ماجرای خاطرات هاشمی رفسنجانی باز هم حاشیهساز شده است اما ظاهرا این بار اصرار برای تسویه حساب سیاسی از طریق این خاطرات بقدری بوده که اصل روایت را با خدشه مواجه کرده و راوی را وادار کرده تا همه آنچه را که در این خاطره میگنجیده بیان نکند.
به گزارش رجانیوز، روز گذشته رئیس بنیاد تاریخ پژوهی ایران معاصر به اظهارات اخیر هاشمی رفسنجانی نسبت به آیتالله مصباح واکنش نشان داد.
به گزارش رجانیوز، روز گذشته سخنانی از هاشمی رفسنجانی در رسانه ها منتشر شد که اشاره به یک واقعه تاریخی و اصرار یکی از علمای قم به حرام دانستن مبارزه در زمان نهضت حضرت امام داشت.
رسانههای نزدیک به هاشمی رفسنجانی این خاطره را به نقل از وی اینگونه گزارش کردند: «رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در دیدار بیت شهید قدوسی به بیان خاطره ای از همراهی با حضرت آیت الله خامنه ای برای مجاب کردن یکی از آقایان برای ادامه مبارزه با رژیم شاه در سال 48 پرداخت که می گفت، من دیگر مبارزه نمیکنم. مبارزه حرام است، می خواهم کار علمی و فرهنگی کنم؛ دو نفری – به اتفاق حضرت آیت الله خامنه ای- صبحانه رفتیم منزل آقای قدوسی. این آقا هم آنجا بود. نشستیم تا ظهر با او بحث کردیم تا قانعش کنیم. برای ادامه مبارزه. آخرش هم گفت من این مبارزه را حرام می دانم!، به جامعه مدرسین هم گفته ام، مبارزه با شاه حرام است! حضرت آیت الله خامنه ای از او پرسیدند: دلیلت چیه؟ آن آقا در جواب گفته بود: مبارزه ای که مجاهدین و چپی ها در آن باشند، حرام است!. آقای خامنه ای هم به تلخی به او گفته بود: اگر اهل مبارزه نیستی، خب مبارزه نکن ولی لااقل مبارزه را با این حرفها خراب نکن!»
این در حالی بود که پس از انتشار این خبر، یکی از گردانندگان رسانههای نزدیک به هاشمی رفسنجانی، درصفحه اجتماعی خود نوشت که آیتالله هاشمی رفسنجانی در بیان این خاطره از آیتالله مصباح نیز نام برده است، اما در خبر رسمی این نام حذف شده است. اظهارات مدیر مسئول این سایت خبری بازتاب گستردهای در رسانههای ضدانقلاب و معاند با نظام داشته است.
اما اگر نخواهیم اینگونه قضاوت کنیم که در روایت ناقص این خاطره، تعمدی در کار بوده است، ظاهرا کهولت سن آقای هاشمی رفسنجانی که سال گذشته موجب رد صلاحیت ایشان برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری شد، بر موضوع بازگو کردن خاطرات هم تاثیر گذاشته، چرا که روایت واقعی و کامل این خاطره گویای حقایقی جالب توجه و شنیدنی است.
ادعاي آقاي هاشمي رفسنجاني درباره نشست وي با آيتالله مصباح با اين مضمون ، مربوط به سالهايي است كه سازمان مجاهدين خلق (منافقين) معركهگردان ميدان شده بود و تحت حمايتهاي مالي و سياسي آقاياني از جمله آقاي هاشمي رفسنجاني به مبارزه مسلحانه ميپرداختند و از امام نيز ميخواستند تا از آنها حمايت كند.
در آن برهه، آقاي هاشمي طي نامهاي كه توسط عزتالله سحابي براي امام فرستاد، خواهان حمايت جدي ايشان از اين سازمان شد. در راستای همین تلاشهای برای جلب حمایت از مجاهدین خلق، روزی شهيد آيتالله قدوسي در مدرسه حقاني به آيتالله مصباح گفتند كه فردا صبح آقاي هاشمي ميخواهند صبحانه به منزل شما بيايند. فرداي آن روز به منزل ايشان رفتند. آقاي هاشمي رفسنجاني دو تقاضا داشت يكي اين كه از سازمان مجاهدين خلق (منافقين) حمايت كنيد، ديگري اين كه بياييد يك جبهه مشترك ضدامپرياليزم تشكيل بدهيم.
روایت آن جلسه را نشریه فرهنگی تاریخی یادآور در شماره اول خود در خرداد ماه 1387 از زبان علامه مصباح یزدی اینگونه آورده است: «بعضی از دوستان با اینها [سازمان مجاهدین] ارتباط برقرار کردند و ما را هم دعوت کردند. از آن به بعد روی همان تلقی که از من خواسته بودند با مجاهدین همکاری کنم و من قبول نکردم، اینها به دوستانشان میگفتند که این دیگر با ما نیست و تغییر ایدئولوژی داده. ما تغییر ایدئولوژی نداده بودیم، آنها تغییر داده بودند. گذر زمان هم نشان داد که تشخیص چه کسی صحیح بوده است. اینها در داخل به مجاهدین پول میدادند و آنها را تقویت میکردند، اما امام در نجف به نمایندگان آنها بی اعتنایی کردند و با هیچ ترفندی حاضر نشدند آنها را تأییدکنند.»
ایشان در گفتگوی دیگری که نشریه فرهنگی تاریخی یادآور در شماره چهارم و پنجم خود در آذر و زمستان 1387 منتشر کرد در اینباره توضیح میدهند: «بعد از پیروزی انقلاب، حوادثی اتفاق افتاد که نهایتاً در سال 60، به ریاست جمهوری مقام معظم رهبری منجر شد. در این فاصله چنان حوادث بزرگ و مکرری پیش آمده بود که حقیقتاً فرصتی برای بازبینی رویدادهای گذشته باقی نمانده بود یا دست کم برای بنده فرصتی پیش نیامد. در اولین ملاقاتی که بنده در آن مقطع با مقام معظم رهبری داشتم، ایشان فرمودند: "آن آقایی که یک وقتی از اینها حمایت و حتی به آنها کمک مالی می کرد، حالا به اشتباه خودش پی برده و در صدد جبران برآمده." گویا این دیدار، ملاقاتی را که قبل از انقلاب با ایشان و با آن شخص داشتیم، تداعی کرد. در آن دوران، آن شخص، مرا بسیار تشویق می کرد که با مجاهدین همکاری کنم. ومن می گفتم: من اینها را نمی شناسم و تا کسی را نشناسم زیر علم او نمی روم. آقا هم ناظر مذاکره ما بودند و فقط سکوت کردند.»
در همین حال دفتر آیتالله مصباح یزدی نیز بخشی از گفتوگوی منتشر نشده ایشان با مرحوم عسگراولادی در تاریخ 11/8/1390 را منتشر کرده است که در آن نیز به صراحت بیشتری به ماجرای جلسه منزل شهید قدوسی اشاره شده است.
علامه مصباح یزدی در این دیدار با مرحوم عسگراولادی می گوید: « از اوایل انقلاب تاکنون، سلیقه بنده این بوده که در هیچ حزبی مشارکت نکنم. ارادت بنده به مرحوم آقای بهشتی و اظهار لطف ایشان به من، همکاریهای بنده با مرحوم آقای باهنر در خصوص جمعیتهای مؤتلفه و ارادت بیاندازه بنده به مقام معظم رهبری را همه میدانند. همه این دوستان در تأسیس حزب جمهوری اسلامی شریک بودند، اما سلیقه شخصی بنده، شرکت در آن حزب نبود. البته من هیچگاه آن را تخطئه نمیکنم، اما میگویم: بنده آن کاری را میکنم که در پیشگاه خداوند برای آن جوابی داشته باشم. پیش از پیروزی انقلاب، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی توسط آقای قدوسی وقتی تعیین کردند که برای صبحانه به منزل ما تشریف میآورند. در آن جلسه صبحانه غیر از این دو بزرگوار، شخص دیگری نبود. آقای هاشمی عنان سخن را به دست گرفتند و از اینجا شروع کردند که: ما سالها با هم همکارهای فرهنگی و سیاسی داشتیم، اما مدتی است که تو کنار کشیدی و با ما نیستی. امروز ما یک جبهه ضد امپریالیسم تشکیل دادیم و همه کسانی که با امپریالیسم و استعمار مخالفند باید برای پیروزی در این جبهه مشارکت کنند. ایشان در سخنهایشان روی جبهه ضدامپریالیسم بسیار تأکید کردند.
بنده به ایشان عرض کردم: آقای هاشمی! من طلبهای هستم که دغدغهام اسلام است. اگر این یک حرکت اسلامی است و بناست کاری برای اسلام شود، بنده هم هستم. حال، بنده در این جبهه ضد امپریالیسم باید چه کار کنم؟ ایشان گفتند: مسأله شریعتی و شهید جاوید و... را باید کنار گذاشت. حتی ما با مارکسیستها باید اتحاد داشته باشیم! ما باید با تمام گروههایی که ضد امپریالیسم هستند از مارکسیستها، مجاهدین، طرفداران شریعتی تا طرفداران صالحی نجفآبادی و دیگران اتحاد داشته باشیم و مخالفت را کنار بگذاریم و فقط با امپریالیسم مبارزه کنیم!
گفتم: مطرح کردن صالحی که دیگر معنا ندارد، ولی از من چه میخواهید و پیشنهادتان چیست؟
گفتند: بیا و با مجاهدین همکاری کن!
گفتم: من آنها را نمیشناسم. چیزهایی درباره آنها شنیدهام، اما تا آنها را نشناسم همکاری نمیکنم. گفتند: ما میشناسیم. گفتم: من کار شما را تخطئه نمیکنم. شما پیش خدا حجت دارید و کارتان را بکنید، اما من تا آنها را نشناسم، تأیید نمیکنم.
گفتند: نماز شبشان ترک نمیشود، ماهیانه دوازده هزار تومان حقوق میگیرند و از این مقدار فقط پانصد تومانش را مصرف و بقیهاش را صرف مبارزه میکنند، چنینند و چنانند.
گفتم: همه اینها را که فرمودید درست است، اما برای شما حجت است و برای من حجت نیست. من تا کسی را نشناسم که برای اسلام کار میکند، با او همکاری نمیکنم. از اول تا آخر این گفتوگو مقام معظم رهبری هم نشسته بودند و هیچ نمیگفتند و فقط صحبتهای آقای هاشمی بود و جوابهای بنده. پس از این گفتوگو آقای هاشمی با نارحتی منزل ما را ترک کردند و رفتند.
بیان شد که سلیقه بنده اینگونه است و این در حالی بود که بسیاری از دوستان ما در آن جبهه به اصطلاح ضد استعماری شریک بودند. البته کمکهای آقای هاشمی به منافقین را نیز نباید فراموش کرد. چه پولهایی که به آنها داد. در حال حاضر هم نمیگویم که آنها کار بدی کردند. شاید وظیفهشان در آن شرایط همان بود، اما من چون حجتی نداشتم، مشارکت نکردم. شاید من اشتباه کرده باشم، اما اگر اشتباه هم کردهام، خودم را معذور میدانم.
به هر حال، سلیقه من از ابتدا تا کنون این گونه بوده است. هر جا فهمیدم حرکتی برای اسلام ضرر دارد، با همه توان به میدان آمدم و ملاحظه هیچچیز را نکردم که کسی خوشش یا بدش بیاید. وقتی نمیفهمیدم که چیزی برای اسلام مفید است، کمک نمیکردم. به دنبال پست و مقامی هم نبودم. اگر گاهی مسئولیت کوچکی هم عهدهدار شدم، تشخیص دادم که وظیفه شرعی است؛ وگرنه دنبال چیزی نبودم، نه حزبی و نه جمعیتی. به عنوان یک طلبه درس میخواندم، درس میدادم و اگر گاهی چیزی میگفتم، آنجایی بوده که فکر میکردم به اسلام ضربه میخورد.
این اصرار آقای هاشمی رفسنجانی بر جلب حمایت برای مجاهدین خلق، پیش از انقلاب اسلامی، موضوعی بود که البته به صورت یکی از مشهورات دوران مبارزه در میان فعالان نهضت در آمده بود، چنانکه در جلد ضمیمه خاطرات پیش از انقلاب آقای رفسنجانی که به پرونده ساواک ایشان اختصاص دارد، در یک سند ساواک متن کامل نامه آقای هاشمی به امام برای جلب حمایت ایشان از سازمان مجاهدین خلق درج شده است.
در بخشی از آن نامه آمده بود: « 3- به تازگی گروه دیگری به دام دستگاه افتاده اند که به کلی بر اساس اسلام و مذهب تشکیلاتی داشته اند و گویا حدود چهل نفر تا کنون دستگیر شده اند و دستگیری ها ادامه دارد. این ها جوانان مسلمان، تحصیل کرده، فداکار، مؤمن، پاک، متعبد و آشنا به معارف اسلام و جهان بینی اسلام و صد در صد مذهبی و تا آنجا که ما اطلاع پیداکرده ایم، خالی از نقاط ضعف هستند؛ بیشتر مهندس و دکتر و قاضی و دبیر و تقریباً همگی دارای شغل های مهم و حساس بوده اند و هستند. گویا بعضی از اینها با شما آشنا و احیاناً مرتبط هم باشند. گرچه دستگیری جمعی از آنها مایه تأسف است، کشف این مطالب به مبارزات مذهبی ها اعتبار و ارج داده.
4-اگر ممکن باشید [و] صلاح بدانید، اقدامی جهانی برای نجات جان این گروه مجاهد مؤمن بفرمایید که در داخل و هم در خارج تأیید و تقویت اینها محسوب شود، خیلی مؤثر و با ارزش خواهد بود.»1
........