کد خبر: ۲۷۶۷۷
زمان انتشار: ۱۷:۰۰     ۰۱ آذر ۱۳۹۰
حجت الله عبدالملکی با حضور در جمع دانشجویان دانشگاه شاهد در اردوی مشهد انجمن اسلامی دانشجویان این دانشگاه به بیان این موضوع پرداخت که آنچه که در وال استریت رخ می دهد واقعیت است یا توهم؟

به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»، استاد اقتصاد دانشگاه امام صادق(ع) با تشریح وضعیت موجود نظام سرمایه داری به بیان معضلات رو به روی این نظام پرداخت و در ادامه به ریشه هاو ماهیت اعتراضات در وال استریت اشاره کرد.

وی در پایان صحبت هایش به کم کاری دانشگاهی ها و اساتید در قبال تبیین مبانی اقتصاد اسلامی انتقاد کرد و گفت اگر در این زمینه کم کاری نمی شد، ما امروز شاهد افزایش اقبال عمومی به اسلام بودیم.

وی افول نظام سرمایه داری را درس بزرگی دانست که هشداری است برای همه مسئولین که به احیای نظام اقتصاد اسلامی بپردازند .

متن کامل سخنرانی وی را زیر بخوانید:

یک نیمه تحلیلی در ارتباط با وقایع اقتصادی و اجتماعی اخیر که اکنون در امریکا و یکسری کشورهای دارای نظام سرمایه داری در حال وقوع است خواهیم داشت و یک صحبتی هم در مورد ماهیت این اعتراضات و ریشه های آن و یک مختصر بحثی درباره اینکه این ماجرا برای مایی که می خواهیم اقتصاد اسلامی را احیا کنیم ، چه درس هایی می تواند داشته باشد.

اکنون توضیح مختصری در مورد نظام سرمایه داری بدهم. این جریاناتی که اکنون اتفاق می افتد یک ریشه نزدیک و یک ریشه دور دارد که ریشه دور آن بر می گردد به سرمایه داری وفضای لیبرالی دموکراسی همراه با لیبرالیسم .

ظاهراً از شهریور ماه امسال بوده که یک جریاناتی در نیویورک آمریکا شروع شد و یک عده آمدند و از طریق همین شبکه های اینترنتی –اجتماعی که وجود داشت، اعلام اعتراضات سراسری به نظام سرمایه داری کردند و یک سری تحصن در خیابان وال استریت انجام دادند.

وال استریت محلی است که به اصطلاح بورس اصلی نیویورک در آنجا است و بیش تر شرکت های سرمایه گذاری و واحدهای مالی بزرگ آمریکا و بلکه جهان در این خیابان دفتر دارند و فعالیت اقتصادی انجام می دهند.

این دعوت اجتماعی که توسط گروه هایی مانند گروه خشم امریکا، انجام شد، خیلی زود طرفدارهایی پیدا کرد و خیلی سریع به دیگر کشورها هم سرایت کرد که حتی برای گردانندگان این سایت ها هم تعجب آور بود.

ظرف مدت کوتاهی این اعتراضات به نود و نه کشور دیگر هم درگیر کرد. تعداد شرکت کنندگان این اعتراضات شاید از چند صد نفر تا چند هزار نفر مانند اسپانیا متغیر است که تقریبا اعتراضات سبکی است اما اینکه حتی اگر 90 نفر در 90 شهر مختلف یک حرف را بزنند مسئله مهمی است. وقایعی که در ارتباط با این جریان مهم است سانسورهای شدید رسانه ای در کنار سرکوب ها می باشد.

اما این اتفاقات برای چه رخ داد؟ ما 2 پدیده متفاوت در جهان از سال 2008 به بعد داشتیم.یکی در سال 2008 و دیگری در سال 2010 و 2011 خیلی بارز شد.

اولین رخداد، "بحران مالی جهانی" بود که تعداد زیادی از واحدهای مالی و بانک ها و شرکت های سرمایه گذاری ورشکست شدند و دومین رخداد "بحران بدهی های دولت های غربی" بود که خود دولت آمریکا و دولت های اروپایی بدهی های خیلی زیادی داشتند که خود موجب کاهش رفاه شدید در بین شهروندان شان شد.

به این ترتیب می توان گفت علل این ماجرا 2 واقعه است. یکی بحران مالی در سال2008 و دیگری بحران بدهی های دولت های غربی.

اما یک ریشه عمیق تر هم این ماجرا دارد و آن الگوی اقتصادی سرمایه داری است. همانی که به آن لیبرالیسم می گوییم.

من ابتدا این دو پدیده را توضیح می دهم. ابتدا بحران مالی 2008،اصل این بحران از حباب بازار مسکن در امریکا شروع شد.

ما در اقتصاد یک بخش واقعی داریم و یک بخش اسمی. بخش واقعی آن بخشی است که در آن تولید اتفاق می افتد و نتایج کار آن معلوم است. به طور مثال ما در بخش واقعی کارخانه داریم که تولیدات انجام می دهد و غیره. اما بخش اسمی، بخشی است که صرفا با اعداد و ارقام سر و کار دارد و خیلی اثراتش مستقیم معلوم نیست. مثلا افزایش حجم پول به این معنی که عدد حجم پول در سیستم بانکی بالا رفته است.

بخش اسمی اقتصاد همیشه لازم است در کنار بخش واقعی وجود داشته باشد و خود به تنهایی رفاه آفرین نیست. پول که خود آیتم بخش اسمی است شاید به نوبه خود اهمیت ندارد اما در بخش واقعی که مبادله کالا است اهمیت پیدا می کند. اما اگر فضای اقتصادی به گونه ای شود که که بخش اسمی و واقعی از هم جدا شود این خطرناک می شود.

با مثالی این بحث را روشن می کنم. یک کارخانه ای ساخته می شود به ارزش 500 میلیون تومان و سهام آن با همین ارزش در بورس عرضه می شود بر اثر اتفاقاتی طی زمانی ارزش سهام آن 550 میلیون می شود در صورتی که هیچ گونه ارزش خاصی به خود کارخانه اضافه نشده است یعنی هیچ سرمایه گذاری جدیدی صورت نگرفته و یا هیچ تولید جدیدی انجام نشده است.

اینگونه می شود که بخش واقعی همان کارخانه است که ثابت مانده؛ ولی در بازار سهام ارزش آن افزایش پیدا کرده است. اینجاست که بخش اسمی از بخش واقعی جدا می شود. پس اگر ارزش واقعی بالا نرود اما ارزش اسمی بالا رود در اصطلاح حباب ایجاد می شود.

حال اگر در بازار مالی حباب ایجاد شود عده ای که به دنبال سود زیاد هستند به بخش اسمی اعتماد می کنند به طور مثال همان کارخانه را که 500 میلیون می ارزد هزار میلیون می خرند و هنگامی که حباب می ترکد این افراد ورشکسته می شوند.

خب این بحران مالی که در سال 2008 در امریکا اتفاق افتاد ریشه اش همچنین جریانی بود. یک حباب در بازار مسکن اتفاق افتاد. بعضی از شرکت ها و بانک ها در بخش مسکن سرمایه گذاری کرده بودند. یعنی به طور مثال خانه هایی که قیمت واقعیشان 500 هزار دلار بیش تر نبود را به قیمت 550 هزار دلار خریده بودند؛ بابت اینکه بازار این قیمت را قبول داشت اما در حالی که این چنین ارزش پولی نداشت. بعد که حباب قیمت در بازار مسکن ترکید، البته این چگونگی هم بحث دارد، خیلی از آنهایی که سهام این انبوه سازی را داشتند ورشکست شدند و شرکت های دیگری که سهام دار آنها بودند، ورشکست شدند و یک زنجیره ورشکستگی از آمریکا شروع شد و به کشورهای اروپایی انتقال پیدا کرد و حتی کشورهای آسیایی و بورس های چین و جنوب شرق آسیا لطمه دیدند. این بود ماجرایی که در سال 2008 اتفاق افتاد.

اما چه اثراتی داشت ؟
2 اثر مهم داشت، یک اینکه ورشکستگی های زنجیره ای اتفاق افتاد در اثر بحران 2008 و از طرف دیگر بحث مصادره شدن خانه های آنهایی که وام بانکی گرفته بودند و خانه هایشان در رهن بود، مصادره شد. پس یک اتفاق، ورشکستگی های زنجیره ای است و دیگری بی خانمان شدن تعداد زیادی از آدمها.

نتیجه اش این شد که یک بیکاری نسبتا شدیدی از محل اخراج آدم هایی که در این شرکت های ورشکسته شاغل بودند اتفاق افتاد. پس حبابی در مسکن ایجاد شد و بر اثر ترکیدن آن خیلی از شرکت ها ورشکسته شدند و کارمندهایشان را اخراج کردند و از طرفی هم بانک، خانه های این افراد را مصادره کرد و این باعث افت رفاهی خیلی شدید در آمریکا و کشورهای اروپایی شد. این اثر رفاهی که اتفاق افتاد باعث شد عده ای آماده بشوند برای اعتراضات و این جریانات اجتماعی بعد از این قضیه یعنی یک یا دو سال بعد بحران بدهی ها شروع شد.

ابتدا من بدهکاریهای دولت را توضیح می دهم؛ یعنی اینکه به چه کسی بدهکارند؟ و چه جوری بدهکارند؟

بدهی دولت ها وقتی شروع می شود که اینها هزینه هایشان از درآمدشان بیشتر می شود. به فرض اینکه دولتی هزار میلیارد هزینه دارد؛ برای سرمایه گذاری، برای پولی که می خواهد به کارمندهایش بدهد. اما کل درآمد 500 میلیارد دلار است. اینجاست که 500 میلیارد دلار کسری بودجه در اصطلاح دارد.

بالاخره دولت باید این کسری بودجه را برطرف کند. چه کار باید انجام دهند؟ باید دست به استقراض بدهند؟ معمولا دو جور استقراض صورت می گیرد، یک جور استقراض از بانک مرکزی هایشان است به این صورت که رئیس جمهور یا فردی که در راس دولت است، نامه ای به بانک مرکزی می فرستد و درخواست قرض می دهد با یک سررسید مشخص .

استقراض دیگر، استقراض از مردم است به این صورت که اوراق قرض را منتشر می کنند، همان اوراق مشارکت، البته با تفاوت اندک، به این شکل که مثلا برای راه اندازی یک کارخانه سهام آن را به صورت اوراق 10.5 میلیونی به مردم می فروشند و با پولی که از مردم می گیرند، هزینه های خود را برطرف می کنند. شخصی که اوراق را خریده است بعد از اینکه سررسید شد، اوراق را پس می دهد و اصل پول را با سودش دریافت می کند. این دو مدل استقراض دولت ها است؛ استقراض از بانک مرکزی یا استقراض از مردم. اثری که دارد این است که استقراض از بانک مرکزی باعث افزایش حجم پول در اقتصاد نمی شود، تنها باعث جابجایی می شود. پول ها از جیب مردم به جیب دولت انتقال پیدا می کند و دولت هم با آن، یک سری هزینه ها را برطرف می کند. مطمئنا این بدهی ها افزایش پیدا خواهد کرد. به طور مثال آمریکا حدود 15 هزار میلیارد دلار بدهی دارد به مردم و بانک مرکزی. اینجا بحثی پیش می آید که آیا بدهی به بانک مرکزی مگر مهم است ؟ بانک مرکزی که از خود دولت است!جواب این است که در واقعیت، بدهی به بانک مرکزی مهم است و در کشورهایی که بانک مرکزی از دولت جداست ، و رئیس بانک زیر امر رئیس جمهور نیست بسیار مهم است. رئیس بانک مرکزی به راحتی می تواند بگوید که تا قرض های قبلی را پس نداده اید ، قرض جدید نمی دهم. بانک مرکزی در تمام دنیا مسئول حجم پول و نرخ تورم است.

 وقتی دولت بدهکار می شود و بانک مرکزی هم قرض جدید نمی دهد خروجی آن می شود موسساتی مثل standard &poonsو استندپیک که نهاد های بین المللی هستند، اوضاع کشور ها را مثل امریکا بررسی می کند و اگر کشوری بدهی هایش از کل ارزش تولید هایش در یک سال بیشتر شد، این کشور به لحاظ اعتباری خطرناک است و بدهی های زیادی دارند و منابعی هم برای تامین آن ندارند . این اتفاق که می افتد، رتبه بندی آن کشور را کم می کند و باعث نمی شود سرمایه گذاری در آن کشورکم شود.

حال علت این بدهی های دولت چه بود؟ یکی از علل آن هزینه ها ی زیاد و اضافی دولت ها است. معمولا سیاسیون هزینه های تشریفاتی زیادی دارند . بخش دیگر آن از این جهت است که دولت ها برای کسری بودجه هم برنامه ریزی می کنند. هنگامی که بیکاری زیاد می شود، نرخ  تولید، نرخ رشد انسانی پایین می آید و در اصطلاح سیاست انبساطی اعمال می کنند . این سیاست یعنی اینکه یک بدهی و کسری بودجه تصنعی در نظر می گیرند و برای رفع آن مخارج خود را افزایش می دهند؛ یا می خواهند پول ها را جمع کنند و یا می خواهند پول جدیدی خرج کنند و در نهایت خود کسری بودجه ابزار سیاستی است. یعنی برخی از کشورها برای اینکه از بیکاری فرار بکنند و یا نرخ تورم را کاهش دهند، کسری بودجه ای برای خود در نظر می گیرند.

اما مسئله ای که مردم غرب را خشمگین کرد، این بود که سیاسیون برای اینکه خسارت ورشکستگی و کاهش اعتبار 2008 را جبران کنند، دوباره بدهی های جدید برای خود ایجاد کردند. به این معنی بانکها و شرکت هایی که شروع به ورشکست شدن کردند، برای اینکه نظام مالی فرو نریزد، اقدام به کمک  کردن به این شرکت ها کردند .مثلا در آمریکا 8000 میلیارد دلار اعتبارات به همین موسسات تزریق کردند.

اما دولت هایی که خود بدهکارند، این اعتبارات را از کجا تامین کردند؟ یا بدهی هایی را که باید به بانک مرکزی تحویل می دادند را پرداخت نکرده و به همین موسسات داده و یا دوباره اوراق بیشتری به مردم فروخته اند و بدهی بزرگی برای این دولت ها بوجود آمد که چندین اثر دارد و می خواهیم به اینجا برسیم که این بدهی ها چگونه تبدیل به اعتراضات اجتماعی شد.

بدهی ها سه تا چهار تا اثر بزرگ دارند: 1 . باعث تورم می شوند . عموما کسری بودجه دولت باعث تورم می شود . چون استقراض از بانک مرکزی حجم پول را بالا می برد اما ارزش و مقدار تولید زیاد نشده است. 2 . بار هزینه های الان دولت  بر دوش نسل های بعدی می افتد. 3 . کاهش رتبه اعتباری کشور هاست که سرمایه گذاری خارجی کم می شود . 4 . سوق گیری به سمت ریاضت اقتصادی .

این ریاضت اقتصادی مهم ترین اثر و سخت ترین اثر است. حال این ریاضت اقتصادی چگونه است؟ به این گونه است: ابزار کوچک سازی هزینه ها همگی با هم در یک برهه زمانی اتفاق می افتد مثلا به طور مثال اخراج کارمندان، افزایش نرخ مالیات بر در آمد و کاهش در آمد و افزایش نرخ امکانات رفاهی همگی با هم، و اکنون در کشورهایی که سیاست ریاضتی دارند اتفاق افتاده است. یعنی دولت ها برای رفع بدهی خود، باید 1 : هزینه های خود را کم کنند و 2 : درآمد های خود را زیاد کنند یعنی مالیات ها را افزایش دهند. اینها اثرات اصلی بدهی های دولتی است که در نهایت باعث کاهش رفاه می شود و نظام تامین اجتماعی در سیستم سرمایه داری، سیستمی سر کاری است. یعنی تلاش برای رفع فقر نمی شود اگر هم بشود برای ساکت کردن اقشاری است.

در نظام سرمایه داری این رکود ها تعبیر به اتفاقات طبیعی می شود. اما این رکود تفاوتش با دوره های قبل این است که خیلی عمیق شده است. اما تفسیر دولت ها بر این است که این امر طبیعی است و اقتصاد دوباره به دوره رونق بر می گردد و بخشی از مردم غرب به امید همین دوره رونق است که سختی را تحمل می کنند و این اجتماعاتی که صورت گرفته تمام مردم تحت فشار نیست. پس مردم معترضند به این دلیل که وضعیت رفاهی ما به شدت پایین آمده و تاکید آن ها بر این است که مایی که وضعیت رفاهی مان پایین آمده ، 99% جامعه هستیم.

 حالا این بحران مالی و بدهی مقصرشان چه کسانی بودند؟ این بحران مالی، مقصرشان سرمایه داران بودند که آمدند از اعتماد مردم سوء استفاده کردند و یک اوراقی را فروختند و حبابی را ایجاد کردند و قیمت های کاذب بوجود آمد. یعنی این بحران مالی دست گلی است که سرمایه داران بوجود آوردند و حالا خودشان اقرار دارند که اشتباهی است که صورت گرفته است و سیاسیون هم مقصر بحران بدهی ها هستند .

دولت ها مسئول ایجاد بدهی ها هستند. حرف مردم این است که یک بحران مالی بوجود آمده که سرمایه داران مقصرشان هستند و یک بحران بدهی هم هست که سیاستمداران مقصر آن هستند . حالا همه ضرر و مشکلاتشان را مردم عادی باید تحمل کنند که با نگاه دقیق تر می فهمیم که این مشکلات ریشه در نظام سرمایه داری دارد. یعنی سرمایه داری است که باعث می شود قشر کوچک سرمایه دار و تعداد محدود سیاستمدار، باید بقیه مردم را زیر دست و پا له کنند. اما این سرمایه داری چگونه باعث این معضلات می شود؟

بحثی که مطرح است این است که خواسته این معترضان چیست؟ در یک جمله می توان گفت: این ها هم نمی دانند خودشان چه می خواهند. در برخی شعار هایشان این است که از 1% باید مالیات بیشتر گرفته شود یا پول (همان بخش اسمی) حذف شود. شعارهایی که مبنای خاص ندارد و یا نظریه ای پشت آن نیست، به این معنی پیشنهادی برای حل این معضلات ندارند و در این فضا این ها را متهم کردند به سوسیالیست و مارکسیست بودن و اینکه بدنبال نظام های اشتراکی اند که باعث عصبانیت معترضین شد.

اما در بین این مکتب های اقتصادی ، تنها یک مکتب درست با راهکار است که همان مکتب اسلام است.

حال اینکه این معترضین نه نظام سرمایه داری را قبول دارند و نه نظام سوسیالیستی را، پس این به معنای این است که آیا اینها اسلام گرا شده اند؟ نه اینگونه نیست، اینها اسلام گرا نشده اند. جمع بندی که دارم این است که اینها در نظام سرمایه داری بزرگ شده اند و روح و فکر اینها سرمایه داری است و بدلیل فشار است که اعتراض می کنند و اگر وضعشان بهتر شود، دوباره بر می گردند به همان نظام و هیچ ایدئولوژی پشت این اعتراضات نیست.

اگر ما در طول 30 – 40 سال یک الگوی اقتصادی قوی ارائه کرده بودیم، الان بهترین زمان بود برای عرضه آن. البته خب نشد! نگذاشتند! یک بخش آن جنگ بود، تحریم ها بود و فقط 40 – 50 درصدش این بود و بقیه اش برای کم کاری ما بود. یعنی، دانشگاهی ها ، اقتصاد خوانده ها اگر در این 20 سال الگوی اقتصادی ارائه کرده بودیم ، الان وقت ماهیگیری های حسابی بود. به شدت می توانستیم خودمان را مطرح کنیم و بگوییم، سرمایه داری این بلا را سرتان آورده است.
 
الان وقتش بود بگوییم بیایید ببینید ما سیستم اقتصادی را راه انداختیم بر اساس یک سری مبانی هنجاری این پتانسیل در اسلام و اقتصاد اسلامی هست. این را شکوفا نکردیم . این ظلمی که ما در حق اسلام و اقتصاد اسلامی کردیم است و ما حقیقتا اسلام را گرفتیم و اجرا نکردیم . وگرنه الان به عنوان یک الگو جلوی همین گروه های به اصطلاح آشوبگر بود. و حالا می آمدند و می گفتند حالا ما این را می خواهیم یک دلیل دارند برای اینکه اسلام جواب داده برای مسائل اقتصادی .

پارسال بود چند نفر از اساتید برجسته آلمانی آمدند دانشگاه ما. آنها گفتند ما می خواهیم یک همایش بانکداری اسلامی در ایران برگزار کنیم کل پول آن را هم خودمان می دهیم؛ شما فقط در جمع ما بیایید صحبت کنید! اول ما خیلی فکرکردیم که اینها چه کار دارند؟ این ها از یک طریقی می خواهند به ما ضربه بزنند ، چه کار می خواهند بکنند؟ گفتیم خب چه کار کنیم ؟

 یک سال یا دو سال از جریان بحران اقتصادی گذشته بود. خودشان شروع کردند که ما این را می دانستیم که بحران اقتصادی در آمریکا صورت خواهد گرفت اما خب جایگزین بهتری را نداشتیم. احساس می کنیم که الگوی اقتصادی که اسلام دارد ، می تواند مشکلات ما را حل بکند. ولی نمی دانیم چطوری؟ می خواهیم یک تعداد از اساتید شما با دانشمندان ما بیایند روی این قضیه کار عمیق انجام دهند. ما پولی به آنها می دهیم بعد بیایند نظریه هایشان را ارائه بدهند. ما ببینیم چه طور می توانیم از این الگو استفاده بکنیم برای سیستم مالی خودمان . بعد مصداق عینی هم برای این ماجرا داشتند . که چطوری می  توانیم از این الگو استفاده بکنیم برای سیستم مالی خودمان . بعد مصداق عینی هم برای این ماجرا داشتند . که چطور الگوی مالی اقتصاد اسلامی این چنین بحران هایی را پشت سر می گذارده به سلامت .

مثل سال 2008 . بورس های عمده جهان گاهی 30 % گاهی 50 % افت کردند در حالی که بورس های اسلامی (بازار های اوراق بها دار سهام اسلامی در آنها خرید و فروش می شود) این ها مبتنی بر عقود شرعی منتشر می شود کمتر از 7 % افت داشتند. این ها کم کم متوجه شدند که انگار این ها یک الگوی قابل بررسی دارند و حالا این الگو را ارائه نکردیم. کاری نداریم جریان سیاسی و ... پشت سرش بود. نظام سرمایه داری که آن ها به آن اعتراض دارند چیست؟ خروجی طبیعی نظام سرمایه داری این است که چنان بحران های مالی اتفاق بیفتد که عرض کردم خود اقتصاددان هایشان هم همین را می گویند در بحران 2008 ما به کرات داریم که اقتصاددان های آمریکایی تذکر داده بودند که ما احساس می کنیم داریم به سمت بحران پیش می رویم . هنوز حتی یک بانک هم ورشکسته نشده بود. اتفاقا فضای به اصطلاح جیک جیک مستانشان بود! سرمایه دارها توجه نکردند؟! این بحران ، ماحصل حباب های قیمتی است که ما خودمان هم یک مقداری در بازار هایمان حباب داریم.

در بازار بورس خیلی حباب داریم. نظام سرمایه داری چه خصوصیتی دارد که وارد آن جریان می شود؟چند آیتم اساسی وچود دارد ، اولا اینکه یادمان باشد نظام سرمایه داری بعد از رنسانس بود که شکل و قوت گرفت و لیبرالیسم محصول رنسانس.و بعد از رنسانس انقلاب های عظیمی اتفاق افتاد که خروجی اصلیش یکی اومانیسم بود و دئیسم.

اومانیسم یعنی انسان محوری و انسان ها ارزش هایشان را خودشان تعیین می کنند و خدا جهان را مثل ساعت خواسته و رفته . یعنی انسان در مقام خدایی قرار بگیرد و تشخیص بدهد که چه کاری خوب است یا بد؟ در این فضای اومانیسم که لیبرالیسم شکل می گیرد اگر انسان قرار است خودش ارزش ها را تعیین کند می گوید خودم بگویم چه کاری را بکنم! اگر مکتب شما اومانیسم است باید بگویید هر کسی هر کاری خواست انجام بدهد .

لیبرالیسم یعنی همین! یعنی هر کسی هر کاری دلش خواست انجام بدهد در حوزه اقتصادی یعنی هر نفر به دنبال سود خودش برود و هیچ کس به دیگری کاری نداشته باشد! بر اساس همان تفکر فیزیوکراتی. فیزیوکرات گفتند اقتصاد در سیستم های اجتماعی مثل بدن انسان است و طبیعتی دارد و باید طبیعت آن را رعایت کنیم؛ درست مثل بدن است. و طبیعی این است که انسانها آزادانه رفتار بکنند یعنی اقتضا می کند هر کس به دنبال منفع خودش باشد. و اگر ما اجازه دادیم اقتصاد طبیعی رفتار کند، رفاه اجتماعی هم بیشتر می شود.

این جا  نکته ای بعدا داد مردم را در  آورد و الگوی ایده آلی را مطرح کردند و گفتند در ایده آل رفتاری یعنی رفتار تحت چارچوب بازار آزاد. بازار آزاد می گوید: تولید کننده دنبال حداکثر کردن سود خودش باشد ، مصرف کننده به دنبال حد اکثر کردن رفاه و کالای خودش باشد . این جوری همه منتفع می شوند .

نگران نباشید و برای این آمدن تئوری سازی کردن لیبرالیسم یعنی همین. هر کس دنبال سود خودش باشد . به کسی کاری نداشته باشد . با این حساب ، تولید کننده و مصرف کننده دنبال رفاه خودشان هستند. دولت ها دنبال چه هستند ؟ دولت می گوید: ما هم دنبال رفاه شما هستیم.

این جا به یک تناقض می رسند. دولت ها این حرف ها را زدند و موفق شدند این را در ذهن مردم جا بیندازند. لیبرال ابزار تبلیغات در دستشان بود و این امکان را سرمایه دارها برایشان فراهم می کردند.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها