والدیر وییرا؛ او نامی فراموشنشدنی در فوتبال ایران است. به مناسبت هشتم
آذر او به تهران آمده و میخواهد برای مردم از آن روز بزرگ و صعود به
جامجهانی سخن بگوید. وییرا قرار بود در طول اقامت در تهران به تلویزیون
برود و حضور در برنامه جام از نگاه دو، دلیل او برای آمدن به تهران بود. او
شنبه ظهر در مجموعه فودگاردن (باغ شاندیز) در ضیافت بازیکنان تیم ۹۸ حاضر
شد.
مشروح گفتوگوی «خبرآنلاین» با سرمربی تیم ملی فوتبال ایران در مقدماتی جام جهانی ۹۸ در پی میآید:
لحظه
ورودتان به ایران وقتی از حستان پرسیدم، هنوز تیمتان را ندیده بودید. الان
بعد از دیدن بازیکنانتان چه حسی از سفر به تهران دارید؟
فکر
میکنم جوانتر شدم. بچهها همگی سرحال و قبراق هستند و این برایم خیلی
جذاب بود. خیلی خوشحالم که مربی شدند، موفق هستند، تشکیل خانواده دادند و
روزگار خوبی دارند. برایم خیلی خوشایند است که بچههایم موفق هستند.
آن یک ماه رؤیایی حس میکردید کسی از بین این بچهها بتواند مربی بزرگی باشد؟
آن
موقع خیلی سخت بود به این چیزها فکر کنم. شما آن سالها فقط ۴ تا بازیکن
حرفهای داشتید. رؤیای تیمتان رفتن به اروپا بود، تیم جوانی که اصلا به
مربیگری فکر نمیکرد.
برگردیم به سال ۹۶. وقتی در آن شرایط حساس هدایت تیمملی ایران پیشنهاد شد چه حسی داشتید؟
من
در وهله اول درباره کشورتان میگویم. این پیشنهاد برایم قدری بزرگ بود که
اصلا تردید نکردم و آمدم. بعد هم که آمدم و قرار شد کنار تیم بزرگسالانتان
باشم، برای خودم و همسرم یک افتخار بزرگ بود که با تیم مستعد شما همکاری
کنم. اریکا آن روزها همه جا کنارم بود. او در آنالیز حریفان، برنامهریزی
کارهای تاکتیکی و تکنیکی و ... همهجا کنارم بود و هر دوی ما هنوز با
افتخار از آن دوره یکماهه یاد میکنیم. البته ما این باور را داشتیم که
تیم را میتوانیم موفق کنیم.
یعنی واقعا وقتی با نتیجه مساوی در تهران به استرالیا میرفتید، اصلا شانسی برای تیم در نظر میگرفتید؟
بله.
به دو دلیل این شانس را برای تیم قائل بودیم. اول اینکه استرالیا داشت در
زمین خودش بازی میکرد، استرس بازی جلوی هوادارانش را داشت و دومی چمن
مخملی ملبورن کریکت گراند بود. من بازیکنانی تکنیکی داشتم که میتوانستند
روی آن زمین خوب بازی کنند. البته این دومی درست از آب درنیامد چون تمام
مالکیت توپ دست استرالیاییها بود و اصلا توپی دست ما نیفتاد تا بخواهیم
برای به گردش درآوردنش برنامهای داشته باشیم! (میخندد) البته با همه این
شرایط الان با افتخار از آن روز رؤیایی حرف میزنیم که ما پیروزش بودیم!
ولی
بگذار درباره تیمم ۳ خاطره برایت بگویم. ۳ خاطرهای که پیشتر دربارهاش
حرفی نزدم. من در آن روزها به کمک همسرم تصمیم میگرفتم و او همکارم بود.
ما قبل از بازی با ژاپن در مالزی تیم خستهای داشتیم که داغان بودند. بیش
از ۳۰ ساعت پرواز و آن شرایط روحی بههمریخته. وقتی رسیدیم به مالزی، یک
روز قبل از بازی دو بازیکن تیمم با هم دعوا کردند. من نمیفهمیدم این دو به
هم چه میگویند چون زبانتان را بلد نبودم ولی از قبل انتظار چنین
درگیریهایی را داشتم. بچهها را آوردم به اتاقم و با آنها حرف زدم. گفتم
درکتان میکنم. استرس دارید، خستهاید و فشار روانی زیادی رویتان است. باید
بجنگید اما نه با هم. اگر میخواهید دعوا کنید با من درگیر شوید نه با
همدیگر. حرفهایم طوری رویشان اثر گذاشت که همان جا با هم دست دادند و آشتی
کردند درحالی که اصلا قصدم آشتیدادن این دو بازیکن نبود. من قبل از
مربیگری در ایران در کشورهای زیادی مثل برزیل، ونزوئلا و کارستاریکا کار
کرده بودم. آنها مردمان خشنی هستند که دعوا میکنند اما ایرانیها شرایط
روحی متفاوتی داشتند. ایرانیها قلبهای بزرگی دارند، به هم تند میشوند
اما ته دلشان چیزی نیست. ایرانیها با قلبشان با همه چیز برخورد میکنند و
اهل دعوا نیستند.
اما نکته سوم، شب قبل از بازی ایران و استرالیا در
تهران. ما در هتل آزادی بودیم. قبل از بازی بازیکنی داشتم که اروپا بازی
میکرد، عنواندار آسیا بود. او دیرتر از همه خودش را به تیم رساند و شب
قبل از بازی از من خواست اردو را ترک کند. او میخواست کنار فرزندش باشد.
من به او گفتم خودت چه فکری میکنی؟ به نظرت درست است که اردو را ترک کنی؟
اگر تو این کار را بکنی، به بقیه تیم چه باید بگویم؟ اگر باقی تیم
میخواستند بروند چه کار باید میکردم؟ او گفت خودش باقی بازیکنان را راضی
میکند. قرار شد برود و دو بازیکن دیگر تیم را بیاورد تا در اینباره حرف
بزنیم. حرفهایمان را علیرضا منصوریان ترجمه میکرد. او شاهد بود. آن
بازیکن رفت که دو همتیمیاش را بیاورد. او رفت و کسی را هم نیاورد. سالها
از آن اتفاق گذشته. من هنوز نمیدانم که این بازیکن، شب را در هتل ماند یا
نه! ولی من همیشه اعتقادم این بود که با تیمت باید مثل خانواده باشی.
انتقادی
که به شما داشتند این بود که میگفتند غیر از کار روحی، کاری برای تیمتان
انجام ندادید. هنوز هم این حرف را برایتان میگویند و میدانید که این یک
نکته مثبت برای مربی نیست که بگویند کار فنیاش خوب نیست.
کار
من ترکیبی از تخصصهای مختلف است. من باید هم کار فنی کنم، هم بحث روحی در
اختیارم است. یک مجموعه کار باید انجام میدادم. من از آن مربیهایی نیستم
که حرفم به بازیکنم را در رسانهها بگویم. جلوی دوربین سر بازیکنم داد
نمیزنم چون بازیکن بودم و میدانم بازیکن دوست دارد در جمع تشویق شود. ما
کارهای فنیمان را در محافل خصوصی انجام دادیم و در جمع سعی میکردم نشان
دهم به آنها آرامش میدهم.
ولی همین مدل کاری باعث شد روی
نیمکت تیم ملی ایران نباشید چون متهم بودید که مربیگریتان براساس
فاکتورهای فنی نیست و این باعث شد تا صفایی فراهانی به جای شما سراغ ایویچ
برود.
این اتفاقی که برایم افتاد، اتفاق رایجی نبود. معمولا
کسی که تیمی را به جامجهانی میبرد، روی نیمکت هم مینشیند اما درباره من
این اتفاق نیفتاد. در آن سال دومین بار بود که این اتفاق برایم میافتاد.
قبل از این من مربی تیم ملی کاستاریکا بودم و فقط دو بازی تا صعود به
جامجهانی فاصله داشتم. آنجا هم رئیس فدراسیون عوض شد و رئیس جدید همین
نظر صفایی فراهانی را داشت که وییرا بیشتر کار روانی انجام میدهد تا
مربیگری. آنجا به من گفتند خسته نباشی و خداحافظ. همین اتفاق در ایران هم
برایم افتاد. من چارهای نداشتم. این تصمیمی مدیریتی بود از سوی رئیس
فوتبال ایران و من آن را پذیرفتم. مردم خیلی دوست دارند مربی کنار زمین داد
بزند و سر و صدا کند. من آن طوری نیستم و خودم را گول نمیزنم. من مثل
گواردیولا هستم. میگویم باید با بازیکن دوست بود و بازیکن زمانی برای مربی
بازی میکند که با او دوست باشد.
ولی نشستن روی نیمکت جامجهانی شاید زندگیتان را عوض میکرد. برای آن اتفاق افسوس نخوردید؟
مدت
کوتاهی چرا، افسوس خوردم ولی بههرحال او مدیر بود و باید از تصمیمش
تبعیت کنم. امروز پیروانی میگفت آن وقتها وییرا یکسری تصمیماتی میگرفت
که ما درکش نمیکردیم. شاید در طول زمان باید با خیلی از نکات آشنا میشد.
یک بار با عمان، ایران را بردید. آن روز خیلیها میگفتند وییرا از ایران انتقام گرفت؟
من
آن بازی را نبردم. تیم عمان، ایران را برد. راستش خودم قبل از آن بازی
باورم نمیشد که ببریم چون قبل از این بازی ۳ یار اصلیام را نداشتم و
باورم این بود که آن روز ۳ گل میخورم. من تیم خوبی در آن بازیها داشتم
ولی خودم برای بازی با ایران حقیقتش باورم نمیشد برنده باشم. برای همین
خیلی از نتیجه خوشحال نبودم.
سؤالهایمان تقریبا تمام شده. بازیکنانتان میگویند جای همسرتان امروز اینجا خالی است چون او خیلی در آن موفقیت نقش داشته است.
دقیقا.
همینطور است. او که هست من خیلی دیپلماتانهتر رفتار میکنم. ما ۴۶ سال
است که با هم هستیم. این یک عمر است. او خیلی در موفقیتهایم نقش داشته و
میدانم الان دلش با من است و جایش در کنارم خیلی خالی بود. ولی یک سوال
پرسیدی درباره اینکه رفتنم از تیم ملی سرنوشت زندگیام را از نظر مالی عوض
کرد. شاید تو راست بگویی و من از نظر مالی ضرر کرده باشم اما سوالی دارم.
فکر میکنی اگر الان مورینیو به مادرید برگردد، بعد از آن همه روزهای
پرهیاهو و پولهایی که برایش هزینه کردند، چند نفر از شاگردان سابقش برایش
به احترام میایستند. صحنهای که امروز دیدم، برایم از همه پولهای عالم
بیشتر میارزید. اینکه بچههای تیمم هنوز دوستم دارند بعد از ۱۷ سال.
و سوال آخرمان ماجرای سیگار است.
در
فرودگاه هم گفتم. من آن وقتها سیگار میکشیدم ولی دوست نداشتم از
تلویزیون پخش شود چون روی بچههای کمسن و سال اثر منفی میگذاشت اما من در
محاسباتم اشتباه کرده بودم و فکر نمیکردم دوربین حواسش به من باشد!
راستی مربیگری میکنید یا بازنشسته شدید؟
نه
بابا، تا وقتی نمردهام مربیگری میکنم. سال قبل ژاپن بودم و شاید برای
سال بعد به چین بروم. البته هند هم جای بدی نیست. شنیدم زیکو رفته آنجا!