به گزارش پایگاه 598، امان از سرطان! فغان از سرطان! دیروز مرتضی پاشایی و امروز غلامحسین مظلومی... روز گذشته توی حال و هوای خودمان بودیم که خبر کوچ ابدی "آقای گل" به دیار سایهها به گوشمان رسید و همهمان را در شوک بزرگی فرو برد.
چند روز پیش برای ملاقات مظلومی به بیمارستان رفته بودیم، حرفهای جالبی زد که تیتروار از نظرتان میگذرد.
* پرویز را میگرفتم تکه بزرگهاش گوش او بود!
آن روزها تازه به تیم ملی جوانان دعوت شده بودم. با تیم ملی به سفر خارجی رفتیم و آنجا یک جفت کفش استوکدار نو خریدم و با خود به ایران آوردم. رفتم بیرون و وقتی برگشتم دیدم پرویز کفشهای مارکدار و خارجیام را پوشیده و توی زمین خاکی بازی کرده است. کفشها درب و داغان و پاره شده بود و... از شدت خشم نزدیک بود منفجر شوم. دنبالش افتادم که فرار کرد. پرویز شانس آورد دستم به او نرسید و آنقدر عصبانی بودم که اگر داداشم را میگرفتم تکه بزرگهاش گوشش بود!
* کفن من باید آبی باشد!
مرگ دست خداست اما دوست دارم بعد از فوت کردن مرا با کفن آبی دفن کنند. همین الان هم میبینید که در بیمارستان پیراهن آبی استقلال را با عشق پوشیدهام چون هر چه دارم از باشگاه استقلال است. استقلال به من همه چیز داد و عاشق استقلال بودم، هستم و خواهم بود.
* شبی که تا صبح نخوابیدم
گل زدن در دربی حلاوت بیشتری دارد. خاطرم هست وقتی اولین گلم را در دربی زدم، از شدت خوشحالی تا صبح نخوابیدم. هر لحظه از خواب میپریدم، یاد گل خودم میافتادم و کیف میکردم. البته بعدها باز هم به پرسپولیس گل زدم اما آن گل اول یک چیز دیگر بود.
* چگونه آماده دربی میشدم
من از یک روز قبل از دربی خودم را از لحاظ ذهنی آماده میکردم. هر لحظه تمام زوایای بازی را در ذهنم تجسم میکردم. این موضوع خیلی به من کمک میکرد و همین پیشبازی ذهنی، آمادگیام را حداقل از لحاظ روحی و روانی بالا میبرد.
* فقط مدیرعامل استقلال نشدم!
من یک دوره بازیکن باشگاه مردمی استقلال بودم. بعد اوایل انقلاب به عنوان سرمربی تیم محبوبم مشغول فعالیت شدم. سپس سرپرستی این باشگاه را بر عهده گرفتم. در واقع لطف خدا شامل حالم شد و فقط مدیرعامل استقلال نشدم که چندان تمایلی به این کار نداشتم.