در ابتدا مطلبی را از محمد ایمانی میخوانید که با عنوان«کرمها و ریشهها»در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان به چاپ رساند:
اگر
آرمان به سانتریفیوژ وصل نیست، به چه چیزی وصل است؟ یعنی کجا ممکن است خط
قرمز باشد و آستانه تحمل قائلان این سخن تمام شود؟ کجاهاست که غیرت یک فرد
یا جامعه دیگر نمیپذیرد کوتاه بیایند؟ اصلا آیا محل نزاع و بحث مثلا میان
منافع و آرمانها و دوگانگی واقعیتها و ارزشهاست آنگونه که در سخنان
هفته گذشته رئیسجمهور القا شد و عمیقتر آن سالهاست از زبان طیفی از
معارضین اصول انقلاب اسلامی- از جبهه ملی و نهضت آزادی تا راست و چپهای
تجدیدنظرطلب نظیر برخی اعضای کارگزاران و مشارکت و مجمع روحانیون و حتی یکی
دو عضو زاویه گرفته جامعه روحانیت- ادا میشود؟ کسانی با بدفهمی و خیال
مصلحتسنجی وارد این مغالطه شدهاند اما متن و اصل و ریشه این خط در معارضه
با انقلاب اسلامی است. سخنگوی حزب کارگزاران به عنوان کسی که این حزب را
لیبرال توصیف کرد یکشنبه 21 دی 93 در مصاحبه با روزنامه اعتماد میگوید «ما
باید مشخص کنیم میخواهیم همچنان یک دولت انقلابی باشیم یا دولتی مستقل که
میخواهیم به مسائل داخلی بپردازیم. اگر بخواهیم انقلابی بمانیم و رفتار
کنیم باید بسیج و سپاه را تقویت کرد، یارگیریهایی در منطقه داشته باشیم،
حوزه نفوذمان را افزایش دهیم... ما باید تعاملات و سرمایهگذاری خارجی را
افزایش دهیم. مردم باید تصمیم بگیرند میخواهند دولت و نظام پیشتاز در
منطقه و جهان داشته باشند یا ترجیح میدهند نظام و دولتشان مستقر و در خدمت
توسعه و آبادانی کشور و نظام باشد.» این جریان به آقای روحانی و دولت وی
به چشم پلی برای عبور از آرمانهای انقلاب- با ژست تامین منافع ملی-
مینگرد.
قبل از بررسی پرسشهای فوقالذکر باید از یک عارضه مهم که
خیلی هم به چشم نمیآید تحت عنوان «کرمخوردگی فکری و فرهنگی» در میان برخی
جریانها سخن گفت. به تعبیر دهخدا «کرمخوردگی: خوردن کرم درخت را، و آن
آفتی است که بر اثر کرمهای ریز حاصل میشود.» مفهوم رساتر، کرمخوردگی
دندان است. دندان در ظاهر سالم اما در واقع از درون پوک شده و پوسیده است.
گاه اندازه یک خال کوچک به نظر میرسد اما وقتی همان خال را بشکافید یا
دندان بشکند معلوم میشود پشت این دیواره به ظاهر سالم، بخش اعظمی از دندان
بر اثر فعالیت باکتریها پوسیده است. گاه این عمل باکتریها موجب ایجاد
حفره و سپس تعمیق آن و شکستن دندان میشود. اتفاقی که در سازمان مجاهدین
(انقلاب) و حزب مشارکت و کارگزاران رخ داد، مشابه همین کرمخوردگی است. 9
دی ماه 1380 در حالی که «عصر ما» ارگان «سازمان» توقیف شده بود، نشریه
سکولار همشهری ماه به سردبیری محمد-ق (سردبیر بعدی نشریات زنجیرهای) نوشت
«عصر ما در تئوریپردازیهای خود میکوشید ثابت کند سکولار نیست و با
سکولارها مرزبندی دارد اما کارنامه 8 ساله عصر ما لاجرم گامی بلند در راه
عرفی شدن [سکولاریزاسیون] سیاست بود. جناح چپ در عصر ما دوران گذار خویش را
از ایدئولوژیزه به استراتژیک سپری کرد. عصر ما آذر 80 لغو امتیاز شد اما
مدتها پیش از این عصر ما پایان یافته بود. فراموش نکنیم همه ما بر
شانههای عصر ما ایستادهایم.»
همین کرمخوردگی بود که باعث شد علیرضا
علویتبار جرئت کند درباره حزب مشارکت پیشبینی کند و آن پیشبینی هم درست
از آب دربیاید مبنی بر اینکه 3 طیف در جبهه مشارکت گرد هم آمدهاند از جمله
کسانی که به خاطر خط امام در مقابل آقای منتظری ایستادند اما طیف تکنوکرات
و بورکرات، خط امامیها را به حاشیه خواهند برد. همین کرمخوردگی است که
موجب میشود سردبیر «همشهری ماه» و چند نفر قبیل وی امسال به مرکزیت حزب
کارگزاران راه پیدا کنند و محمد هاشمی دبیر سیاسی حزب و از پایهگذاران آن
پس از کنارهگیری اعتراضی از حزب بگوید من به اعضای کارگزاران هشدار دادم
که سرنوشت ساختارشکنانه مشارکت در انتظار کارگزاران است. همین کرمخوردگی
است که موجب میشود سردبیر همشهری ماه پس از حضور در طیفی از پایگاههای
مطبوعاتی دشمن، سردبیر روزنامه آسمان شود و آن روزنامه از زبان یک عضو
گروهک مرتد جبهه ملی، به حکم قرآنی قصاص اهانت کند. اسفند 92 این روزنامه
توقیف میشود اما فقط به 2 میلیون تومان جریمه محکوم میشود! بعدها اخباری
از حضور آقای سردبیر در برخی گروههای انتخاب وزیر و مدیر منتشر شد تا 27
تیر 93 که همین آقا به همراه برخی دیگر از اعضای گروهکهای نشاندار به
مراسم افطار رئیسجمهور دعوت میشود و در آنجا درباره زندگی به سبک حلزون
خانه به دوش، فقدان آزادی بیان و اظهار همدردی با رئیسجمهور در قبال برخی
محدودیتها سخنرانی میکند. به چند ماه نمیکشد که همین پادوی جریانهای
معارض و تجدیدنظرطلب، سردبیر یک روزنامه تازه تاسیس میشود تا دیروز تیتر و
عکس تمام قد صفحه اول خود را به یک کارگردان و این عبارت اختصاص دهد؛ «من
هم شارلی هستم.»!
«من هم شارلی هستم»، برگردان «من هم سلمان رشدی
هستم» است. درباره اتفاقات این روزهای پاریس و حمله به مجله طنز شارلی ابدو
و پشت پردههای آن باید در زمان دیگری گفت و نوشت. حقیقت این است که 2
گروه تروریست فرهنگی و فیزیکی (از سروش تا داعش) یکی با ژست روشنفکر و
دیگری با قیافه مسلمانی، به اصل و ریشه و تنه و ساقه اسلام حمله میکنند.
علت هم همان است که چند سال پیش سروش (به عنوان شروعکننده برخی توهین و
تحریفها نسبت به پیامبر(ص)) با صدای بلند در هلند و پاریس گفت «سکولاریسم
که قرار بود نسبت به ادیان بیطرف باشد اکنون تبدیل به سکولاریسم ستیزهگر
شده یعنی رسما با پارهای از ادیان در میآویزد و میستیزد و وجود اجتماعی
آن را تحمل نمیکند. از این قرار چیزی اتفاق افتاده که در پیشبینی
سکولارها نبوده است... رفته رفته سکولاریسم وارد دوره ستیزهگر و میلیتانت
میشود. سکولاریسمی که مدارا و ظرفیت و هاضمه قوی پیشین خود را از دست داده
است. به گفته جامعهشناسان و برخلاف پیشبینیها، ادیان در حال قوت گرفتن
هستند... سکولاریسم نمیتواند دین قوی و فربه را ببلعد و از گلویش پایین
نمیرود و لذا ستیزهگر میشود... آمریکا، عراق و افغانستان را اشغال کرد و
هر دو کشور در قانون اساسی نوشتند ما باید قوانینمان را از شرع بگیریم.
سکولاریسم صدامی تبدیل شده به آنتی سکولاریسم و این در مخیله آمریکاییها
نمیگنجید... در کشورهای اروپایی حکومتها در مواجهه با اقلیتهای دینی
نیرومند کمکم دارند مدارای خود را از دست میدهند.»
شارلی ابدو با
عقبه یهودی، سالهای 2006 و 2001 به همراه برخی نشریات اروپایی از جمله
دانمارکی اقدام به انتشار کاریکاتورهای توهینآمیز علیه پیامبر اعظم(ص)
کرد. این نشریه اعلام کرد همین امروز (چهارشنبه) نیز کاریکاتورهایی علیه
پیامبر اسلام(ص) منتشر خواهد کرد. اما یک روز قبل، یک روزنامه ایرانی- با
عقبهای که به اجمال گفته شد- در تیتر یک بزرگ خود با وقاحت مینویسد «من
هم شارلی هستم». یعنی سلمان رشدیها در این مسجد ضرار دور هم جمع شدهاند.
این کرمخوردگی و فعالیت زالوها و انگلها در حال وقوع است اما چون دوقطبی
اصلی برای برخی مسئولان، دوقطبی غیرواقعی و مغلوط «حامی دولت- منتقد و
مخالف دولت»- و نه دوقطبی باورها و منافع ملت و دشمنان آن- است بنابراین
از کنار این قبیل نشریات عبور میکنند و دست روی نشریه منتقدی میگذارند که
خبر مرگ دیکتاتور عربستان (یکی از عاملان اصلی انواع جنایتها علیه
ملتهای منطقه و خائن بزرگ در ماجرای سقوط قیمت نفت) را تیتر خود کرده است.
این روزنامه بلافاصله دادگاهی میشود چون موجب تخریب روابط خوب ما با آل
سعود شده(!) اما متولیان نشریات زنجیرهای جرئت میکنند گستاخی را از
غیرانسانی خواندن قصاص به «من هم شارلی هستم» توسعه بدهند. چرا؟ چون آرمان
بعضی از ماها نه به سانتریفیوژ که به هیچ رگ و ریشهای وصل نیست. به اعتبار
همین پکیدگی و پوسیدگی بود که فروردین 88 یک سارق لباس پیامبر(ص) در
اسلامبول ترکیه (اجلاس اتحاد تمدنها) دست راسموسن دبیر کل ناتو و
نخستوزیر سابق دانمارک را که از حامیان اصلی کاریکاتورهای توهینآمیز علیه
رسول اعظم(ص) بود، گرفت و به گرمی فشرد در حالی که دست راست راسموسن شکسته
و از گردن آویزان بود.
از کتاب آیات شیطانی تا کاریکاتورها و
مقالات اهانتآمیز رسانههای اروپایی و آمریکایی و از اعلام جنگ جهانی
چهارم و صلیبی علیه 23 کشور اسلامی تا تبدیل آن به جنگ نیابتی توسط امثال
داعش و آل سعود و... نشان میدهد اتفاقا رویکرد غرب به حوزه جهان اسلام
نگاه مطلقا ایدئولوژیک و نه مبتنی بر منافع ملی و دیالوگ و مذاکره و احترام
است. بدین ترتیب این تلقی که آرمانها را باید پشت در مذاکرات گذاشت و
درباره منافع مشترک مذاکره کرد، نه معارضه با آرمان که معارضه و انکار
واقعیت است. در حقیقت خطا یا مغالطه است که آرمانها و منافع ملی مقابل هم
نشان داده شوند حال آن که اولا پیگیری آرمانها در میان مدت و بلند مدت رکن
مقوّم منافع ملی ماست و ثانیا این واقعیات هستند که برخی ذهنیتها فانتزی و
خیالی در زمینه امکان تعامل با غرب، بستن با کدخدا و خوشگمانی نسبت به
آمریکا را به چالش کشیدهاند. به عبارت دیگر آنچه به واسطه واقعیتها زیر
سوال و در گوشه رینگ است نه آرمانهای اسلامی و انقلابی ملت که برخی
خیالپردازیهای رمانتیک و تجدیدنظرطلبانه نسبت به استکبار میباشد. به
راستی در حالی که برخلاف توافق ژنو تحریمها 100 مورد افزایش پیدا کرد و
حتی تحریم ناچیز صنعت خودرو خلاف تعهد غرب لغو نشد با چه رویی میتوان
ماجرا را به تقابل منافع ملی و آرمان نسبت داد؟
وقتی آقای عراقچی معاون
وزیر خارجه میگوید مذاکرات مسقط مذاکرات بسیار بدی بود که میخواستیم
تعطیل کنیم و آقای صالحی رئیس سازمان انرژی اتمی تصریح میکند غرب در وین
جا زد و با افزایش مطالبات سراغ تبدیل اورانیوم 5 درصد (پس از اورانیوم 20
درصد) رفت، و این همه در حالی است که کمترین صحبتی از لغو ملموس و موثر
تحریمهای اصلی در کوتاه مدت نیست، چگونه میشود صورت مسئله را تحریف کرد و
روند مذاکرات را به صلح حدیبیه پیامبر(ص) تشبیه کرد؟! اگر قرار باشد هر
بار بر دامنه امتیازات واگذار شده افزوده شود و حالا به اصل سانتریفیوژ
برسیم و از آن طرف تحریمها بماند و فربهتر هم شود و چرخ تولید به خاطر
بیتدبیریهای برخی دولتمردان- و نه الزاما تحریمها- نچرخد، آنگاه تکلیف
شعارها و وعدهها چه میشود؟! آیا آنگاه نباید گفت غیرواقعیترین شعارها
همین شعارهای نابهنجار و به دور از استانداردهای انقلاب بوده است؟! پیامبر
اعظم(ص) یا صحابی ایشان کجا در ماجرای حدیبیه یا حتی در محاصره شعب
ابیطالب و محاصره - جنگ دشوار احزاب ولو یک بار- آن هم با صدای بلند به
نحوی که دشمن بشنود- مهر تایید بر فشارها و دعاوی دشمن گذاشتند و گفتند «با
انزوا نمیشود پیشرفت کرد»؟! آیا جز بیعت رضوان با رهبر سخن دیگری در
حدیبیه مطرح شد؟ دشمن باید از این قبیل اظهارات چه سیگنالی را دریافت کند؟
تحلیلهای اینهورن مشاور سابق اوباما در المانیتور و ریتاکیه عضو شورای
روابط خارجی آمریکا در لسآنجلس تایمز که در اخبار دیروز کیهان منتشر شد،
نشان میدهد این آدرس دادنهای غلط و خلاف واقع، دشمن سرخورده را جسور و
امیدوار کرده است.
منطق ما نمیتوانیم و باید کوتاه بیاییم مطلقا در
قاموس قرآن و ادبیات پیامبر و اهل بیت علیهمالسلام نیست. ادبیات «لاطاقهًْ
لنا الیوم بجالوت و جنوده- ما نمیتوانیم مقابل جالوت و لشکریانش مقاومت
کنیم»، «یا اهل یثرب لامقام لکم فارجعوا- مردم این جنگ جنگ شما نیست و
نمیتوانید باقی بمانید، از مقاومت برگردید» و قبیل آن منطق مومنان نیست؛
منطق اهل تردید و تردد میان جبهه حق و باطل است. جناب آقای روحانی به
عنوان کسی که افتخار دارد لفظ امام را برای آیتالله خمینی در کوران انقلاب
ترویج کرده و در سال 78 علیه اوباش مزدور آمریکا صریح سخن گفته، با حساب
همه اعضای جبهه جنگ نیابتی (از سروش تا داعش) جداست. بنابراین باید ادبیات
اسلام و انقلاب را سر دست بگیرد و دولت را در مقابل جنگ مستقیم و جنگ
نیابتی جبهه شیطان بزرگ تجدید سازمان کند. این مقدمه بسیاری از گشایشها و
برکتهاست.
سعدالله زارعی ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز را به مطلبی با عنوان«عربستان سرزمین بیقانون»احتصاص داد:
در
روزهایی که شایعه مرگ عبدالله بن عبدالعزیز به گوش میرسد، بار دیگر ابهام
بر آینده عربستانسعودی بهعنوان یک کشور سایه افکنده است اما باید دانست
هر یک از برادران کوچکتر شاه، خواه امیر سلمان بهعنوان یک شاه ضعیف یا
امیر مقرن که مورد توجه پادشاه در حال احتضار است بر تخت بنشینند، آینده
عربستان از گذشتهاش جدا نخواهد بود. عربستانسعودی یک کشور 84 ساله است که
سال 1931 از طریق اتحاد بین آلسعود و وهابیها که در منطقه «نجد» در مرکز
شبهجزیره حجاز شامل استانهای ریاض، قصین و وائل مستقر بودند و از طریق
جنگها و خونریزیهای زیاد علیه آلرشید و سپس عثمانیها بهوجود آمد.
عبدالعزیز بن سعود، بنیانگذار این حکومت با حمایت عوامل انگلیس- که در طمع
نفت حجاز بود- بویژه «توماس ادوارد لورنس» مشهور به لورنس عربستان موفق شد
مناطق شرقی که عمدتا شیعیان در آن ساکن بودند و مناطق جنوبی و غربی و شمالی
شبهجزیره را به تصرف درآورد و کشور کنونی را تاسیس کند. طی بیش از 8 دهه
وهابیها و آلسعود انواعی از فشارها و سختگیریها را علیه قبایل و بومیان
مناطق مختلف جزیره..العرب اعمال و مردم را از حقوق طبیعی خودشان محروم
کردند به گونهای که مردم مناطق مختلف از شمال گرفته تا الشرقیه، حجاز و
استانهای جنوبی نجران و عسیر و جیزان، در تمام این مدت محروم بودهاند و
آلسعود تمام پستهای حکومتی را چه در مرکز و چه در استانها در اختیار
گرفته و به صورت مطلقه حکومت کردهاند. جالب این است که عبدالعزیز پس از
آنکه با کمک وهابیها و همچنین قبیله بزرگ «عُتَیبه» بر این سرزمین مسلط
شد...
در وصیتی اعلام کرد تا زمانی که فرزندان پسر او در قید حیات
هستند، دیگران سهمی در پادشاهی ندارند لذا از زمان مرگ او به ترتیب فرزندان
ذکورش بر عربستان، پادشاهی کردهاند و هنوز هم آخرین فرزندان پسر
عبدالعزیز که همگی در سنین کهولت هستند، پادشاه، ولیعهد و ولی ولیعهد
هستند. این مساله مانع از این شده که قوانین معین و قابل قبول از سوی مردم
در مسائل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و امنیتی عربستان ناظر شود. به
همین دلیل عربستانسعودی فاقد قانون اساسی است و در حقیقت تا امروز قانون
در این سرزمین، تنها چیزی بوده که پادشاه بیان میکرده است. این کشور
کماکان به شکلی ماقبل تاریخی با فرمانها و اوامر پادشاهان که از 1931 بیان
شده اداره میشود و هنوز هم اوامر پادشاه به قانون اساسی تعبیر میشود. به
همین دلیل عربستان طی این 84 سال فاقد اجزای حکومتی قانونمند بوده است.
مجلسی وجود نداشته که دولتها براساس رای نمایندگان مردم انتخاب شوند یا
قوانین اداری و مالی وضع کنند. حتی قانونی وجود نداشته که براساس رای مردم
پارلمانی شکل بگیرد. ملک فهد در دوران خودش تلاش کرد یک مجلس پادشاهی را که
مرکب از شاهزادگان سعودی بود بهوجود آورد. این مجلس که 85 عضو دارد در
واقع جایگزینی است برای قوه مقننه. در عین حال مجلس آلسعود از اختیارات
بسیار محدودی برخوردار است و در حقیقت یک مجلس مشورتی است برای زمینهسازی
اجرای دستورات پادشاه. قوه قضائیه و نظام حقوقی- قضایی کشور هم در انحصار
آلسعود است و قوانین جزایی با فرمان پادشاه معین میشود که البته وهابیها
در محاکم حضور دارند. در نتیجه میبینیم قوانین قضایی در عربستان هیچ
مبنای شرعی، مدنی و حقوقی قابل قبولی ندارد و فاقد همه استانداردهای جهانی
موجود است. در محاکم قضایی وقتی صحبت از رای و نظر پادشاه میشود همه
معیارها به نفع رای حاکم سعودی کنار میرود. با وجود هیاهوی وهابیها مبنی
بر اینکه اسلام فقط قرائتی است که ما از دین خدا داریم و لاغیر اما در عمل
شاهدیم هر گاه در محاکم قضایی که وهابیها حضور دارند، اختلافنظری بر سر
تفسیر یا اجرای حکم با پادشاه پیش آید در نهایت این رای پادشاه است که
اجرا میشود، حتی گاهی پادشاه با انحلال این محاکم وهابی رای و نظر خودش را
حاکم میکند.
آلسعود، انباردار نفت غرب
در زمینه نظامی هم
عربستان فاقد یک ارتش ملی است و تنها ارتشی کوچک از مزدوران پاکستانی،
بنگلادشی و برخی ملیتهای آفریقایی تشکیل دادهاند که فقط در مرکزیت
یگانهای مسلح و در راس آن آلسعود حضور دارند. به همین دلیل هم
عربستانسعودی از توانایی لازم در حوزه
دفاعی- امنیتی برخوردار
نیست. دستگاه امنیتی عربستان نیز اگرچه ظاهرا در انحصار آلسعود است اما
عملا مدیریت پنهان این دستگاهها را سازمانهای اطلاعاتی انگلیس و آمریکا
در دست دارند. به همین جهت در حوزه امنیتی، این کشور تابع اراده انگلیس و
آمریکاست و منافع مردم عربستان قربانی برنامههای امنیتی بیگانگان میشود.
در
حوزه اقتصادی هم آلسعود بر صنایع کشور بویژه صنایع انرژی مسلط هستند به
طوری که چاههای نفت در قالب اموال خصوصی در اختیار شاهزادگان سعودی قرار
دارد هرچند خود سعودیها هم از زمان کشف نفت در شبهجزیره(1938) تاکنون در
نقش انباردار منابع غرب عمل کردهاند. هنری کیسینجر حدود 20 سال پیش با
صراحت گفت: «آلسعود فقط انباردار نفت هستند و حق انبارداریشان را از غرب
بویژه آمریکا دریافت میکنند». حق استخراج نفت در سراسر شبهجزیره با شرکت
آمریکایی «آرامکو» یا «کمپانی نفت آمریکایی عربی» است. چنانکه این روزها با
سقوط قیمت نفت به ضرر حتی خود عربستان شاهد هستیم حاکمان این کشور هیچ
کنترلی حتی بر چاههای نفت خودشان هم ندارند، نه درباره میزان صادرات و نه
بهای آن.
حرمین در کنترل آمریکا و انگلیس
سعودیها فقط در
چارچوب طرح کلی غرب عمل میکنند. همین مساله سبب شده صنایع ملی و بومی در
عربستان پا نگیرند و تمام مراکز عمده اقتصادی در اختیار غربیها باشد کما
اینکه در حوزه مذهبی هم شاهد هستیم آمریکاییها و انگلیسیها در ساختوساز
بناهای مذهبی بویژه در مکه و مدینه نقش دارند و با کمال تاسف باید گفت
اگرچه ملک عبدالله عنوان «خادم الحرمین» را یدک میکشد اما اداره
مسجدالحرام و حرم نبوی در اختیار آمریکا و انگلیس است. اینها بر سیستم
امنیتی عربستان حاکم هستند و درباره نحوه اداره مراکز مقدس و حتی گسترش
آنها حرف آخر را میزنند. در حوزه علم و آموزش هم عربستانسعودی یکی از
عقبماندهترین کشورها به لحاظ برخورداری از دانشگاههای پیشرفته است و
نظام آموزشی این کشور هم تابعی از سیستم آموزشی و حقوقی غرب است. البته
وهابیها تلاش کردهاند برای کنترل بر عقاید مذهبی مردم داخل و خارج
عربستان، «جامع المدینه» یا همان دانشگاه مدینه به تربیت طلاب وهابی
بپردازد. نکته اینجاست که این طلاب اگرچه از یک مذهب خاص یعنی حنبلی هستند
اما حتی در داخل مذهب حنبلی هم تنها فرقهای که در کانون جامعالمدینه قرار
دارد، فرقه پیروان فقه «ابن تیمیه» یا همان وهابیهاست که در نهایت
اختیاردار تمام مسائل مذهبی عربستان هستند. این در حالی است که در این
سرزمین تنها 20 درصد مردم پیرو فقه حنبلی هستند و در میان حنبلیها هم درصد
بسیار کمی از فقه وهابی تبعیت میکنند بنابراین شیعیان عربستان که حدود 38
درصد جمعیت کشور را به خودشان اختصاص دادهاند یا شافعیها و مالکیهایی
که در حجاز شامل استانهای مقدس مکه، مدینه و تبوک زندگی میکنند، زیدیها و
اسماعیلیها که در 3 استان جنوبی نجران و عسیر و جیزان سکونت دارند و
سرانجام حنفیهایی که اکثریت جمعیت استانهای شمالی بویژه الجدار را تشکیل
میدهند هیچ جایگاهی در اداره نظام مذهبی ندارند در حالی که در مجموع 80
درصد پیروان مذاهب در عربستان را شامل میشوند. فقه شیعه، فقه زیدی یا سایر
فرق اسلامی نیز توسط وهابیت به حاشیه رانده شدهاند. در زمینه مسائل
اجتماعی نیز عربستان اگرچه دارای بیش از ۷۰ قبیله، تیره و طایفه است اما
آلسعود همه را قلع و قمع کردهاند حتی قبیله بزرگ «عُتَیبه» را که نقش
کلیدی در به قدرت رسیدن آنها داشت.
حجاز، کانون اعتراضات خفته
عربستانسعودی به دلیل تمامیتخواهی همهجانبه در عرصههایی که شرحش رفت به
کانون اعتراضات خفته بدل شده و این آینده ثبات این کشور را با ابهام زیادی
مواجه میکند. بسیاری از نظریهپردازان و مطلعان از شرایط این کشور
معتقدند عربستانسعودی متلاشی خواهد شد و مناطق جنوبی، شمالی، غربی و مرکزی
از محور ریاض جدا میشوند و بار دیگر ما شاهد به قدرت رسیدن طوایف و مذاهب
مختلف در حجاز خواهیم بود.
البته باید توجه کرد که الزامی ندارد
این تجزیه مطابق خواست آمریکاییها اتفاق بیفتد چون حداقل از سال ۲۰۰۷، طرح
تجزیه کشورهایی مثل مصر و عربستان بر خلاف دیگر کشورهای خاورمیانه از
دستور کار آمریکاییها خارج شده و حتی با شدت با تجزیه عربستانسعودی
مقابله میکنند، چراکه ۵ پاره شدن این کشور منافع متمرکز واشنگتن را تهدید
میکند. آمریکا ترجیح میدهد همین قلمروی کنونی را بهواسطه یک حاکمیت
وابسته در اختیار داشته باشد تا اینکه با چند طرف سرکش چانه بزند. لذا در
حال حاضر ثبات عربستان بر پایه روابط کنونی حاکمان ریاض با غرب اهمیتی ویژه
برای آمریکا دارد.
به همین جهت اگر در عربستان اتفاقی منجر به
تجزیه رخ دهد ربطی به آمریکا نخواهد داشت بلکه مبتنی بر واقعیتهای اجتماعی
است؛ واقعیتهایی که چندان به مذاق غرب خوش نمیآید.
بیم لیبیایی شدن عربستان
البته
این به معنای استقبال ما از تجزیه این کشور نیست و در حقیقت جمهوری اسلامی
که خواهان ثبات منطقه و مخالف جدی درگیریهای کور در کشورهای همسایه است،
از طرح تجزیه عربستان و شورشهای قومی حمایت نمیکند اما متاسفانه بهرغم
اینکه در منطقه ظرفیتهایی در جهت حمایت از وحدت عربستان وجود دارد و تهران
نیز به آن علاقه نشان میدهد، رژیم سعودی با برخورد غلط خود این کشور را
به سمت درگیریهای طایفهای سوق میدهد و هشدارهای دلسوزانه ما را نادیده
میگیرد.
این نکته را هم باید مدنظر داشت که شکلگیری شورشهای قومی
در عربستان ارتباط حتمی با مرگ پادشاه کنونی ندارد و ممکن است با مرگ ملک
عبدالله، نظام سعودی تا مدتی سرپا بماند و شاهزادگان کماکان قدرت را در
اختیار داشته باشند یا غربیها اصلاحاتی را در ظاهر به قصد کاستن از
اعتراضات و شورشها در حاکمیت اعمال کنند اما بعید است در بلندمدت یکپارچگی
عربستانسعودی بدین شکل باقی بماند. وضع داخلی آنقدر خراب است که به نظر
نمیرسد غربیها بتوانند مدت زیادی به حفظ یکپارچگی نظام فعلی سعودی
بپردازند. هرچند شخصا شایعات موجود مبنی بر همدستی آلسعود یا بخشی از آن
با داعش درباره حمله احتمالی به عربستان را باور نمیکنم منتها این نکته
حائز اهمیت است که وضع داخلی عربستان ظرفیتهایی دارد که ممکن است داعش به
دنبال بهرهبرداری از آنها باشد. مثلا خبرهایی داشتیم از اینکه ابوبکر
البغدادی با رئیس قبیله «عُتَیبه» دیدار داشته و حتی قول حمایت از حکومت او
در عربستان در صورت سقوط آلسعود را داده است یا اینکه دست کم داعش با
رهبر «عُتَیبه» بیعت کرده تا از اقدامات این قبیله برای به دست گرفتن قدرت
در عربستان حمایت کند. این مساله نشان دهنده تلاش داعش برای رخنه به
شکافهای عربستانسعودی است که میتواند نقطه آغاز درگیریهای طایفهای در
این کشور باشد چرا که «عُتَیبه» قبیلهای بسیار بزرگ است که دامنه نفوذ آن
از مناطق مرکزی و مکه و مدینه تا حتی جنوب عراق میرسد. اگر این خبر واقعیت
داشته باشد نشان میدهد خطرات بسیار بزرگی هم سرزمین و هم مردم عربستان را
تهدید میکند. باید ابراز امیدواری کنیم که درگیریهای قومی، مردم این
کشور را در یک دالان تاریک فرو نبرد چون برای هیچیک از اقوام بویژه شیعیان
منافعی دربر نخواهد داشت. بروز چنین اتفاقی میتواند عربستان را همانند
لیبی دچار خشونت و هرج و مرج گسترده کند که تنها دشمنان از آن سود میبرند.
در مقابل آرزو داریم اقوام مختلف حول محور استقلال و منافع ملی خود به
وحدت برسند.
احمد بخشایش در مطلبی که با عنوان«دست چدنی از آستین کنگره»در ستون یادداشت روزنامه حمایت به چاپ رساند اینگونه نوشت:
با
قدرت گرفتن جناح جمهوری خواه در انتخابات میان دوره ای سنای آمریکا، گمانه
زنی ها درباره آینده توافقنامه هسته ای ایران و گروه 1+5 اوج گرفته و هر
روز تحلیل های گوناگونی را در رسانه ها و جراید، شاهد هستیم. جمهوری خواهان
طبق آنچه که پیشتر اعلام کرده بودند، لایحه تحریم های جدید را در هفته
جاری در دستور کار خود قرار می دهند. بر اساس متن لایحه مذکور که یک سال
قبل به کارگردانی مارک کرک و سناتور رابرت منندز تنظیم شده و به لایحه
مارک کرک – رابرت منندز معروف است، مخالفان توافق هسته ای با ایران در
کنگره، به دنبال آنند تا با حمایت صهیونیست ها برای تصویب تحریم های جدید
علیه ایران، اکثریت دو سوم نمایندگان کنگره را با خود همراه کرده تا با این
ابزار، از سدّ وتوی احتمالی تحریم های جدید از سوی اوباما عبور کنند. در
حقیقت این لایحه قصد دارد با این بهانه واهی که اگر ایران از ادامه مذاکرات
هسته ای سر باز زند یا به مفاد توافق هسته ای ژنو عمل نکند، تحریمهای
اقتصادی علیه ایران را سختگیرانه تر کند. از نظر تنظیم کنندگان این
لایحه، توافق جامع هسته ای با جمهوری اسلامی نباید شامل ادامه برخورداری
از ظرفیت غنی سازی اورانیوم در ایران باشد، زیرا از این ظرفیت می توان
برای ساخت سلاح اتمی هم استفاده کرد. اما در این میان و با توجه به اینکه
کاخ سفید پیشتر تهدید کرده بود هر گونه طرح تحریم جدید مصوب کنگره علیه
ایران را وتو خواهد نمود، سناتورها در پی کسب اکثریت بیش از دو سوم
هستند؛ بدین معنا، آنها که با صرف هزینه های سیاسی و همراهی صهیونیست ها
موفق شده اند تاکنون حمایت 60 نفر از سناتورهای دو حزب جمهوری خواه و
دموکرات را علیرغم مخالفت کاخ سفید جلب نمایند، خواهان کسب 67 رای از مجموع
۱۰۰ سناتور هستند تا حق اوباما برای وتوی تحریم ها از سوی وی سلب شود. در
مقابل، مقامات دولت اوباما در تلاشند تا مانع همراهی تعداد بیشتری از
سناتورها با این طرح شوند. دولت اوباما که ظاهراً به دنبال توافق هسته ای
با ایران است همچنان از این ناحیه احساس نگرانی می کند.
لذا باید
تأکید کرد طرح تشدید تحریم ها از سوی کنگره چه بر اساس فضای رقابتی جمهوری
خواهان و دموکرات ها طرح شده باشد و چه بر اساس هماهنگی عملیاتی از سوی
دولت و کنگره برای منگه کردن ایران بر روی میز مذاکره، نشان از آن دارد که
آمریکایی از این طریق به دنبال امتیازگیری بیشتر از ایران در مذاکرات هسته
ای هستند. نکته ای که باید در این راستا مورد توجه قرا گیرد، این است که
آمریکا از تحریم های خود علیه ایران تحت عنوان «نظام تحریم ها» یاد می
کند. بدون شک کنگره و سایر نهادهای مرتبط در بنای این نظام، به هنگام
طراحی این سیستم به پایداری و خدشه ناپذیری آن توجه ویژه داشته اند.
برداشت اشتباهی که بعضاً در تحلیل ها به چشم میخورد، تصریح به بی
اختیاری دولت اوباما در عین تمایل به لغو تحریم ها است. حال آنکه دولت
اوباما یکی از مهم ترین ارکان طراحی تحریم ها بوده است و از ابتدا به
مشقت تغییر و لغو آن آگاهی داشته است. به همین دلیل است که عده ای حتی در
داخل نهادهای قانونگذاری آمریکا نیز معتقدند تهدیدهای مطرح شده از سوی
کنگره برای اعمال تحریم های بیشتر علیه ایران، اهرم فشار برای امتیاز گرفتن
از ایران بر روی میز مذاکره است؛ چرا که در حین مذاکرات هسته ای در طول دو
سال گذشته بارها کنگره و حتی دولت آمریکا از احتمال تشدید تحریم ها علیه
ایران سخن گفته اند. همانطور که برخی نیز معتقدند آمریکایی ها تا زمانی که
ایران را در موضوع هسته ای وادار به عقب نشینی جدی نکنند، حاضر به توافق
هسته ای نخواهند شد. البته بر اساس این نگاه، بعید است آمریکایی ها به از
دست دادن اهرم فشار خود در قبال ایران یعنی همان تحریم ها، رضایت دهند. از
نگاهی دیگر، برای ما دموکرات و جمهوری خواه فرق چندانی با هم ندارند و سگ
زرد را برادر شغال می دانیم. از قضا، در دوره زعامت دموکرات ها، همواره
تحریم ها و فشارهای بیشتری بر کشورمان وارد شده است زیرا بر اساس خاطرات
هیلاری کلینتون، آنان معتقد به «تحریم های هوشمند» هستند. بدین معنی که
انواع و اقسام ابزارهای فشار را در سطوح مختلف و حجم های گوناگون، بر ایران
وارد می کنند. بر خلاف جمهوری خواهان که تهدیدهای آشکار و بدون پرده ای
دارند، دشمنی جمهوری خواهان غالباً از سرنادانی و عداوت دموکرات ها از روی
تدبّر و تفکر است. نکته دیگر اینکه، نمایش تحریم های کنگره از یک سو و
اظهار نگرانی مقامات آمریکایی از جمله ساماننتا پاور نماینده آمریکا در
سازمان ملل که گفته است: «اگر ماشه تحریم های تازه هسته ای علیه ایران را
بکشیم، ممکن است وضعیت از منزوی کردن ایران به منزوی کردن خودمان تغییر
پیدا کند» از سوی دیگر، آیا جنگ زرگری و یا تقابل واقعی داخلی است، ابداً
به ما مربوط نیست. ما دولت اوباما را مسئول مذاکرات می دانیم و مشکلات
داخلی کنگره با کاخ سفید مسئله ای جداگانه است. در پایان گفتنی است جمهوری
اسلامی ایران تاکنون با برنامه ای روشن و برای حصول توافق جامع با
کشورهای موسوم به 1+5 در مذاکرات شرکت کرده و به معاهدات بین المللی پایبند
بوده است. این در حالی است که طرف مذاکره کنده غربی که به شدت تحت تأثیر
صهیونیست هاست در هر دور از مذاکرات هسته ای با طرح بهانه های بی پایه،
همواره بر سر راه توافق، ایجاد مانع کرده اند. بنابراین دولت اوباما باید
پاسخ دهد مادامی که از ناحیه صهیونیست ها و کنگره تحت نفوذ لابی آیپک این
چنین قابل نفوذ است، چگونه می تواند اطمینان لازم را به مذاکره کنندگان ما
بدهد که در مذاکرات هسته ای شفاف عمل کند؟
محمدكاظم انبارلويی ستون سرمقاله روزنامه رسالت را به مطلبی با عنوان«پلوراليسم»اختصاص داد که در ادامه میخوانید:
مقام
معظم رهبري در ديدار مسئولان نظام و ميهمانان خارجي در سالروز ميلاد
پيامبر اسلام(ص) و امام جعفر صادق(ع) فرمودند: "اسلام پلوراليسم را قبول
ندارد." عدهاي در اين كشور در دهه 70 تخت گاز راه افتادند براي ترويج
پلوراليسم و هيچ حريمي را هم رعايت نكردند. پلوراليسم از سمومات ليبراليسم
براي پنهان كردن حقيقت و حق جلوه دادن باطل است.
مروج، مفسر و مبلغ
اين تفكر عبدالكريم سروش بود كه همه حيثيت علمي و مهارت قلمي و زباني خود
را روي آن گذاشت. او ليبراليسم و پلوراليسم را حتي افراطيتر از طراحان اين
تئوري در بستهبنديهاي جديد فكري مطرح ميكرد. همان كاري كه احسان طبري
در دهه 30 و 40 براي تبليغ ماركسيسم انجام داد و حتي بهتر از اساتيد و
واضعان تئوري ماترياليسم ديالكتيك، ماركسيسم را تبليغ و ترويج كرد. اما
علامه طباطبايي و شهيد مطهري تير خلاص را به لحاظ فلسفي به اين تفكر منحط
زدند كه نه تنها ماركسيستها در آن سالها كمر راست نكردند بلكه حتي امروز
يادي از آنها در موزه تفكر بشر نميشود. سروش هم با خيزي كه از سال 70
برداشته بود آنچنان سريع اين وادي را طي كرد كه يك شبه ره صد ساله را طي
نمود و در فتنه 88 اوج اعتقاد خود را به پلوراليسم با قرارگرفتن در يك صف
با "گوگوش"، عليه اسلام و نظام و مردم خود به نمايش گذاشت.
كسي كه
روزگاري در صف فيلسوفان و حكيمان اين مملكت ميدرخشيد بيماري پلوراليسم، او
را در كنار رقاصههاي كابارهها و ارتش فرهنگي شاه قرار داد. سمومات
پلوراليسم در جسم و جان او آنچنان ريشه دوانده است كه حاضر نيست در كنار
يك فقيه و حكيم و فيلسوف حوزه علميه بنشيند اما حاضر است در كنار كساني عكس
يادگاري بگيرد كه سر در آخور صهيونيستها دارند و تنها افتخارشان دفاع از
بهائيت و همجنسبازي است. او اكنون در اتاق فكر لندن در كنار كساني كمر به
هدم انقلاب و اسلام بسته است كه اگر جيره روزانهشان از جرج سوروس قطع شود
بايد در خيابانهاي لندن به گدايي و دريوزگي بيفتند.
سروش در باب پلوراليسم چه ميگفت؟
او ميگفت:
- حقيقت خالص در دست كسي نيست.(1)
ـ هيچ تفسير رسمي و واحد از دين وجود ندارد، لذا هيچ مرجع و مفسر رسمي از دين وجود ندارد.
ـ قول هيچ كس حجت نيست، هيچ فهمي مقدس نيست.
ـ نه تشيع حق محض است نه تسنن.(2)
سروش ميگفت:
ـ تنوع قرائتهاي گوناگون از يك دين را بايد به رسميت شناخت.
ـ بهشت و جهنم مردم دست خودشان است.(3)
او
معلوم بود با اين حرفها ريشه مرجعيت و رهبري در جامعه اسلامي را ميزند.
كسي كه ميگويد؛ حقيقت خالص در دست كسي نيست، دنبال مرجعيت فكري خود است
چون دارد آدرس ميدهد حقيقت در دست اوست. كسي كه ميگويد هيچ تفسير رسمي و
واحد از دين وجود ندارد در حقيقت تفسير خود از دين را دارد تبليغ ميكند.
كسي كه قول هيچكس را حجت نميداند بر قول خود به عنوان يك حجت اصرار
ميورزد.
چون در اين مكان توقف نخواهد كرد، براي اثبات خود پاي در
فتنه ميگذارد و حاضر است در كنار سرويسهاي امنيتي آمريكا و اروپا تيغ
خشونت و نفرت بر مردم خود بكشد و تا مرز محاربه و بغي پيش رود.
همان
روزها كه اين حرفها در تهران زده شد گري سيك مشاور امنيت ملي جيمي كارتر،
رئيس جمهور اسبق آمريكا گفته بود: " من چگونه خوشحال نباشم از اينكه در
ايران موج تازهاي بر پا شده كه مصمم است طومار حكومت اسلامي را به هم پيچد
و حكومتي نظير ايران در دوران شاه و عربستان سعودي را روي كار آورد. خواست
ما اين است كه دين در سياست دخالت نكند. من روشنفكراني را ديدهام كه
اشاره
هاي ما را دنبال ميكنند. آنها ششلولي را بالا برده اند تا هر كس و هر چه
را با ما ناسازگار باشد، هدف قرار دهد مثلاً حتي ولايت فقيه را كه من فكر
ميكنم در صحراي طبس تكنولوژي برتر ما نتوانست او را دفع كند."(4)
آمريكاييها
نميتوانستند خوشحالي خود را از كساني كه ريشه دين را با تمسك به
پلوراليسم ميزدند، پنهان كنند. آنها توانسته بودند به تن يك فيلسوف لباس
كابوي بپوشانند و يك ششلول به دست او بدهند كه هر كس را اراده كردند، بزند.
شما آثار سروش در دهه 80 را ببينيد، جز فحش و ناسزا و هتاكي به فقها و
مراجع و بزرگان اسلام و تئوريپردازي عليه حكومت ديني هيچ چيز ديگري نيست.
ما در دهه 70 و 80 فقط شاهد هفت تيركشي همين جماعت بوديم. فتنه سال 78 و 88 محصول همين هفت تيركشيها بود.
اصرار
سروش بر اينكه تنوع قرائتهاي گوناگون از دين را به رسميت بشناسيم براي
اين بود كه رسميترين قرائت از دين را منزوي و رسواترين آن را رسميت ببخشد.
آنها ميخواستند بگويند به رسميت شناختن همجنسبازي و قبول اينكه بهائيت
يك قرائت ديني است، محصول اسلام رحماني است. اما تكيه بر فقه آل محمد(ص) در
احكام مربوط به مرتد، محارب و مفسد في الارض، يك قرائت طالباني است، تا
مقدمه كودتا عليه اسلام و نظام و مردم را تدارك ببينند.
آنها
ميگفتند بهشت و جهنم مردم دست خودشان است تا بعد بتوانند توسط صدها كانال
ماهوارهاي مستهجن و هزاران سايت آلوده به مسائل جنسي، فروپاشي خانوادهها
را تدارك ببينند و مردم را به سمت جهنم طلاق و منازعات خانوادگي ببرند.
آنها مامور بودند بگويند نه تشيع حق محض است نه تسنن، براي اينكه بتوانند
ريشه اسلام را به نفع ليبراليسم، سكولاريسم و پلوراليسم بزنند بدون دادن
هيچ تلفات فكري!
آنها اصرار داشتند بگويند هيچ فهمي مقدس نيست الا همين عناوين كه ذكرش رفت.
آنها بتي ساختند از تقدسزدايي كه خود اين بت مقدس بود؛ بت "هيچ چيز مقدس نيست" را مقدس اعلام كردند!
آنها
حقيقت خالص را در دست خود ميدانستند و به كسي اجازه نميدادند از حقيقت
سخن بگويد. اگر غير از اين راه كسي اراده راه ديگري داشت با جنگ سخت و نرم،
هزاران تن را به خاك و خون ميكشيدند. آنها در اوج استبداد از دموكراسي و
در اوج ظلم و شقاوت و شكنجه از آزادي سخن ميگفتند و فكر ميكردند هيچ كس
قادر نيست دست آنها را رو كند يا بخواند.
20 سال پيش از طرح
انديشههاي منحط مبتني بر پلوراليسم، شهيد مرتضي مطهري پنبه اين تفكر را
زده بود و اثبات كرده بود در قرآن؛ "دين از اول تا آخر جهان يكي بيش نيست و
همه پيامبران، بشر را به يك دين دعوت كردهاند."(5)
وي اثبات كرده
بود "پيامبران از آدم تا خاتم، مردم را به اسلام دعوت كردهاند." ان الدين
عندالله الاسلام و تكثرگرايي در اسلام جايي ندارد، صراطهاي مستقيم
بيمعناست، ما يك راه بيشتر نداريم، آن هم "صراط مستقيم" الهي است.
بصيرت
مردم و هوشمندي نخبگان بويژه مراجع عاليقدر اسلام و دانشمندان ژرفنگر
ديني سد راه چنين تبهكاريهايي شد و انقلاب را از گردنه هاي سختي به سلامت
عبور داد.
همه اين تلاشها براي اين صورت ميگرفت كه دوگانه "انقلاب
و ضدانقلاب"، "اسلام و كفر" و "استضعاف و استكبار" كه ملت را رو در روي
دشمن قرار ميداد به دوگانههاي سركاري سوق پيدا كند و ملت را در برابر ملت
قرار دهد.
فتنه 78 و 88 نمونهاي از اين تردستي سياسي، فكري و...
بود. آنها كه مبلغ پلوراليسم در دهه 70 و 80 بودند مستند خود را پايههاي
فكري ليبراليسم قرار داده بودند و اصراري نداشتند تا به قرآن و متون ديني
تكيه كنند.
اما امروز شاهد پديدهاي هستيم كه ميخواهد فهم
پلوراليستي و ليبراليستي خود را به دين تحميل كند و اين كار فوق العاده
خطرناكي است. اين خطر در دهه چهل و پنجاه در قالب تحميل فهم ماركسيستي از
اسلام و قرآن ظهور كرد و خسارات زيادي به انقلاب اسلامي وارد آورد. از دل
اين تفكر، منافقين پديد آمدند كه جنايات آنها عليه ملت را تاريخ فراموش
نميكند.
اين يك كژراهه است و بايد هشدار مقام معظم رهبري را در سالروز ميلاد پيامبر اكرم(ص) كه "اسلام، پلوراليسم را قبول ندارد"، جدي گرفت.
پينوشتها:
1ـ سروش ـ كيان شماره 33 - مقاله دين و آزادي ـ آبان و آذر 75
2ـ سروش ـ مقاله صراطهاي مستقيم ـ كيان شماره 365
3- سروش- مقاله رهايي از دين و يقين به رهايي- كيان شماره 48- مرداد و شهريور 78
4- روزنامه كيهان 27/7/79
5- مطهري، مرتضي - مجموعه آثار- ج 3 ص 57
« تروریسم و بازی صهیونیستها با غرب »عنوانی است که روزنامه جمهوری اسلامی به مطلبی چاپ شده در ستون سرمقاله روزنامه خوداختصاص داد:
دبیرکل
ناتو در اشاره به حوادث اخیر پاریس با تاکید بر اینکه نباید هیچ مذهب و
ملیتی مسئول اقدامات تروریستی فرانسه دانسته شود، گفت: مسلمانان بزرگترین
قربانیان تروریسم هستند.
وی در پاسخ به سوال خبرنگار یک نشریه
آلمانی درباره میزان تهدید «تروریسم اسلامی» در اروپا گفت: چندی قبل در
نروژ یک مسیحی سفیدپوست قتل عام غیرقابل تصوری راه انداخت بنابر این درست
این است که با تروریسم باید بدون در نظرگرفتن مذهب یا ملیت مبارزه کرد.
علیرغم
اظهارات دبیرکل ناتو، نشانهها و شواهدی وجود دارد و مسائلی در چند روز
گذشته و در پی اتفاقات پاریس مطرح شده است که نشان میدهد جریانهایی، به
خصوص در غرب تلاش میکنند ماجرای تروریستی اخیر را به گونهای به اساس دین
اسلام نسبت دهند و اعتبار وجهه کل مسلمانان را زیر سوال ببرند. به نظر
میرسد صحبتهای دبیرکل ناتو نیز در پاسخ به چنین فضایی باشد تا از واکنش
مسلمانان جلوگیری شود چرا که غربیها به خصوص اروپائیها درحال حاضر تمایل
ندارند، ابعاد بحرانی که با آن دست به گریبان هستند بیش از این گسترده شود.
کاملاً
مشخص است که جریانهایی درصدد هستند به بهانه رویدادهای اخیر پاریس علیه
مسلمانان و اسلام عقدهگشایی کنند و خصومتهای دیرینه خود را بروز دهند. در
راس این جریانها، صهیونیستها قرار دارند که در قبال حوادث پاریس،
مزورانه سینه چاک کرده و با ارسال پیامهای متعدد به مقامات پاریس، سعی
دارند این کشور و سایر کشورهای اروپایی را علیه مسلمانان تحریک نموده و با
دادن نشانی غلط، آنها را وادار به موضعگیری علیه مسلمانان کنند درحالی که
دلایل کاملاً روشن و کافی وجود دارد که صهیونیستها میتوانند اصلیترین
متهم حوادث پاریس باشند.
نتانیاهو، نخستوزیر جنایتکار رژیم
صهیونیستی که قاتل هزاران فلسطینی است در اظهاراتی که بلافاصله پس از وقوع
حملات تروریستی پاریس مطرح شد، به فرانسویها با کنایه هشدار داد در
سیاستهایشان در قبال فلسطین تجدیدنظر کنند و به اسرائیل حق بدهند که با
گروههایی مانند حماس مبارزه کند!
نتانیاهو که تنها در جنگ غزه در
اوایل تابستان گذشته، بیش از 1500 فلسطینی را قتلعام کرد، هزاران نفر را
مجروح و معلول نمود و صدها خانه متعلق به فلسطینیها را منهدم کرد، در
راهپیمایی به اصطلاح ضد تروریسم پاریس در روز یکشنبه، گستاخانه در صف اول
حضور داشت تا خود و رژیم صهیونیستی را مخالف تروریسم جلوه دهد. البته
ملتهای آزاده جهان این ادعا را هرگز نمیپذیرند و راهپیمایی یکشنبه پاریس
با حضور نتانیاهو را مضحکترین صحنه به اصطلاح ضد تروریسم میدانند.
متاسفانه فرانسویها فریب این ترفند را خوردند و این صهیونیست قاتل را در
کنار خود قرار دادند.
تاملی در اقدامات تروریستی که تنها در یکسال
گذشته در جهان صورت گرفته و آمار قربانیان این اقدامات کاملاً نشان میدهد
که بخش قریب به اتفاق حملات و اقدامات تروریستی، علیه مسلمانان بوده است.
قربانیان اقدامات تروریستی از سوریه، عراق، یمن و فلسطین گرفته تا میانمار،
پاکستان و چندین کشور آفریقایی، عموماً مسلمانها بودهاند و به ندرت،
پیروان سایر ادیان در میان قربانیان به چشم میخورند.
نکته قابل تامل
اینست که اگرچه تلاش میشود هویت عاملان اقدامات تروریستی به اسلام نسبت
داده شود، ولی واقعیت این است که این افراد، افراطیها و جنایتکارانی هستند
که خود غربیها در پیدایش و رشد آنها دخالت مستقیم داشتهاند.
بر
کسی پوشیده نیست که جنایتکارانی که در عراق، سوریه، یمن و بسیاری نقاط دیگر
شنیعترین اقدامات تروریستی را مرتکب میشوند، تروریستهایی هستند که در
فضای ایجاد شده توسط غرب در منطقه رشد و نمو کردهاند و حتی آنگونه که گفته
شده است عاملان اقدامات اخیر فرانسه نیز وابسته به گروههای تروریستی
هستند که عقبه آنها عمدتاً به گروههای تروریستی فعال در سوریه باز میگردد
که غرب در ایجاد آنها نقش غیرقابل انکار داشته است.
نکته مهم دیگر
که سیاستمداران و دولتهای غربی تمایل ندارند به آن توجه کنند ریشه و اساس
تروریسم است. قطعاً بدون در نظر گرفتن ریشه تروریسم، مبارزه با آن، ادعایی
دروغ است و مطمئناً نتیجهای نخواهد داشت. غرب نمیخواهد این واقعیت را
بپذیرد که تروریسم، «علت» نیست بلکه «معلول» شرایط و فضایی است که خود
غربیها نقش اولیه را در ایجاد آن داشتهاند.
علت رشد تروریسم و
ایجاد فضا برای فعالیت افراطیها، حاکم شدن فضای تبعیض، بیعدالتی، ظلم و
زورگویی قدرتهایی است که به طور غیرقانونی بر مقدرات بینالمللی حاکم
شدهاند و هیچ اعتنایی به توصیههای واقعبینانه و عدالتخواهانه ندارند.
قطعاً تا این عوامل از بین نروند امید به محو تروریسم نیز بیهوده خواهد بود
و مبارزه با تروریسم، شعاری بیش نخواهد بود.
واقعیت اینست که
مسلمانان نه تنها ارتباطی با تروریسم ندارند بلکه خود، بیشترین هزینه را در
این راه متحمل شدهاند. غرب نباید در دام ترفندی بیفتد که صهیونیستها آن
را گستردهاند و هدف نیز این است که با رودررو قرار دادن غرب و اسلام،
امکانات ملتهای غرب را به پشتیبانی خود در مقابله با مسلمانان بکشانند.
بارزترین
موردی که متاسفانه غرب در دام ترفند صهیونیستها افتاد، مورد سوریه است که
اکنون تاوان آن حماقت و اشتباه خود را تحمل میکنند درحالی که خود
صهیونیستها، که طراح این نقشه بودهاند در کناری ایستاده و به وضعیت کنونی
و مشکلات غربیها پوزخند میزنند و از شرایط به وجود آمده، بهرهبرداری
میکنند.
به نظر میرسد در غرب هنوز رهبران و سیاستمداران واقع بینی
وجود داشته باشند که متوجه این توطئه خطرناک صهیونیستها، یعنی رودررو
قرار دادن غرب و مسلمانان شده باشند. اظهارات دبیرکل ناتو مبنی بر اینکه
مسلمانان قربانیان اصلی تروریسم هستند را باید در همین چارچوب مورد بررسی
قرار داد.
مطلبی که مهدی نصرتی در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان«سرخابيها و گزينه سرمايهگذاري خارجي»به چاپ رساند به شرح زیر است:
اخيرا
قيمتگذاري باشگاههاي پرسپوليس و استقلال جهت واگذاري به بخش خصوصي صورت
گرفت. هرچند قيمت اعلامشده، بهعنوان قيمت پايه اعلام شده است، اما شايد
بتوان آن را قيمت سقف در نظر گرفت! از اين حيث قيمتگذاري صورتگرفته براي
اين باشگاهها را ميتوان بهنوعي حراج هلندي يا مزايده نزولي تلقي كرد. در
حراج هلندي، مزايده با بالاترين قيمتي كه مدنظر است شروع ميشود سپس مرتب
از قيمت كاسته ميشود تا خريداري براي قيمت پيشنهادي يافت شود.
البته
حراج هلندي بهصورت حضوري برگزار ميشود و هدف اصلي آن، سرعت واگذاري است،
اما در مورد واگذاري اين دو باشگاه بهنظر ميرسد كه دقيقا نقطه مقابل
يعني پرهيز از شتاب مدنظر باشد.
خصوصيسازي اين دو باشگاه سالها
است كه مطرح است و حتي طبق مصوبه هيات واگذاري، اين دو باشگاه در سالهاي
گذشته باید واگذار ميشد؛ اما با فرآيندهاي جاري، بعيد نيست كه اصولا يا
واگذاري صورت نگيرد يا پاي شبهدولتيها به ميان آيد، اما آنچه در سالهاي
اخير در بحث خصوصيسازي اين دو باشگاه مغفول واقع شدهاست، گزينه واگذاري
به متقاضيان خارجي و بينالمللي است. موضوع فروش و واگذاري باشگاههاي
معروف ورزشي به خريداران خارجي، در دنيا كاملا شناختهشده است؛ بهطوريكه
در انگليس تملك بسياري از باشگاههاي معروف از جمله چلسي، منچسترسيتي و
آرسنال در اختيار مالكان خارجي است. جالب است كه يكي از مالكان و سهامداران
عمده باشگاه آرسنال ايراني است.
اين سرمايهگذاران با دو رويكرد
ميتوانند به تزريق منابع بپردازند: يا بهعنوان يك كسبوكار و
سرمايهگذاري سودآور يا بهعنوان تملك يك برند و كسب اعتبار و جايگاه
اجتماعي، اما به هرحال هدف نهايي از ديد حاكميتي اين است كه وضعيت اين
باشگاهها سروساماني بگيرد؛ ضمن اينكه حضور سرمايهگذاران خارجي ميتواند
باعث شود يكسري قواعد رايج در دنياي فوتبال، در ايران نيز حاكم شود.
به
لحاظ قانون سرمايهگذاري خارجي ايران، مانعي براي واگذاري اين باشگاهها
به متقاضيان خارجي وجود ندارد و حتي واگذاري صددرصدي نيز امكانپذير است.
از اين رو وزارت اقتصاد و دو زيرمجموعه مرتبط با آن يعني سازمان خصوصيسازي
و سازمان سرمايهگذاري ميتوانند واگذاري اين باشگاه را به متقاضيان داخلي
و خارجي در دستور كار خود قرار دهند، البته آنچه در اينجا گفته شد صرفا
براي طرح موضوع است و قطعا نيازمند الزامات زيادي است.
و در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان«جهان اسلام در مواجهه با اتهام تروريسم»نوشته شده توسط زهرا خانيانی اختصاص یافت:
در
پي اتفاقات تروريستي فرانسه كه افكار عمومي دنيا را متاثر كرد، روز شنبه
روزنامه «ويكند» استراليا كارتوني اهانت آميز را با عنوان «بياييد دعا
كنيم» منتشر كرد؛ اين در حاليست كه علاوه بر متون قانون اساسي كشورها كه
توهين به مقدسات مذهبي را جرم ميدانند، در كتب مقدس و سيره عملي پيامبران
نيز دشنام و اهانت به مقدسات امري مذموم شناخته شده است.
درست است
كه عوامل تروريستي فرانسه سه فرد -به ظاهر- مسلمان بودند اما نوشتن عملكرد
افرادي معدود كه اعتقادي به آموزههاي بنيادين اسلام ندارند به پاي بزرگان
اين دين، واكنشي منصفانه به نظر نميرسد. همانطور كه روزانه اقدامات
غيرانساني زيادي توسط منتسبان به اديان مختلف در سراسر دنيا صورت ميگيرد و
مردم با نگاه بغض آلود مذهبي به آنها نمينگرند. البته نميتوان منكر اين
قضيه بود كه در سالهاي اخير به واسطه موج اسلام هراسي و شكل گيري گروههاي
افراطي كه خود را منتسب به اسلام ميدانند اسلام و مسلمانان در كانون
توجهات جهانيان قرار گرفته اند؛ اما با تاملي كوتاه در آموزههاي اسلام
ميتوان دريافت كه دين اسلام سخت ترين مجازات را براي كشتن انسانها قرار
داده كه نمايانگر اهميت حيات انسانها در اين دين است.
البته اين
اولين باري نيست كه به بهانههاي مختلف در كشورهايي كه دم از آزادي بيان و
حقوق بشر ميزنند اعتقادات بيش از يك ميليارد مسلمان مورد اهانت قرار
ميگيرد. پيش از اين نيز در آمريکا، فرانسه، انگليس، دانمارك و ديگر
کشورها توهينهاي مشابهي عليه مسلمانان و باورهاي اسلامي صورت گرفته بود.
اما آنچه كه در اين نوشتار قابل تامل است رعايت اصل حقوق بشر و آزادي مذاهب
از جانب مدعيان آنها در قبال مسلمانان است. اينكه عدهاي توهين به مقدسات
–همه اديان چه يهود، مسيحيت، اسلام و ... را به بهانه آزادي بيان و عقيده
مجاز ميشمارند بايد بر طبق همين آزادي حضور يك زن با پوشش اسلامي را نيز
در محيطهاي كار و دانشگاه بپذيرند در صورتيكه اينگونه نيست و در سالهاي
اخير در همين فرانسه تدابير سختگيرانه متعددي در قبال حضور و فعاليتهاي
اجتماعي زنان مسلمان اعمال شده است.
اينكه روز يكشنبه رهبران و
سران كشورهاي مختلف دنيا براي ابراز همدردي و محكوميت تروريسم در فرانسه
گرد هم آمدند امري قابل تقدير است اما نقطه مقابل اين تراژدي، سكوت همين
رهبران در قبال هزاران زن، كودك، پير و جوان مسلمان در كشورهاي اسلامي نظير
سوريه، عراق، افغانستان، پاكستان و ... است كه هر روز توسط همين گروههاي
تروريستي كشته ميشوند. گروههايي كه بسياري از اين كشورها در شكل گيري و
تقويت آنها نقش داشته اند. افكار عمومي جهان بايد به اين باور برسد كه
گروههاي تروريستي چون القاعده، داعش، طالبان، جبهه النصره و ... ارتباطي
با اسلام حقيقي نداشته و در حقيقت برداشت اين گروهها از اسلام برداشتي
التقاطي و افراطي است.
نكته ديگر اينكه كشورهاي غربي محصولي را درو
ميكنند كه خود بذر آن را سالها پيش به بهانه گسترش حوزه نفوذ خود در
خاورميانه كاشتند و علاوه بر حمايتهاي مالي و تسليحاتي از اين گروهها،
تعداد قابل توجهي از شهروندانشان طي همين سالهاي اخير به اين گروهها در
سوريه و عراق پيوستند و در تمام اين سالها مسلمانان تاوان اين حمايتها را
پرداخت كرده اند.
پس از اتفاقات تروريستي اخير فرانسه، مسلمانان
جهان نيز در كنار ديگر گروههاي اجتماعي متاثر شدند اما طرف ديگر ماجرا
پيامدهاي ناگوار و محدوديتهاي سختگيرانهاي است كه پس از اين اتفاقات براي
آنها اعمال خواهد شد چرا كه با توجه به قدرت گرفتن احزاب راست افراطي در
اروپا تا مدتها ايزوله شده و در موضع دفاعي قرار خواهند گرفت و نگاههاي
امنيتي بيشتري بر آنها سنگيني خواهد كرد. ناگفته نماند كه در سالهاي اخير
گسترش اسلام در كشورهاي اروپايي افكار عمومي اين كشورها را به خود جلب كرده
است به طوريكه جمعيت مسلمانان در كشورهاي اروپايي روز به روز در حال گسترش
است و قدرتهاي غربي از نفوذ اسلام و قدرت گرفتن مسلمانان بيم دارند و هر
از چند گاهي با تبليغات توهين آميز و نسبت دادن اقدامات تروريستي به
مسلمانان قصد ترويج اسلام هراسي و جلوگيري از نفوذ اسلام در ميان
شهروندانشان را دارند.
از طرفي مسلمانان جهان نبايد در مقابل توهين
به مقدساتشان بي تفاوت باشند و جهانيان بايد بدانند كه گروههاي مختلف
اسلامي با تقويت وحدت ميتوانند از اهرمهاي سياسي، اقتصادي، علمي و ...
براي مطالبه حقوقشان استفاده كنند، مانند اقدامي كه پس از انتشار كارتون
توهين به پيامبر(ص) در دانمارك صورت گرفت و مسلمانان با تحريم كالاهاي
دانماركي ضررهاي قابل توجهي را به شركتهاي دانماركي وارد كردند. در حقيقت
اين حركت مسلمانان بزرگترين اعتراض به اين اقدام بود و آنها را متوجه قدرت
مسلماناني كرد كه مقدساتشان را هدف قرار داده بودند. اما آنچه در پايان
قابل توجه است ارتباط تنگاتنگ جوامع انساني با يكديگر است بطوريكه هر عملي
با عكس العمل طرف مقابل مواجه خواهد شد؛ بنابراين اصل احترام به عقايد
طيفهاي مختلف ديني، آرامش و زندگي مسالمت آميز را براي بشريت رقم خواهد زد
چراكه دنياي امروز دنياي تسخير انديشههاست و عقل حكم ميكند كه انسان
متفكر با قابليت علم و انديشه به سوي نيل به مقصود پيش رود نه با توهين يا
حذف فيزيكي مخالف.