به گزارش سرويس حوزه و مراجه598 به نقل از مرکز خبر حوزه، اگر ما آن هنر و عرضه را
ميداشتيم دين را دکّان قرار نميداديم نه بيراهه ميرفتيم نه راه کسي را
ميبستيم، نه بازي ميکرديم نه کسي را به بازي ميگرفتيم.
حضرت آیتالله جوادی آملی در دیدار شرکت کنندگان در نشست «همکاری های مشترک
اسلامی- مسیحی در خاورمیانه: چالش ها و آسیب ها» با اشاره به یگانه بودن
دین در اعتقاد مسلمانان گفتند: بر اساس قرآن تنها یک دین وجوددارد و آن هم
اسلام است لیکن برای هر پیامبری در قلمرو رسالتش شریعت و منهاجی است. در
نتیجه اسلام غیر از شریعت است و تثنیه و جمع هم ندارد.
ایشان افزودند: وظیفه عالمان آن است که در جهت شناخت انسان و جهان کار کنند.
مفسر بزرگ قرآن کریم در مورد شناخت انسان اظهار داشتند: انسان نه طبیعتش
خالی است تا هر چیزی را بتوان در آن ریخت و نه جانش. فطرت هر حرفی را نمی
پذیرد؛ حرف حق را می پذیرد و حرف باطل را بر می گرداند.
ایشان با اشاره به بحث کرامت انسان فرمودند: علت کرامت انسان، خلیفه خدا بودن اوست. زیرا خلیفه کریم، خود نیز کریم است.
استاد حوزه علمیه قم ادامه دادند: خلافت آن است که خلیفه کار مستخلف عنه را انجام دهد و حرف او را بزند.
حضرت آیتالله جوادی آملی، با اشاره به اینکه این کرامت انسان در دیدگاه
قرآن ذاتی نیست تصریح کردند: خلیفه جایی کرامت دارد که در راستای اوامر
مستخلف عنه حرکت کند نه به جاي او بنشيند ولي حرف خودش را بزند و کار خودش
را بکند. اگر بر خلاف خلافت کار کرد و حرف خدا را نزند و حرف خودش را زد،
نه تنها از خلافت طرفي نميبندد بلکه از کرامت هم بيبهره است.
ایشان ادامه دادند: در نتیجه کرامت انسان ذاتی او نیست، بلکه مستند به خلافت الهی اوست.
حضرت آیتالله جوادی آملی با بیان اهمیت نقش عالمان ادیان گفتند : اگر ما
آن هنر و عرضه را ميداشتيم دين را دکّان قرار نميداديم، نه بيراهه
ميرفتيم نه راه کسي را ميبستيم، نه بازي ميکرديم نه کسي را به بازي
ميگرفتيم دين را به آن معنا که بود عرضه ميکرديم ديگر وضع تونس اين طور
نبود، وضع يمن اين طور نبود، وضع کويت اين طور نبود، وضع بحرين اين طور
نبود.
*بر اساس گزارش روابط عمومی بنیاد علوم وحیانی اسراء، مشروح سخنان حضرت آیتالله جوادی آملی در این نشست بدین شرح است .
الحمد لله ربّ العالمين و الصلاة و السلام علي جميع الأنبياء و المرسلين
والأئمة الهداية المهديين سيّما خاتم الأنبياء و خاتم الأوصياء(عليهما آلاف
التحيّة و الثناء) بهم نتولّيٰ و مِن أعدائهم نتبرّيءُ إلي الله.
مقدم شما مهمانان بزرگوار را گرامي ميداريم گزارش کوتاه ولي جامعي که
ارائه فرمودند اميدبخش بود از خداي سبحان مسئلت ميکنيم سعي بليغ شما و
همکارانتان را مشکور کند و توفيق ارائه خدمات برتر و بهتر را براي همه شما و
ساير انديشمندان از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم!
آنچه براي همه ما لازم است اینکه ببينيم جهان چه خبر است (يک) و جايگاه
خودمان را که يک موجود جهاني هستيم و نه محلّي و منطقهاي و بينالمللي
بفهميم و عمل کنيم (دو) تا ما اين دو عنصر را نشناسيم يعني آغاز و انجام
جهان را نشناسيم و انسان که يک موجود ملکوتي است و فراطبيعي است او را
نشناسيم نه ميتوانيم دربارهٴ جهان اظهارنظر کنيم نه ميتوانيم مسئوليت خود
را بشناسيم. ذات اقدس الهي سخني را در اسلام گفت نه در شريعت و منهاج,
اسلام يعني مسيحيّت يعني يهوديّت يعني زرتشتيّت يعني ديني که ما داريم,
اسلام غير از شريعت و منهاج است اسلام, تثنيهبردار نيست چه رسد به جمع. ما
نه دينين داريم نه اديان. آنکه دين آفريد فرمود: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ
اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ آنگاه براي هر پيامبري در قلمرو رسالتش فرمود:
﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ ما با شرعه و منهاج
کار نداريم ما چقدر نماز ميخوانيم آنها چقدر نماز ميخوانند ما به کدام
سمت نماز ميخوانيم آنها به کدام سمت نماز ميخوانند ما چند روز روزه
بگيريم آنها چند روز روزه بگيرند اينها در قلمرو شرعه و منهاج است که
کوچکتر از آن است که در سطح بينالملل مطرح بشود ما در سطح اسلام سخن
ميگوييم, مسيحي, مسلمان است يهودي, مسلمان است زرتشتي, مسلمان است مسلمان,
مسلمان در صورتي که به حرف انبيايشان معتقد باشند تحريف نکرده باشند کاهش و
افزايش را اجازه نداده باشند اين همان است که به نام اسلام است و خداي
سبحان از عالمان دين اين دو عنصر را تعهّد گرفته يعني بايد سربکشند بفهمند
جهان چيست (يک) و سر برآورند بفهمند انسان کيست (اين دو) آنگاه ميشود
برنامههاي محلّي را در جاي خود, منطقهاي را در جاي خود, بينالمللي هم در
جاي خود ترسيم کرد اين اصل اول.
اصل دوم آن است که خداي سبحان چه در عهدين چه در قرآن کريم بشر را
بيسرمايه خلق نکرد يعني جانِ خالي و نانوشته به او نداد همان طوري که در
دستگاه بدن او چيزي به نام طبيعت داد ولي طبيعت حرفي براي گفتن دارد در
ناحيه جان او, فطرتي به او داد که حرفي براي گفتن دارد نه طبيعت او خالي
است و نه فطرت او تهي. طبيعت او خالي نيست يعني دستگاه روده و معده نظير
تنگ خالي نيست در يک تنگ خالي شما چه عسل بريزي چه سم هر دو را ميپذيرد
چون حرفي براي گفتن ندارد ولي در طبيعت در دستگاه روده و معده و دستگاه
گوارش غذاي سالم بدهيد ميپذيرد ذرّهاي غذاي مسموم بدهيد بالا ميآورد اين
طبيعت اين روده اين معده حرفي براي گفتن دارد يعني من اين را نميپذيرم
قويتر, دقيقتر, رقيقتر و علميتر از طبيعت مسئله فطرت است حرف راست را
شما به کودک بگوييد ميپذيرد خلاف بگوييد بالا ميآورد معلوم ميشود فطرت
خالي نيست يک لوح نانوشته نيست عصاره دين در درون فطرت با قلم الهي نوشته
شده است اين انسان ميتواند خليفة الله باشد اين انسان در قدم اول از کرامت
برخوردار است چه اينکه در سورهٴ اسراء فرمود: ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِي
آدَمَ﴾ و چون کتاب برهاني است هرگز بيجهت کسي را کريم نکرده خداي سبحان
اگر در سورهٴ اسراء سند کرامت انسان را امضاء کرد اين آغاز يا نيمه راه
است. چرا انسان کريم است؟ سند کرامت انسان, خلافت اوست که ﴿إِنِّي جَاعِلٌ
فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ خليفه کريم, کريم است ممکن نيست کسي جانشين کريم
باشد و از کرامت طرْفي نبندد پس اگر انسان کريم شد در سورهٴ اسراء سند
کرامت او, خلافت اوست که در سورهٴ بقره بيان کرد ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي
الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ ولي هنوز پايان راه نيست خلافت را قرآن معنا ميکند
«الخلافة ما هي؟» خلافت آن است که خليفه حرف مستخلفعنه را بزند کار
مستخلفعنه را بکند اگر کسي قائممقام نهادي شد و امضاي او محترم بود و به
جاي او نشست و کار او را دارد ميکند بايد برنامه او را اجرا کند نه به جاي
او بنشيند از طرف او امضاء بکند ولي حرف خودش را بزند کار خودش را بکند
اگر چنين کرد نه تنها از خلافت برخوردار نيست يعني اگر بر خلاف خلافت کار
کرد و حرف خدا را نزند حرف خودش را زد نه تنها از خلافت طرفي نميبندد از
کرامت هم بيبهره است با ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ
أَضَلُّ﴾ سرکوب ميشود همين قرآن. کرامت انسان ذاتي او نيست به استناد
خلافت اوست خليفه آن است که از طرف خدا امضاء بکند و کار او را بکند و حرف
او را بزند کسي که ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ است حرف
خودش را ميزند و کنار سفره او نشسته است ميشود ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا
کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾.
اصل سوم آن است که چون ذات اقدس الهي بشر را با سرمايه خلق کرد اين فطرت,
لوح نانوشته نيست. ما قبل از پيروزي انقلاب يک نگراني جدّي داشتيم که براي
ما دغدغه بود و نگراني جدّي. دغدغه اين بود که جهان مثلّثي داشت بخش وسيعي
از جهان را الحاد تشکيل ميداد شما ميبينيد اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي
بخشي از آسيا و بخشي از اروپا را الحاد گرفته بود وقتي نام شوروي سابق را
ميبردند يعني کفر و الحاد گوشهاي از ژاپن و کشور وسيع چين هم به همين
الحاد آلوده بود بخش ديگرش مسئله بودايي و هندويي و بتپرستي و براهمه و
برهمنها و امثال ذلک بودند بخشي هم بخش توحيد بود که ما مسلمانها داشتيم
اعم از مسلمانهاي به معني خاص که يهوديها و مسيحيها. اين تثليث و اين مثلّث
بودن تا حدودي توان قدرت را تأمين ميکرد ما نگراني جدّيمان قبل از انقلاب
اين بود که با پيشرفت علم مسئله بودا و برهما و برهمن نميماند بتپرستي
نميماند اگر با پيشرفت علم مسئله بتپرستي رخت بربست و اين چند ميليون يا
چند ميليارد به سمت الحاد گرايش پيدا کنند نه به سمت توحيد ما چه کنيم؟! آن
روزها تقريباً ملحدان يعني کمونيستها و هندوها و بودا و برهمن و برهماها و
اينها و ما مسلمانها اضلاع سهگانه مساوي يک مثلث بوديم. نگراني اين بود
که اگر در اثر پيشرفت علم مسئله بتپرستي از موشپرستي گرفته تا چيز ديگر
اينها رخت بربندد و اين گروه سنگين و فراوان به طرف الحاد بروند ما موحدان
چه بکنيم؟! طولي نکشيد انقلاب اسلامي به قيام روحانيّت و مراجع و
امام(رضوان الله عليه) و خونهاي پاک شهدا سامان پذيرفت بعد از چند سال اين
نظام سوسياليستي قدر قدرت شوروي بدون هيچ عاملي نه جنگ بود نه انقلاب بود
نه خونريزي بود نه کودتا بود مثل آدمبرفي آب شد. اين الحاد آب شد ولي
بتپرستي و بودايي همچنان سر جايش محفوظ است. موشپرستي عوض نشد. اين براي
چيست؟ بشر يک تکيهگاه ميخواهد منتها بيراهه ميرود يک چيزي را بايد
بپرستد ولو سنگ. يک چيزي را بايد باور داشته باشد. ديديم که هيچ عاملي آنها
را متلاشي نکرد همچنان اين موشها در ابرقدرتيشان هستند با اينکه کشور
صنعتي قَدَري است قبل از اينکه اين کشورهاي خاورميانه به فکر اتم باشند
هند، سرزمين اسرارآميز کشور اتمي بود. آن اسرار هند که کم نيست دانشمندان
هندي، مرتاضان هندي، صنعتگران هندي، مبتکران هندي در همان نخبگان ميبينيد
موشپرستي همچنان رايج است. بشر جايي ميخواهد به او تکيه کند ولو سنگ.
اصل سوم وظيفه ما عالمان دين است اين مقداري که اينجا نشستيم در ايران و
کويت و امثال ذلک اينها حاشيه در حاشيه است کار اصلي، وظيفه اصلي ما همان
دو امر است يعني جهان را بشناسيم (يک) قدرمان را بفهميم (دو) که خليفة الله
هستيم بايد حرف جهاني بزنيم ما اگر حرف جهاني ميزديم پيروزي مصريها همان و
تشکيل انقلاب اسلامي همان و نظام اسلامي همان ديگر کسي از جايي بلند
نميشد برود مصر بگويد شما نظير ما مثلاً ـ خداي ناکرده ـ يک کشور لائيک
درست کنيد. اگر ما آن هنر را ميداشتيم آن عرضه را ميداشتيم دين را دکّان
قرار نميداديم نه بيراهه ميرفتيم نه راه کسي را ميبستيم، نه بازي
ميکرديم نه کسي را به بازي ميگرفتيم دين را به آن معنا که بود عرضه
ميکرديم ديگر اين طور وضع تونس نبود، اين طور وضع يمن نبود، اين طور وضع
کويت نبود، اين طور وضع بحرين نبود. بشر تکيهگاهي ميخواهد ولو موش، ما
اگر بفهمانيم خدا هست، قيامت هست، پيغمبر هست، علي و اولاد علي هست اين
ديگر به دنبال اين و آن نميرود که.
مطلب بعدي آن است که فرق يونان و هند را بزرگواري که هر دو منطقه را سرکشي
کرد نوشت مستحضريد عالماني که قبل از هزار سال در همين منطقه ايران وسيع
زندگي ميکردند مرحوم فارابي بود، مرحوم بوعلي بود، مرحوم ابوريحان بود
اينها بزرگاني قبل از هزار سال بودند بعضي هم در آستانه هزار سال ابوريحان
بيروني از کساني است که با مرحوم بوعلي مکاتبههاي عميق علمي دارد ايشان
يونان را با هند بررسي ميکند ميگويد که سرّ موفقيّت يونان و ناکامي هند
اين است که علماي يونان توانستند افرادي مثل سقراط تربيت بکنند که در راه
دين کشته بشود افلاطون تربيت کنند ارسطو تربيت کنند توحيد را حفظ بکنند در
هند چنين عالمان قدري نبود به جاي توحيد، بتپرستي آمد اگر در هند هم ما
سقراط ميداشتيم، افلاطون ميداشتيم، ارسطو ميداشتيم ديگر بودا و برهمن
نميآمد به جاي توحيد بنشيند خودش از نزديک بررسي کرده تحقيق ماللهند را
نوشته. سرّ کاميابي يونان و ناکامي هند را همين دانست هر جا انحرافي باشد
اول کسي که بايد لبه جهنم جواب بدهد ما معمّمين هستيم ما خيال کرديم باسواد
شدن معصيت کبيره است و عالم شدن معصيت کبيره است يا خيال کرديم ـ خداي
ناکرده ـ همين مقدار که بلديم اين سواد است چون نرفتيم به دنبال علم که
ببينيم علم را تا کجا نفسگير است خيال کرديم اين سواد است يا خيال کرديم
باسواد شدن معصيت کبيره است خب ما هم ميتوانستيم مثل ابوريحان تربيت کنيم
حالا به تعبير سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) مثل بوعلي کم است بله،
امام ميفرمايد مثل بوعلي کم است «و هو مع أختائه الکثيرة لم يکن له کفواً
احد» اين تعبير امام است دربارهٴ مرحوم بوعلي ميفرمايد ابنسينا با
اشتباهات فراواني که دارد همتا ندارد در طيّ اين هزار سال. کسي بياستاد
بشود فيلسوف، بياستاد بشود منطقي، بياستاد بشود حکيم، بياستاد بشود
رياضيدان، بياستاد بشود منجّم خب چنين آدمي کم است ديگر. کسي نبود که
مطالب عميق را به مرحوم بوعلي ياد بدهد که اين در شرح حالش دارد که من بخشي
از منطق را نزد ابوعبدالله ناتلي خواندم به آن مسائل عميق که رسيدم ديدم
مقدورش نيست خودم نشستم حل کردم. بهمنيار که شاگرد رسمي اوست در تهذيب که
نام کسي را ميبرد او هم که خيلي غُد است ميگويد اگر حوزه علميه ميبود و
عالماني بودند و کتابهاي فراواني بود وجود چنين آدمي باز هم اسم بوعلي را
نميبرد وجود صاحب هذه التصانيف کالمعجز بود حالا مثل مرحوم بوعلي کسي
توقّع ندارد اما بالأخره عالمان ديگر ميشد. در عصر ما همين ديروز و
پريروز، وقتي ميگوييم ديروز و پريروز يعني قرن اخير، سه طلبه سه کتاب
جهاني نوشتند يکي علامه اميني بود يکي علامه طباطبايي بود يکي هم مرحوم آقا
سيّدمحسن حکيم آن دوره مستمسک آقاي حکيم کتاب غني و قوي است علامه اميني
هم يک کتاب قدري نوشته مرحوم آقاي طباطبايي هم يک کتاب قدري نوشته هر سه
طلبه بودند ديگر. ما باور کرديم باسواد شدن معصيت کبيره است ميگوييم همين
مقدار بس است يا خيال کرديم همين مقدار که بلديم اين سواد است. ما الآن
بايد کاري بکنيم که مثل سقراط و افلاطون و ارسطو اين منطقهها را ديني
بکنيم نبايد منتظر بشويم که پشت سر هم اين کشتهها تلانبار بشوند بعد ما
جلساتي داشته باشيم. ما بايد کتابهاي عميق در سطوح مختلف بنويسيم هم در
سطوح مبتدي هم در سطوح متوسط هم در سطوح عاليه اينکه فرمودند انجيل در
کتابهاي درسي رسمي باشد هست، براي اينکه قرآن کريم قصص انبيا را پربرکتتر
از خود انجيل ذکر کرده شما مستحضريد در کتابهاي عهدين آن حرمتي که بايد
براي مريم(سلام الله عليها) قائل بشوند نشدند آن قداستي که براي عيسي، آن
قداستي که براي انبيا، آن قداستي که براي اوليا باشد نبود خدا غريق رحمت
کند مرحوم کاشفالغطاء را مرحوم کاشفالغطاء ميفرمايد اگر قرآن نبود
مسيحيّت و يهوديت هم رخت ميبربست براي اينکه در همين عهدين مسئله
کشتيگيري خدا با يعقوب و اينها مطرح است قرآن آمده توحيد را معنا کرده
انبيا را معنا کرده نبوّت را معنا کرده رسالت را معنا کرده عَذرا بودن مريم
را معنا کرده مطهّره بودن او، مصطفي بودن او، منتخب بودن او را بيان کرده.
مريم را با جلال و شکوه معرفي کرده عيسي را با عظمت توحيدي معرفي کرده
ديگر ابنالله و تثليث و نه تثنيه عذريها را پذيرفته ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ
عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ نه تثليث عدّهاي را پذيرفته ﴿قَالُوا إِنَّ اللّهَ
ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ آمده توحيد ناب را مطرح کرده بنابراين قصّه انبياي
ديگر در قرآن کريم هست و همين قرآن کريم وقتي در کتابهاي درسي آمده يعني
معرفي عيسي(سلام الله عليه) معرفي موسي(سلام الله عليه) را معرفي کرده
کاملاً آمده اين راه، راه خوبي است آمده ولي منتها بايد تکميل کرد.
مطلب بعدي آن است که ما اگر بخواهيم ـ خداي ناکرده ـ دين را وسيله قرار
بدهيم براي اينکه به حکومتي برسيم يا حاکم بشويم و مانند آن اين نه به جايي
ميرسد نه ما به جايي ميرسيم اما اگر بخواهيم انشاءالله راه انبيا را
درست بفهميم و عمل بکنيم هم بهداشت ما تأمين است هم درمان ما يعني هم ما
منطقه بينالمللي را که الآن به لطف الهي به بيداري اسلامي کامياب شدند هم
اينها را از هر خطري مصون نگه ميداريم هم جلوي تهاجم بيگانهها را
ميگيريم. که اميدواريم خداي سبحان همگان را مخصوصاً مسلمانهاي بهپاخاسته
مصر و تونس و يمن و بحريم و کويت و همه را در سايه عنايتهاي وليّاش حفظ
بکند به آن قداست اصلي هدفشان بار يابند و شما بزرگواراني که سعي و کوشش
خالصانه داريد انشاءالله سفرتان پربرکت باشد، گفتگويتان، گفتمانتان،
رفتارتان، گفتارتان، نوشتارتان عالمانه و عاقلانه باشد تا خداي سبحان به
محصول قلم شما سوگند ياد بکند و بفرمايد: ﴿ن وَالْقَلَمِ وَمَا
يَسْطُرُونَ﴾ آن نوشتهاي که خدا به او سوگند ياد کرد يقيناً به ثمر
ميرسد.
من مجدّداً مقدم شما را گرامي ميداريم چون در خودم احساس خستگي ميکنم فکر
ميکنم به همين مقدار کافي باشد اگر فرمايشي باشد من حاضرم گوش بدهم.
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»