مگر چند سال از جنگ گذشته که بعضیها این همه به کام ملت تلخ میکنند هفته مظلوم دفاعمقدس را؟! کاش لااقل دست فتنه را از سر جنگ بردارند! قسم به خون شهدا، بعضیها برای جنگ هم دارند «نامه سرگشاده» مینویسند! و بیهیچ سلامی به شهدا، جنگ شهدا را میزنند که آنجا اشتباه رفتند، آنجا خطا کردند، آنجا دچار تندروی شدند! من واقعا نمیدانم در این مقال باید جناب عالیجناب را «آقای هاشمی» خطاب کنم یا «آقای رفسنجانی» اما فرمانده محترم جنگ! گیرم عزیزی در میدان سیاست، فلان کار شما را نقد کرد. خب! در همان میدان سیاست، جوابش را بدهید! چه کار به جنگ دارید؟! شما «فرمانده جنگ» بودید و ما، با یک نگاه درست، منطقی و ملی - صرف نظر از گلایههای کاملا درست این روزها - شما را در آن فتح باشکوه، کاملا سهیم میدانیم لیکن شما خود چرا آداب فرماندهی را رعایت نمیکنید؟! کجای دنیا، فرمانده مافوق، در ملأعام، زیرمجموعه خود را مینوازد؟! آن هم به ناراستی؟! آیا امام خمینی(ره) که فرمانده شما یعنی «فرمانده کل قوا» بود، به بهانه فلان شکست یا بهمان عدمالفتح، حضرتعالی را میزد که شما غالبا بیهیچ توجیه موجهی، یک روز این سردار زیرمجموعه خود در جنگ را مورد لطف قرار میدهید، دگر روز، سردار دیگری را؟! و بر فرض غالبا نزدیک به محال، آنچه میگویید درست باشد! پس شما چه کاره بودی در جنگ؟! آیا جز این است که دیگر فرماندهان جنگ، دقیقا زیرمجموعه حضرتعالی بودند؟!
اینگونه که شما دارید فرماندهی خود را زیر سؤال میبرید! غیر از این است؟! معالاسف، کاش فقط یک روز به محسن رضایی بند کنید و روز دیگر به رحیم صفوی! که اغلب به این بهانهها، خود جنگ را میزنید؛ گاه این عملیات را، گاه آن عملیات را. این و آن عملیاتی که پایش صدها «شهید» داده شده. آقای فرمانده جنگ! میزان تقوای شما برای من موضوعیتی ندارد اما میخواهم بپرسم؛ «آیا رواست جلوی چشم خانواده شهدا، این همه بگومگو؟!» شما عمدتا هر وقت که در سیاست، جواب درست در چنته ندارید، این تاکتیکتان است که بردارید و جنگ را درشت بنویسید! اما این وسط، گناه مادران شهید داده چیست؟! آقای فرمانده جنگ! بگذار خیالتان را راحت کنم. ما هم دقیقا عین پیر خون دل خورده جماران، ولو برای ذرهای، از 8 سال جنگ، نادم و پشیمان نیستیم. باز هم بگذار خیالتان را راحت کنم! ما خوب میدانیم که جنگ، جنگ بود و در جنگ، آنهم یک «جنگ تحمیلی» آنچه بسی محتمل است، بروز اشتباه.
ولو آنکه آن اشتباه، توسط خود شما فرمانده جنگ صورت گرفته باشد - میدانید و میدانیم صورت گرفته!- ذرهای از اعتقاد ما به فریضه «ما در جنگ برای ذرهای، نادم و پشیمان نیستیم» خللی وارد نخواهد کرد. تمام!آقای فرمانده جنگ! نگه دارید حرمت جنگ را. سال 88 که حرمت رای ملت را نگه نداشتید، حداقل احترام خون بچههای این ملت را نگه دارید و این همه پشت سر جنگ، غیبت نکنید. سال 88 که حرمت انتخابات را نگه نداشتید، لااقل حرمت آنچه را روزی خود فرمانده آن بودهاید نگه دارید. سال 88 که حرمت صندوقهای رای را نگه نداشتید؛ یعنی برای تابوت شهدا هم ارزشی قائل نیستید که بر مدار BBC جنگ را تحلیل میکنید؟! آقای فرمانده جنگ! ناظر بر جنگ، دشمن متجاوز را باید زد؛ صدام را، آمریکای حامی جلاد بغداد را، انگلیس خبیث را. تا این مجموعه دشمن هست، سپاه را نمیزنند! ارتش را نمیزنند! خودی را نمیزنند! بسیجی را نمیزنند! جگرگوشه ملت را نمیزنند! سردار و سرباز را نمیزنند! آقای فرمانده جنگ! علیالقاعده، این شما هستید که باید این نکات را گوشزد کنید اما عیبی ندارد! به جای جنابعالی، من و از قول آن عزیز گرامی مینویسم که؛ «فیالحال، صدام در بغداد نیست اما حاج قاسم سلیمانی هست.» و این رخداد مهم، به یمن وجود جنگ رخ داده است. همچنانکه به یمن وجود جنگ، دشمن فقط خواب حمله به ایران اسلامی را میبیند.
وقتی امن و امان و آرامش و امنیت هنوز هم دارد نان جنگ را میخورد، چه خطاست تخطئه جنگ، آنهم به سیاق رسانه انگلیسی! آقای فرمانده جنگ! بدتر از شما، دوستان بدکلامتان هستند که گاه جوری از جنگ سخن میگویند کأنه ما باید برویم و صدام را از قبر بیرون بیاوریم و از او بابت 8 سال دفاعمان در برابر تجاوزش عذرخواهی کنیم! از این همه شگفتی، شگفتا! بهراستی آیا ما صدام را تحریک به جنگ کردیم؟! و شگفتا از شما فرمانده جنگ که در برابر آنچه باید موضع بگیرید نمیگیرید اما در عوض، سپاه را بلدید باب دل رسانه روباه پیر بزنید! آقای فرمانده جنگ! اگر بعضی دوستان دلسوز، گاهی به سبب عدم دقت، نابخردانه پایان جنگ را نقد میکنند، از آن بدتر، دوستان شما هستند که گیر کردهاند در همان شروع جنگ! آقای فرمانده جنگ! 8 سال جنگ آنقدر برای امام، مقدس بود که در ماجرای آن شیخ سادهلوح -کلا امان از شیوخ سادهلوح! - حضرت روحالله، مدام با سیاست سعهصدر جلو میآمد، الا آنجا که علیه جنگ هم رجز خوانده شد. دیگر اینجا کوتاه نیامد خمینی و دیدیم که نیامد و حق جنگ را گرفت! و محکم هم گرفت! چه مینویسم که روح خدا، سراسر خشم شد! نه، اشتباه نشود. خمینی هم درست مثل دوکوهه، درست مثل راوی فتح، درست مثل ما، جنگ را دوست نداشت، بلکه جمع باصفای بسیجیها را دوست میداشت. جمع شهدا را. و آرزومند آن عرصهای بود که در آن کرامات باطنی انسانها بروز یابد.
وه که چه متفاوت است «روایت فتح» با آنچه BBC از جنگ به خورد ما میدهد. آقای فرمانده جنگ! فرمانده باید بر قلبها حکومت کند. بشنو! این صدای حکومت «سید شهیدان اهل قلم» است بر قلب ما. آری! صدپله فراتر از «روایت»، رسما دارد «حکومت» میکند مرتضای آوینی بر این دلهای بیقرار؛ «خداحافظ دوکوهه! ما میدانیم تو از گواهان روز حشری و بر آنچه ما بودهایم شهادت خواهی داد. تو ما را میشناختهای و رازدار خلوت ما بودهای... این همه مغموم مباش دوکوهه! امام رفت اما راه او باقی است. دیر نیست آن روز که روح تو عالم را تسخیر کند و نام تو و خاک تو و پرچمهایت، مظهر عدالتخواهی شود. دوکوهه! آیا دوست داری که پادگان یاران امام مهدی(عج) نیز باشی؟ پس منتظر باش...».