کد خبر: ۲۹۴۷۵۷
زمان انتشار: ۱۱:۵۹     ۲۲ بهمن ۱۳۹۳
فیلم درباره ی زنی است به نام ناهید (با بازی لیلا زارع) که به ناگهان نگران شوهرش، فرهاد (محمد رضا فروتن) می‌شود و فکر می‌کند، شوهرش دیگر مثل سابق نیست و یک جای کارش می‌لنگد، پس زاغ سیاه شوهرش را چوب می‌زند تا ببیند چه مشکلی برایش پیش آمده.
مرتضی فرشباف در دومین فیلم بلند سینمایی خود با همان قدرت فیلم اولش ظاهر می شود. در فیلم «بهمن» همانند فیلم اول او «سوگ» شاهد استفاده هنرمندانه از عناصر طبیعت، کاراکترهای شناسنامه دار، استفاده حداکثری از قابلیتهای اعجاب انگیز زبان تصویر و استفاده شایسته از پتانسیل های بازیگری هستیم.

مروری کوتاه بر فیلم بهمن

بهمن فیلمی ساده و بی تکلف در وصف بحران پرتلاطم میانسالی است. هما پرستاری میانسال با بازگشت به شب کاری پس از سالها، مسیر روزمره زندگی اش دچار تغییرات شگرفی می شود. این انحراف از مسیر بی اوج و فرود زندگی روزمره فرصت تلخی را برای او فراهم می آورد که نگاه او را به واقعیات زندگی اش در گذشته و حال دچار تغییر می کند. این پریشانی های جسمی و روحی در وصلتی دلپذیر با فضای سرد و سپید زمستانی نمود تصویری قابل توجهی پیدا کرده اند. شخصیت پردازی درست و کارشده شخصیت هما به همراه بازی خوب فاطمه معتمدآریا که بار دیگر به یگانگی با نقش نائل آمده است هم در این ارتباط نقش پررنگی را ایفا می کنند.

 

فیلم از اولین بارش زمستانی آغاز می شود. بارشی که بی وقفه برای روزها و تا دقایق پایانی فیلم ادامه دارد. هما تصمیم دارد ده شب را به پرستاری از پیرزنی بگذراند بی آنکه بداند این ده شب تا چه اندازه دنیای او را تکان خواهد داد. از همان شب اول بی خوابی به سراغ هما می آید و پس از آن التهابات درونی این شخصیت در نتیجه نوعی مواجهه درونی تشدید می شود، التهاباتی که سؤالات بیشماری را پیش روی هما قرار می دهند که مهمترین آنها به همسر و پسرش و در واقع به هویت زنانه و مادر بودن باز می گردند. هما دیگر نمی تواند همچون گذشته در خانه اش، یگانه مأمنش به آرامش برسد: "خونه قرار بود آرومم کنه، نکرد" و این آغاز مسیر انحراف فیلم است. او هر صبح که به خانه باز می گردد این واقعیت برایش مسلم تر می شود که دیگر به فضای آن خانه و شریک زندگی اش تعلق ندارد و دیگر همسر و پسرش را نمی شناسد. اولین نشانه های این عدم تعلق در گفتگوی او با پسرش نمودار می شود: "احساس می کنم همه چی بدون من بهتره".

پرداخت اینگونه به مسئله بحران میانسالی که با نفی خانواده همراه است نگاهی لیبرال مآب است که تنها در زندگی روشنفکران غرب زده جاریست. جامعه سنتی و مذهبی ایران هیچگاه به چنین موقعیتی نزدیک هم نشده است.


حضور زن جوان معلم پیانو در همسایگی هما این نگاه او را تشدید میکند. معلم پیانو را می توان تهدیدی برای قدرت زنانه هما به شمار آورد. ترس از دست دادن جذابیت و در نتیجه قدرت زنانه آنقدر ذهن هما را بخود مشغول کرده که او به کرات به انعکاس تصویر خودش که روز به روز خسته تر و بی رمق تر میشود با وسواسی زنانه خیره می شود تا ردپای گذر ایام و از دست دادن این جذابیت را بوضوح ببیند.

این هم اثبات دیگری بر مدعای لیبرال مسلکی نگاه فیلم است. معلم پیانو نماد روشنفکر نماییست و تاکید بر جذابیت های ازدست رفته انسان محوری... و در این بین جای تفکر خداپندار کجاست؟ معلوم نیست.

صداها در این میان بسیار مهمند و کارکردی تشدید کننده در انتقال مفاهیم فیلم دارند: صدای امواج خروشان دریا که هما در کنار تصویری که از این امواج در ذهن دارد با آن به آرامش میرسد و در لحظات سختی که سپری می کند به اشکال مختلف سعی در همانند سازی این صدا دارد و صدای ممتد پیانو که جلوه ای تهدید کننده دارد و به نوعی تلنگری است بر زنانگی در معرض خطر و سقوط قدرت پنهان شده در پس این زنانگی.


فیلمساز در ترسیم شخصیت، پیچیدگیها و نیازهای روانی رو به تغییر هما استفاده درستی از زبان تصویر داشته است. نمونه بارز آن تصویر رؤیای آرامش بخشی است که هما طی ده روز پر تلاطم خود در نتیجه بی خوابی اش از آن دور می شود و به شدت جویای آن است چرا که باز گشت خود را به نقطه تعادل در گرو این تصویر می بیند، تصویری از دریا و امواج خروشانی که به صخره های ساحل می خورند. دریا سمبلی آشنا از زنانگی ، ضمیر ناخودآگاه، ابدیت و مادر است. تا پیش از این ده روز هما با این رؤیا در اتصالی یگانه وار با زنانگی وجودش و همچنین با حس قوی مادر بودن در تعادل به سر می برد و به محض جدایی از این یگانگی دچار آشفتگیهای روحی و جسمی در نتیجه زیر سؤال رفتن این دو بخش وجودی درونش می شود. او در گذار از این بحران همسرش را که شریکی همراه به نظر میرسد مورد شماتت قرار می دهد که می توان آن را برون ریزی خشمهای فروخورده سالیان گذشته تعبیر کرد: " تو همیشه خوشحالی این خوبه ولی واقعی نیست" و یا در صحنه ای دیگر که او را به بی تفاوتی به واقعیات تلخی که زندگی او را به کابوس تبدیل کرده اند متهم می کند: " پیر شدم، زشت شدم، تو چی میفهمی؟"

هما در روزهای پایانی سفرش به نوعی آشتی با خود و پذیرفتن تألمات تلخ زندگی میرسد. آن قدرت زنانه ای که او در روزهای ابتدایی در آینه ها به دنبالش می گشت تبدیل به قدرتی درونی می گردد. هما که در ابتدا رابطه خوبی با پیرزن ندارد و ارتباطش با او به انجام وظایفش خلاصه می شد در این روزهای پایانی نزدیکی ملموسی به روح پیرزن حس می کند گویی که فردای خود را در او می بیند. این پذیرفتن جریان توقف ناپذیر زندگی و تأثیرات بیرحم زمان به خوبی در صحنه زیر برف رفتن هما و پیرزن در شب زیبا و سرد برفی تبلور یافته است. صحنه ای خیره کننده که اختتامیه زیبایی برای فصل تنهایی دو زن بنظر میرسد.فردای آن روز بارش برف قطع میشود گویی برف هم منتظر دیدار پیرزن در شبی زیبا بود.


وحال اینکه بر زشت شدن تاکید می شود هم مصداق دیگری بر لیبرالیسم حاکم بر فیلم است. و سوال اینجاست که آیا میانسالی که برای هر کسی قرار است پیش آید آیا پایان راه است؟ هم بله و هم خیر.

برای تفکر لیبرالیستی بله و برای تفکر الهی خیر..

در کل فیلم با یک ساختار مناسب تفکر روشنفکر زده فیلمساز را به خوبی بیان می کند اما نیاز جامعه ایرانی چیزی غیر از این است و می توان گفت طبق معمول فیلمساز ما نسبت به واقعیت های جامعه ایران اسلامی بیگانه است. 
اخبار ویژه
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها