یادم هست مستربین در یکی از کمدی هایش، با استفاده از ماشین زمان بخش هایی
از تاریخ انگلستان را دست کاری می کند. در یکی از ماجراها با رفتن به چند
قرن قبل شکسپیر را ملاقات می کند و با دادن خودکارش به او از او میخواهد در
قبالش نمایش نامه هملت و مجموعه ای از نوشته هایش را به او بدهد. شکسپیر
ابله فیلم هم برای اینکه از شر دوات و قلم خلاص شود و با معجزه ای مثل
خودکار مدرن راحت تر بنویسد تمام شاهکارهایش را به مستر بین می دهد. وقتی
مستر بین به تاریخ حال برمی گردد می بیند در انگلستان هیچ کس انگلیسی حرف
نمی زند!
فکر کنید سعدی به ازای یک خودکار، بوستان و گلستانش را می بخشید به یک مستربین!
یا فرض کنید ابن سینا وقتی خیلی گرسنه بود در ازای یک دست چلو کباب کتاب قانون اش را می بخشید تا چلوکبابی در آن نان و کباب بپیچد!
یا غیاث الدین جمشید رصد خانه اش را اجاره می داد در آن فوتبال بازی کنند و با اجاره ی آن می رفت «کیش» اوقات فراغتش را بگذراند!
یا حافظ وقتی میخواست برای یکی از «شاهدان بازاری» طلا بخرد، دیوانش را می داد بقالی سرکوچه تا در آن تخمه بپیچد!
یا باباطاهر چون عریان بود شعرهایش را می ریخت توی شومینه منزل تا گرم بشود!
یا ...
یا بعضی از ما ایرانی ها بخاطر قیمت نفت، بگن انرژی اتمی می خوایم چیکار! و
اتفاقا نمی فهمند وقتی بگویند انرژی اتمی می خواهیم چیکار آنها می گویند
نفت را پس می خواهید چیکار؟! یک ماده ی بد بوی بد رنگ... بیچاره آینده ی
تاریخ از دست مستربین های وطنی!