به گزارش سرويس فرهنگي نقد رسانه 598 به نقل از مشرق: باید بیست و پنج سالی از شهادتش بگذرد تا از میان هزاران موضوع خانوادگی و عشقی، تلویزیونی که روزگاری قرار بوده است دانشگاه عمومی باشد... تصحیح می کنم! اصلا نیازی نیست تا دانشگاه عمومی باشد و صبح تا شب مانند چهار شبکه تلویزیونی داخلی روباه پیر که این روز ها بحث اش داغ داغ است، برای ارتقاء دانش عمومی مردم برنامه آموزشی پخش کند، اگر به اندازه یکی از استودیو های سرگرمی (یا به قول فرنگی اش اینترتیمنت) هالیوودی هم شعور در برخی برنامه سازان بود، به خوبی در می یافتند که نمی شود از کنار این همه اسطوره که داستان زندگی شان این روزها تنه به افسانه می زند به راحتی گذشت و فیلم و سریال مردم پسند و پر بیننده و از همه مهم تر جهانی نساخت.
اما اینجا ایران است؛ اگر در آمریکا پس از سال ها از یک قهرمان پوشالی و کارتونی در دوران جنگ جهانی دوم، "کاپیتان آمریکا"، در سال 2011 فیلمی سینمایی می سازند و پایان بندی اش را طوری ترتیب می دهند که در آن، توی مخاطب شیرفهمت شود این داستان ادامه دارد؛ در ایران در بحبوحه جنگ و در حالی که همه چیز باید برای تهییج مردم آماده شود، چندین سال بودجه صدا و سیمای انقلاب به حلقوم پروژه ای ریخته می شود که کارگردان پاریس نشین آن قلبش برای دوران قاجار و نوستالژی های آن تنگ شده و هزینه این دلتنگی را مردم ایران باید بپردازند تا خواب آشفته آقای کارگردان[ماجرا مربوط به سریالی است که احتمالا مخاطبان دهه شصت صدا و سیما آن را به یاد دارند.]، با اندکی ته مایه تاریخی، قالب عصر جمعهها شود و هنوز هم که هنوز است برای بارها و بارها میهمان آنتن ها شود و الخ.
اما در این سوی ماجرا بعد از بیست و پنج سال عباس بابایی باید با هیبتی به تلویزیون ایران بیاید، که به لباس کودکی پنج ساله بر اندام مردی کامل می نماید. به قول شیخ رساله "شوخ و شیخ" داستانی خنده دار است اگر گریه امان دهد![اولین رساله ای که در عهد قاجار در نقد مدرنیته نوشته شد و در آن شیخی طرفدار سنت با شوخی مدهوش فرنگی مآبی جدل میکند.]
داستان زندگی عباس بابایی اگر همان چیزی است که جمعه شب ها از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می شود که حق بود اگر تا بیست سال دیگر هم به این فرد پرداخته نشود، چرا که اساسا بابایی "شوق پرواز" آنقدرها هم جذابیت دراماتیک برای روایت ندارد. او آدمی است معمولی، با کمی ریشه های مذهبی، عاشق می شود، ازدواج می کند و البته شاگرد اول درس خلبانی نیز هست و همین. احتمالا در قسمت های آینده مانند قسمت های قبل سخنرانی خواهد کرد و در نهایت در اوج داستان به شهادت می رسد.
گذشته از این که آنهایی که اندکی تامل در زندگینامه شهدای جنگ داشته باشند خوب می دانند قطعا این داستان عباس بابایی،فرمانده عملیات نیروی هوایی نیست، اگر هم چنین باشد، چنین روایتی تنها نشان دهنده سر هم بندی شدن یک اثر دراماتیک است و بس.
شوق پرواز کلاژی است از چند تکه روایت و خاطره که به مدد چند شخصیت خیالی در امروز روایت می شود. شخصیت هایی که هیچکدام باعث همذات پنداری مخاطب نمی شوند. آنقدر نچسب و شعاری از آب در آمده آمده اند که حسرت بر جان مخاطب می ماند که ای کاش این فیلمنامه یک بار بازنویسی می شد تا شاید کمی از این تکه تکهگی و آشفته بودن، بیرون بیاید.
اگر قرار به تفکیک باشد این سریال که متاسفانه دست کم پانزده سالی دیر آمده است از هر دو بال می لنگد، نخست بال داستان و دیگری آنچه که از پشت دوربین بیرون آمده است که بخش تصویری محسوب می شود.
زاویه داستان؛قصه ای خانوادگی درباره خلبان افسانه ای
سنگ بنای این نوع روایت را درباره مشاهیر، اولین بار حبیبه جعفریان در کتاب هایی که انتشارات روایت فتح با موضوع زندگی سرداران شهید به روایت همسر، منتشر کرد، گذاشت. این کتاب ها در سال های ابتدایی دهه هشتاد جزء پر مخاطب ترین آثار دفاع مقدس محسوب می شدند و پس از چندی به نوعی سبک تبدیل شدند. گلستان جعفریان، هم که خواهرش را در تهیه این آثار یاری می داد مدتی بعد، خود دست به قلم گرفت و در نشریه سوره حوزه هنری آن دوره، درباره چند سردار شهید، از جمله شهیدان آبشناسان و کلاهدوز و چند نمونه دیگر تک نگاری هایی را انجام داد و این گونه بود که کم کم این سبک به نوعی گسترش پیدا کرد و البته تبدیل به مجموعه هایی شد که نشر ساقی، وابسته به روایت فتح هنوز هم آنها را منتشر می کند.
اینکه روزنهای جدید به زندگی سرداران و اسطوره های جنگ تحمیلی باز شده بود و از دریچه ای نو به زندگی کسانی که قرار بود سمبل سبک زندگی انقلاب اسلامی باشند نگریسته شده ؛ از این زاویه،این اتفاق، نوعی رویش محسوب می شد. با این حال این رخداد مثبت، پس از اندک زمانی، آنقدر دچار افراط شد که از مسیر تعادل خروج کرد.
پر مخاطب بودن سبک جدید، سبب شد تا دیگر روایت گران ناخودآگاه به سمت این نوع از روایت رفته و کم کم در برخی از موارد روایت همسر شهید تبدیل به تنها روایت موجود و مورد استناد و به عبارتی مهم ترین زاویه دید، شود. این در حالی بود که در ابتدا انتخاب این زاویه دید، تنها از آن جهت که نگاهی ویژه به قصه زندگی شهدای دفاع مقدس خصوصا سرداران شهید است، مورد توجه قرار گرفت. قاعده از این قرار است که یک رزمنده در دوران جنگ معمولا کمترین زمان خود را در میان خانه و خانواده می گذراند و با این وصف چگونه می شود از دریچه این زمان کوتاه روایتی دقیق از چهره این رزمنده ارائه کرد. اما عطش مخاطب، که در دهه اخیر بیش از هر چیز تبدیل داستان زندگی اسطوره ها به ملودرام های عاطفی را می پسندید کار خودش را کرده بود و ... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
با ادای احترام به تمام شیرزنانی که در مقام همسری سرداران شهیدی همچون عباس بابایی و دیگران برای خانواده هایشان هم مرد بودند و هم زن! و درست در شرایطی که کم نبودند زنانی که به بهانه خانه و خانواده مردان خود را از میدان های جهاد دور نگه می داشتند پشت و پشتیبان شیرمردان خود بودند، باید گفت متاسفانه چنین بیماری بر روایت سریال" شوق پرواز" نیز سایه افکنده است. به عقیده نویسنده این سطور قطعا حق این است که سریال هایی مجزا به داستان زندگی همسران شهدای بزرگواری همچون شهید بابایی و دیگران ساخته شود و از زاویه دید آنها به زندگی همسران شهیدشان بپردازد؛ چنین اثری می تواند به عنوان یکی از ملودرام های موفق تلویزیون ایران که رنگ انقلاب اسلامی نیز دارد محسوب شود، اما چنین سریالی دیگر قصه بابایی یا بهتر بگوییم همه قصه بابایی نخواهد بود.
البته نباید از حق گذشت که در این سریال تا حد امکان همسر شهید، تنها به عنوان راوی حضور دارد اما جنس داستان همان گونه که در تیتراژ نیز به آن اشاره می شود، یک عاشقانه است - هر چند آنگونه که در ادامه اشاره خواهیم کرد عاشقانه نیز نیست- یک داستان خانوادگی است که می شود برای یک بنا، نجار یا آهنگری که در دوره ای زیسته، طرحش کرد و همین. با این وصف، آیا می توان بعد از بیست و پنج سال تنها همین داستان را درباره افسانهای ترین خلبان نیروی هوایی ایران قبول کرد؟
پس از بیش از دو دهه تنها یک روایت خانوادگی درباره عباس بابایی؟ درباره خلبانی که یکی از زبده ترین خلبانان نیروی هوایی کسی که توانسته بود اخلاق و فن جنگ را با هم پیوند زند؟
پرداخت فیلم؛ شخصیت هایی بر روی سطح؛ ماجراهای ابتر
وقتی زاویه داستان، یک زاویه خانوادگی انتخاب می شود به اندازه کافی دست فیلمنامه نویس بسته شده است، اما باز هم کم نیستند کسانی که می توانند از دل داستانی محدود، فیلمنامه ای خوب و خوش ساخت بیرون بکشند،آنچه البته سریال "شوق پرواز" از آن بی بهره است. شاید قضاوتی تا این حد تند درباره این سریال آنهم در اولین نقد ها کمی بی انصافانه به نظر برسد، اما با وجودی که از ابتدا و در همان قسمت اول به نظر می رسید این مجموعه احتمالا باید چگونه کاری باشد، همچنان صبر کردیم تا چند فصل از قصه پیش رفته و مجبور نباشیم با شک و تردید درباره این سریال سخن بگوییم.
در تیتراژ "شوق پرواز" اگر چه، چند نام آشنا در میان پدید آورندگان فیلم نامه دیده می شود، اما بر اساس همین تیتراژ فیلمنامه نهایی دست پخت یدالله صمدی کارگردان مجموعه است.
صمدی کیست؟ سایت سوره سینما به عنوان مرجع سینمایی درباره او می نویسد:" يدالله صمدي متولد 1331 مراغه است. وي فعاليت سينمايي را سال 1351 با فيلم "تختخواب سه نفره" به كارگرداني نصرت الله كريمي به عنوان دستيار كارگردان آغاز كرد. از فعاليت هاي اخير وي ميتوان به رياست كانون كارگردانان و مدير عامل خانه سينما اشاره كرد."
صمدی در سال های پس از انقلاب نیز بیش از ده فیلم سینمایی را کارگردانی کرده است؛ در تلویزیون نیز شاید مشهورترین کارش مجموعه ای بود که چند سال پیش درباره غیاث الدین جمشید کاشانی، منجم ایرانی عصر "الغ بیک" به روی آنتن رفت، به هر حال هر چه هست صمدی را نمی توان یکی از کارگردان های ویژه ساز صدا و سیما دانست و این خود پیش قراول آن چیزی است که ما پشت صحنه تولید این سریال را در آن مقصر می دانیم؛ یعنی ارزان سازی!
شاهد دیگری که بر این مدعا وجود دارد، غیر از صاحب نام نبودن کارگردان اثر و ضعف فیلمنامه که عاری از ویژگی های یک فیلم نامه مانند پختگی شخصیت ها و محکم بودن ساختار و جفت و جور شدن ماجراها، فقر امکانات و صحنه پردازی است.این سریال درباره خلبان گران ترین پرنده نیروی هوایی یعنی اف 14 است، اما به نظر می رسد برآورد های آن حتی از سریال کم مایه "ستایش" که داستان دست چندمی فارسی- هندی را به تصویر می کشید کمتر باشد و اگر نه، چیزی در همان حدود است. نماهایی که از درون و بیرون هواپیما های در حال پرواز گرفته شده تنها برای خالی نبودن عریضه است و چیزی به کار اضافه نمی کند و به این اضافه کنید به بی ماجرایی داستان که اساسا نیازی به خرج کردن پول ندارد.
سریال یدالله صمدی نه تنها به ماجرا ها نمی پردازد که از آنها فرار می کند؛ نمونه آن را می توانید در کش و قوس های انقلاب دید، کل ماجرا به روایت سر هم بندی شده از شرکت عباس بابایی در یک جلسه مذهبی و یکی، دو گفت و گو با دوستانش و دست آخر تصاویری آرشیوی از انقلاب محدود می شود. قصه عباس آباد و خدمات بابایی برای محرومان اطراف اصفهان نیز همانگونه است. که تنها چند نما از ورود و خروج بابایی به روستا و در نهایت نریشنی که بر روی این تصاویر می آید به نمایش در می آید و بابایی اتو کشیده، به این روش به محرومان کمک می کند.
از همه نچسب تر بخیه درشت لیلی غفوری و نامزد آنچنانی اوست که قرار است خلاء های بزرگ داستان را پر کند و آن را به امروز پیوند بزند.باید پرسید نظر نزدیکان مدیران صدا و سیما در باره این سریال چیست، مطمئنا برخی از مدیران سیما مدعی نیستند که دختران پسران امروزیشان با دیدن این سریال مانند لیلی غفوری دچار تحول روحی شده و به قول شخصیت لیلی-ستاره اسکندری- ناگهان دچار علاقه و عشق شدید به خاکشان شده اند و مبهوت زندگی شهیدی مانند عباس بابایی به روایت یدالله صمدی!
سخن آخر اینکه؛ ای کاش مدیران صدا و سیما حالا که پس از دو دهه محض پر کردن بیلان کار هم که شده می خواهند درباره اسطوره های جنگ فیلم بسازند، تنها به اندازه قصه های عشقی که میلیاردها تومان پول بیت المال خرج تولیدشان می شود تا باصطلاح مردم را از ماهواره ها دور کند، برای بزرگ مردانی چون عباس بابایی همت کرده و به داستان زندگی بابایی در حد قصه موهوم و ضد انقلاب و دفاع مقدسی "ستایش" اهمیت بدهند.
این همان عباس بابایی
است که برای هدف قرار دادن یک پل در خاک دشمن آنقدر صبر کرد تا یک گاری از
روی آن بگذرد، نکند که خونی به ناحق ریخته شود و این هم اوست که بعد از
شهادتش در مسجدی در اصفهان بیش از هر کسی، روستائیان و کشاورزانی دیده می
شدند که عباس برای دروی محصولشان داس به دست گرفته بود و یا سقف کومه
هایشان را کاهگل کرده بود، عباسی که تا به امروز چندان نشانه ای از او در
این سریال ندیده ایم.