یک: یک مدیر بسیار بلند پایه و برجسته
دو: یک جای خیلی خیلی زیبا در دامان پاک طبیعت
سه : ملازمان .. معاونان ... مدیران کل و غیر ذالک ( به میزان فرا لازم!).
چهار: همراهان و خادمین به همراه خودرو های مناسب (ترجیحا" شاسی بلند!).
پنج : یک مشت سیاهی لشکر مورد تایید که کار ایشان نیز تایید مکرر و مداوم باشد!
شش: یک روز افتابی و " آسمان آبی" خوشگل !!
موارد فوق را پس از آماده سازی در وسط منطقه بکر مذکور قرار داده ترجیحا" چشم های مورد اول فوق آلامده را
می بندیم ( با دست ) ! و ایشان را در بلندای مناسب قرار می دهیم و در گوش مبارکشان می گوییم :
" حاج آقا ! آماده اید ؟" .... به حسب معمول حاج آقا می فرمایند :" به حول و قوه ی الهی بله ".
آنگاه دستمان را بر می داریم و حاج آقا چشمانشان را باز می کنند و نفسی عمیق کشیده و بطور اتومات می فرمایند:
" اوف فففففف عجب جای قشنگی" !!
در همین هنگام لازم است یکی از موارد بند سه بفرمایند : " حاج اقا نگفتیم؟ این همون موردی است که به شرط تامین
اعتبار.. می شود طوری بشود که" دیسنی لند" لعنتی را هم توی جیبش بگذارد! "
حاج اقا که درست متوجه نشده می پرسند : توی کجاش؟! اینجاست که باید یکی از موارد بند چهارم فوق الذکر بگوید :
" جیب قربان ! جیب " ...
حاج آقا سری تکان بدهند بگویند : مثل سوییس میمونه الحق! ( یکی از موارد بند سه : " الحق و الانصاف "! ) ...
حاج اقا می گوید : اینجا چی از" نیس" و "کن" کم داره ...؟ ( یکی از موارد بند چهار: " الحق و الانصاف و رحمه الله) !
در این هنگام یکی از موارد چهار با پا پای موردی از موارد بند پنج را لگد می کند و به او می فهماند که منظور حاج آقا
از " کن" .. کن و سولقون نیست (!).
در این مرحله یکی از آن وسط داد میزند : حاج اقا! ما نیاز به گردشگر داریم اینجا .. چرخش باید بچرخه... ( تا آخر کار معلوم
نمی شود اینکه داد زد کی بود؟) ...
پس از چند سال... معلوم می شود آنکه داد زد یکی از زمین خواران گردن کلفت منطقه بود که در انتها برای بازی در نقش"نعش"
توسط یک کمپانی هالیوودی معلوم الحال انتخاب شده بود. !! از سرنوشت منطقه مورد نظر خبری در دست نیست !