به گزارش پایگاه 598، سیدصفر
صالحی، معاون انتشارات بروج، با اشاره به استقبال کمنظیر از کتاب «من
زندهام»، خاطرات معصومه آباد از روزهای اسارت، به تسنیم گفت: طی ماههای
اخیر مسابقه «کتاب و زندگی» با محوریت این کتاب در سراسر کشور برگزار شد.
در ابتدا قرار بود که مهلت نهایی شرکت در این مسابقه تا اربعین سال جاری
باشد، اما به دلیل استقبال کمنظیر از این مسابقه، مسئولان امر تصمیم
گرفتند که مسابقه را تا مبعث حضرت رسول(ص) تمدید کنند.
وی
ادامه داد: از آغاز مسابقه تا اربعین حسینی، تعداد 150 هزار نسخه از این
کتاب به فروش رفته است. در این مدت کتاب به چاپ یکصد و پنجاه و دوم هم
رسیده است. قرار است 20 چاپ دیگر از این اثر نیز در فاصله اربعین تا هفته
وحدت راهی بازار کتاب شود که در این صورت فروش آثار به حدود 170 هزار نسخه
خواهد رسید.
معاون
انتشارات بروج از استقبال «من زندهام» در سراسر کشور خبر داد و یادآور
شد: در این مدت کتاب مورد استقبال عده زیادی از مخاطبان قرار گرفت. خرید
کتاب آن هم در این ابعاد و در این فاصله زمانی امر کمنظیری در ایران است؛
چون معمولاً کتاب مورد استقبال چندانی قرار نمیگیرد. بنا بر آمار اعلام
شده، استانهای اصفهان، تهران، خراسان رضوی، خوزستان و شیراز بیشترین
استقبال را از این کتاب داشتند.
به
گفته صالحی، علاقهمندان میتوانند کتاب «من زندهام» را از کتابفروشیها
و فروشگاههای محصولات فرهنگی سراسر کشور، دفاتر نمایندگی مقام معظم
رهبری در دانشگاهها، مؤسسات فرهنگیمردمی، دفاتر انجمنهای اسلامی
دانشآموزان تهیه کنند. همچنین تماس با تلفن 021-63487 و یا ارسال عدد یک
به سامانه پیامکی 10001661 از راههای دیگر خرید کتاب است. علاوه بر این
امکان خرید کتاب الکترونیک نیز برای علاقهمندان فراهم شده است که مخاطبان
میتوانند نسخه این اثر را با مراجعه به سایت مسابقه به نشانی
KetabZendegi.ir دانلود کنند.
«من
زندهام» روایت هزار و یکشب اسارت معصومه آباد به همراه سه بانوی ایرانی
دیگر در اسارتگاههای عراق است. این برای نخستینبار است که یکی از این
اسرا خاطرات خود را با شرح و تفصیل و به دور از اجمال بیان میکند. این اثر
از سوی انتشارات بروج روانه بازار کتاب شد و پس از تقریظ رهبر معشم انقلاب
مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. سادگی، جذابیت و شیرینی روایت و در عین
حال حوادث تکاندهنده کتاب ار عمده دلایل جذب مخاطب به سمت این اثر میتوان
برشمرد. در بخشهایی از این اثر میخوانیم:
سلمان نگاهی به من کرد و گفت: قول بده گاهی با یه نوشته ما رو از سلامتیات مطلع کن.
با ناراحتی گفتم: چی؟ نوشته؟ توی این بزن بزن من چطوری قول بدم، نه نمیتونم، من کاغذ و قلم از کجا گیر بیارم؟
با
عصبیانت گفت: با التماس و گریه و زاری، کریم [برادر بزرگ خانم آباد که در
زمان وقوع جنگ ساکن تهران بوده است] و از تهران اومدی اهواز، با قلدری،
رحیم [یکی دیگر از برادران راوی کتاب که بعدها به شهادت رسید] رو راضی کردی
اومدی آبادان؛ توی این آتیش و خون حالا حتی زیر بار یه خط نامهام نمیری
که لاقل دلمون آشوب نباشه؟!
گفتم: آخه تو این آتیش و خون دنبال کاغذ و قلم و نامه نوشتن باشم، چی بنویسم؟
گفت: بابا چقدر برای دو کلمه نوشتن چانه میزنی. نگفتم شاهنامه بنویس، فقط بنویس «من زندهام».
نمیدانستم چرا باید بنویسم من زندهام. با این حال بیاختیار با انگشت در خیال روی پایم نوشتم: «من زندهام»...
...
[حالا بعد از گذشت بیش از دوسال که در زندانهای امنیتی عراق بودم] برگه
آبی رنگی به دستمان دادند و گفتند از این به بعد شما با این شماره شناسایی
میشوید و با این کد شناسایی میتوانید برای
خانوادهیتان نامه بنویسید و همه طبق شرایط بین المللی نگهداری میشوید.
این
برگه آبی نامه فوری است که ظرف 24 ساعت به خانواده شما داده میشود و
هیچگونه کنترل امنیتی بر آن نیست ولی فقط میتوانید در این نامه دو کلمه
بنویسید و مرتب روی این موضوع تاکید میکرد:
-Just two words
بعثیها هم میترسیدند ما در نامهی اول که express letter بود بیشتر از دو کلمه بنویسیم و مرتب تکرار میکردند:
- کتبن کلمتین فقط. (فقط دو کلمه بنویسید)
خانمی
که از طرف صلیب سرخ آمده بود گفت: به همراه این نامه یک عکس هم بگیرید و
ارسال کنید. از فاطمه [فاطمه ناهیدی یکی از سه بانویی که همراه راوی در
اسارت بودند.] و حلیمه [حلیمه آزموده یکی از سه بانویی که همراه راوی در
اسارت بودند.] عکس جداگانه گرفتند اما به من و مریم [شمسی بهرامی، که در
لحظه اسارت خود را مریم آباد معرفی کرده بود] گفتند شما که خواهرید یک عکس
مشترک بگیرید تا برای خانوادهتان بفرستیم. خوشحال شدم خواهر بودنمان برای
صلیب سرخ پذیرفته شد.
بعد
از نوزده ماه با جسمی نحیف و رخساری رنجور و رنگ پریده برگه نامهام که
هنوز خالی از آن دو کلمه بود در دستم بود و باید به دوربین نگاه میکردم و
لنز دوربین در واقع چشم وطنم و هموطنم بود که به چشمان من دوخته شده بود و
آنها میخواستند از این دریچهی همه چیز را بدانند. فکر کردم با چه حالتی
به لنز دوربین خیره شوم که به آنها آرامش دهد. به لنز دوربین خیره شدم برای
اینکه به مادر و پدرم و همهی آنهایی که دوستشان داشتم نگاهی فارغ از درد
و رنج هدیه کنم. تبسمی گذرا بر لبانم نقش بست. تبسمی که حکایت از بیدردی و
شعف بود.
بعد
از عکس انداختن نوبت نامه نوشتن شد. بعد از دو سال و این همه بیخبری از
کجا بنویسیم که در دو کلمه مفهوم باشد. اصلا به چه کسی و به چه آدرسی؟ خانه
من کجاست؟ در این دو سال آیا خانهای سالم مانده است؟ کسی زنده مانده است؟
یادم آمد که من یادداشت سومی را که به سلمان قول داده بودم با خودم به
عراق آوردهام و همان یادداشت رمز عملیات یک ژنرال شد. به قولم وفا کردم و
برای بار سوم اما با وقفه دو ساله دو کلمه نوشتم:
- من زندهام... بیمارستان الرشید بغداد