اگر عزم خود را جزم کردهایم که زندگی شیرینی را رقم بزنیم، نباید از اشتباهات اندوهگین باشیم و ناکامیهای گذشته را در ذهنمان مرور کرده و بیجهت از کاه، کوه بسازیم. انسانهای خوشبخت فقط از گذشته درس میگیرند، در زمان حال زندگی میکنند و همواره آیندهای زیبا را در ذهنشان ترسیم میکنند.
راز شاد زیستن، صبر و شکیبایی است. برای
لذت بردن از زندگی نباید نگران اتفاقاتی باشیم که هنوز رخ نداده است.
نگرانی یعنی تمرکز بر جنبههای منفی یک قضیه. نگرانی چشم و عقل ما را روی
راهکارهای مثبت میبندد و اجازه نمیدهد راهحل مناسبی برای خروج عقلانی از
بحران پیشآمده را پیدا کنیم.
نگرانی زمینهساز
بسیاری از ناهنجاریهای روانی است گرچه خود معلول مشکلات روانی دیگری است.
ناراحتی مربوط به گذشته است؛ فرقی ندارد چند دقیقه یا چند روز پیش. نگرانی
قسمتی از آینده است، آنهم درباره موضوعی که فقط ممکن است اتفاق بیفتد.
وقتی نگران هستید، دست از کار بکشید؛ یک لحظه تامل کرده و خوب فکر کنید. به
واقع در آن موقع چهکاری از دست شما برمیآید؟ نگرانی عادتی است که همه
دچار آن هستیم، ولی در هیچ شرایطی نهتنها کمکی برای حل مشکل نیست، بلکه
برعکس قدرت تفکر و نیروی ذهنی ما را نیز زایل میکند.
اگر اصول زندگیکردن در لحظهها را یاد بگیریم و به آن عادت کنیم، کمکم و به مرور زمان، شیوه زندگیمان بهگونهای میشود که تا فردا نیامده، نگرانش نخواهیم شد. نمیگویم برای آینده برنامهریزی نکنیم، اما نباید اجازه دهیم نقشههای آینده فرصتهای حال را از ما بگیرند.
عبارت «فقط برای امروز» شکست ناپذیرمان میکند. فقط امروز، لحظه حال متعلق به ماست. چگونگی زندگی در لحظه حال به ما مربوط است. اگر آن را آموختیم، در حقیقت لحظه دیگری وجود ندارد که بتوانیم در آن زندگی کنیم.
فقط حال است که وجود دارد، آینده هم لحظه حال دیگری است که وقتی برسد، در آن زندگی خواهیم کرد. مساله این است که بیشتر ما از نظر عادت فرهنگی، روی «حالا» تأکید نمیکنیم. ما معمولا یاد نگرفتهایم از روند زندگی خویش خرسند باشیم و آنقدر دنبال شغل، درآمد، فرزندان، بازنشستگی و... هستیم که اگر همه آنها را کنار هم بگذاریم، متوجه میشویم که درواقع همیشه خود را برای پایان زندگی خویش آماده کردهایم. دوری جستن از لحظه حال در فرهنگ ما تقریبا مثل نوعی ترس است که همواره در هر شرایطی زمان حال را فدای آینده میکنیم و اغلب با این طرز تفکر، نهتنها از انرژی موجود در شادیهای لحظه حال دوری میجوییم، بلکه وقتی زمان آینده هم فرا برسد (تبدیل به زمان حال شود) دوباره ما ظرفیت آن را برای تدارک آینده بعدی مصرف خواهیم کرد.
یعنی مدام بسیاری از کارهایی را که باید امروز انجام دهیم و ظرفیت آن برایمان فراهم شده، بیخود و بیجهت و به بهانههای واهی به فردا موکول میکنیم و فرداها همچنان تداوم دارند. واحد گذر زمان در لحظه حال است که میتواند زیباترین تجارب را رقم بزند؛ مشروط بر اینکه در آن غرق شویم و از انرژی ذاتیاش نهایت بهره را ببریم و گذشته را به فراموشی بسپاریم.
روزهای زندگی مانند طنابی است که نمیدانیم چه هنگام قطع خواهد شد، دو سوی آن، گذشته و آینده و میانش زمان حال قرار دارد. چه بسا ما به گذشتهاش نگاه کنیم و حسرت خوریم و دچارغم و اندوه شویم یا شاید به آینده نظر اندازیم و پیش از موعد، آرزوی دانستناش را داشته باشیم.
اما واقعیت اینکه ما جز زمان حال چیز دیگری نداریم؛ زیرا نه لذت گذشتهای که رفته است را احساس خواهیم کرد و نه سختیهایش را، آینده نیز هنوز نطفهاش بسته نشده که وقوع یابد. در این صورت، ما چیزی نداریم جز همین ساعت و دقیقهای که در آن زندگی میکنیم. یادمان باشد نه گذشته را میتوانیم برگردانیم و نه رسیدن آینده را سرعت بخشیم پس با خیالی آسوده از انرژی تپنده لحظههامان بهره ببریم.دستیابی به آرامش درونی و رهایی از احساس یأس و ناکامی هدف اصلی است. میتوان ناامیدی و سرخوردگی را بهبود بخشید و به آرامش روانی دست یافت. بسیار ساده است و راه هم معلوم، ولی اجرا قدری مشکل بوده و نیاز به زمان، تمرین و پشتکار دارد و آن چیزی نیست جز تغییر تصورات ذهنی، رها کردن افکار منفی و احساس گناهی (گناه بهعنوان یک عنصر منفی روانی، نه یک خطای اجتماعی) که از گذشتهها در ذهن تلنبار شده است.محیط زندگی علت اصلی ناراحتی ما نیست، بلکه افکار و زبالههای ذهنی و نگرش ما نسبت به این شرایط سبب پریشانیمان میشوند.
بیشتر اوقات به اشتباه باور میکنیم که احساسات ما توسط دنیای پیرامون ایجاد میشوند و ناراحتی، اندوه و رنجها ناشی از عوامل بیرونی است و مایلیم باورکنیم اگر در زندگی خلل، اشتباه یا غمی هست علت آن در همان دنیای بیرون قرار دارد. البته نمیتوان منکر این مساله شد که همه ما آدم هستیم و تاثیرپذیر از محیط اطراف و با دیدن یا شنیدن مطالب گوناگون یا وقایعی که برایمان رخ میدهد، احساساتمان جریحهدار شده، غمگین یا خوشحال میشویم. هیچ جای شکی در این نیست. موضوع مورد بحث، احساساتی است که فقط ریشه درونی و ذهنی دارند. مثل: بدبختی، بیچارگی، درماندگی و راه بهجایی نبردن: «انگاردرآسمان باز شده و هرچه گرفتاری بوده برایم ریخته پایین»، «دلم میخواهد از این زندگی نکبتبار راحت شوم»، «تف به این زندگی، برای یه لقمه نون صبح تا شب باید هزاردوز وکلک سرهم کنی.»
باید گفت سخت در خطا هستیم. ریشه همه نابسامانیها و مشکلات روانی هرشخصی عامل درونی دارد. رنجها و ناراحتیها از ذهن، تصور و افکار ما ناشی میشوند و این جدای از حوادث ناگوار و تلخ مثل مرگ و میرهای ناگهانی است.
اضطراب، رنج، خشم، تردید، نگرانی، بیزاری، ترس و درنهایت افسردگی عوارضی حاصل از تضادهای درونی هستند. برای رسیدن به آرامش، شادی و عشق باید افکار و احساساتی را که تضاد و اختلاف به وجود میآورند تغییر داد و چون هرکس تنها خود از آنچه در ذهنش میگذرد خبر دارد پس فقط خود او میتواند آن افکار را دگرگون کند. شکی نیست در شرایط حاد باید از روانکاو کمک گرفت. (ضمیمه چاردیواری)
دکتر افشین طباطبایی/ پژوهشگر مسائل اجتماعی