سرويس حوزه و مراجع 598؛ پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله مجتبی تهرانی نوشت:
مروری بر مباحث گذشته
بحث
ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(ع) بود. گفته شد که این قیام، حرکتی
هدفمند بود و همچنین صحیفهای از دروس در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی،
فضیلتیِ انسانی، مادی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی بود. در همه زمینهها
نمونه بود، یعنی برای ابنای بشر، مجموعهای از درسها بود.
عرض
کردیم اینطور نبود که این قیام حرکتی عجولانه یا حساب نشده و یا همراه با
اشتباه در محاسبه باشد، بلکه بسیار دقیق و مدبّرانه بود. این قیام با دید
مادی گرایان که نتیجه را فقط در همان مسائل ظاهری میبینند، نتیجه بخش
نبود، ولی با دید دیگری که همان هدف امام حسین(ع) بود، حضرت بسیار مدبرانه
حرکت کردند و بالاخره به هدف اصلیشان از این حرکت رسیدند.
عرض کردم
که هر قیام و حرکتی برای تغییر نظام اجتماعی دو رکن دارد، یک؛ رهبری، دو؛
حضور حداکثری مردم در صحنه و این هم بر محور سه زمینه است یک؛ اعتماد نسبت
به رهبری، دو؛ همسو بودن هدف رهبری باهدف اکثریت مردم در صحنه و سه؛ همسو
بودن دیدگاه رهبری و اکثریت مردم در صحنه نسبت به فساد نظامی که سر کار
است. به حسب ظاهر اگر این سه زمینه فراهم باشد، یک قیام نتیجه بخش است والا
اگر هر کدام اینها نباشد، آن قیام به نتیجه مطلوب نخواهد رسید.
اقسام مردم در زمان امام حسین(ع)
ما
به این مناسبت وارد بحث افرادِ آن زمان و زمین، چه از نظر زمانی و چه
جغرافیایی شدیم و گفتیم که میتوان مردم آن زمان را در رابطه با قیام امام
حسین(ع) به سه دسته تقسیم کرد؛
معتقدان و یاران راستین
دسته
اول کسانی که معتقد بودند امام حسین حق است و دستگاه بنی امیه باطل است.
کمال اعتماد را هم به امام حسین داشتند و نسبت به این نظریه و اعتقادشان هم
عملاً پایدار بودند، اینها عده قلیلی بودند که در صحنه کربلا آمدند و اکثر
آنها هم شهید شدند.
معتقدانِ عافیتطلب
دسته دوم کسانی
بودند که معتقد بودند حسین(ع) حق است و تشکیلات اموی باطل و فاسد است،
قلباً به این اعتقاد داشتند، اما بر اثر اموری از قبیل تهدید و تطمیع و
تحمیق و امثال اینها، خودشان را کنار کشیدند و یا حتی ظاهراً مخالف امام
حسین شدند، ولی قلباً به امام حسین اعتقاد داشتند.
بیشتر افراد
عراق، بصره و کوفه اینچنین بودند. لذا اینها روی عقیدهشان نایستادند و
بعد هم پشیمان شدند. چون اکثر افراد عراق اینچنین بودند و در نتیجه اکثریت
مردم، در صحنه نیامدند. لذا این قیام به حسب ظاهر نباید نتیجه داشته باشد.
جاهلان و دستپرودههای امویان
دسته
سوم که آخرین جلسه وارد آن شدم، کسانی بودند که اصلاً شناختی نسبت به امام
حسین نداشتند، نه امام حسین را میشناختند و نه معاویه را، یعنی شناخت
صحیح نسبت به اینها نداشتند و هرچه که درباره رهبر این قیام، یعنی امام
حسین و از آن طرف هر چه که درباره حاکم آن موقع نظام مثل معاویه و یزید به
دستشان رسیده بود، از طریق همین طائفه اموی فاسد بود.
اینان هیچ
اطلاعی نسبت به واقعیت این افراد نداشتند و اطلاعاتشان چه نسبت به رهبر
قیام مخالف و چه نسبت به حاکم نظام موجود، فقط از طریق دستگاه اموی بود.
اکثر
افراد شام، اینطور بودند، یعنی در آن زمان و آن زمین اکثر افراد هیچ خبری
نداشتند و حکومت هم با آن ابزارهایی که ایجاد کرده بود، کمال سوء استفاده
را از این مردم کردند. حاکمان برای تحکیم حکومت خودشان و برای نرفتن مردم
به سمت بنی هاشم با سه ابزار کار میکردند، تطمیع که بین مردم پول پخش
میکردند، تهدید که آنها را در چند رابطه تهدید میکردند و تحمیق که بعد
توضیح میدهم.
مقدمه: اولین کتاب تاریخ شیعی
حالا میخواهم
وارد بحثم شوم، مقدمتاً یک مسئله تاریخی را میگویم و بعد وارد بحث میشوم.
میگویند که در بین تاریخ نگاران و وقایع نگاران شیعه، اولین کسی که وقایع
نگاری کرد و همه هم او را میشناختند و سرشناس بود، سلیم بن قیس هلالی
است.
این شخص کوفی است و پنج نفر از ائمه را درک کرده است، علی(ع)،
امام حسن(ع)، امام حسین(ع)، امام زین العابدین(ع) و امام باقر(ع) را درک
کرده است و به ذهن من میآید که حدوداً در سال نود هجری وفات کرده است.
خوب
دقت کنید، چون میخواهم مطلب مهمی بگویم. او در دوران امام سجاد(ع) از ترس
حجاج بن یوسف ثقفی رفت و مخفی شد و در مخفیگاهش هم مرد. کتابی که او نوشته
است و گاهی از آن به اصل سلیم بن قیس تعبیر میکنند، اولین کتابی است که
در شیعه تألیف شده است و در میان علمای شیعه و سنی معروف است.
مدح کتاب سلیم از زبان بزرگان
علمایی
مثل اباعبدالله نعمانی، عالم معروف قرن چهارم، از شاگردان مرحوم کلینی و
صاحب کتاب غیبت نعمانی میگوید همه علما و راویان حدیث شیعه اتّفاق نظر
دارند که کتاب سلیم بن قیس یکی از بزرگترین و قدیمیترین اصول است. آنچه که
در این کتاب آمده است یا مستقیماً از امیرالمؤمنین گرفته شده است یا از
سلمان و ابوذر و مقداد و مانند آنها که از رسول خدا و امیرالمؤمنین حدیث
گرفتند.
میخواستم این نکته را بگویم که از چه کتابی نقل میکنم. چون او در آن دوران حاضر بوده است، مطلب را از او نقل میکنم.
سخنرانی امام حسین(ع) در منا، دو سال پیش از قیام عاشورا
سلیم
بن قیس هلالی کوفی میگوید سنه پنجاه و هشت هجری در ماه ذی الحجه به مکه
رفتم و در منا دیدم که امام حسین از تمام علما، شخصیتها، صحابی، انصار،
مهاجرین و کسانی که مختصر نفوذی در مردم داشتند، به تعبیر ما امام جمعهها،
پیش نمازها، دعوت کرده است. تمام اینها را در ذی الحجه سال پنجاه و هشت
هجری زیر چادری دعوت کرده است که بیایید من حرف دارم.
من در بعضی از
این نقلها دیدم که آنها خیلی زیبا قضیه را نقل میکنند، میگویند که حضرت
بیش از هزار نفر را دعوت کرد، از آنچه که مورخین گفتهاند مسلم است که هزار
نفر جمعیت بوده است، امام حسین در آنجا یک سخنرانی کرده است، بحث من روی
این سخنرانی است.
سال پنجاه و هشت هجری، یعنی دو سال قبل از مردن
معاویه، چون معاویه در ماه رجب سال شصت مرد و امام حسین(ع) همان اواخر رجب
از مدینه حرکت کرد و سوم شعبان وارد مکه شد و تا یوم الترویه آنجا بود و
بعد در ماه ذی حجه از آنجا به سمت عراق حرکت کرد. دقیقاً حرکت امام حسین از
مکه به سمت عراق دو سال قبل از این خطبه حضرت در منا است، حالا من
میخواهم این خطبه را بحث کنم که ببینید امام حسین در این خطبه چه میگوید.
شناخت عمیق امام از جریانات پیش از همه
اصلاً
اینجا بحث یزید مطرح نیست؛ معاویه هنوز زنده است. ولی بروید ببینید امام
حسین چه میگوید؟ این که برخی میگویند امام حسین عجولانه حرکت کرد به خاطر
بیاطلاعی است! وقتی امام حسین بر سر کار آمد، بنا گذاشت که این رژیم را
واژگون کند. این واقعیت تاریخی عامه و خاصه ندارد؛ همه این خطبه را
نوشتهاند.
شما اگر مراجعه کنید میبینید مسعودی این خطبه را نقل
میکند، ابن ابی الحدید نقل میکند، حالا بخش به بخش که میرسم اینها را
میگویم، خیال نکنید که فقط از شیعه نقل میکنم.
معاویه به دنبال «براندازی دین» بود
میخواهم
بحث مهمی را بگویم که مورد نظرم هست و جلسه گذشته هم مدخل بحث من شد، اگر
نظرتان باشد گفتم که اقامه نماز جمعه در چهارشنبه به قصد براندازی اسلام
بوده است. حالا میخواهم قضیهای تاریخی را برایتان نقل کنم. میخواهم این
قضیه را از مسعودی که معروف است و مورخی قویتر از او نداریم، نقل کنم.
البته ابن ابی الحدید هم به این مسئله اشاره کرده است.
مسعودی در
مروج الذهب، جلد دوم صفحه دویستوشصتوشش، در ذیل احوال مأمون میگوید:
مطرّف بن مغیره گفت من و پدرم در شام میهمان معاویه بودیم. پدرم زیاد در
دربار معاویه تردد میکردد و با او رفیق بود. ثنای او را میگفت و از او
تعریف میکرد، به قول ما رفیق جونجونی بودند.
مطرّف میگوید: شبی
از شبها اینها با هم جلسه خصوصی داشتند، پدرم از نزد معاویه برگشت، ولی
زیاد اندوهگین و ناراحت بود. من از پدرم پرسیدم که چرا ناراحتی؟ تو که پیش
رفیق قدیمیات رفته بودی! هر شب میرفتید و با هم مینشستید و میگفتید و
میخندیدید. چرا امشب اوقاتت تلخ است؟ گفت: این مرد، یعنی معاویه، مردی
بسیار بد، بلکه پلیدترین مردم روزگار است!
مذاکره معاویه با دوستش در خلوت
چه
شد که این رفیق چندین ساله یک مرتبه اینطور شد؟ گفتم: مگر چه شده است؟
گفت: من به معاویه پیشنهاد کردم اکنون که تو به مراد خود رسیدی و دستگاه
خلافت اسلامی را صاحب گشتی، بهتر است که در آخر عمری با مردم به عدالت
رفتار مینمودی و با بنی هاشم این قدر بد رفتاری نمیکردی! بالأخره آنها
ارحام تو هستند و اکنون چیزی برای آنها باقی نمانده است که بیم آن داشته
باشی که بر تو خروج کنند.
اینها راخوب دقت کنید، یعنی معلوم بود که
تو زدی و بستی و گرفتی برای این که رقیب را ازمیدان به در کنی، حالا دیگر
کسی نیست که مردم بخواهند به سوی او بروند و او را در مقابل تو عَلَم کنند،
صریح به او میگوید الان یک رهبر مخالف که بتواند در جامعه با دستگاه تو
مخالف باشد، وجود ندارد.
جواب معاویه چیست؟ بروید در مروج الذهب
نگاه کنید! سراغ ابن ابی الحدید برود! نمیگویم سراغ ناسخ التواریخ بروید
که بگویید اعتبار ندارد و نویسندهاش شیعه است.
معاویه گفت: «هیهات،
هیهات، ابوبکر خلافت کرد و عدالت گستری نمود و بیش از این نشد که بمُرد و
نامش هم از بین رفت و نیز عمر و عثمان همچنین مردند با این که با مردم
نیکو رفتار کردند، اما جز نامی باقی نگذاشتند و هلاک شدند. ولی برادر هاشم
هر روز پنج نوبت به نام او در دنیای اسلام فریاد میکشند «أَشْهَدُ أَنَّ
مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»». ببینید چه قدر خبیث است که حتی نمیخواهد
اسم پیغمبر را ببرد. جمله بعدی را گوش کن «فَأَیُّ عَمَلٍ یَبْقَى بَعْدَ
هَذَا لَا أُمَّ لَکَ» فحش میدهد، بگو ببینم دیگر با این وضع چه عملی باقی
میماند(«لَا أُمَّ لَکَ» در عربها یعنی ایبی مادر) «لَا وَ اللَّهِ
إِلَّا دَفْناً دَفْناً»(بحارالأنوار، ج33، ص1) به به خدا قسم، جز این که
نام این پیغمبر باید دفن شود و اسم او هم از بین برود. این قضیه را مسعودی
از کتاب موفقیات زبیر نقل میکند که آن هم از اصول معتبر است.
آیا بحث معاویه بر سر حکومت است؟!
من
اینجا مطالب مهمی برای گفتن دارم. او چه میخواهد بگوید؟ آیا بحث حکومت
است؟ کسی که بخواهد چنین حرفی بزند، خیلی باید حمارالله باشد. اینجا اصلاً
به حکومت کاری ندارد، مسئله این نیست که نمی خواهد بنی هاشم به حکومت
برسند، نه، بحث چیز دیگری است. میگوید اسلام باید برچیده شود، اسلام باید
از بین برود. آیا او دنبال تغییر حکومت است به این معنا که حکومت دست آنها
نباشد دست ما باشد؟
خواست معاویه: «سلطنت موروثی به جای خلافت»
نه،
او دنبال چیز دیگری است، او میخواهد خلافت اسلامی برود و به جایش سلطنت
آن هم به نحو موروثی بیاید و دیدید که راجع به پسرش هم میخواست همین کار
را کند و بعد هم صحبت تغییر احکام شرعی است. جلسه گذشته اقامه نماز جمعه در
چهارشنبه را گفتم، این هم رودربایستی بود که نماز جمعه را چهارشنبه خواند
والا آن را هم نمیخواند. کسی مختصر شعور داشته باشد میفهمد.
این
از اوضاع پدر بود، پسر که دیگر هیچ، او غوغا کرده است، من فعلاً به او کاری
ندارم، او همه اعتقاداتش را بیرون ریخت، اما معاویه اعتقادش را آخر شب که
با رفیقش نشسته بودند، به او ابراز کرد.
امام تمام حرکات دشمن را زیر نظر داشت
امام
حسین عجولانه حرکت کرد؟ مدبرانه نبود؟ حساب شده نبود؟ در حسابش اشتباه
کرده بود؟ امام حسین نابغه تاریخ است، زمان پدرش، زمان امام حسن(ع) و زمان
خودش، تمام این حرکات معاویه را زیر نظر داشت، ته دل او را خوانده بود، این
که وقتی آمدند گفتند«وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَام»، اگر مردم به
سرپرستی مثل یزید مبتلا شوند، باید فاتحه اسلام را خواند به خاطر یزید بود؟
نه
آقا، بینش امام حسین نسبت به این خاندان بود، اصلاً من اثبات میکنم که
این بینش نسبت به پدرش معاویه بود. چون امام حسین آن موقع از نظر الهی
مأموریت نداشت، پدرش امیرالمؤمنین هست، امام حسن هست، او وظیفهای ندارد
والا همان موقع میخواست این خاندان را سرنگون کند، امام حسین نمیخواست
معاویه یک آن سر کار بماند، امام حسین چنین موجودی بود. دقیقاً بررسی کرده
بود که این چه خبیثی است و چه کثیفی است و میخواهد ریشه اسلام را بکند.
امام حسین اینها را میدانست و این مطلب را جاهای مختلف هم گفته است.
هدف امام، خلافت هم نبود
گام
اشتباه برخی همین جا است که تا آخر هم کج رفتهاند. رج رفتهاند، اما کج
رفتهاند! آیا هدف امام حسین این بود که بر سر کار بیاید؟ اصلا و ابدا.
نفهمیدی هدف امام حسین چه بوده است. هدفش بقای اسلام بود، خودش هم گفته
است، حتی زمان معاویه هم عقیدهاش این بود که این خبیث باید از بین برود،
بحث یزید نیست، چرا عوضی رفتی؟ میگفت این طایفه ضد اسلام هستند، ظاهرشان
را نگاه نکن! ظاهر اسلامی و همه چی دارند، در محراب هم میایستند، امّا
اینها ظاهر فریبی است.
ببینید معاویه چه طور تند برمیگردد و به این
رفیقش میگوید «لَا أُمَّ لَکَ» ای بی مادر، ای ولد الزنا «فَأَیُّ
عَمَلٍ یَبْقَى بَعْدَ هَذَا» وقتی روزی پنج بار اسم پیامبر را در مأذنهها
میبرند، دیگر آدم نمیتواند کاری کند، میگوید «لَا وَ اللَّهِ إِلَّا
دَفْناً دَفْناً» باید این نام دفن شود، حرفش صریح است.
امام میدانست پایان این راه شهادت است
امام
حسین میدانست که کشته میشود، چون من اینها را قبلاً بحث کردهام دیگر
تکرار نمیکنم. هر کسی هم که به سپاه امام میآید، حضرت به او میگوید از
پول و ریاست و اینها خبری نیست، فقط کشته شدن است، انشاءالله بعد به دلیلش
میرسم.
امام حسین(ع) از هیچ کس هم دست بردار نیست، اگر عثمانی
باشد، میگوید بیا کشته شو، نصرانی باشد میگوید بیا کشته شو، ای بابا دائم
میگوید کشته شو، چرا کشته شوم؟ چه ثمرهای دارد؟ انشاءالله بعداً
ثمرهاش را میگویم. این کشته شدن برای آن هدفی که امام حسین داشت مؤثر
بود، برای امام حسین کشتنها مؤثر نبود.
اگرهمه آنهایی که در کربلا
در مقابل امام حسین بودند، کشته میشدند، به نظر بنده امام از نظر رسیدن به
هدفش پیروز نبود، درست برعکس میگویم. هر یک از صحاب حضرت که کشته میشد،
حضرت به هدف نزدیک میشد. شاید با شما اینطوری راجع به کربلا بحث نکرده
باشند، شما این حرفها را جایی شنیدید؟ برای اولین بار گوش کنید. من همه
اینها را اثبات میکنم.