به گزارش پایگاه 598 به نقل از فرهنگ نیوز
- محسن سلگی: ژان ژاک روسو به عنوان پدر معنوی انقلاب فرانسه، در برابر
اجتماعات سربسته، از اجتماعات در فضای باز حمایت می کرد. چراکه روباز بودن،
هم امکان جمعیت بیشتری را فراهم می آورد و هم مردمی تر و انقلابی تر است.
بعدها دولتها برای آن که مشروعیت و مقبولیت یک جشن یا گردهمایی را نشان دهند، آن را در فضای باز برگزار می کردند.حال
باید منتظر ماند و دید که جشن توافق (تعلیق هسته ای) دولت در صورت برپایی،
روباز خواهد بود یا در فضای بسته. اما مراد ما در اینجا فضای فیزیکی جشن
نیست؛ این که در یک سالن اجتماعات بزرگ باشد یا در یک میدان عمومی تهران.
بلکه مقصود از بسته بودن، اشاره به عدم شفافیت همیشگی دولت در مذاکرات و
نیز اختناق صادره از آن نسبت به منتقدین است. اختناقی که بر اریکه «تدمیر»
(به جای تدبیر) نشسته و منتقدین را روانه جهنم می کند.
ابتدا
باید دید آیا آن توافقی که در خور جشن باشد اتفاق خواهد افتاد و سپس این
پرسش را درافکند که در صورتی که ما حتی به توافقی پیروزمندانه و با حفظ
خطوط قرمز نظام و رهبری برسیم، می توانیم و مصلحت است که مبادرت به برگزاری
جشن کنیم؟
برای
پاسخ دادن به پرسش دوم، نخست باید نگاهی به آینده مذاکرات با توجه به
روندهای اخیر داشته باشیم. روندهایی که نشان می دهد مذاکرات با پیچیدگی گیج
کننده ای مواجه است که گویی وقت اضافه ای بی وقت و نامحدود را برای بازی
دو طرف ترسیم می کند؛ وقت اضافه ای که بی تردید به سود طرف قوی تر- از حیث
مادی- یعنی آمریکا است.
دکترین نظامی امریکا از سال 2005 میلادی به این سو، دکترین حضور نیابتی بوده است که این امر فراتر از جنگ نیابتی (Proxy war) است.
بی
تردید، امریکا از جنگ با ایران سودی نخواهد برد. افول هژمونی آمریکا به
اعتقاد تئوریسن های امنیتی امریکا همانند ژوزف نای، حاصل سیاست های
میلیتاریستی و نظامی گری کسی مانند بوش بوده است که با یکجانبه گرایی و
تأکید بر «قدرت سخت»، وجهه معنوی و پرستیژ امریکا یا همان «قدرت نرم» این
کشور را به عنوان مهمترین رکن هژمونی بودن، به چالش و افول کشانده و زمینه
را برای عرض اندام کشورهای گروه بریکس و شانگهای و فراتر از همه چین فراهم
نموده تا به عنوان قدرت هایی نوظهور، هژمونی و اقتدار امریکا را به مهمیز
برده و آینده جهان را به سمت چندقطبی شدن پیش ببرند.
آن
چه قبلاً درباره ناممکن بودن تمایل امریکاییان به جنگ گفته شد، عمدتاً
درباره جنگ مستقیم یا نامتقارن (Asymmetric war) امریکا با ما بود. علاوه
بر اینها، جنگ پارتیزانی نیز به مراتب زیان آورتر برای آمریکاییان خواهد
بود.
با وجود این ملاحظات، امریکا
در عین عدم تمایل جنگ با ایران، درصدد وقت اضافه ای طولانی است که بتواند
ایران را از پای درآورده و در عین حال افکار عمومی دنیا و خصوصا امریکاییان
را راضی نگه دارد و این تصور را ایجاد کند که دولت امریکا منطق گفتگویی
دارد و می خواد توافق و صلح در جهان و خاورمیانه برقرار باشد. اوباما و تیم
کاخ سفید در عین سخت گیری کمتری که در قیاس با کنگره نشان می دهند (از حیث
تاکتیکی) اما از نظر راهبردی و استراتژیک همانا تضعیف ایران تا سرنگونی را
در دستور کار دارند. بنابراین، اختلاف آنها صرفا جزئی و تکنیکی است.
در
انتخابات میان دوره ای، جمهوری خواهان توانستند سنا را نیز همچون مجلس
عوام قبضه کنند و این کار مذاکرات را سخت تر خواهد کرد و اوباما ناچار
خواهد شد امتیازات بیشتری از ایران بگیرد و امتیازات کمتری بدان ببخشد. حق
وتوی اوباما نیز دیگر ارزشی ندارد، چراکه اگر بیش از دو/سوم نمایندگان
کنگره رأی برخلاف وتوی اوباما بدهند، وتوی او بلااثر خواهد شد.
احتمال
یک توافق میان ایران و امریکا وجود دارد اما این توافق نمی تواند به
برداشتن تحریم ها، آن گونه که دولت اعتدال متوقع است منجر شود. خود دولت
نیز دیگر خوش بینی سابق را ندارد و قدری منطقی تر شده است اما در عین حال،
اعتقاد دارد که باید از این مرحله عبور کرد تا آن گاه در فضای بین المللی
بتوان امریکا را بخاطر عدم اجرای تعهداتش تحت فشار قرار داد. عبور از بن
بست هسته ای بدین طریق که گفته شد، تنها راه متصور توسط تیم سیاست خارجه
است. اما باز در این خوش بینی اخیر نیز رگه هایی جدی از خوش باوری وجود
دارد.
به
راستی تصور این که بتوان امریکا را به خاطر عدم اجرای تعهدات تحت فشار
قرار داد، یک خوش بینی واهی است. اتحادیه اروپا، اسراییل و خصوصاً اعراب،
مدام امریکا را به خاطر عدم اجرای تعهدات خود مورد انتقاد قرار می دهند؛
این که امریکا به تعهدات امنیتی- نظامی و مقتضی دولت برتر یا هژمون بودنش
عمل نمی کند. اما واقعیت این است که هم امریکا و هم مردم آن دیگر
دلیلی برای هزینه کردن نمی بینند و مهم تر از آن توانی هم برای انجام این
تعهدات ندارند. امریکایی که در حال افول روزافزون است و چیرگی اقتصادی خود
را از دست داده است (خصوصا در بعد تولید) و از حیث نظامی نیز چین به سرعت
در حال نزدیک شدن به آن است، دیگر رمقی برای اداره جهان همانند سابق نخواهد
داشت.
نگرانی نسبت به چین، تا
جایی است که برخی مانند جان مرشایمر امریکایی – متفکر معروف رئالیست –
معتقد است که عبور از جهان هژمون امروزین بدون وقوع جنگی در دریای چین میان
امریکا و چین مقدور نخواهد بود. بنابراین، عده ای از مختصصین سیاست، تصور
می کنند که دشمن شماره یک امریکا، ایران نیست، بلکه چین است.
اما اگر این گونه است چرا چین حاضر نشد با ایران قرارداد
مالی یکساله ببندد و تعهد بیشتر از 9ماه را نپذیرفت؟ چرا با عضویت ایران
در شانگهای مخالفت می کند؟ همانگونه که روسیه حتی علیرغم درخواست حضوری
رهبر انقلاب، نسبت به تأسیس سازمانی متشکل از روسیه، چین و ایران مخالف
کرد. پیداست که کشوری هایی مانند چین و روسیه هرگز نمی خواهند ارتباط خود
با آمریکا را به هیچ دلیلی بحرانی کنند. روسیه خصوصا قبل از بحران کریمه،
همکاری چندانی با ایران نداشت و بعد از بحران مذکور و تحریم روسیه بود که
شرایط ایران در بحث تحریم ها و هسته ای بهتر شد.
علاوه
بر این، سیاست رسمی و اعلامی روسیه و چین آن است که تا چندسال دیگر از حق
وتو استفاده نخواهند کرد. همه اینها نشان از آن دارد که دو کشور چندان به
ما کمک نخواهند کرد و نیز چندان در برابر امریکا نخواهند ایستاد. علیرغم
افول هژمونی امریکا، اما هنوز امریکا دولت هژمون است و چین راه درازی تا
رسیدن به امریکا دارد(گرچه رشد چین سریع تر بوده است). یعنی ما در یک جهان
در حال گذار از تک قطبی بودن هستیم، نه جهانی گذاریافته از تک قطبی بودن.
نه روسیه، نه چین و نه هیچ کشوری جز ایران دشمن شماره یک امریکا نیست. محض
نمونه، امریکا با چین در بسیاری موارد شریک تجاری بوده و منافعشان به هم
گره خورده است.
هدف
بالاتر امریکا در عرصه بین الملل، سقوط ایران و فروپاشی ژئوپلتیک شیعه
است. بنابر آن چه گذشت، نتیجه این است که امریکا هرگز تن به توافقی که ما
برای آن جشن بگیریم نخواهد داد. ما دشمن شماره یک امریکا هستیم.
حال به پرسش دوم می رسیم: این که آیا درصورتی که به توافقی محمود و نسبتاً رضایت بخش یا حتی مطلوب برسیم، برپایی جشن با مصلحت و تدبیر تناسبی دارد؟ پاسخ منفی است. برپایی
این جشن، اثرات روانی منفی را در جامعه خواهد گذاشت. شاید برای چند هفته
ای نرخ دلار قدری پایین بیاید، اما بیش از هر چیز حس اعتماد و اعتماد به
نفس کاهش خواهد یافت. «اعتماد» به عنوان مهمترین رکن سرمایه اجتماعی
(Social Capital)، مقوله ای نیست که با هیجان آفرینی های کاذب، آن را
متزلزل ساخت.
در صورت میل
برخی به برگزاری جشن، پیشهاد می شود علاوه بر این که در فضایی بسته و
منتقدکوب مبادرت به جشن و طرب کنند، در فضایی مسقف، خصوصی و دربسته این کار
را انجام دهند و از حضور خبرنگاران هم جلوگیری کنند.
پیامدهای
برگزاری علنی این جشن، توپخانه عملیات روانی دشمن را پرباروت خواهد کرد تا
مانند آن چه در مدیریت غلط سبدکالا اتفاق افتاد، نارضایتی مردم از وضع
موجود را دلیل حضور مردم در جشن بدانند و یا این که تعامل با امریکا را به
عنوان راه حل نجات بخش برای ایران به تصویر بکشند.
افزون
بر اینها، ممکن است که فرخوانی مردم در دو اتفاق اخیر، تمرین و محکی برای
حضور مردم در جشن هسته ای بوده باشد که دولت را ملزم به نگاهی امنیتی و
هشیارانه می کند.
چنین جشنی در
صورت برگزاری، فرافکنی سایر مشکلات دولت در زمینه هایی مانند مسکن و تورم
خواهد بود. کارناوالی برای فراموشی مشکلات عینی با مستی موقت یک جشن خواهد
بود.
نهایتا این که برپایی یک جشن
آن هم بعد از ریخته شدن خون شهدای هسته ای و تعلیق تمامی ثمرات آن خونها،
یک تراژدی خواهد بود که تاریخ درباره آن به درستی قضاوت خواهد کرد.