صابرنیوز؛ قطعاً
به بهشت رفته بود!مطالب نشریۀ انتقام به قدری انقلابی و تند بود که الان
نیز وقتی که انسان آن را مطالعه می کند، لرزه بر اندامش می افتد. آیت الله
مسعودی خمینی در این باره می فرماید: تمام مقالات، از جمله مقالات سیاسی
این نشریه را شخص علامه مصباح می نوشت. یادم می آید که مقاله ای را ایشان
نوشته بود به عنوان " موسی چمبه " که از دیکتاتورهای کنگو بود. وی در این
مقاله شاه را با موسی چمبه مقایسه کرده و نوشته بود: " موسی چمبه ایران را
بشناسید ". اگر آن زمان معلوم می شد که چه کسی این نشریه را تهیه می کند و
این مطالب را می نویسد قطعاً آقای مصباح به بهشت رفته بود ولی قسمتش این
بود که بماند و این روزها را نیز ببیند.
دو غم سنگین
استاد می فرمایند:
از همان اوایل طلبگی که با مسائل اجتماعی آشنا شدم،دو غمِ سنگین بر قلبم
فشار می آورد:یکی نابسامانی های اجتماعی جامعه ایران که به سرعت و شتاب به
ظرف لامذهبی،ضعف دینی و اخلاقی پیش می رفت و دیگری کمبودها و نارسایی هایی
که در دستگاه روحانیت و حوزه های علمیه وجود داشت.از یک سو شاهد رشد عوامل
فساد بودم و از سوی دیگر،روحانیتی که می بایست در مقابل اینها مبارزه کند و
نقص های موجود در جامعه را برطرف کند،خود با مشکلاتی روبرو بود.همیشه در
فکر این بودم که چگونه می توان برای تقویت دستگاه روحانیت و رفع کمبودها از
مواد درسی،کتاب ها،کیفیت تدریس،ترویج مسائل معنوی و اخلاقی و همچنین
مبارزه با فساد اجتماعی و سیاسی حاکم بر جامعه قدمی برداشت.
غالباً با دوستان در این خصوص بحث و گفتگو داشتیم و گرچه در آن زمان،فعالیت
های مبارزاتی از طرف گروههای مختلف سیاسی انجام می گرفت،ولی چون تحت حمایت
روحانیت نبود و روحانیت در آن نقش اساسی نداشت،برای ما دلگرم کننده و مایۀ
امید نبود؛لذا هیچ وقت در آن فعالیت ها شرکت نکردم تا این که نهضت روحانیت
به رهبری حضرت امام-رحمه الله- آغاز شد.ما گمشدۀ خود را در راهی که
امام-رحمه الله- شروع کردند یافتیم و مثل همه کسانی که برای اسلام و
روحانیت دل می سوزاندند،با تمام وجود،سعی کردیم که از رهبری های ایشان
استفاده کنیم و در حرکتی که شروع کرده بودند،سهمی داشته باشیم و این حرکت
را در واقع،پاسخی به هر دو نیاز و تحقّق هر دو آرزو می یافتیم؛زیرا این
حرکت با پیروزیش می توانست اسلام را در جامعه محقّق کند.
حساسیت ساواک
استاد می فرمایند: دستگاه ساواک روی این هیأت خیلی حساس شده بود؛ چون تا آن
زمان چنین تشکیلات که با این ویژگی ها و عقیده ای فعالیت نماید وجود
نداشت. در آن تشکیلات حتی مراکز تبلیغاتی از قبیل ایستگاه رادیو و چیزهای
دیگر پیش بینی شده بود و آن ها فکر نمی کردند که آخوند ها به این گونه
مسائل بیندیشند.
با توجه به این حساسیت زیادی پیدا کرده بودند، لازم بود که کارها تا مدتی
مسکوت گذاشته شود تا شرایط بهتری پیش بیاید. معمولاً از این جمعیت به «
هیأت مدرسین » یاد می شد و بعد از لو رفتن اساسنامه، با تجدید سازمان «
جامعۀ مدرسین » نامیده شد.
مسافرت با تانکر نفت کش
حضرت آیت الله مسعودی فرمودند:پس از آنکه چند ماهی در روستای ده بالا و
طزرجان که از توابع یزد هستند،به صورت مخفیانه زندگی کردیم،آقای مصباح
گفتند:خوب است به زن و بچه هم سری بزنیم و ببینیم چه بلایی سرشان آمده
است.دوستان و افراد مورد اعتمادی که به روستای محل اقامت ما رفت و آمد می
کردند،گفتند:ساواک به شدت در پی دستگیری آقای مصباح است؛از این رو صلاح نمی
دانستیم که آقای مصباح همین جوری و با لباس عادی به قم برود.برای همین
عمامۀ سیاهی بر سرش گذاشتیم و قیافه اش را طوری درست کردیم که هرکس او را
می دید،گمان می کرد آخوند روضه خوانی است که برای سه شاهی صنار به روضه
خوانی در دهات می پردازد.
آمدیم سرجاده،ولی ماشین گیرمان نمی آمد.ان وقت ماشین بسیار کم بود.تا اینکه
پس از ساعت ها انتظار یک تانکر نفت کش آمد و ایستاد.کرایه ای به او دادیم و
ایشان قبول کرد که آقای مصباح را به اصفهان برساند.بعدها آقای مصباح تعریف
می کرد که در طول مسیر به هر پاسگاهی که می رسیدیم،مأموری بالا می آمد و
نگاهی به من می کرد و پیاده می شد.پرسیدم:چرا؟گفت:با لباس و عمامه و قیافه
ای که برای من درست کرده بودید،هرکس مرا می دید،فکر می کرد که روضه خوان
قبرستان هستم و اصلاً به تصورش نمی آمد که اهل سیاست و مبارزه باشم.
گروه یازده نفری
استاد می فرمایند:
در ابتدای نهضت،فعالیت ها به صورت حرکت های پراکنده و کارهای سادۀ سیاسی از
قبیل تظاهراتی محدود و پخش اعلامیه های متفرق بود و حتی بزرگان حوزه هم از
هر جهت،توافق و هماهنگی لازم را نداشتند.طبعاً دیگران هم کارهایی که انجام
می دادند سامان یافته و برنامه ریزی شده نبود.ولی به هر حال،با کمک بعضی
از دوستان،فعالیت هایی به صورت اجتماعی یا انفرادی انجام می دادیم تا اینکه
مبارزات در پانزده خرداد به اوج خود رسید و حضرت امام-رحمه الله- را باز
داشت کردند.در این بین،افرادی که علاقمند به ادامۀ مبارزه بودند،گفتند:حال
که امکان دسترسی مستقیم به شخص حضرت امام-رحمه الله- نیست،خوب است افراد با
تجربه تر و کسانی که دارای فکر بهتر و موقعیت اجتماعی بالاتری هستند با
یکدیگر همکاری داشته باشند و تشکّلی پدید آید تا فعالیت های پراکنده تمرکز
پیدا کند و یک نوع رهبری در مورد کارهای مردمی وجود داشته باشد.این فکر
باعث شد تا افرادی که امتیازاتی در جهات مبازاتییا سوابق و موقعیتهای
اجتماعی داشتند باهم ارتباط برقرار کنند یا ارتباط های قبلی را عمیق تر
کنند.کم کم این فکر به وجود آمد که باید تشکیلات واحدی در بین روحانیت به
وجود آید تا بتواند مبارزات را رهبری کند به خصوص با توجه به تجربه هایی که
در عدم هماهنگی مراجع بعد از تبعید حضرت امام-رحمه الله- دیده می شد و
اختلاف سلیقه هایی که بین آنها پدید آمده بود و در مردم هم اثر می
گذاشت؛لذا احساس شد که باید در بین فضلای حوزه که در سطح پایین تری از
مراجع بودند،هماهنگی و وحدتی ایجاد شود.بدین ترتیب ظرح ایجاد تشکّلی
سیاسی،روحانی را ریختند و گروهی که به «گروه یازده نفری» معروف شد به وجود
آمد که جلساتشان به مدیریت مرحوم آیت الله ربانی شیرازی اداره می شد.برخی
از افراد آن جمع اکنون از راهبران و گردانندگان جامعه محسوب می شوند؛مثل
مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی.بعضی از آنها هم مثل شهید
قدوسی-رحمه الله- به شهادت رسیدند.
برای این مجموعه اساسنامه تی تنظیم و کمیته هایی در نظر گرفته شد و سعی
گردید که این تشکّل تقویت شود و فعالیت های مبارزاتی با این مجموعه ارتباط
پیدا کرده،شکل بگیرد و توسط آن رهبری شود.متأسفانه طولی نکشید که اساسنامۀ
این هیأت لو رفت و چون به خط من نوشته شده بود،تحت تعقیب قرار گرفتم.و به
صلاحدید دوستان،قرار شد مدتی در قم نباشم تا بحران کمی کاهش پیدا کند و
تدبیر صحیح تری بیندیشیم که چگونه فعالیتها را ادامه دهیم.
در همین موقعیت بود که مرحوم شهید قدوسی هم زندانی شدند و بعضی دیگر از
بزرگان نیز به دلیل فعالیتهای مبارزاتی،به زندان افتادند یا تبعید شدند.