در ابتدا سیدهآزاده امامی ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان را به مطلبی با عنوان«آهنگر بلخ و آلزایمر سیاسی!»اختصاص داد که در ادامه میخوانید:
دیدار
هفته گذشته آقای روحانی رئیسجمهور و دیوید کامرون نخستوزیر انگلیس شاید
مهمترین سوژه هفتههای اخیر بوده است که تحلیلهای بسیاری را در پی داشته و
با دو واکنش متفاوت از سوی جریانات سیاسی کشور مواجه شده است؛ جریانی که
از مدتی پیش با آسمان ریسمان به هم بافتن رسالت خود را در تئوریزه کردن این
دیدار میدید و بر آن بود که با برشمردن ثمرات و برکات این دیدار آن را در
افکارعمومی جامعه که بر مبنای ذهنیت و تجربهای تاریخی نگاهی به شدت منفی
نسبت به «استعمار پیر» دارد، توجیه کند. تلاشهایی که البته محدود به چند
هفته اخیر نیست و به نوعی میتوان جرقههای آغازین آن را تا همان روزهای
نخست پس از 24 خرداد سال گذشته رهیابی کرد و آن را ذیل کوششها برای
تئوریزه کردن برقراری رابطه با «شیطان بزرگ» یا به زعم آنها شکستن تابوی
مذاکره با آمریکا تحلیل کرد که در ساحتها و ابعاد گوناگونی تجلی یافت و
افراد مختلفی در سطوح متفاوت برای آن به میدان آمدند؛ از تحلیلهای خاص
مطبوعاتی گرفته تا روی آوردن به تحریف مواضع ضد استکباری امام راحل«ره»!
و
جریان دیگری که با استناد به سابقه تاریخی «روباه پیر» و نیز تجربه ناموفق
تماس تلفنی سال گذشته با «شیطان بزرگ»، این دیدار را نیز در همان پازل مدل
پیشین (تماس تلفنی با اوباما) ارزیابی کرده و معتقد بود این دیدار در
شرایط فعلی کمترین دستاوردی برای نظام نخواهد داشت، بدان سبب که نه تنها در
طول سالهای پس از انقلاب، بلکه حتی در برهههای خاصی که تغییری در رویکرد
سیاست خارجی دولت ایجاد شده در سالهای موسوم به اصلاحات و نیز یک سال
اخیر نیز ذرهای از دشمنی این دو متحد دیرین علیه نظام اسلامی کاسته نشده و
چه بسا هر روز بیشتر و کینهتوزانهتر از پیش تداوم یافته است. چه این که
این تعارضی بنیادین است که با تغییر مقطعی رویکردها تحولی در اساس آن پدید
نمیآید مگر به تحول بنیادین ماهیت یکی از طرفین.
در این مجال البته
بنای پرداختن به نتیجه این دیدار و سخنان گستاخانه دیوید کامرون در مجمع
عمومی سازمان ملل و اثبات درستی پیشبینیهای منتقدان و نیز سکوت معنادار
جریان رسانهای طرفدار نزدیکی به غرب نسبت به آن چه تنها چند ساعت پس از آن
دیدار به زعم ایشان «تاریخی» که قرار بود «یخ روابط تهران لندن را آب کند»
را نداریم، که درخصوص آن به اندازه کافی سخن گفته شده است.
موضوع
این جستار اشاره به مواضع برخی از مدافعان این دیدار است که به جای اقرار
به «خطای محاسباتی» خود در اعتماد و خوشینی مفرط به دشمن، و آسیبشناسی
رویکردی که علیرغم ادبیات متملقانه و تعهدات سخاوتمندانه در کاستن از حجم
دشمنیهای دشمن توفیقی نداشته و تازهترین نتیجهاش ویرانی کاخ آمال حامیان
خود بوده است، در اقدامی عجیب به فرار به جلو روی آورده و کوشیده با
ادعایی مضحک درخصوص منتقدان در واقع بر این ناکامی دولت سرپوش بگذارد؛ و آن
ادعای عجیب این که گویی منتقدان «توقع داشتند کامرون پس از دیدار با
روحانی به حامی پر و پا قرص دولت ایران تبدیل شود» و حال که چنین نشده است
اتفاق خاصی نیافتاده و در واقع فقط انتظارات منتقدان درست از آب درنیامده
است!!!
متأسفانه ظاهرا زلزلهای که پس از آن دیدار «تاریخی» در
اردوگاه مدافعان «دیپلماسی لبخند» رخ داده آن اندازه ویرانگر بوده که برخی
از این حضرات را دچار پریشانگویی و اعوجاج فکری کرده است! در واقع گویی
آقایان دچار «آلزایمر سیاسی» شده از یاد بردهاند که اتفاقا خود ایشان
بودند که در انبوه تحلیلها و اظهارات چند روزه اخیر خود چنین پیامدی را بر
این دیدار قائل بوده و اینگونه القاء میکردند که گویی دشمنیهای دیرین
چندین و چند ساله تنها به اعجاز یک «لبخند» از میان خواهد رفت و به این
طریق چیزی به نام «دشمن» برای جمهوری اسلامی اساسا دیگر وجود خارجی نخواهد
داشت، کافی است یک قدم به سمت طرف مقابل برداریم خواهیم دید که آنها ده قدم
به پیش میآیند که از قضا این گونه هم شد و طرف مقابل هم گامی به پیش
برداشت، منتها نه در مسیر دوستی و عادیسازی روابط، که در افزونطلبی و
باجخواهی!
اینان مدعی بودند ریشه تمام تنشها و تعارضاتی را که
تاکنون در روابط نظام اسلامی با نظام سلطه وجود داشته نه در مبانی و ماهیت
دو نظام (نظام اسلامی و نظام سلطه)، که در رویکردهای مقطعی هر دو نظام باید
جست و از این روست که با کنار گذاشتن رویکردهای به زعم ایشان «تنشزا»
میتوان امیدوار بود این روابط به تعاملی عادی و معمولی شبیه تعامل با سایر
کشورها تبدیل شود. ایشان البته هرگز به این سوال اساسی پاسخ نمیدادند که
بر فرض صحت مقدمات آنها این نحو «تنشزدایی» با دنیای استکبار تاکنون چه
عایدی برای نظام اسلامی در پی داشته و آیا به راه انداختن «نبرد تمدنها»
در سال مزین به «گفتگوی تمدنها» از برکات این رویکرد بوده است، یا «محور
شرارت» نامیدن ایران از سوی کسی که خود مجسمه شرارت بود آن هم در دورانی که
به تعبیر رهبری معظم انقلاب «ادبیات برخی مسئولین به تملق ]نسبت به غرب و
به ویژه آمریکا[ آلوده شده بود»، و یا بدعت بیسابقه اخیر در نپذیرفتن سفیر
دائم ایران در سازمان ملل و یا... ؟! و حالا به جای اعتراف به توهمات
نابسنده خود، پندارهای خود را به دیگران نسبت داده و خواستهاند در این
ناکامی خود دیگران را نیز شریک و سهیم گردانند!
علاوه بر آن ظاهرا
اختلال حواس آقایان به حدی بوده که هنوز متوجه نیستند و یا شاید تظاهر به
این امر میکنند که انتقادات مطرح شده نه معطوف به دیوید کامرون و سخنان
گستاخانه وی، که متوجه رئیسجمهور محترم خودمان است که چرا در برابر این
یاوهگوییها کمترین واکنشی نشان ندادند و حتی به نوعی از اشاره صریح به
نام «آمریکا» و «انگلیس» به مثابه ریشه تمام شرارتها و خشونتها و
افراطیگریها ابا کردند! به عبارت دیگر نه تنها در میان منتقدان این
رویکرد کسی کمترین انتظاری نداشت که پس از این دیدارهای صرفا تبلیغاتی
کمترین تغییری در مناسبات نظام اسلامی با سرکردگان نظام سلطه حاصل شود، که
اتفاقا چنین گمانی را یک توقع سادهلوحانه و کودکانه میدانست که بغایت از
درک واقعیتهای جاری در عرصه جهان خارج بیبهره است، و حتی دور از انتظار
نمیدانست که این انگلیسی خبیث اراجیف بارها گفته شده خویش را باز هم تکرار
کند، بلکه سوال این است که اگر قرار است پس از تمام این دیدارها و گفتگوها
که بعضا «نابجا» نیز بوده است و دست و دلبازیهای سؤالبرانگیز در حوزه
تعهدات خودی و تساهل و نادیدهانگاری تعهدات طرف مقابل همچنان اتهامات و
اهانتها و افزونطلبیها و زیادهخواهیهای آنان بر مدار سابق باشد، چه
حاصل از این تغییر رویکرد که بسا به قیمت شکسته شدن ابهت انقلاب اسلامی در
برابر ملتهای به پاخاسته نیز تمام بشود و به تعبیر سکاندار حکیم انقلاب
اسلامی را در چشم آزادگان جهان به «تذبذب» نیز متهم بدارد؟
شروین طاهری ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز را به مطلبی با عنوان«برای آمریکا گریه کن آرژانتین!»اختصاص داد که در ادامه میخوانید:
درست
یک هفته پیش در چنین لحظاتی خانم رئیسجمهور، چنان آرژانتینی به دل حریفان
جهانی زد که ناخودآگاه صحنه جولان دادن مارادونا در جام جهانی ۱۹۸۶ میان
سربازان درمانده ملکه در ذهن تداعی شد، صحنهای که به زیباترین گل تاریخ
فوتبال انجامید. اما آیا میتوان گفت سخنرانی آتشین خانم «کریستینا فرناندز
د کرشنر» در روز چهارشنبه ۲۴ سپتامبر/ 2مهر خطاب به مجمع عمومی سازمان
ملل، به یادماندنیترین نطقی است که یکی از رهبران جهان بر فراز آن سکوی
مرمرین معروف ایراد کرده است؟ تریبونی که درست نیم قرن پیش ارنستو
چهگوارا، هموطن مبارز او در دفاع از انقلاب کوبا از پشت آن به خوکهای
امپریالیست تاخت و خیزش عدالتخواهان لاتین علیه کاپیتالیسم آمریکایی را
وعده داد که امروز با استقرار ۷ دولت سوسیالیست همراه با کوبای کاسترو در
10کشور شاخص آمریکای جنوبی شاهد این خیزش هستیم علاوه بر این تریبون مجمع
عمومی سازمان ملل همان جایی است که قبل و بعد از «چه»، بزرگترین رهبران
انقلابی زنده جهان، «سیدعلی خامنهای» و «فیدل کاسترو» بر بت «آمریکا»
کاریترین تبرها را زدهاند.
اگرچه شاید آرژانتینیهایی که
اسطورههای مذکر و مونث خود، چهگوارا و اویتا را یگانه میپندارند،
کریستینا فرناندز را تنها سایهای از اویتا (همسر محبوب خوآن پرون،
رئیسجمهور اسبق آرژانتین) و مقلدی غیرانقلابی از «چه» برشمارند یا
همانگونه که در فوتبال مرسوم است او را فقط یک «مسی» در قیاس با مارادونا
خطاب کنند.
با این حال کار خانم رئیسجمهور آرژانتین در حمله
بیمحابا به شیاطین صهیونیست که فاجعه آمیا را ساختند، اسرائیل جنایتکار،
بانکداران لاشخور اقتصادی (اشاره مستقیم به بانک جورج سوروس که با اوراق
قرضه از آرژانتین اخاذی میکند) و غرب مزور و تروریستپرور که تا همین یک
سال پیش داعش را آزادیخواه جا میزد و حالا دشمنش میخواند، در مردانگی و
شجاعت کم از «چه» نداشت. تا جایی که عبدالباری عطوان، نویسنده سرشناس عرب
دیروز آرزو کرد ایکاش جهان عرب به جای گلهای از شیوخ و سلاطین مفتخور
که فقط ادعای مردانگی دارند، رهبری به مردانگی این زن داشت.
در
حقیقت آرژانتین سالها بود مانند دوران ژنرال پرون و همسر مردمدوستش
اینگونه در مقابل آمریکا نایستاده بود. اتفاقا بحران ورشکستگی دولت
بوئنوسآیرس که این روزها دامن پنجاه و دومین رئیسجمهور کشور را گرفته
نخستینبار به شکلی مشابه امروز با سفتهبازی بانکداران یهودی در دهه ۱۹۵۰
به دولت پرون تحمیل شد تا آخرین سد محکم آمریکای جنوبی در مقابل نفوذ
استعمار آمریکایی شکسته شود؛ آرژانتینی که تا پیش از آن سقوط، در سالهای
افول اروپای پس از جنگ میخواست ابرقدرتی همپای آمریکا باشد. اوا پرون هم
که همپای شوهرش مملکت را میگرداند به خاطر مواضع محکم ملیگرایانه و توجه
به کارگران و فقرا بشدت در زمان خودش مورد هجوم صهیونیستها قرار میگرفت.
بنابراین وقتی همسر نستور کرشنر، رئیسجمهور سوسیالیست فقید آرژانتین و
ملقب به «پرون جدید»، هفته پیش پشت تریبون مجمع عمومی سازمان ملل میرفت،
بغضی مشابه الگوی خود، اویتا در گلو داشت. بغض«برای من گریه نکن آرژانتین»
که آن را به شکلی تاریخی ترکاند.
مسؤولان سازمان ملل هم آن را
تاریخیتر ساختند؛ وقتی اصل بیطرفی را جلوی پای آمریکا و اسرائیل ذبح
کردند و ترجمه و پخش زنده سخنان خانم رئیسجهمور آرژانتین را به بهانه نقص
فنی قطع کردند تا بلکه صدای او به جهان نرسد. اما با اینکه صدا و تصویر
خانم فرناندز در قالب واژههای متن سخنرانی آتشینش توسط همراهان او ضبط شد و
در اختیار خبرگزاریها قرار گرفت، بایکوت خبری این اتفاق باز هم تاریخیتر
شد. دهها هزار شبکه تلویزیونی و رادیویی و خبرگزاری و سایت و روزنامه و
نشریه همزمان حمله این زن به امپریالیسم و صهیونیسم را مسکوت گذاشتند، حتی
رسانههای روس و چینی که ظاهرا با همتایان پرشمار غربی رقابت دارند.
با
این حال صدای او به مردم کشورش و دیگر مردم آمریکای لاتین رسید طوری که
حتی رئیسجمهور مکزیک که همیشه «بله قربانگوی» کاخ سفید محسوب میشد نیز
در صحن سازمان ملل صدایش را علیه قلدربازی همسایه قدرتمند شمالی در عراق و
سوریه بلند کرد. طبیعتا سایر روسای جمهوری لاتین بویژه 2 همتای زن برزیلی و
شیلیایی خانم فرناندس هم تندتر از هر زمان دیگری به سیاستهای دوگانه
آمریکا و غرب تاختند. هنوز دستگاه دیپلماسی غرب و شرکتهای رسانهایاش از
این اتفاقات زنجیروار شوکه هستند. یک جستوجوی ساده در گوگل و یاهو کافی
است تا متوجه بلاتکلیفی ترحمانگیز هیمنه امپریالیسم تنها در مقابل مشتی از
واژگان شویم که از زبان یک زن، آن هم زنی که تا همین چند روز پیش با لبخند
با سران غربی نشست و برخاست میکرد، خارج شد. اوباما دیگر با کدام رو
میخواهد از نظم جهانی آمریکایی دم بزند وقتی این چنین حتی از نه
مارادوناها که حتی از مسیهای عالم دیپلماسی هم دریبل میخورد؟ وقتی سایه
اویتا همصدا با خود او در بالکن سازمان ملل میخواند «برای آمریکا گریه کن
آرژانتین!»
روزنامه حمایت مطلبی را با عنوان«کودتا علیه منشور ملل متحد!»در ستون یادداشت خود به قلم پرویز سروری به چاپ رساند:
از
موضوعاتی که در جریان شکلگیری ائتلاف نظامی ضدداعش به رهبری آمریکا و
حملات نظامی آن در خاک عراق و سوریه مورد اختلاف کارشناسان و دولتهاست دو
مقوله قانونی بودن و حقیقی بودن اهداف آن است. در خصوص قانونی بودن تشکیل
ائتلاف ضدداعش باید گفت هدف قرار دادن مواضع در کشور دیگر، باید در چارچوب
مشخصی انجام شود و بدون درخواست کشوری که هدف قرار گرفته یا بدون اجازه
سازمان ملل، حملات هوایی، خلاف قوانین و حقوق بینالملل است. اگر دولتها
خودسرانه به تعریف وضعیت بحرانهای بینالمللی اقدام کنند و به بهانههای
بشردوستانه به دخالت نظامی مبادرت نمایند سنگ روی سنگ بند نمی شود و هرج و
مرج بر صحنه بینالمللی حاکم خواهد شد. لذا باید گفت اهداف این حمله غربی
مشكوك است.
آمریکا و همپیمانش با سیاست مقابله گزینشی با
تروریسم، عدم صداقت در مبارزه با آنها و منفعتطلبی و منفعتجویی در
منطقه، در مبارزه با تروریست توفیقی نخواهند داشت. بنابراین ائتلاف ضدداعش
بهانه آمریکا برای تحقق اهداف نامشروع خود در منطقه است. کسانی که ائتلاف
ضدداعش را پدید آوردهاند همانهایی هستند که ائتلاف پیدایش آن را ایجاد
کردند. در کشورهای اروپایی به ویژه فرانسه نشستهای مکرر برقرار کردند و از
آنها با اقدامات اطلاعاتی، مالی و تسلیحاتی و رسانهای حمایتهای همه
جانبه به عمل آوردند. آنها با ایراد اتهامات دروغ و بیپایه و اساس علیه
دولت و ملت سوریه به تقویت تروریستها اقدام کردند.
بر این اساس
پشت قضیه ائتلاف علیه داعش اراده و تصمیم جدی برای مبارزه با تروریسم وجود
ندارد زیرا اگر قرار است مبارزه با تروریسم به شکل واقعی انجام شود، باید
با همه گروههای تروریستی باشد. بسیاری از کشورهایی که امروز عضو ائتلاف
مبارزه با تروریسم شدهاند، خودشان گروههای تروریستی که علیه ایران دست به
اقدامات تروریستی میزدند را مورد حمایت قرار میدادند. از جمله سازمان
منافقین که آمریکا و صهیونیستها همچنان از آنها حمایت می کنند و برخی از
کشورها مثل فرانسه پناهگاه آنها شده بودند و امکانات در اختیارشان قرار
میدادند. تا زمانی که آمریکا دست از حمایت از گروههای تروریستی برندارد،
نمیتوان جامعیتی به مبارزه با تروریسم داد.
اگر این کشورها واقعا
مصمم به مبارزه با تروریسم هستند، بهتر است جلوی تجهیز این گروهکها و
همچنین اعزام نیرو از کشورهای خود به سمت آنها را بگیرند تا برای ملتهای
دنیا ثابت شود که هدف آنها مبارزه با داعش است. از سوی دیگر حمله به
زیرساختهای سوریه به بهانه مبارزه با داعش یکی از مهمترین دلایل و شواهد
دروغ بودن مبارزه ائتلاف ضدداعش است. نگاهی به صحنه درگیریها این ادعا را
اثبات میکند. حملات آمريكا و همپيمانانش به خاك سوريه به بهانه مبارزه با
گروهك تروريستي-تكفيري داعش در حالي صورت می گیرد كه در اين حملات حداقل
12 پالايشگاه وحلقههاي چاه نفتي سوريه توسط جنگندههاي ائتلاف بمباران شد.
اين حملات در حالي انجام گرفت كه دولت سوريه هيچگونه درخواستي از دولتهاي
غربي وهمپيمانان آنها براي حمله به مواضع تروريستها نداشته و لذا آن را
بايد نوعي خودسري آمريكاييها و شركاي آنها برخلاف قوانين بينالمللي
ارزيابي كرد كه در پشتپرده آن اهداف پنهاني نهفته است.
ترديدي
وجود ندارد كه تشكيل ائتلاف ضدداعش به رهبري آمريكا، با هدف رسيدن به آنچه
غربيها نتوانستند در طول 3 سال آشوبگري وايجاد بيثباتي در سوريه به آن
برسند صورت گرفته است. آمريكاييها و همپيمانان غربي و منطقهاي آنها
همانهايي هستند كه در اين مدت به ايجاد، تقويت و حمايت گروههاي تروريستي
در سوريه پرداختند و پس از سالها زماني كه مشاهده كردند حمايت آنها از
گروههاي تروريستي نتوانسته دولت سوريه را به زانو درآورد، ائتلاف ضدداعش
را طراحي كردند تا بتوانند خود مستقيما به خاك سوريه حمله كنند و به عنوان
اولين گام، زيرساختهاي اقتصادي اين كشور را ويران نمايند.
سال
گذشته نيز دولتهاي غربي به سركردگي آمريكا درصدد بودند به بهانه استفاده
از گازهاي شيميايي در سوريه به اين كشور حمله كنند كه البته با تدبير دولت
دمشق و اجازه خارج ساختن كليه مواد شيميايي مورد استفاده در ساخت سلاح
شيميايي از خاك سوريه، اين بهانه از دست دولتهاي غربي گرفته شد و آنها به
هدف خود نرسيدند.
همان زمان براساس گزارشهايي كه سازمانهاي
بيطرف بينالمللي درباره استفاده از گازهاي شيميايي در سوريه منتشر كردند
مشخص شد كه استفاده از اين گازها توطئهاي با همكاري مشترك تروريستهاي
داخل سوريه و دولتهاي غربي براي متهم نمودن دولت دمشق بود تا بلكه براساس
آن بهانهاي براي حمله به دست بياورند. اكنون با بمباران مراكزي در خاك
سوريه، مشخص شده كه جنگندههاي ائتلاف ضدداعش بيشتر از آنكه مواضع
تروريستها را هدف قرار دهند، در پي ويران كردن زيرساختهاي اقتصادي سوريه
هستند و در حملات خود پالايشگاهها، چاههاي نفتي، مراكز اقتصادي و
زيربنايي كشور سوريه را هدف قرار ميدهند.
علاوه بر آن در اين
حملات تعداد زيادي از شهروندان غيرنظامي سوري نيز مورد هدف قرار گرفته و
كشته شدهاند كه اين واقعه تداعيكننده كشتارها و جنايات گسترده
آمريكائيها در دوران اشغال افغانستان و عراق است. واقعيت اين است كه حملات
خودسرانه ائتلاف ضدداعش به خاك سوريه، بدون كسب مجوزهاي قانوني از مجامع
بينالمللي نظير شوراي امنيت سازمان ملل صورت گرفته كه اين خود خطري به
مراتب بزرگتر از جنگافروزيهاي غربيها در منطقه را گوشزد ميكند. اين،
پايهگذاري بدعتي خطرناك درنظام بينالملل است و در واقع چيزي نيست مگر
اقدام خودسرانه كشورهاي غربي در حمله به خاك يك كشور مستقل بدون توجه به
قوانين ومقررات بينالمللي. آنچه باعث میشود این حملات خطرناكتر جلوه کند
اين است که آنها تلاش ميكنند اين تجاوز آشكار را تحت پوشش جامعه جهاني يا
ائتلاف بينالمللي موجه جلوه دهند. ايجاد ائتلافي كه هدف مستقيم آن انجام
حمله و عمليات نظامي در داخل سرزمين دولتهاي مستقل، بدون وجود مجوز
بينالمللي يا موافقت دولتها است، مغاير اصول حقوق بينالملل است.
گرچه
تجربيات سالهاي اخير نشان داده است كه حتي شوراي امنيت سازمان ملل نيز
تحت سلطه و سيطره قدرتهاي استعمارگر غربي قرار دارد، با اين حال همكاري
ميان دولتها به بهانه تأمين امنيت بينالمللي نيز لااقل در ظاهر نياز به
يك چارچوب مورد حمايت قانوني با تاكيد بر منشور ملل متحد دارد زيرا مشروعيت
آن منوط به مطابقت هر نوع همكاري بين دولتها يا ائتلافها، با اصول
واهداف منشور است. به همين دليل دعوت از برخي دولتهاي همسو و يا وابسته به
يك جريان فكري براي تشكيل ائتلافي كه قصد آن نقض اصول و اهداف منشور ملل
متحد حتي به بهانه مبارزه با يك گروه تروريستي باشد، زمينهسازي براي يك
كودتا عليه منشور ملل متحد، حقوق بينالملل و امنيت بينالمللي است. اكنون
مشخص شده است كه هدف نهائي ائتلاف آمريكايي ضدداعش، براندازي نظام سوريه
است.
البته یکی دیگر از اهداف این حملات، جارو کردن داعش به سوی
یمن و لبنان به عنوان مرکز ثقل پیروزیهای محور مقاومت است. همچنین با توجه
به قریبالوقوع شدن پیروزی و غلبه کامل دولت سوریه بر تروریستها، این
حملات و نابودی زیرساختهای سوریه امکان و فرصت بازسازی را به تأخیر
میاندازند. چراکه سوریها برای بازسازی کشورشان، به این زیرساختها نیاز
اساسی دارند. یکی دیگر از شواهدی که دروغ بودن ادعای امریکا در حمله به
داعش را ثابت میکند این است که قبل از حمله، تروریستها محل حمله را تخلیه
کردهاند و لذا کمترین آسیب متوجه آنها میشود. در نهایت میتوان گفت این
حملات توطئه برنامهریزی شده علیه مردم و مقاومت منطقه است تا روحیه رژیم
صهیونیستی که در جنگ غزه متحمل شکستهای مفتضحانه شده را بازسازی کنند و با
تضعیف سوریه حاشیه امن برای این رژیم جعلی فراهم نمایند.
آرين رضايی در مطلبی با عنوان«بيم و اميد کاهش تورم و رشد اقتصاد»چاپ شده در ستون یادداشت روز،روزنامه خراسان اینگونه نوشت:
بانک
مرکزی در یک روز از ادامه کاهش نرخ تورم به میزان 1/21 درصد در پایان
شهریورماه و همچنین رشد اقتصادی 6/4 درصدی در بهار امسال خبر داد که البته
انتشار این 2 شاخص از بازگشت اقتصاد کشور به وضعیت عادی پس از 2 سال رکود
عمیق و تورم فزاینده حکایت دارد و این موضوع نشان می دهد که دست کم دولت
تدبیر و امید در تحقق 2 هدف کمی اعلام شده موفق عمل کرده است و حالا باید
دید بهبود شاخص های کلان اقتصادی کشور تا چه میزان پایدار و مستمر خواهد
بود.
نصف شدن نرخ تورم در یک سال اخیر و خروج اقتصاد ایران از رشد
منفی همزمان با مثبت شدن ارزش افزوده تمامی بخش های کلان از جمله صنعت،
کشاورزی، نفت و خدمات را می توان نشان از درک درست تیم اقتصادی دولت به
لحاظ اولویت دادن به سیاست خروج غیرتورمی از رکود دانست و از این حیث روشن
است که دشواری و چالش پیش روی دولت این خواهد بود که چگونه مانع نوسان در
نرخ رشد اقتصادی و پرش ناگهانی نرخ تورم شود و مهم تر اینکه ماحصل این
موفقیت در بهبود یکی از شاخص های کلیدی اقتصاد یعنی کاهش نرخ بیکاری و
افزایش سطح اشتغال به چه نحوی ظاهر خواهد شد؟ به ویژه اینکه یکی از نقاط
آسیب پذیر اقتصاد ایران، نرخ بالای بیکاری واقعی و ظرفیت خالی بنگاه های
تولیدی است که باعث شده آنگونه که انتظار می رود نرخ رشد سرمایه گذاری بخش
های واقعی اقتصاد به ویژه در نتیجه فعالیت بخش خصوصی و همچنین سطح تولید
کالاها و خدمات در نتیجه فعال سازی ظرفیت های خالی بهبود چشمگیری نداشته
باشد.
انتظار از دولت و تیم اقتصادی اش این است که ورای خرسندی و
خوشحالی به واسطه توفیق در بهبود دو شاخص رشد اقتصادی و مهار تورم، به این
مهم بیندیشند که آیا رشد اقتصادی در آینده هم مثبت، مستمر و متناسب با
نیازهای جامعه و اهداف سند چشم انداز کشور خواهد بود و می توان در پرتوی
چنین رشد اقتصادی، شاهد تک رقمی شدن نرخ های تورم و بیکاری بود و مهم تر
اینکه ماحصل بزرگ تر شدن کیک اقتصادی کشور چه خواهد شد و اثربخشی و کارایی
آن بر شاخص بنیادین عدالت اقتصادی و اجتماعی چگونه آشکار خواهد شد؟
موضوع
دیگر در ارتباط با موفقیت نسبی دولت در مهار تورم و رونق بخشیدن به اقتصاد
این است که انسجام سیاست های پولی و مالی و تجاری کشور حفظ شود و به واسطه
تحولات مقطعی و گذرا و یا به خاطر رویکردهای درون وزارتخانه ای و بخشی
گرایانه، بدنه اجرایی کشور آن هم در سطح وزرا و مدیران ارشد وزارتخانه ها،
جهت گیری ها و اولویت های اقتصادی دولت دستخوش دگرگونی نشود و از این جهت،
ضرورت ایجاب می کند تا موفقیت به دست آمده را پایان یک راه تلقی نکنیم و
ثمره این موفقیت ها به ویژه بزرگ تر شدن اقتصاد کشور، به گونه ای باشد که
تاثیر آن بر معیشت مردم و بهبود کیفیت زندگی شهروندان و گشایش در فضای کسب و
کار با رویکرد رقابت واقعی، سالم و شفاف ملموس باشد و در نتیجه کنش های
سیاسی، خطاها و انحراف های تصمیم گیری در حرکت به سمت اهداف کلان اقتصادی
کشور صورت نگیرد.
روشن است که دولت همچنان تاکید دارد که سیاست کاهش
نرخ تورم و رونق بخشیدن بدون تورم به اقتصاد باید ادامه یابد و از همین
منظر دست کم تا پایان سال آینده نمی توان انتظار تغییر جهت در سیاست های
اقتصادی دولت را داشت، ولیکن در نهان اقتصاد ایران، برخی بیماری ها همچنان
وجود دارد که باید تیم اقتصادی دولت برای این بیماری ها از جمله توقف اعلام
نشده اجرای قانون هدفمندی یارانه ها و توزیع غیرهدفمند یارانه های نقدی،
رشد بالای مصرف انرژی، بازده اقتصادی بالای فعالیت های غیرتولیدی، نرخ تامل
برانگیز و بالای بیکاری در بین جوانان تحصیل کرده و بلاتکلیفی طرح ها و
پروژه های ناتمام بسیار به ارث رسیده از دولت های قبل و ... نسخه ای را
ارائه کند.
نهایت اینکه مثبت شدن نرخ رشد اقتصادی و کاهشی شدن نرخ
تورم، تنها یک روی سکه اقتصاد ایران است و روی دیگر سکه اعتماد مردم به
تداوم برنامه ها و جهت گیری های اقتصادی و اراده قوای سه گانه برای سامان
بخشیدن به نابسامانی ها و ناهمواری هاست به گونه ای که طعم شیرین رشد
اقتصادی، دست کم در معیشت و رفاه نسبی اقشار مختلف جامعه نمایان شود و رشد
اقتصادی بالا سبب قربانی شدن دیگر جهت گیری ها و اهداف کلان اقتصادی نظام
نشود.
سيد مسعود علوی در بخش سرمقاله روزنامه رسالت مطلبی را با عنوان «معضل بيکاری» آورده است که به شرح زیر می باشد:
بر
اساس بند دوم اصل 43 قانون اساسی، دولت مکلف است برای ریشه کن کردن فقر و
محرومیت، شرایط و امکانات کار برای همه به منظور رسیدن به اشتغال کامل را
تأمین کند. همچنین دولت موظف است وسایل کار را در اختیار همه کسانی که قادر
به کارند ولی وسایل کار ندارند، قرار دهد. آیا دولت یازدهم به وظایف خود
در این امر خطیر، عمل می کند؟
امروز یکی از مهم ترین معضلات کشور،
بیکاری است. مردم در فضای رکود، گیر کرده اند و پدرها و مادرها نگران
اشتغال فرزندان خود هستند. آمارها، یکی از دلایل افزایش جرایم در جامعه را
بیکاری مفرط ، معرفی می کنند. بیکاری منشأ بسیاری از بیماری های روحی و
روانی و ترویج بزه در جامعه است. آمارها نشان می دهد نرخ بیکاری در سال 92
نه تنها کاهش نیافته، بلکه افزایش نیز داشته است. اما دولت مدعی است رشد
اقتصادی با نفت 4/6 درصد و بدون نفت 4/4 درصد بوده است، ولی تعداد بیکاران
نه تنها کاهش نیافته، بلکه افزایش هم داشته است. معلوم نیست ما در حالی که
در فروش نفت به خاطر تحریم ها پیشرفتی نداشتیم، این رشد از کجا حاصل شده
است؟ اینکه دولت در یک سال گذشته چه قدر متمرکز در امر حل مشکل بیکاری بوده
است، باید آن را رصد کرد. «شورای عالی اشتغال طی 400 روز گذشته حیات دولت
یازدهم، تنها 5 جلسه برگزار کرده است و در این 5 جلسه به مباحث کلان
پرداخته است و هنوز وارد تصمیمات اجرایی مشخصی نشده است.» (1)
بنگاه
های کوچک اقتصادی، کلیدی ترین مکان برای پاسخ به بخشی از مشکلات بیکاری
است. اما دولت در این مدت توجه خود را معطوف به بنگاه های متوسط و بزرگ
کرده و در آن هم توفیق شایانی نداشته است.
آخرین آمارها، شمار
بیکاران را در پاییز سال گذشته 5/2 میلیون نفر نشان می دهد. بررسی ها حاکی
از آن است که اگر به رشد اقتصادی توجه نکنیم، ایران تا سال 1400 با فرض رشد
اقتصادی 5 درصد، 5 میلیون نفر بیکار خواهد داشت.
دست هایی در داخل و
خارج هست که در امر خطیر فضای کسب و کار، اخلال می کند. این دست ها جزئی
از توطئه تهدیدها و تحریم های نرم دشمن است. باید آن را شناخت و با آن
مقابله کرد. جای این مقابله، «شورای عالی اشتغال» است.
در اعلام
سیاست های اقتصاد مقاومتی مقام معظم رهبری دقت های خوبی شده است. دولت موظف
شده به منظور توسعه کارآفرینی، شرایط و فعال سازی کلیه امکانات و منابع
مالی و سرمایه های انسانی و علمی کشور را در فعالیت های اقتصادی، تأمین
کند،
بهره وری در اقتصاد را مورد توجه قرار دهد، فرهنگ جهادی را در کارآفرینی و اشتغال مولد، تقویت نماید.
شورای
اشتغال با این کم کاری چگونه می تواند جلوی اخلال در بازار «سرمایه» و
«کار» را بگیرد؟ بررسی ها نشان می دهد 60 درصد خودکشی ها در ایران مرتبط با
امر بیکاری است. فقدان فرصت شغلی مناسب برای نخبگان و تحصیلکرده ها موجب
بروز معضل فرار مغزها شده است. هزینه نیروهای کارآمد و تربیت شده را دولت
می پردازد، اما بهره آن را کشورهایی می برند که محل جذب نخبگان ما شده اند و
این واقعاً تأسف بار است.
یکی از راه های برون رفت از معضل بیکاری،
اصلاح قوانین مربوط به «کار» است. گذاشتن بار فراوان روی دوش کارفرمایان
باعث می شود آنها از برداشتن بار بیکاری از دوش دولت، طفره بروند. دولت و
مجلس باید فکری به برای کاستی های قانون کار کنند و از همه مهم تر شورای
عالی اشتغال در این زمینه باید مسئولانه وارد ماجرا شود. دولت باید جلوی
واردات بی رویه را بگیرد، چون هر کالایی که وارد می شود عملاً جلوی یک
فرصت شغلی در داخل را می گیرد. از همه مهم تر مسئله قاچاق است که کمر تولید
در داخل را می شکند. باید همان همتی که برای جلوگیری از واردات بی رویه می
شود، مصروف جلوگیری از ورود کالای قاچاق به کشور هم بشود.
ارزش
«کار» و «کارآفرینی» در اسلام، بر کسی پوشیده نیست. وقتی پیامبر اکرم (ص)
دست پینه بسته کارگری را می بوسد، در حقیقت از «کار»، «کارگر» و «کارآفرین»
تجلیل می کند. جایگاه این تجلیل در نظام ما کجاست؟ حد اقل این توجه، باید
خود را در فعال شدن شورای عالی اشتغال نشان دهد. چرا چنین نشانی وجود
ندارد؟
«تريبون سازمان ملل و طلبكاري صهيونيستهاي جنايتكار»عنوانی است برای مطلبی که در ستون سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ رسید است:
بنیامین
نتانیاهو، نخستوزیر رژیم صهیونیستی و عامل قتل عام مردم فلسطین در حملات
51 روزه به غزه، كه طبق نظر مجامع جهانی باید در یك دادگاه بینالمللی به
جرم ارتكاب جنایات جنگی محاكمه شود، با كمال بیشرمی و گستاخی در مجمع
عمومی سازمان ملل سخنرانی كرد و طبق معمول جنایتكاران، به وارونه كردن
حقایق پرداخت.
وی در اظهاراتش كه بدون حضور نمایندگان كشورها و فقط
برای در و دیوار سازمان ملل و تعدادی از هیاتهای نمایندگی كشورهای غربی
حامی رژیم صهیونیستی ایراد شد، سعی كرد وقایع فلسطین و رویدادهای اخیر
منطقهای را به نفع خود وارونه جلوه دهد و تصویری صهیونیستی برای مخاطبانش
ارائه كند.
سخنان نتانیاهو هرچند فاقد مخاطب بود ولی رسانههای
غربی و بوقهای تبلیغاتی رژیم صهیونیستی سعی كردند با انعكاس گسترده و رنگ و
لعاب دادن به آن، آنرا در صدر خبرهای شبكههای خبری و ماهوارهای قرار
دهند، همان شبكههائی كه سخنان خانم "كریستینا فرناندز" رئیسجمهور
آرژانتین در محكومیت جنایات رژیم صهیونیستی در غزه و افشاگری توطئه غرب و
صهیونیسم برای برهم زدن نظم و آرامش جهانی را سانسور كردند. طبعاً این
مقایسه در نحوه عملكرد رسانههای مدعی جریان آزاد اطلاعات، در جای خود نشان
دهنده ماهیت صهیونیستی مدیریت اعمال شده بر آنهاست.
سخنان پریشان و
لاطائلات نخستوزیر رژیم صهیونیستی ارزش پاسخگویی را ندارد و سراسر در
تضاد با واقعیت هاست، تا آنجا كه "اسحاق هرتزوگ" رهبر حزب كار رژیم
صهیونیستی و از رقبای سیاسی او گفته است: "لفاظیهای نتانیاهو در دنیا
خریدار ندارد، هر چند او زیاد حرف میزند اما كسی در دنیا به حرفهایش گوش
نمیدهد".
با اینكه بطلان سخنان نتانیاهو كاملاً روشن است، با اینحال، تبیین بعضی از نكات آن مفید است.
1-
بنیامین نتانیاهو در سخنرانی خود در مجمع عمومی بار دیگر متوسل به شیوه
تصویرسازی شد و مثل آدمهایی كه در بیان كم آورده و باید مطالب خود را با
تصاویر فتوشاپی به مخاطب القا كنند، این بار نیز با ارائه یك عكس از نوار
غزه، مدعی شد "اسرائیل از موشكها برای حفظ جان كودكان خود در برابر حملات
حماس استفاده كرده اما حماس از كودكان خود به عنوان سپری برای حفاظت از
موشكهایش استفاده میكند."
نتانیاهو شیوه مضحك استفاده از تصویر
را در سخنرانی خود برای اولین بار در سال گذشته با آوردن یك نقاشی از بمب
هستهای ایران و كشیدن خط و نشان قرمز روی آن آغاز كرد. این اقدام او همان
زمان سوژه طنز رسانهها شد و دهها كاریكاتور و صدها مطلب طنز و انتقادی
علیه نتانیاهو در جهان منتشر شد. اما امسال هم نخستوزیر جنایتكار رژیمی كه
در حملات 51 روزه خود در غزه صدها كودك فلسطینی را به كام مرگ كشید، با
نشان دادن یك عكس به منظور توجیه جنایات خود مدعی شد راكتهای حماس از محل
نگهداری كودكان فلسطینی شلیك میشده است!
2 - سخنان نتانیاهو نه
تنها به لحاظ محتوایی پریشان گویی بود بلكه با اشتباهات و اغلاط لفظی نیز
همراه گردید. او عبارت آوارگان (Refugees) را به جای سانتریفیوژ
(Centrifuges) استفاده كرد و گفت: "باقی گذاشتن هزاران آواره (سانتریفیوژ)
برای غنی سازی در ایران، جایگاه ایران را به عنوان یك كشور در آستانه
هستهای شدن مستحكم میكند و در آینده، ایران به خطرناكترین سلاح جهان دست
خواهد یافت."
وی كه از تحركات گسترده دیپلماتیك ایران در زمینه
هستهای كاملاً بهم ریخته و مشوش بود افزود: "مطمئن باشید زمانی كه ایران
بمب هستهای تولید كند، لبخندهای این كشور ناپدید خواهد شد و ایران چهره
واقعی خود را نشان خواهد داد."
وی فعالیت هستهای ایران را درحالی
تهدید اصلی علیه صلح و امنیت منطقه و جهان معرفی كرد كه قطعنامه پیشنهادی
در نشست هفته گذشته آژانس بینالمللی انرژی اتمی برای پیوستن تل آویو به
پیمان منع اشاعه سلاحهای هستهای و اعمال نظارت بینالمللی بر تأسیسات
اتمی این رژیم با اعمال فشار سیاسی آمریكا رد شد.
3 - سخنرانی
امسال نتانیاهو نیز سرشار از جملات كلیشهای برای سرپوش گذاشتن بر جنایات
اسرائیل و توجیه اقدامات ددمنشانهاش در حمله به غزه از طریق متهم كردن
جمهوری اسلامی ایران و حماس بود و سعی داشت از طریق تحمیل مسئولیت این جنگ
به فلسطینیها و نیز معرفی كردن آنها به عنوان مخالفان صلح و آرامش،
اینگونه وانمود كند كه اسرائیل فقط از خودش دفاع كرده و حقوق انسانی در غزه
را نقض نكرده است! وی در این نمایش مضحك، با ستایش از عملكرد ارتش رژیم
صهیونیستی در جنگ غزه، با كمال بیشرمی گفت: "سربازان اسرائیلی حائز
بالاترین ارزشهای اخلاقی در میان ارتشهای جهان هستند و باید به جای محكوم
كردن، آنها را مورد ستایش قرار داد!"
نتانیاهو كه به خاطر حمایتهای
آمریكا از جنایتهای ارتش اسرائیل در جنگ غزه همچنان سرمست است، در نهایت
وقاحت، از حمایت شفاهی سازمانهای بینالمللی از مردم غزه انتقاد كرد و مدعی
شد "شورای حقوق بشر سازمان ملل به دلیل مشروعیت بخشیدن به استفاده از سپر
انسانی در غزه، به شورای حقوق تروریستها بدل شده است!"
4 - وی در
ادامه، بدون نام بردن از دولت مشخصی گفت: "اسرائیل با رژیمهای عربی معتدل
منافع مشتركی دارد و كابینه رژیم صهیونیستی خواستار تبدیل این منافع مشترك
به همكاری است." با توجه به این كه در اوایل هفته جاری در حاشیه مجمع عمومی
خبرهایی از نشست مشترك و ضیافت شام "تزیپی" وزیر كابینه رژیم صهیونیستی با
ولیعهد عربستان و وزرای خارجه مصر، اردن و امارات به همراه دبیركل سازمان
ملل منتشر شده بود، مشخص است كه این سخن نتانیاهو اشاره به همكاری همین
كشورها با رژیم صهیونیستی است.
5- نخستوزیر رژیم صهیونیستی كه از
سخنرانی هفته گذشته دكتر حسن روحانی رئیس جمهوری اسلامی ایران در مجمع
عمومی سازمان ملل به شدت بر آشفته و عصبانی بود، با حمایت از تروریستهای
داعش، ایران را خطرناكتر از داعش دانست و گفت: "اگر ایران را در آستانه
تبدیل شدن به یك كشور هستهای به حال خود بگذاریم و به مقابله با داعش و
نابودی این گروه بپردازیم، مانند آنست كه در یك دعوای كوچك برنده شده
باشیم، ولی در یك جنگ شكست خورده باشیم."
آنچه در نمایش مضحك
سخنرانی بیمخاطب نخستوزیر رژیم صهیونیستی بازتاب داشت، علاوه بر تلاش
برای فرافكنی و وارونه نشان دادن واقعیتها، قرار دادن یك تریبون مهم
بینالمللی در اختیار یك جنایتكار بزرگ جنگی است كه باید در پشت میلههای
زندان و در حضور یك دادگاه بینالمللی به محاكمه كشیده میشد ولی اكنون در
قالب یك مدعی و طلبكار، به جهانیان و ملتهای آزاده جهان میتازد. شاید این
را هم بتوان در ردیف یكی از واقعیتهای تلخ و در عین حال مضحك جهان قرار
داد.
مطلبی که علی فرحبخش در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان«نرخ بهره در مقابل دستور ایست» به چاپ رساند به شرح زیر است:
با
توجه به کاهش رشد تورم، در ماههای اخیر زمزمههایی در زمینه کاهش
دستـــوری نرخ سود تسهیلات یا سپردهها از طرف برخی مقامات دولتی یا بخش
خصوصی شنیده میشود. تردیدی وجود ندارد که کاهش نرخ تورم در یک سال اخیر
اثر مثبتی بر بازار پولی و بانکی کشور داشته و موجب کاهش نوسانات نرخ سود
سپردهها شده است. از طرف دیگر تاکید بانک مرکزی ایران بر عدم دخالت در
تعیین نرخ برای سپردهها و تسهیلات به خصوص در مورد عقود مشارکتی،
نشاندهنده تمایل مسوولان پولی و بانکی کشور به سپردن تعیین نرخ به بازار
است و بانک مرکزی در این زمینه صرفا از طریق ساز و کار عرضه و تقاضا در
بازار ایفای نقش میكند.رشد نقدینگی 29 درصدی در چهارماهه اول سال نشان
میدهد كه بهرغم عزم بانک مرکزی در جلوگیری از رشد نقدینگی که عامل اصلی
رشد تورم است، نقدینگی کماکان رشد پیدا کرده است.
با توجه به تلاش
برای کنترل پایه پولی که از بدهی دولت و بدهی بانکها تشکیل شده است، رشد
پایه پولی نشان میدهد که بدهی بانکها به بانک مرکزی افزایش یافته که
ناشی از کمبود شدید نقدینگی در بانکها است.
در مقاله قبلی به این
موضوع اشاره شد که نرخ بهره بازار بین بانکی از دی ماه گذشته تا پایان
مرداد، از 20 درصد به 28 درصد افزایش یافته که حاکی از شدت کمبود منابع در
برخی از بانکهای کشور است؛ بانكهایی كه حاضرند تا زمانی که نرخهای بین
بانکی کمتر از نرخ جریمه بانک مرکزی است، که در حال حاضر34 درصد است، برای
جبران کمبود نقدینگی خود و ایفای تعهدات اعتباری با نرخهای بالا از بازار
بین بانکی استقراض کنند.
اما آمار بانک مرکزی در مورد رشد پایه پولی
که حاکی از افزایش بدهی بانکها به بانک مرکزی است، به طور روشن نشان
میدهد که بازار بین بانکی نتوانسته بهطور کامل نیازهای بانکها را تامین
کند؛ از این رو بانكها به ناگزیر متوسل به منــابع بانک مرکزی شدهاند.
منابع بانکهای ایران در حال حاضر عمدتا از طریق سپردههای مــردم تامین
میشود و افزایش نرخ سود نشاندهنده کمبود شدید منابع سپردهای و کلا کاهش
منابع در کلیه بانکهای کشـور است؛ در نتیجه بانکها قادر به کاهش نرخ سود و
نرخ تسهیلات در این شرایط نیستند.
به دلیل اولویت دادن بانک مرکزی
به کاهش نرخ تورم، مقامات بانک مرکزی مایل به دادن خط اعتباری به بانکها
از طریق مکانیزمهای معمول در سایر کشــورها از جمله تنزیل مجدد نیستند و
در نتیجه عملا با توجه به نیاز بنگاههای اقتصادی به منابع مالــی و افزایش
تقاضای آنها، نرخ سود تسهیلات افزایش تدریجـــی پیدا کرده است و بسیاری از
بانکها در عملیات مشاع خود با زیان روبهرو هستند و کمبود نقدینگی به یک
عامل موثر بازدارنده توسعه فعالیتهای اقتصادی منجر شده است.
در
شرایطی که دولت برنامه خروج از رکود بدون تورم را مطرح میکند، کاهش نرخ
دستوری میتواند منجر به بحران کمبود نقدینگی در نظام بانکی کشور شود و از
آنجا که بازار سرمایه نیز با مشکلات عدیدهای روبهرو است، دیر یا زود
بنگاهها را با مشکلات زیادی از جمله کاهش ظرفیت تولید یا تعطیلی روبهرو
خواهد کرد. در این شرایط منطق صحیح اقتصادی ایجاب میکند به جای تعیین نرخ
دستوری تسهیلات اعتباری توسط مسوولان پولی کشور، اجازه داده شود نرخ سود بر
اساس عرضه و تقاضای پول صورت گیرد. در صورت عدم توجه به این منطق اقتصادی و
با پایین نگه داشتن نرخها، عملا رکود را که ناشی از عدم تامین نقدینگی
مورد نیاز بنگاههای اقتصادی است تشدید میکنند.
در چنین شرایطی
باید سوال کرد كه با توجه به تجربه سالهای گذشته، آیا باید دخالت در تعیین
نرخ سود سپردهها و تسهیلات را که منجر به سرکوب مالی میشود و عاملی برای
کاهش پساندازها و پرداخت تسهیلات است دوباره آزمون کرد؟
هر چند
روند کاهش تورم و انتظارات تورمی میتواند در آینده منجر به کاهش نرخ سود
شود، ولی تعجیل در این امر به صورت دستوری مسلما عوارض نامطلوب اقتصادی
خواهد داشت. از این رو بههیچوجه توصیه نمیشود که مقامات اقتصادی کشور
دست به چنین کاری بزنند و مطمئنا در آینده با کمی صبر و حوصله، روند فعلی
کاهش تورم منجر به کاهش نرخ سود تسهیلات خواهد شد. البته نباید فراموش کرد
که یک عامل اصلی در رابطه با افزایش تقاضا برای تسهیلات بانکی خوشبینی
مردم در مورد مذاکرات هستهای است که چنانچه منجر به برداشتن تحریمها یا
حتی کاهش آنها شود امکانات کشور برای فعالیتهای اقتصادی از طریق دسترسی به
منابع مالی بینالمللی افزایش خواهد یافت.
در این شرایط مدیریت
پولی کشور باید به صورتی باشد که از فشارهای تورمی جلوگیری کند و امکان
تامین منابع ریالی فعالیتهای اقتصادی را برای برونرفت از رکود فراهم کند.
فعال کردن هر چـه بیشتر بازار سرمایه و ارتباط دادن آن با بازار پول جهت
تامین مالــی فعالیتهای اقتصــادی، ضــروری است و بانکها از طریق بازار
ســرمایه میتوانند منابع بیشتری در اختیار فعالان اقتصادی قرار دهند.
عليرضا ميرزايی ستون سرمقاله روزنامه ابتکار را به مطلبی با عنوان«کاهش مؤلفههاي قدرت آمريکا و نقش ايران در مبارزه عليه تروريسم»اختصاص داد که در زیر میخوانید:
هنری
کیسینجر، وزیر خارجه اسبق و نظریهپرداز آمریکایی روابط بینالملل در یک
مصاحبه رادیویی در تاریخ 15/6/1393 ایران را مشکلی بزرگتر از داعش برای
آمریکا دانست. کیسینجر در مصاحبه با رادیو ملی آمریکا (NPR) با اشاره به
جایگاه تاریخی ایران و نفوذ این کشور در منطقه خاورمیانه، ایران را
مستعدترین کشور منطقه برای ایجاد هژمونی و تشکیل یک امپراتوری قوی در
خاورمیانه دانست. وی با اشاره به اینکه نقشه خاورمیانه در حال تغییر است و
مرزهای کنونی، که ماحصل سالهای پس از فروپاشی عثمانی و جنگ اول جهانی
(1919 ـ 1920) در حال از بین رفتن است، افزود: این مسأله از دید استراتژیک
یک فرصت بینظیر در اختیار ایران گذارده است. من ایران را مشکل بزرگتری از
داعش میدانم. داعش گروهی متشکل از ماجراجویان نظامی با یک ایدئولوژی
تهاجمی است که اگر بخواهد به یک واقعیت دائمی استراتژیک تبدیل شود، باید
سرزمینهای بیشتری را تحت سلطه خود گرفته و آنها را حفظ کند. از نظر من
مقابله با گروهی چون داعش، بسیار قابل کنترلتر از درگیری با کشوری چون
ایران است. کیسینجر تأکید کرد، در اوضاع کنونی یک محور شیعه از ایران تا
بغداد و سوریه و از آنجا تا جنوب لبنان و مرزهای مدیترانه کشیده شده که
این مسأله در شرایط کنونی که مرزهای سیاسی سابق خاورمیانه در حال فرسایش
است، امکان تشکیل به گفته او یک «امپراتوری» را به ایران در منطقه
خاورمیانه میدهد. هرچند بر خلاف گفتههای کیسینجر، جمهوری اسلامی ایران به
دنبال ایجاد یک امپراتوری نیست، این یک واقعیت است که هم اکنون جمهوری
اسلامی ایران تأثیرگذارترین قدرت در منطقه خاور میانه و در حال گذار از
سطح یک قدرت منطقهای و تبدیل به یک قدرت مؤثر جهانی است. این واقعیت با
مطالعه در مؤلفههای قدرت جمهوری اسلامی ایران مشخص میگردد. این مؤلفهها
عبارتند از؛
1 ـ مؤلفه قدرت ایدئولوژیک
2 ـ مؤلفه قدرت فرهنگی
3 ـ مؤلفه قدرت اقتصادی
4 ـ مؤلفه قدرت علمی و صنعتی
5 ـ مؤلفه قدرت نیروی انسانی
6 ـ مؤلفه قدرت دسترسی به منابع انرژی
7 ـ مؤلفه قدرت نظامی
امروزه
جمهوری اسلامی ایران با اتکا به حمایت مردم مسلمان وشیعه در منطقه غرب
آسیا دارای آنچنان پشتوانهای از قدرت ایدئولوژیک است که تمامی طرحهای
قدرتهای جهانی و استکباری و عاملان منطقهای آنها را نقش برآب نموده است.
در واقع حمایتهای مردم مسلمان منطقه باعث شده تا سرانجام نتیجه
هر اقدام آمریکا و متحدانش بر خلاف میل آنها به سود جمهوری اسلامی ایران و
مسلمانان منطقه رقم بخورد. نتیجه ایجاد جنگهای افغانستان و عراق توسط
آمریکا و تحولات بهار عربی به قدرتمندتر شدن جمهوری اسلامی ایران و جبهه
مقاومت علیه رژیم صهیونیستی منجر شد. جمهوری اسلامی ایران با اتکاء به
فرهنگ کهن ایرانی در گستره جغرافیایی «ایران فرهنگی» ازحمایت فارسی زبانان و
ساکنان ایران فرهنگی برخوردار است. این سابقه کهن فرهنگی باعث ایجاد قدرت
مردمی درآسیای میانه و قفقاز برای جمهوری اسلامی ایران شده است. پیشرفتهای
ایران در عرصه دانشهای با فنآوری بالا مثل فنآوری هستهای، علوم نانو و
سایر علوم پیشرفته به همراه نیروی انسانی متخصص و علاقهمند به کشور و
نظام جمهوری اسلامی از دیگر مؤلفههای ارزشمند قدرت برای جمهوری اسلامی
ایران محسوب میشود. همچنین جمهوری اسلامی ایران با در اختیار داشتن دومین
ذخایر انرژی نفت و گاز جهان وتسلط بر آبراه مهم و حیاتی خلیج فارس که
روزانه بیش از 30 میلیون بشکه نفت ازآن عبورمی کند، از آنچنان مؤلفهای از
قدرت برخوردار است که در هر معادله سیاسی دست برتر را به ایران میدهد.
درکنار
همه اینها نیروهای نظامی قدرتمند با فنآوری به روز و بومی و با پشتوانه
الهی و مردمی جمهوری اسلامی ایران را به قدرتمندترین بازیگر حال حاضر در
عرصه خاور میانه تبدیل کرده است. ایران با سعی در جهت پیشرفت و رشد هرکدام
از این مؤلفههای قدرت در حال گذار از سطح یک قدرت منطقهای به یک قدرت
تراز اول جهانی میباشد. این واقعیتی است که باعث ترس و دل نگرانی سران
آمریکا و اسراییل و متحدان منطقهای آنها شده است. هنری کیسینجر مایل نیست
این حقیقت را به صورت واقعی آن یعنی قدرتمند شدن ایران براساس مؤلفههای
مردمی و الهی بیان کند، بلکه برای تشویش اذهان عمومی این موضوع را به صورت
تمایل ایران برای ایجاد و تشکیل یک امپراتوری بیان میکند. پیش از او کسان
دیگری از مقامات آمریکایی و متحدان آن، این موضوع را به اشکال مختلف گفته
بودند. مثل طرح مسأله هلال شیعی توسط ملک عبدالله پادشاه اردن که ایران را
متهم به سعی در ایجاد یک امپراتوری شیعه در منطقه میکرد.
در حقیقت
ترس آمریکا از قدرت گرفتن ایران، که سابقه حضور تاریخی قدرتمند در منطقه
غرب آسیا رادارد، ریشه اصلی دشمنیهای آمریکا با مردم ایران است. چون
آمریکاییها نمیتوانند آشکارا ترس خود از قدرت گرفتن ایران را بیان کنند،
و چون در نزد افکار عمومی مردم دنیا بهانهای منطقی برای مانع تراشی بر سر
راه پیشرفت مؤلفههای قدرت ایران را ندارند، مسأله اتمی و مسائلی از این
قبیل را برای فریب افکار عمومی دنیا و مانع تراشی بر سر راه پیشرفت
مؤلفههای قدرت ایران مطرح ساختهاند. به هر حال قرار گرفتن جمهوری اسلامی
ایران در موقعیت قدرت برتر منطقهای، مسئولیتهایی را برای ایران ایجاد
کرده است، و انتظاراتی رادر ملتهای مسلمان منطقه از ایران به عنوان
اصلیترین پشتیبان مسلمانان به وجود آورده است.
جمهوری اسلامی
ایران در راستای انجام این مسئولیتها و پاسخ به این انتظارات کمکهای
مختلف مشورتی و بعضاً لجستیکی به مسلمانان متطقه در برابر رژیم صهیونیستی و
گروههای تروریستی تکفیری انجام داده است. آمریکا که خود را قدرت برتر
جهان میداند، اولین هدف خود را در منطقه غرب آسیا حفظ این برتری و جلوگیری
ازقدرت گرفتن ایران تعریف کرده است. چون قدرت دارای ماهیتی سیال است
وابسته به شرایط زمانی و مکانی، دارای سطح متغیری است؛ برای نمونه، روسیه
در شرق اروپا و اوراسیا یک قدرت برتر محسوب میشود، امّا در خلیج فارس
به همان اندازه از مؤلفههای قدرت برخوردار نیست. در حال حاضر مؤلفههای
قدرت آمریکا در منطقه غرب آسیا و خلیج فارس شیب نزولی به خود گرفته و هر
روز در حال کاهش است.
نشانه این افت قدرت رفتارخارج از کنترل
متحّدان سنّتی آمریکا است که تایک دهه قبل، تقریباً تابع سیاستهای
منطقهای آمریکا بودند. این افت قدرت آمریکا باید مورد توّجه تحلیلگران و
مقامات سیاسی کشور باشد و در محاسبات خود آمریکا را همان ابرقدرت دهه قبل
تصّور نکنند. آمریکاییها سعی میکنند افت مؤلفههای قدرت خود در منطقه را
پنهان سازند و همچنان متّحدانشان را زیر چتر قدرت خود حفظ نمایند. جمهوری
اسلامی ایران نباید اجازه دهد مؤلفههای قدرت آمریکا در این منطقه دوباره
سیر صعودی پیدا کند و باید سعی در پر کردن خلأ قدرت موجود در منطقه را
داشته باشد. ایجاد ائتلاف علیه گروه تروریستی داعش که ساخته خود آمریکاست،
تلاش برای حفظ نقش رهبری آمریکا در عملیات علیه تروریسم نزد افکار عمومی
مردم جهان و سعی در حفظ متحدان سنتی در مدار قدرت آمریکاست.
به صورت
طبیعی و عاقلانه ایران از ورود به چنین ائتلافی که یکی از اهداف اصلی آن
تضعیف قدرت جمهوری اسلامی ایران در منطقه میباشد، خودداری کرده است؛ اما
مسئولیت مبارزه با گروههای تروریستی که ساخته آمریکا و رژیم صهیونیستی
هستند، همچنان بر عهده جمهوری اسلامی ایران میباشد. این نقشآفرینی باید
به گونهای باشد که ضمن آنکه با گروههای تروریستی مقابله شود، همزمان جبهه
مقاومت اسلامی علیه رژیم صهیونیستی از آمادگی و هشیاری لازم در برابر
عملیات مشکوک آمریکا و متحدانش برخوردار باشد، زیرا هدف اصلی آمریکا، داعش و
سایر گروههای تروریستی نیست، بلکه هدف اصلی آن تضعیف قدرت ایران وجبهه
مقاومت در منطقه است. با آمادگی جمهوری اسلامی ایران و جبهه مقاومت و اجرای
تدابیر مقام معظّم رهبری (حفظه الله)، این بار نیز به خواست الهی نقشه
آمریکا و متحدانش به نتیجه نخواهد رسید و جهان باز هم شاهد رشد بیشتر
مؤلفههای قدرت جمهوری اسلامی ایران خواهد بود.
در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان«وضعيت بازنشستگي و بازنشستگان»نوشته شده توسط ضيا مصباح پرداخته است:
نگاهی
گذرا به وضعیت بازنشستگان در مقایسه با هزینههای زندگی آشکارا نشان دهنده
تحلیل رفتن قدرت خرید حقوقهای بازنشستگی و تأمین اجتماعی است. در زندگی
سنتی بار نگهداری از سالمندان بر دوش فرزندان بود، ولی یکی از فلسفههای
بازنشستگی و تأمین اجتماعی، برداشته شدن فشار نگهداری از سالمندان از دوش
نسل بعدی است.
در شرایطی که قدرت خرید حقوقهای بازنشستگی در برابر
حداقل هزینه زندگی، سال به سال، بلکه روز به روز رنگ میبازد، بازنشستگی و
تأمین اجتماعی مفهوم خود را از دست داده و سالمندان همچون گذشته به
فرزندان خود متکی خواهند شد، که این یک پسرفت اجتماعی و در تناقض آشکارا با
فلسفه تأمین اجتماعی است. از سوی دیگر بیکاری خیل عظیم جوانانی که در سنین
کار و اشتغال قرار دارند و تحمیل هزینه جاری زندگی آنان بر دوش والدین
بازنشسته، تعادل درآمد و هزینه خانوارها را بیشازپیش نامتعادل میسازد.
یکی
از مهمترین انگیزههای جوانان به ترک زادگاه خود و روی آوردن به زندگی در
کشورهای دیگر در همین نکته نهفته است. اکنون از خود میپرسیم که آیا
بازنشستگی به خودی خود مشکل است؟
آیا صندوقهای بازنشستگی به اعضاء
خود کمفروشی میکنند؟ آیا دولت نسبت به وضعیت بازنشستگان بیتفاوت است؟
پاسخ این پرسشها را همه میدانیم. بازنشستگی فی نفسه مشکل نیست، بلکه
واقعیتی است که باید بهدرستی مدیریت شود.
صندوقهای بازنشستگی هم
به خاطر نداشتن استقلال کافی، مدیریت امور از دستشان در رفته است. دولت نیز
نه آنکه امروز به وضعیت بازنشستگان بیتفاوت باشد، بلکه با سیاستهای
نادرست خود در گذشته و مداخلات ناخواسته در دخل و خرج صندوقهای بازنشستگی و
تأمین اجتماعی، آنها را در آستانه ورشکستگی قرار داده است. البته عوامل
بیرونی همچون افزایش جمعیت بازنشسته و نرخ بالای تورم اقتصادی نیز به طور
طبیعی تعادل دریافتها و پرداختهای صندوق بازنشستگی و تأمین اجتماعی را
بر هم زده و ضعف و ناتوانی را بر آنها مستولی میکند.
این عوامل از
نگاه مدیریت بازنشستگی بیرونی است زیرا رشد جمعیت بازنشسته و نرخ تورم
اقتصادی هیچکدام در کنترل مدیریت بازنشستگی نیست، ولی بررسی تعادل
دریافتها و پرداختها باید در دستور کار همیشگی مدیران و مسئولان
صندوقهای بازنشستگی و تأمین اجتماعی باشد. دریافتهای صندوق همان کسور
بازنشستگی است که از حقوق کارمند یا دستمزد کارگر برداشت میشود، به علاوه
سهم کارفرما که اگر دولتی باشد غالباً به عهده تعویق میافتد.
به
هرحال دولت وظایف گوناگونی دارد که در اولویت به آنها میپردازد، ولی در
چند دهه گذشته پرداخت بدهی دولت به صندوقهای بازنشستگی و تأمین اجتماعی
یا در اولویت آخر قرار گرفته یا به جای آن سهام شرکتهای دولتی زیانده
واگذار شده است.
از این بدتر اتخاذ سیاستهای نادرست در نیروی
انسانی از سوی دولتها است که دودش به چشم صندوق و اعضای صندوق رفته است.
برای نمونه با بازنشستگیهای زودرس و پیش از موعد دریافت صندوق، کاهش و
پرداخت آن افزایش مییابد که در دهههای گذشته فراوان شاهد آن بودهایم.
قدر
مسلم اگر صندوقهای بازنشستگی و تأمین اجتماعی هیأتهای امنای مستقل و با
اختیارات کافی داشتند میتوانستند در برابر بخشی از تصمیمات نادرست و
مداخلهگرانه دولت در نیروی انسانی نقش بازدارنده و تصحیحکنندهای داشته
باشند.
اکنون هم اگرچه شاید دیر شده باشد ولی باز هم بازنگری در
مدیریت صندوقهای بازنشستگی و تأمین اجتماعی میتواند از وخیمتر شدن اوضاع
جلوگیری کند.
علاوه بر جلوگیری از بازنشستگی زودرس، افزایش
سالهای خدمت نیز از سیاستهایی است که به تعادل دریافت و پرداخت صندوقها
کمک میکند، و بیشتر کشورها آن را تجربه کردهاند، چنانکه در برخی کشورها
سالهای خدمت رسماً به چهل سال رسیده است.
ولی این سیاست هم شرایطی
دارد که در کشور ما کمتر مراعات میشود. افزایش سالیان خدمت مستلزم بهبود
فضای کار، انگیزش کارکنان به ادامه خدمت، کاهش ساعات کار در سنوات بالای
خدمت و بها دادن به تجربه کارکنان شایسته و پرسابقه است. از همه اینها
گذشته، کمک دولت به صندوقهای بازنشستگی و تأمین اجتماعی، دست کم در جبران
بخشی از کم لطفیهای گذشته، میتواند آنها را سر پا نگه دارد. در کشورهایی
که درآمد دولت عمدتأ از مالیات مردم تأمین میشود، دولتها به سختی
میتوانند به صندوقهای بازنشستگی دولتی یا تأمین اجتماعی کمک کنند، و
ازاین رو برای حفظ تعادل صندوقها همان سیاست سختگیرانه افزایش سن
بازنشستگی و سالهای خدمت را در پیش میگیرند، ولی دولتهایی که رأساً
درآمدهایی از محل فروش منابع طبیعی یا انحصارات خاص تحصیل میکنند برای این
کمکها دستشان بازتر است.