صفایی متولد ۴۹ قهرمان کیک بوکس جهان در سال ۱۹۹۹ دانمارک و مربی بدنسازی تیم ملی فوتبال در جامجهانی برزیل بوده است. خودش دورههای مراقبت از سیستم مراقبت و بادیگارد را در امارات و آلمان دیده است و مدتی در یک تیم بادیگارد مشهور آلمانی مدرس بوده است. صفایی به ایران که بر میگردد به فکر راهاندازی تیم تخصصی مراقبت میافتد و از بین ۲ هزار ورزشکار آماده کشور ۲۱۵ نفر را انتخاب میکند: «این افراد بین ۱۸۵ تا ۲۱۲ سانتیمتر هستند و به غیر از دورههای مربوط به محافظت و مراقبت ، دورههای مختلفی مثل روابط عمومی، روانشناسی، زبان بدن، آشنایی با سیستمهایی مثل مواد مخدر و شخصیتشناسی را هم گذراندهاند.»
دوست ندارند به اسم بادیگارد شناخته شوند و خودشان را شرکت تشریفاتی-مراقبتی میدانند: «بادیگاردها محافظ هستند و کارشان حفاظت است و دوره های سخت و پیچیدهای را میبینند که یکی از آنها تیراندازی حرفهای است که این در کاری که تیم ما انجام می دهد اصلاً وجود ندارد. ما یک گروه تشریفاتی-مراقبتی هستیم و کارمان پیشگیری از بعضی اتفاقات و درگیری های اجتماعی است. کشور ما در مقایسه با سایر کشورهای جهان واقعاً کشوری امن است برای همین افراد به سراغ بادیگارد نمی روند. البته خیلیها از ما کمک میخواهند و ما کمکشان میکنیم. مثلا یک نفر نیاز به راننده دارد و ما یکی از افراد متخصصمان را معرفی میکنیم که علاوه بر رانندگی، دورههای مراقبت و همراهی را دیده است. در تمام دنیا وقتی کسی از نظر مالی، ارزشی و شخصیت اجتماعی از حد اجتماعی بالاتر میرود به مراقبت نیاز پیدا میکند. برای همین چندین بار است که وقت میگیریم خدمت مسئولان کشور برویم و در مورد فعالیت و اهدافمان بگوییم.»
یک سئانس مراقبت: ۱۰۰ هزار تومان
«ما از سال ۸۶ تا الان حدود ۸۰۰ میلیون تومان برای اعضای تیم هزینه کرده ایم و هنوز نتواستهایم هزینههایی که صرف کردهایم برگردانیم. حتی از اعضای تیم هم بپرسید ما هزینه سیستمی زیادی از بچهها نمیگیریم. این دفتری که میبینید حداقل ماهی ۲۰ میلیون تومان هزینهاش است. شغل من چیز دیگری است، این کار عشقم است.» اینها را صفایی میگوید. او درباره نحوه همکاری با نیروهایش هم میگوید:«هم تمام وقت هست هم نیمه وقت. بیشتر بچه ها خودشان مربی هستند و با ما هم کار می کنند. سنشان بین ۲۳ تا ۴۰ سال است. درآمدشان هم بستگی به نوع قراردادها در برنامه ها و پروژه های مختلف دارد. اما هر نفر برای ۲ ساعت مأموریت، ۱۰۰ هزار تومان می گیرد.»
بیایید تخصصی کار کنیم
صفایی از فعالیت گروههای غیر تخصصی در زمینه مراقبت ناراضی است و از خطرات ناشی از این اتفاق میگوید: «۸۵ درصد اتفاقات و رخدادها قابل پيشگيري است به شرط آن که افراد ويژهاي براي کنترل و مراقبت آموزش داده شوند. اگر در یک مکان ۴۰۰ نفر باشند و فاصلهاش با دو تا در ، ۱۲ متر باشد. در صورتی که مردم بر اثر یک اتفاق مجبور بشوند یکباره از دو تا در خارج شوند در خوشبینانه ترین حالت ۴ نفر کشته میشوند و بیست و چند نفر آسیب دیدگیهای شدید خواهند داشت. بر این اساس ما به این نتیجه رسیدیم که نیازمندیم گروههای تخصصی داشته باشیم. »
او درباره شیوه معرفی فعالیتهایشان به متقاضیان و رقابت با گروههای کاری مشابه هم میگوید:« یک مانور برگزار میکنیم و دو نفر از افراد ما به عنوان خراب کار وارد یک کنسرت می شوند بهتان اطمینان میدهم که تیم بیست نفره حفاظت کنسرت توانایی کنترل این افراد را ندارند در مقابل هم حاضریم همان کنسرت را به دو نفر از اعضای کادر ما بسپارند و بیست نفر از تیم آنها به عنوان اغتشاشگر وارد سالن شوند. بازهم قول می دهم که سالن به خوبی کنترل می شود. ما حتی حاضریم به این گروهها به صورت رایگان آموزش بدهیم تا همه گروهها به صورت تخصصی به این کار بپردازند تا خدای نکرده اتفاق ناخوشایندی رخ ندهد.»
گلزار و شاکر دوست را نجات دادیم
اما خاطرات سرپرست یک گروه مراقبتی حتما جذاب باید باشد. مثل ماجرایی که صفایی از یک کنسرت روایت میکند:«موردی داشتیم که به تهیهکننده اعلام کردیم این خواننده شما ممکن است به واسطه خواندنش دشمن هم داشته باشد. ولی قبول نکردند و گفتند ما خودمان یک تیم فوقالعاده داریم. بعد از کنسرت، شیشههای ماشین خواننده را خرد کردند، خودش را کتک زدند و اتفاقات خیلی بدی افتاد. در مقابل، یک هفته پیش افتتاحیهای بود که آقای گلزار به همراه دو تا از بچههای ما حاضر شد. پنج هزار نفر از طرفداران ایشان هم بودند که خوشبختانه همه چیز به خوبی پیش رفت. حالا شما فکر کنید از این پنج هزار نفر یک آدم مجنونی پیدا شود که بخواهد به ایشان آسیب بزند. یکبار محمدرضاگلزار یک فیلمی برایم فرستاد و گفت مهدی ببین اگر بچههای تو نبودند، من را چه کار میکردند؟در جشنواره فیلم فجر هم فردی به خانم شاکردوست حمله کرد و بچههای ما به خوبی از ایشان مراقبت کردند.»
تایساواکی
صحبتهای آقای مدیر که تمام میشود، تیم سیاهپوش به سمت باشگاهی که در همان نزدیکی است حرکت میکنند تا تمرین روزانهشان را از سر بگیرند. اگر عرض شانههایشان اجازه دهد کنار هم بایستند، بیش از بیست تُن فشار به محل قرارگیریشان وارد میشود. «محسن» با ۲۰۴ سانتیمتر قد و ۱۳۰ کیلوگرم وزن از قدیمیهای گروه است که با این قد و قامت سوار یک پراید آبینفتی میشود تا به محل تمرین برود. با اینکه باشگاه محل رفت و آمد همیشگی آنها است. ولی هنوز هم دیدن مردانی با این قد و قامت برای مردم عادی نشده است و اکثرا با حیرت نگاهشان میکنند. مثل دو پسر نوجوان که پشت سر محسن حرکت میکنند و پچ پچه میکنند: «اینا آمپول میزنن اینطوری میشن یا بادیگاردن همه رو میزنن؟» محسن که به این واکنشها عادت کرده است لبخند میزند و به راهش ادامه میدهد.
محل تمرین یک متری پایینتر از سطح زمین است و از این جهت بی شباهت به گود زورخانه نیست. کف آن با تاتامیهای غالبا آبیرنگ پوشیده شده است. هرکسی وارد سالن میشود داد میزند «اُس» و اجازه ورود میگیرد. کمکم پنجاه-شصت نفر از افراد تیم وارد گود شدهاند و زیر نظر مربی تمرین میکنند. از جوان زیر بیست سال تا مردهای پا به سن گذاشته همه تیشرت و گرمکن مشکی تیم را پوشیدهاند و در مقابل جملات ژاپنی مربی یکصدا داد میزنند: «اُس» مهدی صفایی با لباس رزمی وارد گود میشود و صدای ادای احترام تیم، سالن را به لرزه در میآورد. آقای مدیر اصول دفاع و حمله را خودش آموزش میدهد. «احساس کنید پایتان مثل یک میخ است که باید با بیشترین فشار ممکن وارد جسم مورد نظر بشود. راه رفتنتان باید کنترل شده باشد تا همیشه در حالت آماده باش باشید، همان تایساواکی که بهتان گفته بودم.»
صفایی در مورد برخی از تمرین کنندهها که قد و هیکل مناسبی ندارند توضیح میدهد. «خوشبختانه متقاضی زیادی برای پیوستن به گروه داریم. ما یک تیم متخصص کارشناسی داریم که متقاضیان را ارزشیابی میکنند. برای جذب اعضای جدید سه بخش را در نظر گرفتهایم. بخش A که افراد ورزیده با اندام مناسب هستند. بخش B که به اندازه گروه اول ورزیده نیستند و بخش C هم علاقهمندانی هستند که دوست دارند این آموزشها را ببینند.» آقای مدیر در حین توضیح حواسش به گروه هم هست و هرکسی که فن مورد نظر را به خوبی اجرا نکند با ضربههای چوب تنبیه میشود. صفایی از همه میخواهد دستهایشان را مشت کنند و با تمام قدرت روبرو نگه دارند بعد با یک انگشت مشتشان را از جای اصلی منحرف میکند. «من اگر سرجایم سفت بایستم موقع حمله آسیب میبینم سعی کنید همیشه در زندگیتان مثل رود انعطافپذیر باشید.»
کت و شلوار اجباری
تمرینها که تمام میشوند. همه به سمت رختکن میدوند تا در اسرع وقت کت و شلوارهایشان را بپوشند و برای مانور آماده شوند: «تیم های مراقبت در تمام دنیا باید کت و شلوار داشته باشند که مشخص نباشد زیر کت و شلوار چه چیزی وجود دارد. سلاح یا گاز اشک آور و... هست یا نیست؟ این هم باز خودش برای طرف مقابل، یک بازدارندگی ایجاد می کند. عینک دودی هم برای این است که جهتی که چشم نگاه می کند مشخص نباشد»
خورشید در حال غروب کردن است که اعضای تیم با کت و شلوارهای یکدستشان در پارکینگ رو باز مجتمع ورزشی به خط شدهاند تا مانور بدهند. مدیر به صورت تئوری توضیح میدهد که در شرایط خطر گروه چطور از سوژه مراقبت میکنن؟. بعد هم از علیرضا میخواهد نشان دهد در شرایط بحرانی چه واکنشهای نشان میدهد. علیرضا پشت سر فردی که نیاز به مراقبت دارد حرکت میکند و به محض اینکه احساس خطر میکند با ۱۱۵ کیلوگرم وزن روی هوا بلند میشود و آرنجش را نمایشی روی سر شخص متخاصم فرود میآورد. با اینکه مانور است ولی گروه کاملا خودشان را در شرایط واقعی تصور کردهاند و همه چیز خیلی جدی برگزار میشود. چند مدل مراقبت دیگر که انجام میگیرد به خوبی نشان دهند که در کارشان حرفهای هستند و میشود با خیال راحت مراقبت را بهشان سپرد.