سال
1340، یعنی 33 سالگی او و همین سال، مصادف است با مهاجرتش به تهران و آغاز
مداحی رسمی حاج ولیالله سلیمانی. استادان او، حاج علی آقای آهی و حاج علی
آقای ترابی بودند و چه تأسفبار اینکه شاگرد در پیوستنش به ارباب بیکفن،
گوی سبقت از استادانش ربود.
سلیمانی از سال 1342 خلعت مبارک مداحی
به تن کرد و با شعرهای اصیل و جانمایههایی از دیوان استاد آهی، مرحوم
خوشدل تهرانی، استاد حبیب چایچیان (حسان) و بعدها استاد غلامرضا سازگار،
روضهخوان شد. شعرهای ترکی او اغلب سینه به سینه دریافت شده بود و
بعضیهایش را هم خودش میگفت و به حاجی آهی نشان میداد تا اشکال نداشته
باشد.
خاطره روضههای عصرانه حاج ولیالله در ذهن مردم محلههای شرق
تهران هست. او هر روز با موتور گازیاش راهی خانههای مردم میشد و تا
اذان مغرب در منزل محبان اهل بیت (ع) به سیدالشهدا سلام میداد. خودش هم
بیست و پنجم هر ماه در حسینیهای به نام شهیدش روضه دایر میکرد و سالی 10
روز در ایام صادقیه (منتهی به روز شهادت امام ششم) دهگی میخواند.
حاج
ولیالله، پدر شهید مسعود(اسدالله) سلیمانی بود. میگویند گوشه مفاتیحی
نذرش را نوشته بود؛ اینکه خدا به او پسری عطا کند و شهادت را نصیب او سازد
تا بداند جوان در راه خدا دادن یعنی چی. عملیات بدر در 1363 انجام شد و خبر
مفقودی مسعود را به حاج ولیالله ـ که خود رزمندهای در جبهه بود ـ دادند.
تا سال 76 پیکر این شهید مفقود بود تا اینکه جنازهاش با شکوه عجیبی در
محله همایونشهر تهران تشییع و به خاک سپرده شد.
حاج ولیالله اما نه
روضه علیاکبر (ع) که روضه غریبی امام موسی بن جعفر (ع) را دوست داشت.
در روضههایی که به زبان ترکی میخواند، وداع سیدالشهدا (ع) با حضرت زینب
(س) را بیشتر میخواند و خودش با آن گریه میکرد.
این پدر شهید، تا
آخر عمر 85 سالهاش به روضههای خانگی میرفت و تقریباً طعم مریضی و
خانهنشینی را نچشید. با روحیهای که حاج ولیالله سلیمانی داشت، حتی داغ
فرزندش او را از پا نینداخت و تا یازدهم رمضان سال 92 لبخند از لبانش رخت
بر نبست. خبر درگذشت او، عجیب و بهتآور بود. چرا که شب قبل، همه او را در
جلسه جامعه مداحان شرق تهران دیده بودند.