به گزارش 598 به نقل از قدس آنلاین، رضا بروسان ، شاعر مشهدی و فرزند شهید بروسان که به همراه همسرش الهام اسلامی ، از شاعره های انقلاب و فرزندانش لیلاو مجتبی عازم سفر بودند در کیلومتر 15 جاده قوچان به شیروان در دچار یک حادثه رانندگی شدند .
در این حادثه رانندگی که ساعت 7صبح روز دوشنبه (امروز ) اتفاق افتاد ، رضا بروسان که رانندگی یک دستگاه 206 سفید را برعهده داشت ، از جاده منحرف شده و با یک دستگاه اتوبوس ، برخورد میکند که در جریان ان ، رضا به همراه همسرش الهام و دخترش لیلا جان میبازند و تنها مجتی پسرش از این حادثه جان سالم به در میبرد.
رضا بروسان شاعر مشهدی متولد سال 1352 تاکنون موفق به دریافت جوایز زیادی از جشنواره های شعر شده که از ان جمله جایزه ویژه خبرنگاران و جایزه ویژه نیما بخاطر کتاب "مرثیه درختی که به پهلو افتاده"دریافت کرد .
از دیگر اثار این شاعر میتوان به "یک بسته سیگار در تبعید " ، "احتمال پرنده را گیج میکند" ، گزینش و تدوین از ریگودا "عصاره سوما" ، به سمت رودخانه استوکس"گزیده شعر ازاد مشهد اشاره کرد.
او کتابهایی دیگری از جمله مجموعه غزلیات با عنوان عاشقانه های یک سرباز و مرثیه ای برای پدر شهیدش ومجموعه شعر ازاد خراسان را در دست چاپ داشت .
خانم الهام اسلامی ، همسر رضا نیز در سال 1387 برنده جایزه کتاب سال شعرجوان با عنوان دنیا چشم از ما برنمیدارد شد .
چند بیت با رضا بروسان
1
انگشت های مرثیه ام را عزا کم است
باید تفنگ دست بگیرم ، دعا کم است
دست از دولول کهنه ی دیروز برندار
از غیرتی که سخت در این روستا کم است
گردوبنان دره ی تاریک را بگو
چشمه برای تشنگی ببرها کم است
این آینه به قدر کفایت وسیع نیست
این برکه در کشیدن تصویر ما کم است
2
یک پلک سرمه ریخت که بی دل کند مرا
گیسو قصیده کرد که خاقانی ام کند
دستم چقدر مانده به گلهای دامنت ؟
دستم چقدر مانده خراسانی ام کند ؟
می ترسم آنکه خانه به دوش همیشگی !
گلشهر گونه های تو افغانی ام کند
در چترهای بسته هوا آفتابی است
بگذار چتر باز تو بارانی ام کند
چون بادهای آخر پاییز خسته ام
ای کاش دکمه های تو زندانی ام کند
□□□
این اشک ها به کشف نمک ختم می شوند
این گریه می رود که چراغانی ام کند .
3
ماه بی حوصله دشت ، بیابان را کشت
سیب سرخی شد و چرخی زد و ایمان را کشت
سبد خالی امسال به سیبی ننشست
خاک بی برکت این مزرعه باران را کشت
حجرالاسود ما روشنی باغچه بود
قبله آنقدر عوض شد که مسلمان را کشت
کوچه در کوچه زمین خورد و به راهی نرسید
داغ این کوچه بن بست ، خیابان را کشت
دشنه ای داشت پدر تشنه تر از اسبم بود
درد آنقدر فرو رفت که درمان را کشت
شعله دست تو روشن که در این شهر هنوز
می شود با دف تو نصف خراسان را کشت ...
□□□
4
پشت دلواپسی صخره پلنگی در برف
ماه پرتاب پریشان قشنگی در برف
نخل فوارهی کوتاه طبیعت خشک است
تا کلاغی بتکاند دل تنگی در برف
آسمان، تلخ؛ زمین تا به گریبان تاریک
مستطیلی ست به تنهایی سنگی در برف
دشنهای داشت پدر تشنهتر از اسبم بود
یادگار از پدرم کهنه تفنگی در برف ...
5
حرف که می زنی انگار
سوسنی در صدایت راه می رود
حرف بزن
می خواهم صدایت را بشنوم
تو باغبان صدایت بودی
و خنده ات دسته کبوتران سفیدی
که به یکباره پرواز می کنند .
تورا دوست دارم
چون صدای اذان در سپیده دم
چون راهی که به خواب منتهی می شود
ترا دوست دارم
چون آخرین بسته سیگاری در تبعید .
تو نیستی
و هنوز مورچه ها
شیار گندم را دوست دارند
و چراغ هواپیما
در شب دیده می شود
عزیزم
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیرد
از ریل خارج نمی شود .
و من
گوزنی که می خواست
با شاخ هایش قطاری را نگه دارد .
□□□
6
آیا
چیزی غمگین تر از توقف قطاری در باران هست؟
آیا
کسی شکوه های یک ماشین به سرقت رفته را شنیده است؟
آیا
هیچ رئیس جمهوری در زلزله مرده است؟
از جنگ دلم می گیرد
و از قطاری که مهمُات حمل می کند
می خواهم دنیا را به آتش کشم
با این کارخانه ی چوب بری .
7
تا دست به دامان ریا افتادند
بی وقفه به یاد شهدا افتادند
شوخی ، شوخی به شاخه ها سنگ زدند
جدی جدی پرنده ها افتادند !...
□□□
8
انگار نمی آید و هم می آید
این دور و بر انگار که کم می آید
او عابر و من پیاده رو ، آه چقدر
از حاشیه رفتنش خوشم می آید !