به گزارش پایگاه 598 به نقل از تسنیم، در رابطه با ورود به دنیای مغشوش فیلم «ساکن طبقه وسط» که معلوم نیست
زاییده ذهن فیلمنامه نویس داخل فیلم است (با بازی شهاب حسینی) یا فیلمنامه
نویس خود فیلم (هادی کریمی) یا نتیجهٔ علاقه بیش از حد کارگردان به متن
اثر، چارهای نمیماند جز رویکرد و تحلیلی آغشته به آشفتگی! جالب اینجاست
که این جهان به هم ریخته پیرامون شخصیت اصلی به صورت آگاهانه انتخاب و
دستمایه قرار گرفته است اما به چند دلیل، آن بینظمی ساختارمندی که به
اقتضای داستان لازم بود و میتوانست به نوعی واجد نظم باشد را از دست
میدهد. اما چگونه؟
۱ – فیلمنامهای که همه چیز هست و هیچ نیست!:مشکل
بتوان فیلمی در تاریخ سینما یافت که همه مسائل هستی چون عشق، عرفان،
فلسفه، جاودانگی، پوچی، بلوغ، هویت، باروری و... را مورد بررسی قرار داده
آن هم در لایههای زیرین، و نه در سطح نریشن و توصیف تصاویر در بعضی از
نماهای این فیلم، و در عین حال عمیقا به آنها پرداخته باشد و نتیجه گرفته
باشد. همان گونه که تمامی آثار شاخص سینما از نقطه نظر خاصی برجسته و مهم
به نظر میرسند و یا حتی الامکان، آن ویژگی اصلیشان، کلید راه یافتن به
جهان اثر میباشد. اما این همان چیزی که خلا وجود آن در «ساکن طبقه وسط»
در قالب «نبود خط روایی اصلی» محسوس است و مانعی است برای برقراری ارتباط
مخاطب با فیلم برای لذت بردن بیشتر از ایدههای متفاوت و گاه طنازانهاش.
این
مشکل از همان ابتدای فیلم هویدا میشود: داستانی که فیلمنامه نویس برای
تهیه کنندهاش تصویر میکند (و در اصل یکی از چند معضل شخصیت اصلی) و
میتوانست آغازگر داستان هزار و یکشب جذابی باشد اگر به نقطه ثقل داستان و
نخ تسبیح فیلم بیشتر توجه میشد. حتی اگر فرض بر این گذاشته شود که طرح
مشکلات فلسفی شخصیت فیلمنامه نویس (که بینام بودن او غیرموجه به نظر
میرسد) اصل بوده و داستان در اولویت دوم قرار داشته است، در روند فیلم، به
تناقض و جابه جا شدن این دو برخورد میکنیم. چرا که اتفاقات پی در پی
فیلمنامه که نسبت به هم ارتباط چندانی ندارند (و تعدادشان میتوانست
بینهایت باشد) ساختاری خرده روایت گونه دارند که در محدوده روایت کلان
پایان میپذیرد! و این موجب سرگیجه مخاطب میشود که به ناگاه شاهد درمان
است، اما از ابتدا سرچشمه درد را ندیده است چیزی که در نمونهای همچون
هامون عشق و خلا آن واضح و آشکار است! شاید بهتر بود با کاستن از تعداد این
داستانکها و در عوض این شلختگی مضمونی، به قوت، ژرفا و ارتباط دیالکتیکی
عناصر و پی ریزی ساختمانی محکم برای ایدهها و لحظات ناب و هوشمندانه این
فیلم که تعدادشان قابل توجه است، نگاه میشد تا فیلمنامهای نمونهای در
زیرژانر خود محسوب میشد.
۲ – کارگردانی که با فیلمنامهاش بیرحم نبود!:کاملا
مشخص است که شهاب حسینی به سبک و لحنی که قرار بوده بر فیلمش حاکم باشد
آگاه بوده است. به صورتی که مولفه ساختاری این نگاه ویژه در انتخاب درست
بازیگران (حتی در مورد سایر بازیگران)، قابهای مناسب، میزانسنهای خلاقانه
و البته بازیگوشانه (در بعضی موارد با حرکت کوچک دوربین و یا عناصر صحنه)
شکل میگیرد. مثلا در بخشهای مرتبط با نوجوانی شخصیت یا تدوینی که از نقاط
قوت فیلم است و با یک برش ناچیز کارکردی همچون میزانسنهای فیلم پیدا می
کند و جامپ کاتهای تحمیلی فیلمنامه را نیز به درستی تصحیح کرده است.
همچنین
در میزان ذوق و انرژی مصرف شده در بعضی سکانسها که ایراد اصلی کارگردانی
از آن ناشی میشود: از اینکه سطح کیفی بعضی از فصلها با دیگر موارد تفاوت
قابل توجهی دارند (اغلب در مواردی که شاهد گفتگوهای فلسفی هستیم، سکون و
رخوتی بیارتباط با بخشهای دیگر احساس میکنیم و یا در تکرار بعضی اتفاقات
از جمله خانه نشینی و همچنین توجه آقای فیلمنامه نویس به تاثیر دو موسیقی
که از دیگر طبقات میشنود، نوعی اختلال در ریتم فیلم محسوس است) و کارگردان
میتوانست با حذف بخشهایی که در روند درام بیتاثیر بوده و آن را کشدار و
طولانی کرده است، فیلمی یکپارچه در مورد سرگشتگی و شیدایی کاراکتر خود بنا
کند. بالتبع این کار در تدوین هم انجام نشدنی بوده است. همچنین در رویکرد
به شخصیتها، بهتر بود دغدغههای مختلف خود را در چند کاراکتر خیالی و
محدود، به صورتی موثر متمرکز کند و نه با حضور نقاب شبحهایی چون خواننده،
ورزشکار، چریک، رزمنده، مدل و.... که میتوانست جایگزینهای بیشماری داشته
باشد. همچنان در زمینه ثبت رکورد ایفای نقش، رقیبان سرسختی به عنوان مثال
از سینمای هند خواهد داشت!
فیلم اول شهاب حسینی امتیازهای بالقوه
فراوانی دارد: لحظههای نو، موقعیتهای طنز فلسفی، سکانسهای عاشقانهٔ کمتر
تجربه شده و فوران ایده در انواع مختلف (خلاقانه مثل اشکهای فرشتهای که
در حال و هوایی پائولو کوییلو/مولانا وار به الماس تبدیل میشود و موجب
لغزش انسان فراموش کار، بازیگوشانه همچون همزمانی زلزله با تصمیم پسرک برای
خودکشی و یا سکانس ابزورد گدا و دوربین مخفی، جذاب مثل سکانس حضور ارواح
بر روی سنگ قبرها: که با طنزی ظریف و شاعرانه، دلنشینتر از تمام بخشهای
«آن دنیایی» فیلمی شده که به ساکنان «طبقه حساس» میپرداخت. و البته
موقعیتهای کلیشهای به وقت بازی شخصیت اصلی در نقشهایی که مانند بستنی
«سزار» ش از آنها راضی نیست!).شاید اگر در کنار آنها، تجربهٔ کارگردانی
پرسابقهای وجود داشت، به کیفیت این فیلم پرستاره اضافه میشد که ظرفیت
بسیاری برای تبدیل شدن به اثری ماندگار در خود دارد.