داستان از این قرار است که در تمام طول حضور نصرت ایراندوست در تیم ملوان و بعد از آن، هم نصرت ایراندوست حرف و حدیث هایی علیه خودش را از قول مازیار زارع در محافل مختلف میشنید و به روی خودش نمیآورد و هم مازیار. با این حال اما حرفی که این اواخر نصرت ایراندوست پشت سر او زده بود، مازیار را حسابی ناراحت کرد تا وقتی در کنار نصرت قرار میگیرد، حکم دو انبار باروتی را داشته باشند که برای انفجار فقط منتظر جرقه هستند.
این جرقه را مازیار زد. آن هم با پاسخی که به حرفهای نصرت داد. این بار نه پشت سرش که دقیقاً در روی نصرت ایراندوست نگاه کرد و درباره توهینهایی که در غیابش به او کرده بود، صحبت میکرد. نصرت ایراندوست که حرف های مازیار را تاب نمیآورد و علاوه براین خودش هم منتظر فرصتی بوده تا خشمش علیه مازیار را نشان دهد، از جا بلند میشود و با پا سعی میکند تا ضربهای به مازیار بزند و همین حرکت سرآغاز نوع دیگری از درگیری میشود. کار به جایی میکشد که مازیار حتی به میز هم رحم نمیکند و میزی که در اتاق بوده را هم به سمت دیگری پرت میکند و خلاصه دعوا و کتککاری اساسی بین مازیار و نصرت ایراندوست، مثل آتشفشانی فوران میکند.