کد خبر: ۲۷۱۰۸
زمان انتشار: ۱۹:۵۹     ۲۸ آبان ۱۳۹۰
بمناسبت روزجهانی فلسفه؛
معنا ندارد که بگوییم عقل در عرض امام، به خودی خود جلو می‌رود؛ قطعا ما نیازمند تعقل هستیم، ولی تعقل در خدمت دین؛ در خدمت دین بودن تعقل به این است که در عمل، تعقل به تشیع و تبعیت برسد و شعاع وجودی امام گردد. ولی اگر مستقل عمل کرد، محصول آن مستقل خواهد بود.
به گزارش پایگاه 598 به نقل از فارس،‌ حجت‌الاسلام و المسلمین سیدمحمدمهدی میرباقری به مناسبت روز جهانی فلسفه یاداشتی در اختیار خبرگزاری فارس گذاشته است.

حجت‌الاسلام میرباقری  در سال 1340 در شهر قم متولد شد. از مهم‌ترین استادان او در فقه و اصول، حضرات آیات جواد تبریزی، وحید خراسانی، زنجانی و بهجت و در منطق و فلسفه حضرات آیات مطهری(ره)، حسن‌زاده آملی، جوادی آملی و مصباح یزدی را می‌توان نام برد. او در حال حاضر، علاوه بر مسئولیت دفتر فرهنگستان علوم اسلامی، به تدریس درس خارج اصول در حوزه و انجام پژوهش در منطق، فلسفه، روش علوم و معارف اسلامی اشتغال دارد. همچنین نشست‌ها و سخنرانی‌های علمی متعددی در زمینه‌های روش‌شناسی، فلسفه، فلسفه علوم، غرب‌شناسی، معارف اسلامی، سیره ائمه و تحلیل مسائل فرهنگی – اجتماعی در مجامع حوزوی و دانشگاهی داشته‌اند. یادداشت ایشان به مناسبت روز جهانی فلسفه در پی می‌آید:


آیا بدون علم امام، جامعه می‌تواند به سمت عصر ظهور حرکت کند؟ علم امام باید در عقلانیت، تنزل یابد. بنابراین تفقه در دین و در علم امام، مبنای حقانیت می‌شود.

معنا ندارد که بگوییم عقل در عرض امام، به خودی خود جلو می‌رود؛ قطعا ما نیازمند تعقل هستیم، ولی تعقل در خدمت دین؛ در خدمت دین بودن تعقل به این است که در عمل، تعقل به تشیع و تبعیت برسد و شعاع وجودی امام گردد.

ولی اگر مستقل عمل کرد، محصول آن مستقل خواهد بود. البته اشاره کنم که مرزی از تبعیت عقل از امام، تبعیت قهری است. اما با عبور از یک حدی، تبعیت قهری نیست و باید مناسک تسلیم را برای آن روشن کنیم.

به عبارت دیگر، عقل ما یک چیزهایی را نمی‌تواند انکار کند. مثلا نمی‌تواند اصل تناقض را انکار کند. این جزء تبعیت قهری است، اما این تبعیت قهری یک مرز محدودی در حوزه  انکارناپذیرها دارد. آن جایی که نمی‌تواند انکار کند، ناچار از تبعیت است. ولی آن جایی که فضای انکار برایش فراهم می‌گردد، اراده حضور پیدا می‌کند. در جایی که اراده فیلسوف در تفلسف وی حضور یافته و تأثیر دارد، باید اراده را تسلیم کرد و مناسک حرکت اراده در تعقل را روشن نمود. در این جا همان گونه که چشم می تواند آزادانه معصیت کند و اگر بخواهد دریافت حق داشته باشد، باید مناسک تبعیت از دین را در نگاه کردن جاری کند، تعقل نیز به همین صورت است. یعنی از آن جایی که تعقل از تبعیت قهری بیرون آمده و اراده در تعقل نقش پیدا می‌کند، نیازمند تشیع در تعقل خواهیم بود که به تشیع در فلسفه منتهی می‌گردد و این فلسفه  شیعی، تبدیل به حکمت دینی می‌گردد؛ والا قبل از آن تعبیر به فلسفه می‌شود و حکمت نیست. یکی گرفتن فلسفه و حکمت به معنای یونانی آن، غلط است. اِحکام و استحکام معرفت‌های فلسفی به تبعیت از امام و ولی حق و کتاب حکیم و علم الهی است که خدای متعال این علم را به امام، عطا کرده  است. قرآن، کتاب حکیم است. «اُحکمت آیاته» البته علم امام هم همین کتاب حکیم است «بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوالعلم » و یا «من عنده علم الکتاب ». بر این اساس به اندازه ای که فلسفه شیعه می‌شود و تبعیت می‌کند، حکیم می شود. البته مرزی از تبعیت عقلانیت از ولایت حق، مرز تبعی و قهری است. اما خیلی از جا‌ها این طور نیست.

وقتی که فیلسوف، نظریه پردازی می‌کند و دستگاه اصالت وجود یا اصالت ماهیت را تأسیس می‌نماید، حرکت وی تبعی و قهری نیست. اگر اراده در حرکت خودش در عقل، تابع مناسک شرع و بندگی نباشد و تولی و تشیع پیدا نکند، محصولش شیعی نخواهد بود. اما به هر نسبتی که تبعیت کند، حق است؛ به همین معنا فلسفه  اسلامی و شیعی با فلسفه غیراسلامی و یا غیرشیعی خیلی تفاوت دارد. فلسفه صدرایی با فلسفه غیرصدرایی تفاوت دارد.

نوصدرایی‌ها با دیگران متفاوت هستند. فلسفه علامه طباطبایی(ره) و فلسفه  امام(ره) نیز با فلسفه‌های دیگر متفاوت است. کاری که صورت نگرفته است، این است که برای حرکت عقل، از آن جایی که اختیار در آن حضور پیدا می‌کند، مناسک تسلیم نوشته شود و صدق و حقانیت آن به تبعیت از وحی تعریف بشود و معیار صحت نظریه‌پردازی به تبعیت از وحی، قید بخورد.

مناسک تبعیت از وحی، همان منطق ایجاد حکمت اسلامی است که علم اصول موجود، برای این کار کافی نیست. این نه به معنای نقلی شدن محض فلسفه است و نه به معنای توقیفی شدن فلسفه؛ منطق تبعیت تعقل از وحی و ولی حق، منطق دیگری است.

در این زمینه یک مغالطه جدی اتفاق افتاده است؛ چراکه تبعیت در مرزی از تعقل، قهری است. در این مرز و محدوده، منطق تبعیت قهری برای حجیت کافی است. ولی خارج از این محدوده، حرکت عقل، قهری نیست و در همین جا اختلافات بروز می‌کند و نقش عدم عصمت، آشکار می‌شود. در حالی که آن چه از نزد خداست، اختلافی در آن وجود ندارد «و لوکان مِن عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا ». انبیا باهم اختلاف ندارند، چون همه معصوم هستند. در زیارت غدیریه آمده است «فما تناقضت افعالک و لااختلفت اقوالک و لا تقلبت احوالک ». بنابراین در معصومین هماهنگی کامل وجود دارد. ولی یک فیلسوف ممکن است در اول و آخر عمرش دو حرف متفاوت بزند. این اختلاف به دلیل همان عدم عصمت وی است. البته به میزانی که فیلسوف، تهذیب روح می کند، ناخودآگاه آثار آن در تعقلش آشکار می شود. بنابراین در دستگاه حق، فلسفه مستقل از دین نداریم. چرا که اگر مستقل شود، به اندازه استقلال خود ضربه می‌زند. اما حکمت و تعقل حکیم، تعقلی است که خود تعقل، شیعه است. اگر تعقل، تبعیت نماید، عقل نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) تجلی می‌یابد. می‌فرماید «و یثیروا لهم دفائن العقول »، یعنی عقل را باز می کند. اما اگر تبعیت نکرد، باب عقل بسته شده و باب جهل باز می‌گردد. بر این اساس تفلسف جدای از تشیع، تعقل نیست، بلکه تجهل و یا توسعه جهالت و به تعبیری تارتنیدن به دور عقل است. به طور خلاصه، حکیم یعنی متعقل و متفکری که در مناسک تعقل، شیعه است و لذا در تعقل و تعلم خود به حکمت می‌رسد و تحت تعلم امام قرار می‌گیرد و به اندازه تحملش، علم امام در او ظهور می‌کند. همین که حضرت می فرماید «لو وجدت له حمله » یعنی این چنین آدمی تبدیل به محتمل علم امام می‌شود.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها