کد خبر: ۲۹۰۴۷۰
زمان انتشار: ۱۳:۰۵     ۰۸ بهمن ۱۳۹۳
خراسان/ جيپ ها رسيدند نزديک بچه ها، روي هر جيپ يک تفنگ 106 کار گذاشته بودند. بچه ها شروع کردند با 106 تانک ها را زدن، يکي از تانک ها آتش گرفت. بعضي از تانک ها هم چرخيدند سمت جيپ ها. ما فقط نگاه مي کرديم. جنگِ اين شکلي نديده بوديم، روبه روي همديگر ايستاده بودند و شليک مي کردند، مثل دوئل. يک افسر پشت يکي از 106ها بود که خيلي خوب مي زد. بلند شد که يکي ديگر بزند که يک چيزي ترکيد. جيپ يک تکان کوچک خورد و دوباره ايستاد. دويديم جلو و افسر را ديديم که افتاده بود کف ماشين. کف ماشين پر از خون بود. آدم باورش نمي شد. همان آدم سي ثانيه پيش که بلند شده بود تانک بزند، حالا سر نداشت. گلوله تانک سرش را برده بود. هيچکس حرف نمي زد. همه با تعجب نگاه مي کردند. يکي از دور پرسيد: «چي شده؟» نمي دانستيم چه بگوييم. يکي گفت: «شهيد شده.»
برگرفته از کتاب «اشغال؛ تصوير سيزدهم»، محمدرضا ابوالحسني
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها