
مرحلهی بعد به مفاهيم كاربردي برسيم.
در مرحله اول، بايد مفاهيم
ارزشي (يعني فقه حكومتي يا فقه تمدني) توليد شود؛ سپس حكمت يا فلسفه تمدني
و در مرحله بعد، فلسفههاي مضاف. آن گاه بر اساس آن، علم توليد کنیم و در
نهایت، مفاهيم ابزاري و روشها را بسازیم. با طی این مراحل، به محصول
خواهیم رسيد. مقام معظم رهبري همين مسير را تحت عنوان «جنبش نرمافزاري»
مطرح كردند.
رفع مشكل ما در سختافزارها، بستگی به تحول در
نرمافزارها دارد. نرمافزار اعم از روشها و منطقهاست؛ يعني روشها و
منطقها در توليد علم نقش اصلی را ایفا ميكنند؛ اگرچه خود این روشها هم
يك علم پايه محسوب میشوند. براي اين فرآيند احتياج به يك مديريت شبكهاي
تحقيقات داريم. مديريت فراتر از سيستم است و صفت «شبكهاي» یعنی در عين
انسجام، غيرمتمركز است. يكي از سازوكارهای آن، بانك اسلامي اطلاعات است.
منظورتان این است که این فرآیند بايد همهجانبه پيش برود؟
بله!،
بايد منسجم و دارای محور باشد. توضیحاتی که عرض کردم ویژه اواسط مسیر
است. فرآیند کامل از مرحلهی نياز شروع میشود و به مرحله توليد كالا ختم
میشود. پس نقطه شروع آن نياز است که بايد از فرهنگ و مذهب نشئت بگیرد. ما
در گذشته از تعبير «نيازهاي انقلاب اسلامي» استفاده میکردیم، ولي امروز
معتقديم باید فراتر از انقلاب اسلامي فعالیت کنیم.
به این ترتیب، شما معتقدید نياز از هدف نشئت میگیرد.
بله!،
نياز به خاستگاه برميگردد. همان طور كه بحث كرديم، این خاستگاه از پيامبر
شروع شده و باید با بسط اختيار در فلسفهی تاريخ، تكامل تاريخ و نياز ما
به جريان تاريخ متناسب باشد. پس نياز، نقطهی شروع است و نقطهی پایانی،
ايجاد تمدن است، نه صرفاً ايجاد ابزار.
در واقع، مرحلهی بعد از بينش است.
بله
و ما از آن به «دانش» ياد ميكنيم. محصول دانش نیز فناوري و تكنولوژي است.
مرحله دانش از مفاهيم نظري عبور كرده و به مفاهيم كاربردي و مرحلهی
ابزارسازي رسيده است. دانش دارای طيف است؛ مانند دانش اخلاقي، دانش فلسفي و
دانش كاربردي.
آیا در اينجا، ابزار ممكن است يك ساختار نیز باشد؟
بله،
امكان دارد يك قانون، يك ساختار یا يك ابزار سخت باشد؛ مثل كفشي كه براي
راه رفتن میدوزیم. پس تمام اينها بسته به ضريب دقتي كه دارند،
تأثيرگذارند. بنابراين حوزه سهگانه ارزش، بينش و دانش با همديگر معنا
پيدا ميكنند. مثلاً وقتي از دانش سخن ميگوييم، عينيت پيدا كردن مسير
بستگی به دانش دارد و محصول آن تكنولوژي است تا وقتی نتوانيم مفاهيم را
تبديل به دانش كنيم، قدرت و تمدنسازي غيرممكن است. پس اين سه حوزه لاينفك
از هم هستند.
آیا تمدن غرب همین مسیر را طي كرده است؟
بله!،
البته آنها این نکته را حتی دربارهی فرهنگ پنهان ميكنند، چه برسد که
درباره علم به آن اذعان کنند. آنها مدعیاند که هميشه از فلسفه شروع
كردهاند؛ در صورتي كه اين طور نيست و ابتدا جهتگيريهاي ارزشي را مقدم
دانستهاند. به عبارت سادهتر، ابتدا فرهنگ سكولار و گرايشهاي مربوط به
آنرا ايجاد كردند و سپس آنرا تبديل به فلسفه و دانش نمودند. دانش مانند روح
است و دائماً در حال اثرگذاری است. عمل و ابزار، در مرحلهی بعد، آن اثر
را تشديد ميكند. به محض اینكه ابزار جدي ساخته شد، فلسفه را حول آن ايجاد
كردند. پس دو نکته در این میان اهمیت فراوانی دارد. اول، تقدم رتبي منطقي و
دوم، فرآيندي كه در عمل ايجاد ميشود. در عمل اينها ترتيبي هستند و پس از
ايجاد شدن، به صورت ترتيبي عمل ميكنند و روي یکديگر تأثير میگذارند.
بنابراين در تمدنسازي احتياج به سهگانهی ارزش، بينش و دانش داریم؛ همان
طور كه در انقلاب اسلامي ابتدا گرايش و انگيزه ایجاد شد. این طور نبود که
ابتدا فلسفه آن را بنویسند و براساس فلسفه، انقلاب كنند.
با توجه به تأكيدات رهبري بر مسائل اقتصادي و همچنین سرعت پیشرفت تکنولوژی، اين دو گام را نمیتوانیم از نظر تاريخي از هم جدا کنیم؟
این
اتفاق به صورت شبكهاي در حال وقوع است؛ يعني اين طور نيست كه منتظر شويم
تا اين تئوري كامل شود، سپس به دنبال انقلاب صنعتي برويم. ما به همان نسبت
كه جهتگيريها توليد ميشود، در آن دخالت ميکنيم. خود این فرآیند خودش
را كامل ميكند؛ ولي باید بدانيم که نقطهی شروع هميشه بخش انقلاب فرهنگي
است كه رهبري نیز بيشترين تأکید را روی همین قسمت میكند.
تحول در
حوزه، دانشگاه، ساختارهاي پژوهش و مديريت تحقيقات نیز تالی آن است. مديريت
تحقيقات در كنار آنهاست؛ يعني اگر مديريت قوی رابطهای بين ارزش، بينش و
دانش برقرار نکند، آن گاه حوزه و دانشگاه نیز متحول نخواهد شد. دغدغهی
حضرت آقا اين است كه تمدني كه ميخواهيم بسازيم، مبتني بر دين باشد. در اين
شرایط، حجيت كار در جایی تمام ميشود که حوزهی علمیه مفاهيم ارزشي تمدني
توليد نکند و کار در دانشگاه نیز ناقص بماند.
تمدن
اسلامي تا دورهی عثمانی و قرن چهارم و پنجم هجری وجود داشته و اوج گرفته
است. لطفاً بفرمایید که اين تمدن از لحاظ تاريخي تا كجا پيش رفت. همچنین
دربارهی ضرورت شكلگيری كامل اين تمدن و نسبت آن با قرائتهاي ديگر اسلام
(الگو قرار گرفتن اين تمدن در فضاي بينالملل) توضیح دهید. ظرفيت «بيداري
اسلامي» نسبت به این تمدنسازي چقدر است؛ با توجه به اینکه تمدن آنها شيعي
و ولايي نيست؟
درباره تمدنهاي منسوب به اسلام در دوران
قبل، دو ديدگاه وجود دارد. در ديدگاه اول، اصلاً آنرا تمدن نميدانند و در
ديدگاه دوم، آنرا با تسامح به نام تمدن ميخوانند. شايد بيشتر درباره
ديدگاه دوم حرفهایی داشته باشيم. در واقع نميتوانيم نفي كنيم كه تمدن
اسلامي وجود نداشته، ولي تمدن نابی نبوده، بلکه التقاطي بوده است. زیرا اسم
آن اسلام بوده و روابط دروني بعضي از اعضاي آن طبق آموزههای اسلام بوده،
ولي در سطح كلان، تنها پوششي از اسلام داشته است. حكومت عثماني نمونهای از
تمدن اسلامي در مقابل كفر بوده است و امروزه به این دلیل از آن ياد
ميكنیم که با روم جنگید.
به این دلیل آن را تمدنی التقاطي ميدانيم
كه جنبههايی از اسلام را دنبال كرده و جنبههايی مثل اخلاق زمامداري را
رعایت نکرده است. فساد زمامداران عثمانی نشاندهنده این واقعیت است. شايد
تنها يك نقطه عطف تاريخي بنام صفويه وجود دارد كه مقام معظم رهبري نیز از
آن ياد كردهاند.
ميتوانيم بگوييم تمدن اسلامی قدیمی شبحي از
نيازهاي اسلامي را توليد كردند. تمدن اسلامي خالص آن است كه حدود اوليهی
ولايت و امامت را در تمام پيكرهی تمدن شاهد باشيم، ولی گاهی ممکن است
انگيزش ولايي در میان نباشد و به جای آن، انگيزش ربوبي حضرت حق (خداپرستي)
در کار باشد. این تمدن دوم، دستکم اسم نبي اكرم(ص) را يدك ميكشيد و سهمي
از عدالتخواهي و دينداري در آن به چشم میخورد. به هر نسبتي كه مفاهيم
ديني در تعريف طب بوعلي، نجوم يا معماري راه پيدا كرده است، ميتوانيم
بگوييم خود علوم نیز ديني هستند.
پس ميتوانيم ادعا كنيم كه حتي معماري تمدن قديم اسلامي نیز كامل نيست.
بله،
قطعاً كامل نيست. ممکن است منظور ما از معماري فقط در حد ساختن مساجد
باشد؛ اما اگر مراد ما نظام شهرسازي است، قطعاً تمدن قدیم در این زمینه
کامل نیست. البته درصدي از دينداري در آن راه پيدا كرده است.
نقش انقلاب اسلامی در این میان کجاست؟
حكومت
اسلامي كه امروز در کشور ما برقرار است، پيشزمينه حكومت حضرت مهدي (عج)
است. به عبارت دیگر، مقدمه حكومت تام و تمامي كه در آینده در تمامي ابعاد
تأسیس خواهد شد، انقلاب اسلامي است؛ زیرا انقلاب اسلامي در پی نظامسازي
است. پس حرف امروز ما نظامسازي در همه ابعاد است؛ يعني نظام انگيزه را
وارد نظام انديشه كنيم (تحت عنوان انقلاب فرهنگي) و انقلاب فرهنگي را اساس
انقلاب اقتصادي قرار دهيم.
انقلاب سياسي پیش از همه اتفاق افتاده
است، چون اگر اتفاق نميافتاد، حكومت عوض نميشد. انقلاب سياسي ما باعث شد
حكومت ثابت شود و ساخت نظام سياسي (يعني تئوري مردمسالاري ديني) شكل
بگیرد. دو گام ديگر پیش رو داريم: انقلاب فرهنگي و توليد مفاهيم فلسفههاي
عام و فلسفههاي مضاف، علوم محض، خاص و كاربردي. در اين صورت، زمينه
حكومت حضرت مهدي ایجاد خواهد شد.
از آن مرحله به بعد، حتماً بايد معصوم حضور داشته باشد.
بله! و اگر معصوم باشد، منجر به ظهور ميشود.
يعني سيستم نيازها (كه شما آن را توضیح داديد) معصوم را طلب ميكند؟
صحيحتر
این است که بگوييم محور نيازها عوض ميشود. اکثر مردم از نيازهاي امروز
خود تنفر خواهند داشت. به بیان سادهتر، در گرايشهاي مردم تغيير ايجاد
میشود؛ یعنی این طور نخواهد بود كه (مثل امروز) آمريكا را بد بدانيم، ولي
بگوييم كه «عجب محصولات مرغوبی دارند، خدا پدرشان را بيامرزد.» تلائم ذهن
ما بايد شكسته شود. اين فهم باید از نيازهاي تكاملي تا نيازهاي خرد و كلان
ما ايجاد شود. نميگويم باید گرايش آن ايجاد شود، بلکه بايد فهم آن تولید
شود. گاهی فهم وجود دارد، اما ابزار آن را در اختیار نداريم و در عین حال
جامعه ميداند فلان مسئله بد است.
نباید دلبستگي داشته باشيم. گاهی
غرب را بد ميدانيم، اما به آن دلبستگي داريم. معناي آن اين است كه هنوز
زمان ظهور نرسيده است. زمان ظهور وابسته به بلوغ اختيارات جامعه، بلوغ
انديشه و رفتار جامعه است؛ يعني در سه حوزهی انگيزه، انديشه و رفتار، بايد
تغييرات جدي صورت بگیرد. در حال حاضر، تغيير جدي در رفتار ايرانیان پيدا
شده است. ايرانیان امروز با تمام گرفتاريها، زير بار فشار طرفداري از
فلسطين ميايستند و اين علامت بسیار خوبي است. همهی بحث بر سر تشديد اين
جهتگیریهاست. بحث بر سر اين است كه فرهنگ عمومي شكل گرفته، اما هنوز
فرهنگ تخصصي عقبتر از آن است.
این واقعیت نشانه حرفي است كه آقا
ميفرمايند: «مردم ولينعمت ما هستند.» و امام فرمودند: «مردم جلوتر از
نخبگان هستند.» تمايلات فرهنگ عمومي عليه غرب، شديدتر از تمايلات نخبگان
است. قاطعانه عرض کنم که حوزه و دانشگاه نیز عقبتر از مردم امروز هستند.
البته معناي اين سخن اين نيست كه باید همچنان عقب بمانند. فرهنگ بنيادي در
دست حوزه و فرهنگ تخصصی در دست دانشگاه است. اين دو بخش احتياج به تغيير
دارد. هر گاه تغییرات و زمينههاي تأسیس تمدن اعمال شد، معناي آن نزديك شدن
به ظهور حضرت است.
پس قرار نيست تمدن به صورت كامل بروز كند.
خیر،
فقط باید به اندازهی قابل قبولي باشد كه شرايط تحقق آن (نه بروز آن) مهیا
شود. مثل اين است كه تمام نرمافزارها را در اختیار داریم و آمادهایم،
فقط لازم است سرمايهگذاري كنیم و هدف خود را بسازیم.
به
نظر شما، آیا تمدنسازي نوين اسلامي در حال نضج است؟ و آیا رويكردی سلبي
به غرب دارد و درصدد تخريب تمدن غرب است؟ یعنی میخواهد مواردي را مطرح كند
كه غرب نميتواند به آن پاسخ دهد؛ مثلاً وجه جديدي به نام معنويت اضافه
كرده است.
بله!، عدالت، معنويت و كرامت.
این
موضوعات شايد تا امروز در تمدن غرب اصلاً مطرح نبوده است. اين نکته چقدر
در متزلزل كردن تمدن غرب در خود جامعهی غرب و در رشد تمدن نوين اسلامي
مؤثر است؟ یعنی به عبارتی، ما در حال تغییر نظام نيازهاي جهاني هستيم و در
مقابل، تمدن غرب نميتواند پاسخگو باشد؟
بشر ذوابعاد است و
ابعاد معنوي او بر ابعاد حسي غلبه دارد. غرب نتوانسته نيازهاي حسي را اغنا
كند. جنبش ۹۹درصدی خطاب به حکومت ميگويد که «در طلب مادي، شما که يك درصد
هستید، به اندازهی ۹۹ درصد بهره ميبريد؛ اما ما که ۹۹ درصدیم، به
اندازهی يك درصد بهره نميبريم.»
در واقع غرب حتي نتوانسته است
عدالت مادي را برقرار كند و از تأمین رفاه مادي عاجز مانده است. نکتهی
ديگر اينكه نميتوانيم بگوييم كه وجدان تاريخي غرب (كه پانصد سال است وارد
تمدن شده) امروز نسبت به تمدن خود آگاه نيست. بلکه بيعدالتيها و افول
معنويت را درك كرده و از طرفي آن مسیر را طی كرده و نتیجه نگرفته است. پس
از مطرح شدن انقلاب اسلامي، تمام پیکرهی غرب در هم شكست، زیرا آنها ادعا
میکردند که دينداري هیچ گاه منشأ تحرك نميشود، افيون است و دورانش تمام
شده است. غربیان دين را مربوط به دوران جهالت بشر میدانستند و كلاه
معنويت جديد و انتزاعي (نه معنويت در عمل) را بر سر كليسا هم گذاشتند.
رهبر
انقلاب معنويت عيني را كه بشر به آن نياز دارد، مطرح كرد و با این کار،
حيات مجددي را به جهان دميد. این موضوع، محدود به انقلاب اسلامي نيست؛ بلکه
انقلابی جهاني در حال وقوع است، چون محور شعارهايي كه انقلاب اسلامي داده
در مقياس بشريت و كرامت اوست. بشر دوست دارد معنوي و عزيز باشد و عدالت در
مورد او رعايت شود؛ اما اين واقعیتها در تمدن له شده و از بين رفته است.
غربیان خیال میكردند با نفي انقلاب اسلامي، تمام مشکلات حل ميشود؛ اما هر
چقدر بيشتر آن را نفي كردند، بیشتر شکست خوردند. واقعیت این است که قدرت
انقلاب وابسته به قدرت شعارهاي آن است و این شعارها نیز در فطرت بشر وجود
دارد. لذا انقلاب اسلامي انقلاب جهاني بشريت است.
این انقلاب، ظرفيتهاي منفی و تعارضات موجود در تمدن غرب را فعال كرد؟
با
تمام پيشرفتها در حوزه تكنولوژي، غرب نتوانسته است پاسخگوی خلأها باشد.
از طرفی، بنيان غرب نیز در همين جا ريخته ميشود. همان طور که میدانید،
رهبر معظم انقلاب شعار علوم انساني اسلامي را مطرح كردند. این شعار عبارت
است از توحيدگرايي، معادگرايي، كرامت و نياز بشر. علوم انسانيِ غربی انسان
را ميمونی دمبريده براي بهرهكشيِ بيشتر معرفي كرده بود. به طور کلی، علوم
انساني غربی در جهت بهرهكشي بيشتر مادي است. اولين بار از خانم رایس
شنيدم كه گفت: «آقاي خامنهاي وارد محدوده ممنوعه غرب شده و بايد به شدت
به فكر باشيم.» به همین دلیل، دوباره شعارهاي فريبكارانهاي را در حوزه
معنويت مطرح كردهاند و قصد دارند كليسا را مجدداً احيا كنند.
بنابراين
جمهوري اسلامي انگشت اشارهی خود را به سمت عدالت در غرب گرفته است. عدالت
در فطرت بشر و اجتنابناپذير است و همهی اديان و كيشها آن را قبول
دارند. جمهوري اسلامي دست روی صفات انكارناپذير گذاشته است؛ مانند عدالت،
كرامت و معنويت (در همهی سطوح). از آنجا که دستگاه سرمايهداري غرب این
ویژگیها را برنميتابد و مخالف آن است، فروپاشي خودش را در اين شعارها
میبیند. از طرف دیگر، ايران اين ویژگیها را تبديل به نظام کرده است؛ یعنی
اینها قبلاً در شعارها و كتابها مطرح بوده، اما امروز در حال تبديل شدن
به حكومت است.
بنابراين غرب انسانيت را از تعادل خارج كرده و به جان همين تمدن انداخته است. از این رو، از بین بردن تمدن غرب نیازی به جنگ ندارد.
یعنی خودبهخود در حال فروپاشي است؛ همان طور که ماركسیسم خودبهخود فروپاشید؟
تعارض
غرب بسیار شديدتر از مارکسیسم و در نتیجه، زمين خوردنش نیز قويتر است.
غرب مانند ساختماني مستحکم است كه وقتی فرو بريزد، خاک و غبار فراوانی به
همراه دارد؛ زیرا (نسبت به مارکسیسم) ريشهدارتر و پايدارتر است. اگر غرب
زمين بخورد، بشر احتياج به الگوي جديدی دارد. اين الگوي جديد حتماً به
وسیلهی شيعه تأمین خواهد شد. در واقع حرفي كه پيامبر در مورد سلمان زد
محقق خواهد شد. ایشان فرمودند: «اگر علم در هفت ثريا باشد، قوم سلمان آن را
به زمين ميكشد و رهبري امت مرا اينها به عهده دارند.» اين سخن به معناي
آغاز اين حركت تاريخي از جمهوري اسلامي ايران بوده که در آینده نیز فراگير
خواهد شد. حكومت مهدوي نیز جزء لاينفك اين روند است.
لطفاً کمی در مورد طیفبندی و گرایشهای نظری موجود در کشور دربارهی تمدن توضیح بفرمایید.
عدهای
معتقدند كه تمدنسازي يا جامعهسازي ديني به این خاطر که قيد دين دارد،
باید دنبال شود، وگرنه تمدنها كه امروزه ظاهر شدهاند و نيازی به تمدن
جديد نیست. این عده ميگويند دين ميتواند به عنوان عاملی موازي و مكمل در
كنار عوامل ديگر (مثل عقل و حس) مطرح شود. پس برای تحقق عدالت دينی بايد از
طریق دستيابي به مديريت اسلامي (كه تركيبي از رهآورد تمدن جديد و فرهنگ
اصيل است)، بايد تلاش كنيم.
در واقع از آنجا که خواستار دين و عدالت
ديني هستيم، باید تركيبسازي كنيم. در حال حاضر، كارگزاران و طيف منتسب به
آقاي هاشمي رفسنجاني و مجموعهي كارشناسان آنها، این روش را پيگيري
ميكنند. الگوی ژاپن اسلامي، سوئيس اسلامي و مالزي در زمان ماهاتیر محمد،
نمونههایی از این تفکر است.
نظريهی دوم بر اين باور استوار است كه
عرصههای متحول و ناپايدار، حوزهی دخالت دين نيست. اين گروه ميگويند كه
مدرنیته مجموعهای هماهنگ، واجد مباني و منسجم است. از اين رو، اسلامي كردن
آن غيرمعقول و ناممكن است. به عبارت دیگر، دخالت دين به عنوان يك عامل
موازي، در اين منظومهی هماهنگ موجب اختلال در امور و پيدايش بحرانهاي
اجتماعي ميشود.
اين عده تنها راه دستيابي معنوي و مادي اين جهان را
همين مسير غرب ميدانند. ميگويند همين مسير كه مسیر استقرار و استغنای
عقل و حس بشر از تعاليم الهي است، تنها راه است و نباید در دين غلو كنيم.
البته منافاتي با هم ندارند و يكي هستند.
منافاتي
ندارند. اصلاً ميگويند اين دو راه کاملاً جدا و در كنار هم هستند.
مدرنیته پيشنهاد اصلاح قرائت ديني را ميدهد و ميگويد بياييد قرائت دينی
را اصلاح كنيم. در واقع باید براي هماهنگ کردن انديشه و رفتار اجتماعي بشر،
فقه را عرفيسازي کنیم. عبدالکریم سروش نمونهای از متفکران این گروه است.
اگر ممکن است، به برخی صاحبنظران هم اشاره بفرمایید.
جدیترين
نظر متعلق به آقاي جوادي آملي، سپس آيتالله مصباح و آقاي گلشني است.
نظريهی دیگری نیز مبتني بر دیدگاه صدرايي محض وجود دارد كه آقاي خسروپناه
از آن دفاع ميكند. نکاتي كه مطرح ميكنیم، ريشه در همين نظریات دارد.
رابطه بين عقل و وحي در این نظريهها به شکلهای گوناگون تعريف ميشود و
یکی را بر دیگری مقدم ميدانند. گروهي كه عقل را مقدم ميدانند، به حكومت
سكولار میرسند. امروز البته اسم آن را به جای سكولار، بايد حكومت عقل
بگذاريم. به این ترتیب، حیطه عقل جداست و تفسير ديني هم از آن ميكنند.
این گروه، از پيامبر ظاهري و باطني یاد ميكنند و معتقدند عقل، پيامبر است.
این مسئله البته تعارضي با دین ندارد و دين هم ملاكهای عقل را تأیید
ميکند. در واقع عقل مستقل است، ولي لوازم استقلال آن به لحاظ نظري بسيار
پيچيده است.
نگاه دوم، تمدن غرب را (از مباني تا نظريه) تمدنی منسجم
ميداند و وارد كردن دين را در اين عرصه غلط ميداند. این گروه معتقد به
آشتي يا تأليف بين دين و عقل (و نظام) مدرن است. به عبارت دیگر، دين بايد
خود را با اين نظام هماهنگ كند، خود را توجيه كند و به عقل سكولار مشروعيت
ببخشد.
اما نظريه سوم از يك سو، به دليل هماهنگي ابعاد مختلف جامعه
و عملكرد تمدن نوين مادي در ساحتهاي مختلف اجتماعي، دخالت دين را (به
عنوان يك امر موازي در كنار عقل و حس بشر) در تمدن كنوني ممكن نميداند. از
سوي ديگر، به دليل پيوستگي سعادت دنيوي و اخروي بشر و ضرورت توليدات الهي
در همه عرصههاي روابط اجتماعي، حضور دين را در نقشهی هدايت همهجانبهی
بشر به كمال، ضروري ميداند.
پيشنهاد این نظريه، گذر از وضع كنوني
به سمت تمدن تمامعيار اسلامي است. طبق اين دیدگاه، معتقدیم تمدن موجود يك
بستهی كامل است كه از مباني فرهنگي گرفته تا مباني فلسفي، نظري و كاربردي،
مجموعهای بههمپيوسته و همجهت است. به علاوه، يقين داريم که دين منشأ
سعادت بشر است و همه امور بايد از دين نشئت بگيرد.
پس این نظریه، همهجانبه بودن دين را پذيرفته است.
دقیقاً.
تفاوت آن با نظريه قبلي در اين است که در قبلی، رابطه عقل و حس قطع
میشود. اين نظريات را به اين صورت ميتوانيم دستهبندی کنيم كه اولاً سه
حوزه عقل، حس و وحی در تمدن بسیار مؤثرند و بدون هيچ كدام نمیتوانیم
تمدنسازي كنیم. ثانیاً باید انتخاب کنیم که كدام متغير اصلي و محوری است.
هر کدام را محور بدانیم، باید به لوازم آن دقت کنیم.
در واقع اگر وحي محور باشد، عقل نیز به طور کامل طرد نخواهد شد. گویی نسبت عقل و وحي دوباره تعريف ميشود.
بله!،
همین طور است. به همین دلیل، عرض کردم که این فرآیند يك جدول ماتريسي دارد
كه تركيبات آن نظرات مختلفي را میسازد و هر یک، طرفدارانی دارد. به هر
روی، نظريهی مختار (كه ما در فرهنگستان آن را دنبال ميكنيم) اين است كه
عقل و حس (انگيزه، انديشه و عمل) بشر بايد حول محور دين به وحدت برسد. به
خاطر داشته باشید که ما شهود را رد نميكنيم.
فرموديد كه سيستم و شبكه درون دين وجود دارد و نسبتهاي این سه در آن تعريف شده است.
بله!،
شبكه منظمی دارد و این موارد بايد احصاء شود. پس اولاً نظامي از
متغيرهاست. ما متغير اصلی را وحي ميدانيم كه متغيرهای دیگر حول محور آن
هستند؛ یعنی عقل يك متغير در كنار متغيرهاي ديگر نيست. در نظامسازي بر طبق
نظريهي سوم، دين بر همهی ابعاد تمدنی چیرگی دارد. معناي اين سخن
اخباريگري در مستندسازي نيست و این طور نیست كه مثلاً براي استفاده از
كامپيوتر بگردیم و آيهای از قرآن پيدا كنيم، بلكه پيدا كردن دين از مفاهيم
كلان اهمیت دارد. معتقديم قبل از همه، بايد عقلانيت ديني توليد گردد و
برای دستگاه منطق، برنامهريزي شود. در واقع باید از طريق منطق عقلاني دين،
پديدهها را طرحريزي نماییم.
تنها ديدگاه سوم منجر به ايجاد تمدن
ميشود. به تعبير ديگر، بايد بر اساس مفاهيم ديني نظريه توليد کنیم. پس
لازم است که اولاً تمدن را به صورت يك سيستم، مجموعه و شبكه ببينيم. ثانیاً
متغير وحي را اصل بدانيم و به تقدم رتبي قائل باشيم. سپس بايد فرآيند حضور
وحي را در مفاهيم سازه ترسيم كنيم. مثلاً به صورت ترتيب آيات و روايت یا
به صورت اصل موضوعي و برگرفته از مفاهيم كلان. یعنی تبديل مفهومي در آن
اتفاق ميافتد.
فكر ميكنم انتخاب كليدواژه در آنجا موضوعيت پيدا ميكند.
در
اين سيستم، مفاهیم متناسب با مباني تولید میشود. در واقع بايد بتوانيم
مباني پايه را تبديل به مفاهيم مياني نماييم، مفاهيم مياني را تبدیل به
سازه كنیم و سپس دست به كميسازي بزنيم. اين كار با اخباریگري و
مستندسازي آيات و روايات (كه متأسفانه این روزها به اسم اسلاميسازي صورت
ميگيرد) تفاوت دارد. فراموش نکنیم که از اخباریگري هیچ گاه نظريه استخراج
نمیشود.